عصمت انبيا و رسولان عليهم السلام

تاریخ ارسال:پ, 09/09/1396 - 10:23

سم الله الرحمن الرحيم

و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين

 و هنگامى كه پروردگار ابراهيم او را با بلاهايى امتحان كرد و وى همه را به انجام رسانيد، فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم ، گفت : از نسل و ذريه من هم ، فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد. (بقره /124)

ابليس هيچ گونه سلطه اى بر جانشينان خدا در زمين ندارد

خداوند سبحان در سوره حجر - در گفت . گويى كه با ابليس دارد - مى فرمايد:

تو (= ابليس ) بر بندگان مخلص من هيچ گونه چيرگى ندارى . متن گفت و گو چنين است :

قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين O الا عبادك منهم المخلصين O قال ... ان عبادى ليس لك عليهم سلطن الامن اتبعك من الغاوين O

 (ابليس ) گفت : پروردگارا! حال كه مرا (بوسيله او) گمراه ساختى ، در زمين براى آنها جلوه گرى كرده ، و همه آنها را گمراه مى كنم O مگر بندگان مخلصت را O فرمود:... تو هيچگونه سلطه اى بر بندگان من ندارى مگر بر گمراهانى كه پيرويت كنند (1)

خداوند در بيان داستان يوسف و زليخا و چگونگى حفظ و نگهدارى بندگان مخلص خود از اغواى شيطان نيز، مى فرمايد:

و لقد همت به وهم بهالو لا ان رء ابرهن ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين

 آن زن قصد يوسف كرد، و يوسف نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى كرد. اينچنين كرديم تا بدى و زشتى را از وى دور سازيم كه او از بندگان مخلص ما بود. (يوسف / 24)

عصمت ، از شرايط امامت است . چنانكه خداى سبحان در بيان گفت و گوى خود با ابراهيم - عليه السلام - در سوره بقره مى فرمايد:

و اذا بتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين 

 و هنگامى كه پروردگار ابراهيم او را با بلاهايى امتحان كرد و وى همه را به انجام رسانيد، فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم ، گفت : از نسل و ذريه من هم ، فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد. (بقره /124)

و در سوره انبياء مى فرمايد:

و جعلنهم ائمه يهدون بامرنا...

و آنان را امامانى قرار داديم كه به فرمان ما راه نمايند... (انبياء / 73)

و در همين سوره (= انبياء) برخى از آنان مانند: نوح ، ابراهيم ، لوط، اسماعيل ، ايوب ، ذاالكفل ، يونس ، موسى ، هارون ، داود، سليمان ، زكريا، يحيى و عيسى - عليه السلام - را نام برده است .
و در ميان كسانى كه آنان را - در اين سوره - به  امامت توصيف كرده : نبى و رسول و وزير و وصى ، همه آمده است .
بنابراين ، آشكارا در مى يابيم كه خداوند متعال شرط امام بودن را، ظالم نبودن قرار داده است .
خداوند سبحان امام را خليفه خود در زمين معرفى كرده است .

چنانكه در خطاب به داود - عليه السلام - مى فرمايد:
يا داود انا جعلنك خليفه فى الارض
اى داود: ما تو را خليفه اى در زمين قرار داديم . (ص /26)

و در بيان معرفى آدم - عليه السلام - به فرشتگان مى فرمايد:
و اذ قال ربك للملئكه انى جاعل فى الارض خليفه ...

و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمين خليفه اى قرار مى دهم . (بقره / 30)
شرح و توضيح اين آيه - به يارى خدا - پس از تفسير واژه هاى آيات گذشته مى آيد.

شرح كلمات و واژه ها

الف - اغويتنى ، لاغوينهم ، غاوين :
غوى :: گمراه شد. غاوى : فرو شده در گمراهى .
اغواه : گمراهش كرد. ابليس ملعون كه به خدا مى گويد:
اغويتنى ، اشاره به لعن و نفرين خداوند در آيه پيشين دارد كه به او فرمود: و ان عليك اللعنه الى يوم الدين و لعنت و نفرين بر تو باد تا روز قيامت . خداوند به سبب نافرمانى و سرپيچى اش از سجده بر آدم عليه السلام او را از رحمت خويش دور گردانيد. چنانكه در سوره بقره مى فرمايد:
يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين بسيارى به وسيله آن (= مثالى كه خداوند مى زند) گمراه ، و بسيارى هدايت و راه مى يابند، ولى تنها فاسقان بدكردارند كه با آن گمراه مى شوند.(2)
ب - لازينن لهم : اعمال زشت آنها را در نظرشان زيبا جلوه مى دهم . همان گونه كه خداى متعال در جاى ديگر فرموده : زين لهم الشيطان اعمالهم شيطان كارهاى (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا كرده است .(3)
ج - المخلصين : پاكان : كسانى كه خداوند آنان را - پس از آن كه خود را براى او خالص كردند - براى خود برگزيده و بر صافى شان افزوده ، و در دلهاى آنان جايى براى غير خدا وجود ندارد.
د - بكلمات : كلمات در اينجا به معناى قضايا و اتفاقاتى است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را با آنها امتحان فرمود. مانند: مبتلا كردن او به ستاره پرستان و بت پرستان ، سوزانده شدن در آتش ، ذبح پسرش اسماعيل عليه السلام و امثال آن .
و - فاتمهن : همه را تام و تمام به انجام رسانيد.
ز - جاعلك : قرار دادم ، گردانيدم . جعل به معناى خلق ، ايجاد، حكم ، تشريع ، قرار دادن و گردانيدن ، همه آمده است و در اينجا مقصود، دو معناى اخير است .
خ - اماما: امام يعنى : مقتدا و پيشواى مردم و گفتار و كردار.
ط - الظالمين : ستم كاران . ظلم يعنى : نهادن هر چيز در غير جاى خود، كار نابجا، و نيز تجاوز از حق ، ظلم است .

ظلم سه نوع است :

نخست - ظلم ميان انسان و پروردگار خويش ، كه بزرگترين آن شرك و كفر است . همان گونه كه خداى سبحان در سوره لقمان آيه (13) مى فرمايد:
ان الشرك لظلم عظيم براستى كه شرك ظلم بزرگى است .
و در سوره انعام آيه (175) فرموده :
فمن اظلم ممن كذب بايات الله ...   و چه كسى ظالم تر از آنكه آيات خدا را تكذيب نمايد.
دوم - ظلم انسان به مردم .    چنانكه خداى سبحان در سوره شورى آيه (42) مى فرمايد:
انما السبيل على الذين يظلمون الناس.   عذاب و كيفر تنها بر كسانى است كه به مردم ظلم  و ستم مى كنند.
سوم - ظلم انسان بر خويشتن ، خداوند سبحان در سوره بقره آيه (231) مى فرمايد:... و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ... و هر كه چنان كند يقينا بر خويشتن ظلم و ستم كرده است .

و در سوره طلاق آيه (1) فرموده :
و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه و هر كسى از حدود الهى تجاوز كند يقينا بر خويشتن ظلم و ستم كرده است .
در عين حال ، ظلم از هر نوع كه باشد ظلم بر خويشتن است و كسى كه متصف به ظلم گردد - در هر يك از دروه هاى عمرش كه باشد: گذشته ، حال يا آينده - او ظالم  خواهد بود.
ى - همت به و هم بها: هم بالامر، يعنى : قصد انجام كرد ولى انجام نداد.
ك - راى : ديد، ديدن با چشم : نگاه كردن ، و ديدن با قلب : بصيرت و ادراك است .
ل - برهان : دليل محكم ، حجت روشن جدا كننده حق و باطل ، و آنچه يوسف - عليه السلام - ديد بيش از اينها بود.

تاويل و معناى آيات

در آياتى كه گذشت ، ابليس به پروردگار عالميان گفت : خدايا! حال كه مرا لعنت كرده و از رحمت خويش دورم ساختى ، كارهاى زشت مردم دنيا را در نظرشان زيبا جلوه مى دهم ، او اين تهديدش را نيز، عملى كرد. چنانكه خداى سبحان در سوره نحل آيه (63) مى فرمايد:

لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم
ما به سوى امت هاى پيش از تو نيز، رسولانى فرستاديم ولى شيطان اعمال (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد.

و در سوره انفال آيه (48) فرموده :
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم ...

و هنگامى كه شيطان اعمال (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد و گفت : امروز هيچ كس بر شما چيرگى ندارد...

و در سوره نمل آيه (24) فرموده :
... يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل
خورشيد را به جاى خدا سجده مى كنند، و شيطان اعمال (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و آنها را از راه راست باز داشته است .
بارى ، شيطان گفت : كارهاى (زشت ) مردم را در ديدشان زيبا و همه را گمراه مى كنم مگر بندگانى را كه تو براى خود برگزيده اى .
و خداوند در پاسخش فرمود: تو هيچ گونه سلطه و چيرگى ندارى مگر بر كسانى كه پيرويت كنند: فروشدگان ضلالت و گمراهى .

خداوند، همچنين با بيان پاره اى از حالات مخلصين در طى داستان يوسف عليه السلام و زليخا، ما را از استوارى مخلصين در برابر گناه و تمايلات نفسانى آگاه كرد و فرمود: و لقد همت به و هم بها لولا ان راى برهان ربه آن زن قصد يوسف كرد و يوسف نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى كرد. و اين در خانه اى بود كه زليخا آن را براى يوسف آماده و از ديگران خالى كرده بود.

زليخا ملكه مصر و مالك يوسف - عليه السلام - مصمم شد تا از يوسف كام ستاند. و يوسف - عليه السلام - نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، يا تصميم بر كشتن او مى گرفت و يا مصمم بر فحشاء مى شد كه مقتضاى طبيعت و جوانى و عزوبت او بود: جوانى در اوج حركت به سوى كمال مردى با ملكه اى در اوج شهوت و رفاه و انوثيت در خانه اى خالى از اغيار!

ولى يوسف - عليه السلام - برهان پروردگارش را ديد و عفت ورزيد. آرى ، او از كسانى بود كه خداوند آنان را براى خود خالص و برگزيده است .

اما برهانى كه يوسف - عليه السلام - ديد آن بود، آثار و نتايج هر دو كار: كشتن يا فحشاء را - چنانكه مى آيد - مشاهده كرد.

آثار عمل و جاودانگى آن و گسترش بركت و شومى برخىاعمال بر زمان و مكان

براى درك عصمت انبياء عليهم السلام لازم است چگونگى گسترش بركت و شومى بر زمان و مكان ، و آثار اعمال انسان در دنيا و آخرت را، مورد بررسى قرار دهيم . بدين خاطر، از خدا مدد جسته و مى گوييم :

خداى سبحان در سوره بقره آيه (185) مى فرمايد:

شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه ...

ماه رمضان ، ماهى كه قرآن در آن نازل گرديد تا راهنماى مردم و دلايل هدايت و شناخت حق و باطل باشد.

پس ، هر كه اين ماه را دريافت ، بايد كه روزه اش بدارد.

و در سوره قدر مى فرمايد:

انا انزلناه فى ليله القدر و ما ادرئك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر

 ما آن (= قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم . و چه ميدانى شب قدر چيست ؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است ، فرشتگان و روح در آن شب با اذن پروردگارشان و با تقدير امور فرود مى آيند. شبى سلامت و سالم تا طلوع فجر.

خداوند سبحان قرآن كريم را در شبى از شبهاى ماه رمضان نازل كرد، و اين شب ، شب قدرى شد كه فرشتگان و روح تا ابد الدهر، به اذن الهى ، در آن نازل مى شوند، و بركت آن نيز، تا ابد الدهر به همه ماه رمضان گسترش ‍ يافته است .

ما در كتاب عقايد اسلام در قرآن كريم در مبحث نسخ چگونه مبارك شدن جمعه از زمان آدم - عليه السلام - را بررسى كرده و بركاتى را كه خداى سبحان در آن روز بر آدم - عليه السلام - نازل فرمود، يادآور شديم . و نيز، عصر نهم ماه ذى الحجه را كه به خاطر آمرزش نازل شده بر آدم عليه السلام بركت يافت و باعث شد تا خداوند براى هميشه در عصر آن روز، در عرفات ، گناهان بندگانش را بيامرزد، و بدان خاطر، سرزمين هاى : عرفات ، مشعر و منى نيز در نهم و دهم ماه ذى الحجه بر همه بنى آدم مبارك و ميمون شد و آثار آن تا ابد الدهر باقى ماند.

همچنين است ، اثر گامهاى ابراهيم - عليه السلام - در خانه خدا، بر پشته گلينى كه بر روى آن رفته و ديوار بيت الله را بالا مى برد، آن اثر نيز، مبارك گرديد و خداوند به ما فرمان داد تا آنجا را براى هميشه دوران ، نمازگاه بگيريم ، و فرمود:

و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى و از مقام ابراهيم نمازگاه بگيريد.

سرايت و گسترش شومى و نحوست نيز، بدين گونه است . چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام عبور از سرزمين اصحاب حجر به سوى تبوك ، ياران خود را از آن آگاه كرده است . فشرده داستان بنا بر آنچه در كتابهاى سيره و حديث آمده ، چنين است :

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرى به غزوه تبوك مى رفتند، به نزديك سرزمين حجر محل قوم ثمود در وادى القراى شام كه رسيدند، در آن فرود آمدند. همين كه سپاهيان از چاه آنجا آب برداشتند، منادى رسول خدا صلى الله عليه و آله ندا داد: از آب اين محل ننوشيد و از آن براى نماز وضو نسازيد. مردم آب مشك هاى خود را خالى كردند و گفتند: اى رسول خدا! خمير ساخته ايم . فرمود: آنها را به شتران بدهيد، مبادا مانند آنچه به آنان (= قوم ثمود) رسيد به شما هم برسد.

هنگامى كه كوچ كردند و به حجر رسيدند، آن حضرت جامه خود را بر صورت پوشانيد و مركب خود را بر جهانيد، سپاهيان نيز چنين كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

لا تدخلوا بيوت الذين ظلموا الا و انتم باكون

 داخل خانه هاى ستمگران نشويد مگر آنكه گريان باشيد.

در همين حال ، مردى با انگشترى كه در خانه عذاب شدگان جسته بود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. آن حضرت از وى روى گردانيد و با دست ، صورت خود را پوشانيد تا آن را نبيند، و فرمود: آن را بيفكن ! و او بدورش افكند.(4)
همانند اين داستان براى امام على - عليه السلام - نيز رخ داد. نصر بن مزاحم - و غير او - در واقعه صفين روايت كنند:(5)
مخنف بن سليم با امام على - عليه السلام - به سوى بابل  (6) مى رفتند كه امام فرمود: در بابل سرزمينى است نفرين شده و فرو رفته ، مركبت را تيزتر بران تا شايد نماز عصر را در بيرون آن بگزاريم . گويد: امام مركبش را بر جهانيد و مردم نيز از پى او شدند و هنگامى كه از پل صراه گذشت فرود آمد و نماز عصر را با مردم به جاى آورد.(7)
وراى ديگرى گويد: با اميرالمومنين از پل صراة گذشتيم . عصر بود كه فرمود: اين سرزمينى عذاب شده است . براى هيچ نبى يا وصى نبى اى روا نيست كه در آن نماز بگزارد.(8)
بدين گونه ، بركت از زمانى كه خداوند آن را براى بنده اى از بندگانش مبارك گردانيده گسترش يافت ، همان گونه كه شومى و نحوست نيز، از زمانى كه خداوند بر بندگان شقى و نگون بختش غضب فرمود، به ديگر زمانها سرايت و ادامه يافت .

عصمت جانشينان خدا از گناه و معصيت

اعمالى را كه مردم در دنيا انجام مى دهند، آثارى جاودانه دارند كه در آخرت ، يا به صورت آتشى هميشگى ، كه آتشگيره آن مردم و سنگ ها هستند، (9) مجسم مى گردند، و يا به نعمت هاى جنات عدن مبدل مى شوند. و همه اين آثار، در ديد و درك بندگان مخلص خداست ، و آنان را به كوشش در اداى اعمال صالح و دورى از گناهان زشت و فحشا و منكر فرا مى خواند.

اينگونه درك و ديد، همان برهان الهى است كه خداوند به بندگان پاك خود مى دهد، بندگانى كه رضاى خدا را بر خواسته دل و نفس اماره بالسوء برگزيده اند. بدين خاطر، هيچ گاه از بندگان مخلص خدا گناه و خطاى ناروا صادر نگردد. مثال آنان را در اين باره مثال انسان بينا و نابينايى است كه با هم در ميسرى ناهموار و پر مهلكه طى طريق مى كنند. بينا از مهالك و پرتگاهها دورى كرده و همراه نابينايش را نيز، آگاه مى كند تا از آنها دورى نمايد. و يا مانند انسانهاى تشنه اى كه روياروى آنان آب ظاهرا گوارايى است و جانشان را به نوشيدنى و فرو نشاندن تشنگى فرا مى خواند. و در ميانشان طبيبى است مجهز به ميكروسكپ كه با آن انواع ميكرب هاى كشنده را مشاهده كرده و دستور مى دهد تا آن آب را پيش از مصرف تصفيه نمايند.

مثال بندگان مخلص خدا در ديدن برهان الهى و بصيرت به حقايق اعمال و آثار زشت و زيباى آن نيز، بدينگونه است . آنان با چنين ديدى كه از زشتى انجام گناه و قباحت آن در دنيا، و تجسم آتشين و جاودان آن در آخرت دارند، ممكن نيست كه با اراده و اختيار خود به انجام گناه يا ترك واجب اقدام نمايند.
اما شبهاتى كه پيرامون عصمت انبياء عليهم السلام آورده و به آيات متشابه قرآنى استشهاد كرده اند، برخى نتيجه خطا و اشتباهى است كه در تاويل و معناى آنها كرده و برخى ديگر به خاطر تفسير اين آيات با روايات جعلى و ساختگى است . و ما براى پرهيز از طول بحث ، تنها به آوردن نمونه هائى از هر دو نوع بسنده مى كنيم :

الف - روايات دروغينى كه بر عليه نبى خدا داود - عليه السلام - و خاتم انبياء محمد صلى الله عليه و آله ساختند

در اين بخش ، روايات ازدواج داود - عليه السلام - با بيوه اوريا و خاتم انبياء صلى الله عليه و آله با زينب مطلقه زيد را مورد بررسى قرار مى دهيم :

ازدواج داود - عليه السلام - در قرآن كريم :

خداوند سبحان در سوره (ص ) مى فرمايد:

اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب O انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق O و الطير محشوره كل له اواب O و شددنا ملكه و ءاتينه الحكمه و فصل الخطاب O و هل اتك نبوا الخصم اذ تسوروا المحراب O اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لاتخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصراط O ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه وحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب O قال لقد ظلمت بسوال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و قليل ما هم و ظن داود انما فتنه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب O فغفرنا له ذلك و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب O يا داود انا جعلنك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ... O

بر آنچه مى گويند شكيبا باش و بنده ما داود قدرتمند را به يادآور كه بسيار تواب بود O ما كوهها را مسخر او ساختيم كه صبح و شب با وى تسبيح گويند O و پرندگان را كه همه به سوى او مى آمدند O حكومتش را استوار كرديم و حكمت و علم قضاوتش داديم O آيا خبر آن مخاصمه كنندگان به تو رسيد؟ آنگاه كه بر بالاى محراب رفتند؟ O

گاهى كه بر داود وارد شدند و چون از آنان ترسيد گفتند: نترس ! ما دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، پس ، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن O اين برادر من است و نود و نه ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم . مى گويد آن را هم به من بسپار و در سخن با من درشتى مى كند! O (داود) گفت : او به تو ستم كرده كه مى خواهد ميش تو را به ميش هايش بيفزايد، و راستى كه بسيارى از شريكان بر يكديگر ستم مى كنند مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته مى نمايند كه اندكند. و داود دانست كه ما امتحانش كرديم . پس ، از پروردگارش بخشايش خواست و به ركوع افتاد و به زارى پرداخت O ما آن را بر او بخشوديم كه وى را نزد ما مقامى بلند و فرجامى نيكوست O ( و گفتيم :) اى داود! ما تو را در زمين خليفه و جانشين قرار داديم . پس ، ميان مردم به حق قضاوت كن ... O (ص / 17 - 26)

 1 - روايت وهب بن منبه :

طبرى در تاويل و معناى اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد:

هنگامى كه بنى اسرائيل تحت رهبرى داود گرد آمدند، خداوند زبور را بر وى نازل فرمود و فن آهنگرى اش بياموخت و آهن را رام دست او كرد، و كوهها و پرندگان را فرمود تا همراه وى تسبيح گويند. و خداوند - چنانكه مى گويند - هيچ كس را صوتى چون او نداده است . او هرگاه زبور مى خواند - چنانكه مى گويند - حيوانات وحشى به اندازه اى نزديكش ‍ مى شدند كه گردنشان را مى گرفت و آنها رام و آرام صوت و آوازش را مى شنيدند. شياطين ، مزمارها و بربطها و صنج ها را تنها از گونه هاى آواز او ساختند. او بسيار تلاشگر و عابد بود. در ميان بنى اسرائيل بپاخاست و به فرمان خدا قضاوت مى كرد. نبى و خليفه بود و در بين انبياء كوشا و گريان ، سپس (بدينگونه ) دچار فتنه اين زن شد:

او محراب عبادتى داشت كه به تنهايى در آن به تلاوت زبور و اداى نماز مى پرداخت و در پايين آن ، باغچه مردى اسرائيلى قرار داشت ، و آن زنى كه داود به وى مبتلا شد همسر اين مرد بود.

او در آن روز هنگامى كه داخل محراب شد گفت : امروز تا شب هيچ كس ‍ نبايد در محراب نزد من آيد. و هيچ چيز نبايد مرا به خود مشغول دارد و وارد محراب شد، زبور را گشود و به قرائت آن پرداخت . در محراب پنجره اى مشرف بر آن باغچه بود. در حالى كه نشسته و زبورش را مى خواند كبوترى طلايين سر رسيد و بر پنجره نشست . داود سر بلند كرد و آن را ديد و در شگفت شد. سپس به ياد گفته خود آمد كه : نبايد چيزى او را مشغول كند، سر را به زير افكند و به زبورش پرداخت . كبوتر از پنجره برخاست و براى ابتلا و امتحان داود، رو به روى او فرود آمد. دست كه به سويش گشود اندكى پس رفت ، در پى آن شد، به سوى پنجره پر كشيد، تا خواست آن را بگيرد پركشيد و در باغچه فرود آمد. با چشم تعقيب اش كرد تا كجا مى نشيند كه ديد: زنى نشسته و خود را مى شويد. زنى در كمال وجاهت و زيبايى .

پنداشته اند كه آن زن داود - عليه السلام - را كه ديد موهايش را گشود و بدنش را با آنها پوشانيد و دلش را ربود. او به سوى زبور و جاى خود بازگشت ولى ياد آن زن با او بود و قلبش را رها نمى كرد تا به آنجايش رسانيد كه شوهر وى را به جنگ فرستاد. سپس فرمانده لشگر را دستور داد تا - چنانكه اهل كتاب مى پندارند - او را در مهالك و خطر گاهها جلو اندازند تا به هلاكت رسد. داود نود و نه زن داشت . شوهر آن زن كه كشته شد او را نيز به عقد خود درآورد و با وى ازدواج كرد. خدا نيز، در حالى كه وى در محراب بود، آن دو فرشته را به مخاصمه نزد او فرستاد تا تصوير آنچه را كه با همسايه اش كرده به او بنمايد. داود كه ناگهان آن دو را بر بالاى سر خود در محراب ايستاده ديد، گفت : چگونه بر من وارد شديد؟ گفتند: نترس ! ما قصد سوء و ناروايى نداريم ، ما دو نفر شاكى هستيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده و آمديم تا ميان ما داورى كنى . پس ، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن . يعنى ما را به راه حق بياور، و ما را به سوى غير حق نران . فرشته اى كه به جاى اوريا شوهر آن زن سخن مى راند گفت : اين برادر من است . يعنى برادر دينى من . او نود و نه ميش دارد و من تنها يك ميش دارم ، مى گويد آن را هم به من واگذار يعنى در اختيار من قرار ده و در سخن با من درشتى مى كند. يعنى به من زور مى گويد چون از من قوى تر و قدرتمندتر است . بدين خاطر، ميش مرا در جمع ميش هاى خود آورده و مرا تهى دست كرده است .

داود خشمگين شد. به سوى طرف ديگر دعوا كه ساكت بود رو كرد و گفت : اگر آنچه مى گويد راست باشد، ميانه دو چشمت (= دماغت ) را با تيشه مى زنم ! داود سپس از نظر خود بازگشت و دانست كه اين نمادى از رفتار اوست كه با اوريا و همسرش داشته ، پس به سجده افتاد و توبه كرد و ناليد و گريست و چهل روز در حال سجده و روزه ، نه مى خورد و نه مى نوشيد، تا آنجا كه از اشك چشمش سبزه روييد و سجده ، گوشت صورتش را زخمى كرد و خداوند بر او بخشود و توبه اش را پذيرفت .

و چنين پنداشته ايد كه او گفته است : پروردگار! اين جنايتم درباره آن زن را بخشودى ، با خون آن كشته مظلوم چه كنم ؟ به او گفته شد: اى داود! - چنانكه اهل كتاب پندارند - آگاه باش ! پروردگارت در خون وى ستم نكرده ، ولى بزودى از او مى خواهد تو را ببخشايد، و پاداشش بر خدا باشد و خونش را از عهده تو بردارد. داود هنگامى كه از اين غم رهايى يافت . خطايش را بر كف دست راستش ترسيم كرد و هرگاه غذا و نوشيدنى به دهان مى برد و آن را مى ديد مى گريست . و هر گاه براى مردم سخن مى راند كف دستش را مى گشود و روبروى مردم مى گرفت تا اثر خطايش را ببينند.(10)

 2 - روايت حسن بصرى :

داود روزگار را چنين تقسيم كرده بود: روزى ويژه زنانش ، روزى براى عبادت ، روزى براى قضاوت ميان بنى اسرائيل و روزى براى حضور و موعظه آنان : هم پندشان مى داد و هم پندشان را مى شنيد، مى گرياندشان و او را مى گرياندند. روز ويژه بنى اسرائيل كه شد گفت : پند گيريد و متذكر شويد. گفتند: آيا مى شود روزى بر انسان بگذرد كه در آن گناه نكند؟ داود در خود چنان ديد كه توان اين را دارد. روز عبادتش كه شد، درها را به روى خود بست و دستور داد كسى بر او وارد نشود. بر روى تورات افتاد و مشغول آن شد و در حالى كه تلاوتش مى كرد. كبوترى طلايين و الوان روبروى او قرار گرفت . خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكى دورتر - به قدرى كه نوميدش نكند - نشست . گويد: پيوسته به دنبالش رفت تا چشمش ‍ به زنى در حال شستشو افتاد. زيبايى و جمالش او را به شگفت آورد. گويد: آن زن سايه او را كه ديد خود را با موهايش پوشانيد، و اين بر شگفتى و اعجابش بيفزود. او كه پيش از اين شوهرش را به فرماندهى برخى از نيروها گماره بود، به وى نوشت كه به فلان مكان برود، جايى كه اگر مى رفت بازگشتى نداشت . گويد: او دستور را انجام داد و كشته شد و اين ، همسرش ‍ را به عقد خود آورد.(11)

 3 - روايت يزيد رقاشى از قول انس بن مالك :

طبرى و سيوطى در تفسير آيه با سند خود از يزيد رقاشى روايتى آورده اند كه فشرده آن چنين است :

يزيد رقاشى گويد: از انس بن مالك شنيدم كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: داود - عليه السلام - هنگامى كه آن زن را ديد بنى اسرائيل را به جنگ فرستاد و به فرمانده سپاه سفارش كرد و گفت : هنگامى كه به دشمن رسيديد فلان كس (= اوريا) را پيش روى تابوت قرار مى دهى - تابوت در آن زمان وسيله نصرت خواهى بود - و كسى كه پيش روى تابوت مى جنگيد باز نمى گشت تا كشته شود يا دشمن از او بگريزد. اوريا كشته شد و داود با همسرش ازدواج كرد. پس ، آن دو فرشته بر داود فرود آمدند و... پس از آن به سجده افتاد و چهل شب درنگ كرد تا از سرشكش سبزه روييد و زمين صورتش را خورد. و او در سجده مى گفت : پروردگار من ! داود لغزيد، لغزشى دورتر از آنچه ميان مشرق و مغرب است . خدايا! اگر به ضعف داود رحم نكنى و گناهش را نبخشى ، گناه او حديث آيندگان بعد از وى خواهد شد.

پس از چهل شب ، جبرئيل آمد و گفت : اى داود! خداوند بر تو بخشود، و تو مى دانى كه خداوند عدل مطلق است و منحرف نگردد. فرداى قيامت با فلان (= اوريا) كه مى گويد: خدايا! خون من بر عهده داود است چه مى كنى ؟ جبرئيل گفت : من درباره آن از پروردگارت سوال نكرده ام و اگر بخواهى چنين كنم . گفت : آرى ، جبرئيل تا آنجا كه خدا مى خواست درنگ كرد و سپس فرود آمد و گفت : اى داود! آنچه مرا به دنبالش فرستادى از خدا پرسيدم ، فرمود: به داود بگو: خداوند در روز قيامت شما دو نفر را گرد هم آورد و به او گويد: خونت را كه بر عهده داود دارى به من ببخش . مى گويد: از آن توست اى خداى من ! خداوند مى فرمايد: هر چه را از بهشت خواستى يا تمايل داشتى ، در عوض براى تو باشد.
 * * *
روايات داستان نبى خدا داود - عليه السلام - در كتب تفسير مكتب خلفا بدين گونه است . در بخش آينده سند اين روايات را مورد بررسى قرار مى دهيم .

بررسى اسناد اين روايات

الف - وهب بن منبه :

پدر وهب از ايرانيانى است كه كسرى (= خسرو) او را به يمن فرستاد. در شرح حالش در طبقات ابن سعد آمده است :

وهب گويد: من نود و دو كتاب نازل شده از آسمان را قرائت كرده ام كه هفتاد و دو تاى آن در كنيسه ها و در دسترس مردم بود و بيست عدد آن را تنها اندكى مى دانند.

دكتر جواد على گويد: گفته مى شود: وهب ريشه يهودى دارد و مدعى بوده كه يونانى و سريانى و حميرى و خواندن كتاب هاى پيشين را مى دانسته است .

در كشف الظنون يكى از تاليفات او را قصص الانبياء نام برده است . (12)

ب - حسن بصرى :

حسن بصرى ، ابوسعيد، پدرش غلام زيد بن ثابت انصارى بود. دو سال پيش از پايان خلافت عمر به دنيا آمد و در سال 110 هجرى در بصره وفات كرد. بسيار فصيح و بليغ بود. در نزد مردم و هيئت حاكمه پرهيبت و در نزد پيروان مكتب خلفا در بصره ، امام و پيشوا به شمار مى رفت .(13)

عقيده و ديدگاه او:

از رواياتى كه در شرح حال وى در طبقات ابن سعد آمده ، دانسته مى شود كه او قدرى مسلك بوده و درباره آن بحث و مناظره مى كرده و سپس از آن بازگشته است . او خروج و قيام بر عليه حكومت ظالمى همچون حجاج را روا نمى دانست .

ارزش روايات او:

در ميزان الاعتدال در شرح حالش آمده است : حسن بسيار فريبكار بود. وى هرگاه در نقل حديثى مى گفت : از فلان روايت مى كنم ، اين نسبت دادن ضعيف و نادرست است ، چرا كه وى نيازمند اين گونه سند سازى بوده ، و به ويژه از كسانى كه گفته شده ، حسن از آنها چيزى نشنيده ، مانند ابوهريره و امثال او. بدين خاطر، احاديثى را كه از ابوهريره روايت كرده ، در رديف احاديث منقطع بر شمرده اند، و خدا داناتر است .(14)
يعنى : حسن بصرى چون خود را نيازمند بيان اين گونه سخنان مى ديده ، براى آنها سند سازى كرده و گفته است : اين مطلب را از فلان كس ‍ روايت مى كنم ، و آن را به صورت حديث در آورده است . بويژه آنگاه كه از ابوهريره و امثال او روايت كرده ، در حالى كه هيچ يك از آنان را نديده است .
و نيز، در طبقات ابن سعد با سند خود از على بن زيد روايت كند كه گويد: من خود حديثى را كه براى حسن گفته بودم ديدم كه براى ديگران روايت مى كند. به او گفتم : اى ابا سعيد! چه كسى اين حديث را براى شما روايت كرده ؟ گفت : نمى دانم ! گويد: گفتم : من آن را براى تو روايت كردم .و نيز، روايت شده كه به حسن گفتند: اين فتواهايى كه در امور مختلف صادر مى كنى از احاديثى است كه شنيده اى يا راى و ديدگاه خودت را مى گويى ؟ گفت : نه به خدا، هر چه فتوا مى دهم مبناى نقلى ندارد، ولى راى و نظر ما براى آنها بهتر از راى و ديد خودشان است .(15)يكى از شاگردان مكتب حسن بصرى ، و اصل بن عطاء (متوفاى : 131 ه ) بنيان گذار مذهب اعتزال و ديگرى ابن ابى العوجاء زنديق معروف است .
به ابن ابى العوجاء گفتند: مذهب استادت (= حسن ) را رها كردى و در راهى افتادى كه هيچ اصل و ريشه و حقيقتى ندارد! وى گفت : استاد من درهم و برهم بود. گاهى قدرى مسلك بود و زمانى جبرى ، و گمان ندارم بر مذهب واحدى استوار مانده باشد.
ابن ابى العوجاء را فرماندار كوفه در سال 155 هجرى به خاطر كفر و زندقه اش معدوم كرد. وى به هنگام اعدام گفت : اگر مرا بكشيد، بدانيد كه من چهار هزار حديث جعل كرده ام كه حلال خدا را در آنها حرام و حرام خدا را حلال كرده ام ، روز روزه تان را به افطار و افطارتان را به روزه بدل نمودم .(16)

ج - يزيد بن ابان رقاشى :

قصه پرداز بصرى ، زاهد گريان نابخرد
در تهذيب الكمال مزى و تهذيب التهذيب ابن حجر،(17) در شرح حال وى مطالبى آورده اند كه فشرده آن چنين است :

الف - زهد او:

او خود را به قدرى گرسنه و تشنه داشت تا جسمش نحيف ، بدنش تكيده و رنگش دگرگون شد. مى گريست و همنشينان خود را مى گريانيد و مى گفت : بياييد تا بر آب خنك در روز تشنگى بگرييم ! و مى گفت : سلام بر آب سرد در وقت ظهر! راوى گويد: وى كارهائى مى كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، نه فرموده و نه عمل كرده بود. در حالى كه خداى سبحان فرموده :

قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبت من الرزق قل هى للذين ءامنوا فى الحيوه الدنيا...
بگو چه كسى زينت هاى خدا و روزهاى طيب و پاكيزه اى را كه براى بندگانش بيرون آورده ، حرام كرده است ؟! بگو: آنها براى كسانى است كه ايمان آوردند، در زندگانى دنيا... (اعراف / 32)

ب - ديدگاه و ارزش روايات او:

در اعتقاد قدرى مسلك و در نقل روايت ضعيف بو د.( 18)
از شعبه روايت كرده اند كه گويد: اگر راهزنى كنم نزد من بهتر است تا او وى روايت نمايم . و گويد: اگر زنا نمايم بيشتر دوست دارم تا از او روايت كنم .
درباره احاديث او گفته اند: حديث اش منكر و ناشناخته است . حديث او متروك و رها شده است ، حديث او نوشته نمى شود!
ابوحاتم گويد: واعظى گريان بود و از انس بسيار
روايت مى كرد، رواياتى كه جاى نظر و تامل دارد. حديث وى ضعيف است .
در تهذيب التهذيب است كه ابن حبان گويد: وى از بهترين بندگان خدا در شب زنده دارى ؛ گريه بود، ولى از حفظ و ضبط درست حديث به خاطر اشتغال به عبادت ، غفلت كرد، به گونه اى كه سخن حسن را وارونه كرده و آن را به روايت انس از رسول خدا صلى الله عليه و آله تبديل مى كرد، بدين خاطر، نقل روايت از او روا نيست مگر براى اظهار شگفتى ! يزيد بن ابان رقاشى بيش از سال (120) هجرى وفات كرد.(19)

نقد و بررسى متون روايات گذشته

نخست - روايت وهب بن منبه :

فشرده روايت وهب اين بود كه ، داود - عليه السلام - روزى را براى عبادت برگزيد و با خود خلوت كرد و به خواندن تورات پرداخت . كبوترى طلايين ، نمودار شد و روبرويش نشست . خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكى دورتر نشست . پيوسته تعقيب اش كرد تا از بالا همسر اوريا همسايه اش را ديد كه در حال شستشوى خويش است . از زيبايى و جمالش ‍ در شگفت آمد. آن زن متوجه شد و بدنش را با پراكندن موهايش مستور كرد. داود بيش از بيش مفتون وى شد و نقشه كشتن شوهرش را كه در جبهه بود طرح و به اجرا گذارد. سپس با وى ازدواج كرد. بدين خاطر، آن دو فرشته بر بالاى او در محراب ظاهر شدند و بقيه داستان كه در قرآن كريم آمده است . اينك بررسى متن روايت :
در اين روايت ، يك جا آمده : قال وهب وهب گفت : و جاى ديگر گويد: فى ما يزعم اهل الكتاب در اعتقاد و پندار اهل كتاب ، و با اين عبارت ، خود را از عهده روايت آن رهانيده است .
ما به تورات كه مراجعه كرديم ديديم اين داستان در سفر صموئيل دوم چنين آمده كه ، داود از بالاى خانه خود يتشبع همسر اوريا را مى بيند و به شگفت مى آيد. وى را به خانه خود مى آورد و با او همبستر مى شود. زن از او به زنا - پناه بر خدا! - باردار مى شود. تا آخر داستان .
از مقايسه روايت وهب با آنچه كه در سفر صموئيل توراتت آمده ، آشكار مى گردد كه وهب بخشى از داستان را از تورات و بخش ديگر را از ساير كتاب هاى اسرائيلى كه خوانده - چنانكه خود از آن خبر داده - برگرفته است . اين گونه روايات را در علم درايه (= حديث شناسى )، روايات اسرائيلى يا اسرائيليات  مى نامند.

دوم - روايت حسن بصرى :

فشرده روايت حسن همان فشرده روايت وهب است . جز آنكه حسن بصرى در ابتداى داستان بر آن افزوده كه : داود روزها را چهار بخش ‍ كرده بود، و ما نمى دانيم كه اين را از پندار خود بر آن افزوده يا از ديگر روايان اسرائيليات  گرفته است ؟
 به هر حال ، حسن بصرى براى اين روايت خود سندى نشان نداده و آن را مرسل (= بدون سند) ذكر كرده است . در حالى كه اگر به هنگام روايت ، مدرك آن را بيان مى داشت و مى گفت آن را از روايت وهب بن منبه يا ديگر راويان اسرائيليات نقل مى كند كار آسان مى شد و پژوهشگران از مدرك روايت آگاه مى شدند و به سادگى در مى يافتند كه اين از راويات اسرائيلى است . ولى با ارسال و پوشيده داشتن سند، كار اين روايت را بر محققان پيچيده كرده است . بويژه كه او در مكتب خلفا امام امامان عقايد به شما راست و روايت وى بر فهم عقايد اسلامى اثرى دو چندان مى گذارد.
بيشتر راويان روايات اسرائيلى همان مى كنند كه حسن بصرى كرده و روايات اسرائيلى  را مرسل و بدون سند و مدرك مى آورند. و بدين خاطر، كار اين روايات بر غير متخصصين و آنان كه علم درايه الحديث نمى دانند، پوشيده مى ماند.

سوم - روايت يزيد الرقاشى :

يزيد بن ابان گويد: اين روايت را از انس صحابى و وى آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است . بدين وسيله ، بر  انس و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ بسته است ، و در همان حال در جامعه اسلامى فردى زاهد و عابد و گريان به شمار است . حال ، اثر رواياتى كه امثال يزيد بن ابان  عابد و زاهد در مواعظ و قصه هاى خود به خورد مردم مى دهند چه مقدار است ، خدا مى داند و بس ! و آيا افراد ناوارد و غير متخصص در علم درايه (= حديث شناسى ) مى توانند بفهمند كه يزيد رقاشى آنچه را از حسن بصرى شنيده به انس و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده است ؟! بويژه كه مفسران بعدى مانند طبرى (متوفاى 310 ه ) تا سيوطى (متوفاى 911 ه ) نيز يكى پس از ديگرى اين گونه افسانه ها را در قالب حديث وارد تفسيرهاى خود كرده اند!!

نقل روايات اسرائيلى و ساختگى ، تنها به افرادى كه در اينجا نام برديم ، محدود نگردد. بلكه اين گونه روايات را از ديگر صحابه و تابعين نيز، روايت كرده اند. مانند:

1 - عبدالله بن عمرو بن عاص : وى كه دو خرجين از كتاب هاى اهل كتاب را در يكى از غزوات به دست آورده بود، بدون اشاره به هر گونه مدركى از آنها روايت مى كرد.
2 - تميم دارى : او ابتدا راهب نصرانى بود، سپس اسلام آورد و در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز جمعه پيش از خطبه عمر بن خطاب ، براى مردم قصه مى گفت .

اين قصه گويى در زمان عثمان به هفته اى دو روز گسترش يافت .

3 - كعب الاحبار: در زمان عمر اسلام آورد، و از علماى مسلمان عصر عمر و عثمان به شمار آمد.
پس از آن نوبت به گروه بعدى رسيد كه اين روايات اسرائيلى را از گروه پيشين گرفته و بر اساس آنها به تفسير قرآن پرداختند. مانند:

1 - مقاتل بن سليمان مروزى (متوفاى 150 ه ):

وى از مفسران مشهور كتاب خدا در مكتب خلفاست . شافعى درباره او گويد: مردم همگى روزى خوار سه نفرند: مقاتل بن سليمان در تفسير، زهير بن ابى سلمى در شعر، و ابوحنيفه در كلام .
حال ، اين آقاى مقاتل چه مقدار از اسرائيليات را در روايات مورد اعتماد مكتب خلفا جاسازى كرده ، و چه مقدار از خود ساخته و به صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده ، خدا مى داند و بس !!(20)

چهارم - نتيجه اين بررسى ها:

وهب بن منبه آن روايت دروغين را كه اهل كتاب بر نبى خدا داود عليه السلام بسته بودند، با اشاره صريح به مدرك آن ، از كتب آنها روايت كرد. حسن بصرى همان روايت را بدون اشاره به مدرك ، منتقل كرد، و محدث قصه گوى زاهد عابد گريان نابخرد، يزيد بن ابان رقاشى ، فريبكارانه آن را به انس و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داد.
تدليس و فريبكارى در اسناد روايات اسرائيلى و نسبت دادن آنها به صحابه ، تنها به اين مورد و اين صحابى (= انس ) محدود نيست . اينگونه سند سازى را در رواياتى كه به پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، عبدالله بن عباس نسبت داده اند، بسيار فراتر برده اند، بگونه اى كه اگر بخواهيم به نقد و بررسى آن بپردازيم نيازمند بحثى مقارن و گسترده است و با مراجعه به صفحه پايانى تفسير سيوطى الدر المنثور برخى از قضيه آشكار مى گردد.

بدين گونه ، منشا خبر دروغين بسته شده بر داود - عليه السلام - را در قصه هاى تورات يافتيم . اين گونه افسانه هاى اسرائيلى ، چنانكه ديديم ، به تفاسير قرآن هم راه يافت و به تدريج ديدگاه نادرستى از سيره انبياء عليهم السلام را فرا روى مسلمانان قرار داد.
تا اينجا، داستان دروغين ازدواج داود - عليه السلام - با بيوه اوريا و افترايى را كه در اين باره بر او بستند، و منشا نشر اين تهمت را، بيان داشتيم . داستان صحيح اين ازدواج و ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب دختر حجش ، مطلقه زيد بن حارثه ، چنان است كه مى آيد:

ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب در روايت :

خازن در تفسير آيه : و تخفى فى نفسك ... گويد:

صحيح ترين سخن در اين باره روايت سفيان بن عينيه از على بن زيد بن جدعان است . وى گويد: زين العابدين على بن الحسين از من پرسيد: نظر حسن بصرى درباره اين آيه چيست ؟ اينكه فرموده و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه گفتم : مى گويد: هنگامى كه زيد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا! من مى خواهم زينب را طلاق گويم پيامبر به شگفت آمد و فرمود: همسرت را نگهدار و از خدا بترس .

على بن الحسين گفت : چنين نيست . زيرا، خداوند عز و جل آن حضرت را آگاه كرده بود كه زينب به زودى از زنان وى خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، لذا هنگامى كه زيد آمد و گفت : من مى خواهم زينب را طلاق گويم ، و پيامبر به او فرموده : همسرت را نگهدار خداوند او را مورد عنايت قرار داد و فرمود: چرا گفتى همسرت را نگهدار، من كه تو را آگاه كرده بودم كه زينب بزودى از زنان تو خواهد شد؟

 خازن گويد: اين بيان بهترين بيانها و زيبنده حال انبياست ، و با معناى ظاهر آيه همسر و هماهنگ مى باشد... مشروح داستان ازدواج زينب با زيد و سپس با رسول خدا صلى الله عليه و آله در آيات و روايات ، چنان است كه مى آيد.

آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب

خداوند سبحان در سوره احزاب مى فرمايد:

و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا O و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشه فلما قضى زيد منها و طرا زوجنكها لكى لايكون على المومنين حرج فى ازوج ادعيائهم اذا قضوا منهن و طرا و كان امر الله مفعولا O ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا O الذين يبلغون رسلت الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا O ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما O

هيچ مرد و زن مومنى ، در برابر فرمان خدا و رسول او، اختيارى از خود ندارند. و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است O و چون به آنكه خدا انعامش داده و تو گرامى اش داشتى ، مى گفتى : همسرت را نگه دار و از خدا بترس ، و چيزى را كه خدا آشكارش ‍ مى كند، در خود پنهان مى داشتنى ، و از مردم مى ترسيدى ، و خدا سزاوارتر است كه از او بترسى ، و هنگامى كه زيد طلاقش گفت ، او را به ازدواج تو در آورديم تا مومنان در ازدواج با همسران پسر خواندهاشان - پس از طلاق - در تنگنا نباشند، و فرمان خدا قطعى و شدنى است O پيامبر در آنچه خدا نصيبش كرده ، به هيچ روى در تنگنا نيست . اين سنتى الهى است كه در پيشينيان نيز بوده ، و فرمان خدا حساب شده و دقيق است O آنان كه رسالت هاى الهى را تبليغ كرده و از خدا مى ترسند، و از هيچ كس جز خدا نمى ترسند، و همان بس كه خدا حسابرس باشد O محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاتم انبياء است ، و خداوند بر همه چيز آگاه است O (احزاب / 36 - 40)

تاويل و معناى اين آيات در روايات مكتب خلفا:

طبرى در تاويل و معناى اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله زينب بنت جحش دختر عمه خود را به همسرى زيد بن حارثه در آورد.

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به در خانه زيد رفت تا او را بخواند، باد پرده را كنار زد و زينب كه در اطاق بدون حجاب بود نمودار شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را به شگفت آورد. چنين كه شد، زينب ناراحت گرديد... تا آخر داستان . پس ، زيد نزد پيامبر آمد و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! من مى خواهم از همسرم جدا شوم . فرمود: تو را چه مى شود؟ آيا نسبت به او مشكوك شده اى ؟ گفت : نه به خدا. هيچ شبهه اى نسبت به وى ندارم . و جز خوبى نديدم ... تا آخر داستان . (21)

در اين باره روايت ديگرى نيز، با همين مضمون از  حسن بصرى رسيده كه بزودى آن را در ضمن  روايات اهل البيت عليه السلام در تاويل و معناى اين آيات مى آوريم .

نقد و بررسى هر دو روايت :

الف - بررسى سند:

اين دو روايت از وهب بن منبه و حسن بصرى است كه ما پيش از اين شرح حالشان را بيان داشتيم . اضافه بر آن ، اين دو نفر كه سالها پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به دنيا آمده اند، چگونه از داستانى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله پديد آمده آگاه شده و آن را به صورت ارسال ، و بدون ذكر سند و مدرك ، روايت كرده اند؟!

ب - بررسى متن :

اساس و پايه روايت بر آن است كه : جمال بى حجاب زينب در ديدارى ناگهانى ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را به شگفت آورد و دوستدار آن شد كه زيد طلاقش گويد. و آن را در خود پنهان داشت .

در ساختگى بودن اين روايت همين بس كه بدانيم ، زينب دختر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و حكم حجاب پس از ازدواج آن حضرت با وى نازل گرديد، و پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از آنكه به همسرى زيدش دهد، بارها و بارها او را ديده بود. پس ، آنكه چنين گفته ، يقينا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله افترا بسته است . داستان صحيح و حقيقى در كتابهاى سيره چنان است كه مى آيد:

داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواجرسول خدا با او:

زيد بن حارثه در دوران جاهليت به اسارت درآمد و در برخى از بازارهاى عرب فروخته و براى خديجه خريدارى شد. خديجه نيز، پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله وى را كه هشت ساله بود، به رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشيد. وى در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگ شد و خويشاوندانش از حال وى آگاه شدند. پدر و عمويش به مكه آمدند تا فدا داده و آزادش كنند. نزد پيامبر رفتند: اى فرزند عبد المطلب ! اى پسر هاشم ! اى زاده آقاى قوم خود! براى آزادى فرزندمان نزد تو آمده ايم ، بر ما منت گذار و در فداى او با ما نيكويى كن ! پيامبر فرمود: چه كسى را مى گوييد؟ گفتند: زيد بن حارثه را، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا راه ديگر را اختيار نكنيم ؟ گفتند: چه راهى ؟ فرمود: او را صدا بزنيد و مختارش بگذاريد، اگر شما را برگزيد با شما باشد و اگر مرا برگزيد، به خدا سوگند من كسى نيستم كه ديگرى را بر آنكه مرا بر گزيده ، ترجيح دهم . گفتند براستى كه احسان و بخشش تو بر ما بسى فراتر از مرز انصاف است . رسول خدا صلى الله عليه و آله زيد را فرا خواند و فرمود: آيا اينان را مى شناسى ؟ گفت : آرى ، اين پدرم مى باشد و اين عمويم . فرمود: من نيز، همانم كه شناخته اى و رفتارم را با خودت ديده اى . اكنون يا مرا انتخاب كن يا اينان را!

زيد گفت : من اينها را نمى خواهم . من كسى نيستم كه احدى را بر شما ترجيح دهم ، شما براى من به جاى پدر و عمو هستيد! گفتند: واى بر تو اى زيد! تو بردگى را بر آزادى و بر پدر و بستگانت ترجيح مى دهى ؟ گفت : آرى ، من از اين مرد چيزى ديده ام كه هرگز كسى را بر او ترجيح نخواهم داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله كه چنين ديد، زيد را به سوى حجر اسماعيل - در بيت الحرام - برد و فرمود: اى حاضران ! گواه باشيد كه زيد فرزند من است ؛ از من ارث مى برد و از او ارث مى برم ! پدر و عمويش كه اين صحنه را ديدند جانشان آرام گرفت و بازگ شتند .(22 )

زيد بن حارثه پس از آن واقعه به رسول خدا منسوب شد و وى را زيد بن محمد مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله كنيز و دايه خود  بره حبشى را به عقد او در آورد. او پيش تر با عبيد حبشى ازدواج كرده و بود. اين زن ابتدا ايمن را به دنيا آورد و به ام ايمن مشهور شد و سپس در مكه اسامه بن زيد را به دنيا آورد.( 23)

اين ، داستان پسر خواندگى زيد از سوى رسول خدا خدا صلى الله عليه و آله بود. داستان ازدواج زيد با زينب بدين گونه است كه مى آيد:

ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله

پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، عده اى از صحابه به خواستگارى زينب دختر اميمه و نوه عبد المطلب رفتند. زينب برادرش را براى مشورت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: وى درباره كسى كه كتاب خدا و سنت پيامبرش را به او بياموزد چه نظرى دارد؟ زينب پرسيد: او كيست ؟ فرمود: زيد! زينب خشمگين شد و گفت : دختر عمه خودت را به غلامت مى دهى ؟! من با او ازدواج نمى كنم ! من از جهت ريشه و تبار از او برترم ! من در قوم خود ايم و بى شوهر مى مانم !

خداوند متعال نيز (در پاسخ او) اين آيه را نازل فرمود:

و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا

 هيچ مرد و زن مومنى را نشايد كه هرگاه خدا و رسولش حكمى را صادر كردند، خود را در كار خويش مختار بداند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است (احزاب / 36)

زينب راضى شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را - پس از ام ايمن سياه پوست حبشى ، مادر اسامه بن زيد - به همسرى زيد در آورد.

زينب ، در عين حال ، بر زيد برترى مى جست و با تيغ زبان او را مى گزيد و درشتى مى كرد. زيد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى شكوه مى نمود و مى كوشيد تا طلاقش گويد. مشيت و حكمت الهى نيز، بر آن بود كه پس از زيد، او را به ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله در آورد تا بدين وسيله ، پسر خواندگى را در ميان مسلمانان بى اعتبار و ملغى نمايد، و پيامبر صلى الله عليه و آله را به وسيله وحى از آن آگاه كرده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز، از آن مى ترسيد كه مردم بگويند: همسر پسرش را به عقد خود در آورده است . بدين خاطر، وحى الهى را در ضمير خود پنهان داشت و به زيد - كه در طلاق زينب پافشارى مى كرد - فرمود: از خدا بترس و همسرت را نگه دار!

هنگامى كه زيد شديدا از همسرش زينب به تنگ آمد و او را طلاق گفت و عده طلاق وى پايان گرفت : آيات گذشته بيكباره بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، و از آنچه به وقوع پيوسته بود خبر داد، و حكم پسر خواندگى در شريعت اسلام را بدين گونه روشن ساخت .

فلما قضى زيد منها و طرا زوجنكها لكى لايكون على المومنين حرج فى ازوج ادعيائهم ...O ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين ... O

پس هنگامى كه زيد او را طلاق گفت : وى را به ازدواج تو داديم تا مومنان در ازدواج با زنان پسر خواندهاشان - پس از طلاق - در حرج و تنگنا نباشند... محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاتم انبياست ... (احزاب / 37 - 40)

خداوند عز و جل به ديگر مومنان نيز، فرمود:

و ما جعل ادعياءكم ابناكم ذلكم قولكم بافوهكم و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل O ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلموا ءاباء هم فاخونكم فى الدين و موليكم

(خداوند) پسر خواندهاى شما را فرزند شما قرار نداده ، اين سخنى است كه شما بر زبان مى آوريد، و خداوند حق را مى گويد و به راه راست هدايت مى كند O آنان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين نزد خدا عادلانه و پسنديده تر است . و اگر پدرانشان را نمى شناسيد، آنان برادران دينى و دوستان شما هستند. (احزاب / 4و5)

 * * *

تا اينجا دو نمونه از آياتى را كه دانشمندان - به خاطر روايات دروغين و افتراهاى بسته شده بر انبياى الهى - در تاويل و معناى آنها اشتباه كرده اند، آورديم . در بخش بعدى نمونه هايى از ديگر آيات را كه برخى در تاويل و معناى آنها به اشتباه رفته اند، مى آوريم .

ب - آيات ديگرى كه در تاويل و معناى آنها اشتباه كرده اند.

1 - نسبت عصيان به آدم - عليه السلام - در سوره طه (121) كه خداوند متعال فرموده :

و عصى آدم ربه فغوى

 آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و سرگردان شد.

2 - سخن ابراهيم - عليه السلام - در سوره انبياء، درباره شكستن بت ها كه گفت :

بل فعله كبيرهم

 بلكه بزرگترشان آنها را شكسته .

در حالى كه خود وى آنها را شكسته بود. چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:

فجعلهم جذذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون O قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظلمين O قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم O قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون O قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يابراهيم O قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون O فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظلمون O ثم نكسوا على رء وسهم لقد علمت ما هولاء ينطقون O

او همه بت ها را در هم كوبيد، جز بزرگترشان را، تا شايد به سوى او باز گردند O گفتند: چه كسى با خدايان ما اينچنين كرده ؟ راستى كه او از ستم كاران است O گفتند: شنيدم جوانى آنها را ياد مى كرد كه ابراهيم اش ‍ نامند O گفتند: او را در ديدگاه مردم آوريد تا شايد گواهى دهند O گفتند: تو با خدايان ما اينچنين كرده اى اى ابراهيم ؟ O گفت : بلكه بزرگترشان ، اينچنين كرده است ، از خودشان بپرسيد اگر سخن مى گويند O آنان به خود بازگشتند و گفتند: راستى كه شما خودتان ستم كاريد! سپس بر سرهايشان واژگون شدند و گفتند: تو خود مى دانى كه اينها سخن نمى گويند O (انبياء / 58 - 65)

 3 - خداوند در سوره يوسف مى فرمايد: ماموران وى به برادرانش گفتند: انكم لسارقون شما دزدانيد. در حالى كه آنان پيمانه شاه را سرقت نكرده بودند. مشروح داستان در قرآن كريم چنين است :

فلما جهزهم بجهازهم جعل السقايه فى رحل اخيه ثم اذن موذن ايتها العير انكم لسرقون O قالوا واقبلوا عليهم ماذا تفقدون O قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انابه زعيم O قالوا تالله لقد علمتم ماجئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سرقين O قالوا فما جزوه ان كنتم كذبين O قالوا جزوه من وجد فى رحله فهو جروه ان كذلك نجرى الظلمين O فبدابا وعيتهم قبل و عاء اءخيه ثم استخرجها من و عاء اءخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان لياءخذ اءخاه فى دين الملك الا اءن يشاءالله نرفع درجت من نشاء و فوق كل ذى علم عليم O قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدوها لهم قال انتم شر مكانا و الله اعلم بما تصفون O قالوا يايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نرك من المحسينO

و هنگامى كه جهاز و بارشان را مجهز و آماده كرد،  پيمانه را در بار برادرش جاى داد. سپس ندا كننده اى فرياد زد: اى كاروانيان ! شما دزدانيد!O آنان رو به ماموران كرده و گفتند: چه گم كرده ايد؟ O گفتند: پيمانه شاه را. و هر كس آن را بياورد، يك بار شتر دارد و من ضامن آنم O گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيد كه ما براى فساد در زمين نيامده ايم ، و ما سارق نيستيمO گفتند: اگر دروغ بگوييد كيفر دروغگو چيست ؟ O گفتند: كيفر او، هر كس ‍ كه در بارش يافته شد، خودش كيفر آن باشد. ما ستم كاران را اين گونه كيفر مى دهيم O يوسف پيش از بررسى بار برادر (مورد نظرش ) به بررسى بار آنان پرداخت و سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، بدين گونه براى يوسف چاره ساختيم O او در قانون پادشاه (مصر) نمى توانست برادرش را بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد. درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم و بالاتر از هر عالمى عالم ترى مى باشد O گفتند: اگر سرقت كند، (عجيب نيست ، چه ) پيشتر نيز، برادرش دزدى كرد. يوسف آن را در خود پنهان داشت و براى آنها آشكارش نكرد. گفت : شما بدتريد، و خدا به آنچه نسبت مى دهيد داناتر است O گفتند: اى عزيز! وى را پدرى بسيار پير است ، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم O (يوسف / 70 - 78)

 4 - خداوند سبحان در سوره انبياء مى فرمايد: ذالنون ، يونس پيامبر عليه السلام بر اين باور بود كه خداوند او را در تنگنا قرار ندهد. چنانكه فرموده :

و ذا النون اذ ذهب مغضبا فظن ان نقدر عليه فنادى فى الظلمت ان لا اله الا انت سبحنك انى كنت من الظلمين O فاستجبنا له ونجينه من الغم و كذلك ننجى المومنين O

و ذاالنون (= يونس عليه السلام  هنگامى كه خشمگين رفت و چنان مى ديد كه ما بر او سخت نگيريم . پس ، در آن تاريكى ها ندا داد كه : (خدايا!) هيچ الهى جز تو نيست ، منزهى تو، من از ستم كاران بودم O پس ، دعايش را اجابت كرديم و اندوه نجاتش داديم ، و مومنان را اينگونه رهايى مى بخشيمO (انبياء / 87 و 88)

 5 - خداوند در سوره فتح به خاتم انبياء - عليه السلام - فرموده : ما بعد از فتح گناهان گذشته و آينده تو را بخشيديم :

انا فتحنا لك فتحا مبينا O ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمه عليك و يهديك صرطا مستقيما O و ينصرنك الله نصرا عزيزا O

ما تو را پيروز كرديم ، پيروزى آشكار O تا خداوند تبعات و پى آمدهاى گذشته و آينده ات را بپوشاند و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدايت نمايد O و خداوند ياريت مى كند، يارى شكست ناپذير O (فتح / 1 - 3)

 * * *

اين گونه آيات و امثال آنها، آياتى است كه برخى افراد، تاويل و معناى درست آنها را در نيافته اند، و ما به زودى بعد از تفسير واژه ها و برخى مصطلحات - به يارى خدا - به بررسى آنها خواهيم پرداخت .

تفسير برخى واژها و مصطلحات

نخست ، تعريف مصطلحات بحث  

الف - اوامر و نواهى خداوند:

مخالفت با برخى از اوامر و نواهى خداوند، تنها آثار دنيايى دارد، و به حيات اخروى سرايت نمى كند، مانند اين دستور خداى متعال كه مى فرمايد:

كلوا و اشربوا و لاتسرفوا

 بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده روى نكنيد. (اعراف / 31)

اسراف ، در گذشتن از حد و اندازه است . در هر كارى كه انسان مى كند، مانند: زياد خوردن و بسيار نوشيدن پاكيزه كه اثر مخالفت با اين گونه و اوامر الهى ، در همين زندگى دنيا بر انسان آشكار مى گردد، و به آخرت وى نمى رسد. اين گونه اوامر و نواهى را، امر و نهى ارشادى گويند.

نوع ديگر امر و نهى آن است كه فعل خواسته شده واجب و الزامى ، و ترك آن حرام است . و نيز، انجام فعل نهى شده حرام مى باشد .اين گونه اوامر و نواهى است كه آثار مخالفت با آنها به روز قيامت كشيده شده و سبب و عذاب انسان مى گردد، و آنها را امر و نهى مولوى نامند.

ب - ترك اولى :

برخى اعمالى كه انسان انجام مى دهد بگونه اى است كه اگر ضد آن را انجام دهد، بهتر است . ترك اين بهتر را ترك اولى نامند. دو نمونه از ترك اولاى  انبياء عليهم السلام را كه در قرآن كريم آمده ، بزودى نشان خواهيم داد.

ج - معصيت :

معصيت نافرمانى ، خروج از طاعت و انجام ندادن امر و فرمان است .

واژه امر در تركيب جمله و كلام ، گاهى با يكى از مشقات معصيت مى آيد. مانند:

1 - سخن موسى - عليه السلام - به آنكه قصد همراهى اش را داشت (= خصر عليه السلام ) كه به وى گفت :

ستجدنى انشاء الله صابرا و لا اعصى لك امرا

به زودى - اگر خدا بخواهد - مرا صابر و شكيبا مى يابى و هيچ امر تو را عصيان و نافرمانى نكنم . (كهف / 69)

 2 - در معرفى فرشتگان مامور بر جهنم مى فرمايد:

عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايومرون

 موكلان بر جهنم فرشتگانى خشن و سخت گيرند كه هرگز خدا را در آنچه امر شان فرموده  عصيان نكنند، و هر چه را مامور شدند انجام دهند (تحريم / 7)

در برخى موارد نيز، واژه امر به خاطر وضوح معنى در كلام نمى آيد. مانند: فعصى آدم ربه آدم پروردگارش را عصيان كرد.(24) يعنى آدم امر پروردگارش را عصيان كرد.

گاهى نيز، نام آنكه امرش عصيان شده ، ذكر نشده . مانند آنچه در داستان فرعون در سوره نازعات فرموده : فكذب و عصى پس تكذيب كرد و عصيان نمود.(25)

د - ذنب :

حقيقت ذنب ، دنباله و پى آمد اعمال است ؛ پى آمدى كه در آينده به انسان مى رسد. اين پى آمد گاهى ويژه اعمال دنيايى است ، اعمالى كه انسان را در تيررس كسانى قرار مى دهد كه توان زيان رساندن بر او را دارند. چنانكه در حكايت سخن موسى - عليه السلام - در مناجات با پروردگارش در سوره شعرا فرموده :

واذنادى ربك موسى ان انت القوم الظلمين O قوم فرعون الا يتقون O قال رب انى اخاف ان يكذبون O و يضيق صدرى و لاينطلق لسانى فارسل الى هرون O و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون O قال كلا فاذهبا بايتنا انا معكم مستمعون O

و هنگامى كه پروردگارت به موسى فرمود: به سوى آن قوم ستمكار برو O قوم فرعون ، آيا پرهيز نمى كنند O گفت ، پروردگارا من مى ترسم تكذيبم كنند O سينه ام تنگ و زبانم نارسات ، اين رسالت را به  هارون واگذار O و آنان را بر من ذنب و پى آمدى است كه مى ترسم (به خاطر آن مرا بكشند O فرمود: نه چنان است ! هر دو نفر برويد، با آيات و نشانه هاى ما، ما با شماييم و مى شنويم O (شعرا / 10 - 15)

فعل (و ذنب ) موسى - عليه السلام - كشتن آن مرد قطبى بود كه داستان آن در آيات سوره قصص چنين است :

و دخل المدينه على حين غفله من اهلها فوجد فيما رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فاستعثه الذى من شيعته على الذى من عدوه فوكره موسى فقضى عليه قال هذا من عمل الشيطن انه عدو مضل مبين O قال رب انى ظلمت نفسى فاعفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم O قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين O فاصبح فى المدينه خائفا يترقب فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه قال له موسى انك لغوى مبينO فلما ان اراد ان يبطش بالذى هو عدو لهما قال يموسى اتريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ان تريد الا ان تكون جبارا فى الارض و ما تريد ان تكون من المصلحين O و جاء رجل من اقضا المدينه يسعى قال يموسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من النصحين O فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظلمين O

و (موسى ) روزى بدون اطلاع وارد شهر شد و دو مرد را در حال نزاع ديد، يكى هوا دار وى و ديگرى دشمن وى . آنكه هوادارش بود موسى را بر عليه دشمنش به يارى طلبيد. موسى مشتى بر او نواخت و هلاكش نمود. گفت : اين از عمل شيطان است كه او دشمن گمراه كننده آشكار است O گفت : پروردگارا! من بر خود ستم كردم پس بر من بپوشان و خداوند برايش ‍ پوشانيد كه او پوشاننده بخشايشگر است O گفت : پروردگارا! به خاطر نعمتى كه ارزانى ام داشتى هرگز پشتيبان ستمكاران نخواهم شد O پس ، در شهر بيمناك و مراقب بود كه ديد آنكه ديروز بياريش خواسته بود (باز هم ) از وى مدد مى جويد! موسى به او گفت : براستى كه تو آشكارا گمراهى O و چون خواست تا بر آنكه دشمن هر دوشان بود يورش برد، گفت : اى موسى ! تو مى خواهى مرا بكشى ، همان گونه كه ديروز يك نفر را كشتى ؟! تو قصد آن دارى كه در زمين ستم كارى كنى و نمى خواهى از اصلاح گران باشى O ( در اين حال بودند كه ) مردى شتابان از انتهاى شهر آمد و گفت : اى موسى ! سردمداران در حال مشورت براى كشتن تو هستند، بيرون برو كه من از خبر خواهان تو هستم O پس ، در حال بيم و انتظار از شهر بيرون شد و گفت : پروردگارا! مرا از اين قوم ستمگر رهايى بخش O (قصص / 15 - 21)

بارى ، فعل موسى عليه السلام ، يعنى كشتن آن شخص قبطى ، پى آمد دنيايى داشت كه آن هم مشورت فرعونيان براى كشتن وى بود.

اما تبعات و پى آمدهاى اوامر و نواهى مولوى خداوند غالبا در عالم آخرت به انسان مى رسد. گاهى نيز، در دنيا و آخرت هر دوست كه آن ، گناه گستاخانه بنده در برابر پروردگار خويش است .

دوم : تعريف و شرح برخى واژه ها

الف - ذالايد: قدرتمند، توانا.

ب - اواب : تواب ، بازگشت كننده از خطا و گناه .

ج - لاتشطط: ستم مكن ، منحرف مشو.

د - اكفلنيها: به من واگذارش كن ، تحت كفالت من قرارش ده .

ه - عزنى فى الخطاب : در سخن با من درشتى مى كند.

و - الخلطاء: دوستان ، معاشران ، شريكان .

ز - ظن : پنداشت ، گمان كرد، يقين نمود. ظن چيزى است كه از دلايل و نشانه ها به دست مى آيد و گاهى به درجه يقين مى رسد. مانند: و ظن داود انما فتناه داود يقين كرد كه ما او را امتحان كرديم .

ح - فتناه : امتحانش كرديم . فتنه ، يعنى امتحان .

ط - خر: به رو در افتاد، از بالا سقوط كرد، ناگهان به ركوع يا سجده در آمد.

ى - اناب : رجوع كرد، بازگشت ، از گناه توبه كرد.

ك - غفرنا: پوشانديم ، غفر الله ذنوبه ، يعنى خداوند گناهان او را پوشانيد و مستور نمود، يعنى آثار دنيايى و آخرتى آن را محو كرد.

ل - زلفى : قرب و منزلت و نزديكى .

م - ماب : بازگشت گاه ، محل مراجعت .

ن - خليفه : جانشين (و خليفه خدا در زمين ، جانشين خدا در آن است ) و آنچه گفته شده كه مقصود از خليفه الله در قرآن كريم ، نوع انسان است ، صحيح نيست . بلكه  خليفه الله در روى زمين تنها همان امام منصوب است كه خداوند او را براى هدايت مردم و قضاوت در ميان آنان برگزيده است . اين معنى در سخن خداى متعال به داود - عليه السلام - آشكار است : يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق اى داود! ما تو را خليفه و جانشين در روى زمين قرار داديم . پس ، ميان مردم به حق قضاوت كن .

س - الخيره : ترجيح دادن ، حق گزينش ، بهتر گزينى .

ع - وطر: نياز، اعتمام . قضى و طره : نيازش را بر آورد به او دست يافت .

ف - ادعياوهم : فرزند خواندهاشان ، مفرد آن مى شود. الدعى ، يعنى كسى كه به قومى منسوب مى گردد و از آنان نيست . بارزترين مصداق آن ، فرزند خوانده است .

ص - سنه الله : نظام الهى ، حكم خدا و شريعتى كه بر پيامبران پيشين فرستاده است .

ق - قدرا مقدورا: تدبير به اندازه .

ر - جذاذا: قطعه قطعه ، شكسته شده .

ش - فتى : جوان نو رسيده ، جوان با نشاط. مرد كامل ، و نيز به غلام و كنيز از روى محبت فتى گويند.

ت - نكسوا: سر شكسته شدند، سرافكنده شدند.

ض - السقايه : ظرف آب خوردن ، پيمانه .

ظ - العير: كاروان و كاروانيان .

غ - صواع : همان سقايه قبلى است ، پيمانه .

خ - زعيم : ضامن ، كفيل .

سوم : تاويل و معناى آيات 

در بيان تاويل و معناى آيات ، ابتدا تاويل و معناى برخى موارد را، متناسب با معناى لغوى بيان مى داريم و سپس به روايات امامان اهل البيت عليهم السلام در اين باره مى پردازيم .

تاويل معناى آيات گذشته بر اساس معناى واژه ها در لغت عرب

الف - داستان ابراهيم - عليه السلام - و شكستن بت ها:

ابراهيم - عليه السلام - كه پس از شكستن بتها گفت : بل فعله كبيرهم هذا بلكه بزرگشان چنين كرده ، اين ! آن حضرت توريه فرمود و سخن را مشروط و دو پهلو بيان داشت تا آنان را به خود آورد، و لذا به دنبال آن فرمود: فاسئلوهم ان كانوا ينطقون از خودشان بپرسيد اگر سخن مى گويند، يعنى : اگر سخن مى گويند، بزرگشان چنين كرده است ! و اين از پاسخ بت پرستان به ابراهيم - عليه السلام - دانسته مى شود كه گفتند: لقد علمت ما هولاء ينطقون تو خود مى دانى كه اينها سخن نمى گويند.(26)

ب - داستان يوسف و برادران :

اينكه ماموران يوسف - عليه السلام - به برادرانش گفتند: ايتها العير انكم لسارقون اى كاروانيان شما سارقيد! اين سخنى درست (اما با توريه ) بود، زيرا آنان - در گذشته - يوسف را از پدرش دزديده بودند.

اما در بارده پيمانه شاه نيز گفتند: نفقد صواع الملك پيمانه شاه را گم كرده ايم ، و نگفتند: پيمانه شاه سرقت شده كه در اين سخن نيز توريه شده است .(27)

ج - داستان رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح :

خداوند سبحان در سوره فتح فرموده :

انا فتحنا لك فتحا مبينا O ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صرطا مستقيما O و ينصرك الله نصرا عزيزاO

ما تو را فتح و پيروزى روشن داديم O تا خداوند تبعات و پى آمدهاى گذشته و آينده ات را بر تو بپوشاند، و نعمتش را بر تو تمام گرداند، به راه راست هدايتت نمايد O و خداوند ياريت مى كند، يارى شكست ناپذير O (فتح / 1 - 4)

شرح و تفسير واژها

الف - فتحنا: گشوديم . مراد از فتح در اينجا، صلح حديبيه است . خداوند از آن رو فتح و فيروزى اش فرموده ، كه عزت و شوكت مشركان قريش را درهم شكست ، و قدرت دشمنى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و آماده كردن سپاه را از آنان گرفت ، و راه ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه را گشود و آن را فتح كرد.

ب - ليغفر: تا بپوشاند. غفران : پوشاندن .

ج - ذنبك : دنباله و پى آمد كارت . راغب اصفهانى گويد: ذنب در اصل ، گرفتن دنباله و ذنب هر چيز است . اذنبته يعنى : دنبال او را گرفتم . كار برد اين واژه در كارهايى است كه آينده وخيم و ناهنجار دارند. جمع ذنب ذنوب است . (28)

تاويل و معناى آيه بر اساس معناى لغوى

از جمله اخبار صلح حديبيه ، روايت مغازى واقدى است كه فشرده آن چنين است :

و عمر به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله خيز برداشت و گفت : آيا ما مسلمان نيستيم ؟ فرمود: چرا. گفت : پس چرا در دينمان به پستى و زبونى تن دهيم ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من بنده خدا و فرستاده او هستم و هرگز نافرمانى اش نكنم و هرگز ضايعم نكند. و عمر پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاسخ مى گفت . سپس با ابوبكر و ابوعبيده - در اين باره - به گفت و گو پرداخت آنها پاسخش داده و نظرش را رد كردند. عمر خود در اين باره گويد: در آن روز چيزى از شك و ترديد بر من وارد شد، و به گونه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتم كه هرگز بمانند آن نكرده بودم ... تا آخر روايت .(29)

اين سوره نازل شد و اعلام داشت كه صلح حديبيه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان عين فتح و فيروزى است ، و آنچه را كه مشركان پى آمد و دنباله كارهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و گناه او به شمار آورده اند، يعنى : سفيه خواندن آنها و كوبيدن بت هايشان در مكه ، و كشتن آنها در جنگ بدر و احد و... خداوند به وسيله اين صلح فتح آور، همه را پوشانيد. و جمله : ما تقدم من ذنبك و ما تاخر در اين سوره از جهت معنى به مانند جمله : و لهم على ذنب و اخاف ان يقتلون در سوره شعر است . يعنى : ذنب و گناه و پى آمد كار به نظر مشركان و فرعونيان ، و نه ذنب و گناه حقيقى و واقعى .

بنابراين ، گناه پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر قومش ، همانند گناه موسى در برابر قبطيان مصر بود.

 * * *

به همين مقدار از بيان تاويل و معناى آيات ، بنابر معناى لغوى آن ، بسنده مى كنيم و در بخش بعدى - به يارى خدا - تاويل و معناى آيات در روايات را مى آوريم .

تاويل و معناى آيات در روايات امامان اهل بيت عليهم السلام

شيخ صدوق روايت كند كه : مامون عباسى متكلمان اسلامى و ساير اديان از يهود و نصارى و مجوس و صائبين و را نزد امام رضا - عليه السلام - گردهم آورد. على بن جهم از متكلمان اسلامى كه در بين آنان بود از امام رضا عليه السلام پرسيد: اى زاده پيامبر! آيا شما قائل به عصمت انبيائيد؟ فرمود: آرى . گفت : پس با اين سخن خداى متعال چه مى كنيد كه فرموده : و عصى آدم ربه و نيز اين كه فرموده : و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه و اين كه درباره يوسف فرموده : و لقد همت به و هم بها و اين كه درباره پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ؟

 امام - عليه السلام - به او فرمود: واى بر تو اى على ! از خدا بترس و زشتى ها را به انبياى الهى نسبت مده و كتاب خدا را به راى خود تاويل و معنى مكن كه خداى عزوجل مى فرمايد: و يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم تاويل و معناى آن را جز خداى و راسخان در علم نمى دانند.

اما سخن خداى عزوجل درباره آدم : و عصى آدم ربه فغوى پس بدان كه خداى سبحان آدم را آفريد تا حجت و جانشين او در زمين و آباديهاى آن باشد. خداوند او را براى بهشت نيافريده بود. نافرمانى آدم در بهشت بود نه در زمين . (در بهشت بود) تا مقدرات الهى به انجام رسد. پس ، هنگامى كه به زمين فرود آمد و با گزينش الهى حجت و جانشين خدا شد، معصوم گرديد كه خداوند فرموده : ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.

و اما سخن خداى عزوجل (درباره يونس عليه السلام ): و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه و يونس هنگامى كه خشمگين رفت و بر اين باور بود كه هرگز در تنگنايش نمى گذاريم ، يونس ، بر اين باور بود كه خداوند روزى اش را در تنگنا قرار نمى دهد. آيا سخن خداى عزوجل را نشنيده اى كه مى فرمايد: و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه اما هر گاه انسان را امتحان كند و روزى اش را در تنگنا قرار دهد. يعنى : او را در مضيقه بگذارد، و اگر يونس پنداشته بود كه خداوند، قادر و تواناى بر او نيست كه يقينا كافر شده بود!

اما سخن خداى عزوجل درباره يوسف : و لقد همت به و هم بها آن زن قصد يوسف كرد و او قصد وى ، يعنى : آن زن قصد گناه كرد و يوسف قصد كشتن وى - اگر مجبورش مى كرد - كه بر گناه بزرگى وادارش كرده بود. پس ، خداوند كشتن و فحشاء را از يوسف دور گردانيد. چنانكه فرموده : لنصرف عنه السوء و الفحشاء تا بدى و فحشاء را از او دور گردانيم . سوء، يعنى : كشتن . و فحشاء، يعنى : زنا.

و اما داود، اصحاب شما درباره او چه مى گويند؟

 على بن جهم گفت : مى گويند: داود در محراب خود نماز مى گزارد كه ابليس ‍ به شكل زيباترين پرندگان خود را به او نماياند. او نمازش را شكست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده به داخل خانه رفت . او به دنبالش برون شد. پرنده به پشت بام پريد. او در طلبش بالا رفت . پرنده در خانه اوريا بن حنان فرود آمد. داود پرنده را مى پاييد كه ناگهان ديد همسر اوريا خود را مى شويد. او را كه ديد خواستارش شد. اوريا را پيش تر به خوبى از جنگ ها فرستاده بود. پس ، به فرمانده اش نوشت كه اوريا را در خط مقدم جبهه قرار بده . اوريا به خط مقدم رفت و بر مشركان پيروز شد و اين بر داود گران آمد. دوباره نوشت كه او را پيشا روى تابوت قرار بده ، اوريا - كه رحمت خدا بر او باد - كشته شد و داود همسرش را به عقد خود در آورد.

امام رضا عليه السلام ، ناگهان تپانچه بر صورت خويش زد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون براستى كه پيامبرى از پيامبران الهى را ابتدا به سبك شمردن نمازش نسبت داديد تا به دنبال كبوتر افتاد، سپس به فحشاء، و پس ‍ از آن به قتل و كشتن !!

گفت : اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله ! پس خطاى او چه بود؟

 فرمود: واى بر تو! داود، تنها پنداشت كه خداى عزوجل مخلوقى داناتر از او نيافريده است . خداوند نيز آن دو فرشته را برانگيخت تا بر بالاى محراب رفتند و گفتند:

حضمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصراط. ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحده فقال اكفلينها و عزنى فى الخطاب ما دو شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، پس در ميان ما به حق داورى كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن . اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ‍ ندارم . مى گويد: آن را هم در اختيار من بگذار و در سخن با من درشتى مى كند. داود بر عليه متشاكى شتاب كرد و گفت : لقد ظلمت بسوال نعجتك الى نعاجه او با درخواست افزودن ميش تو بر ميش هايش ، بر تو ستم كرده است !

او از شاكى دليل نخواست ، و به متشاكى توجه ننمود و نپرسيد: پاسخ تو چيست ؟ و اين خطاى داورى او بود، نه آنچه شما به سوى آن رفته ايد. آيا سخن خداى عزوجل را نمى شنوى كه مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق اى داود ما تو را خليفه اى در زمين قرار داديم . پس در ميان ميردم ، به حق داورى كن .

 (راوى گويد:) گفتم : اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله ! پس داستان او با اوريا چيست ؟ فرمود: زن در دوران داود اگر شوهرش مى مرد يا كشته مى شد، پس از او هرگز ازدواج نمى كرد، و اولين كسى كه خداوند عز و جل ، ازدواج با زن شوهر از دست داده را براى او روا دانست ، داود بود...(30)

در داستان داود عليه السلام ، روايت ديگرى از اميرالمؤ منين على عليه السلام است كه فرموده : اگر فردى را پيش من آورده اند كه بگويد داود - عليه السلام - با همسراوريا ازدواج كرده ، دو حد بر او جارى مى كنم : حدى براى نبوت و حدى براى اسلام . (31)

يعنى : اگر كسى بگويد داود پيش از شهادت اوريا با همسر او ازدواج كرده است .

در روايت ديگرى است : هر كس داستان داود را، بدان گونه كه قصه پردازان روايت مى كنند، روايت كند، يكصد و شصت تازيانه بر او مى زنم . (حد قذف هشتاد تازيانه است ).

و در روايت ديگرى است : اين حد افترا بر انبياست . (32)

صدوق همانند روايت اول را از امام صادق - عليه السلام - نيز، روايت كرده است .

اگر گفته شود: آنچه شما آورديد با آنچه در تفسير منسوب به قمى آمده ، معارض است . فشرده روايت تفسير منسوب به قمى چنين است : داود عليه السلام در محرابش نماز مى گزارد كه پرنده اى فرا رويش قرار گرفت و چون برخاست تا آن را بگيرد، پرنده پر زد و بر ديوار ميان داود و اوريا نشست - داود او را پى فرمانى فرستاده بود - داود از ديوار بالا رفت تا آن را بگيرد كه ديد زنى نشسته خود را مى شويد. زن كه او را ديد موهايش را پراكند و بدنش را با آنها پوشانيد. داود شيفته او شد و به محراب خويش ‍ بازگشت و به فرمانده اش نوشت به كجا و كجا حركت كند و تابوت را بين خود و دشمن قرار دهد و و اوريا را پيشا روى تابوت فرستد. او چنين كرد و وى كشته شد و... (33)

مى گوييم : راوى اين روايت ، روايات متعدد وارد در تفسير آيات در مكتب خلفا را گردهم آورده ، و از پندار خود نيز چيزى بر آن افزوده ، سپس آن را از قول امام صادق - عليه السلام - روايت كرده است .
ما متن اين روايت را - بدون اشاره به سند آن - مورد بررسى قرار داده و مى گوييم :
درباره داستان اورياى مذكور، خبر ويژه اى از امام صادق رسيده كه وقتى راوى از او مى پرسد:

نظر شما در آنچه مردم درباره داود و همسر اوريا مى گويند چيست ؟
امام مى فرمايد: اين چيزى است كه عامه ساخته اند.(34)

امام صادق - عليه السلام - در اين حديث با صراحت مى فرمايد:
منشاء سخن مردم درباره داود و بيوه اوريا، عامه يعنى پيروان مكتب خلفا هستند.
پس ، اين سخن يقينا از سوى آنه به سوى آنها به كتب حديثى مكتب اهل بيت عليهم السلام سرايت كرده است ، و ما اين گونه روايات را روايات منتقله ناميده ايم ، يعنى رواياتى كه از مكتب خلفا به مكتب اهل بيت منتقل شده است .(35)
و اگر مصدر و ريشه اين روايت را كه كتاب هاى تاريخ و تفسير مكتب خلفا بجوييم ، در مى يابيم كه ، راويان اين روايت آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نكرده اند، و نگفته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را گفته است ؛ نگر يك روايت كه سيوطى در تفسير آيه از يزيد رقاشى از انس روايت كرده ، و ما پيش تر، در همين بحث ها بطلان آن را روشن كرديم .
 * * *
نتيجه آنكه :
در داستان زيد و زينب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله با شوهر دادن زينب به زيد، قانون همتايى نسبى جاهلى را، با قانون همتايى اسلامى درهم شكست ، و پس از اين پيروزى بزرگ ، خداوند متعال او را فرمان داد تا - با زينب مطلقه زيد - ازدواج كند و قانون پسر خواندگى شناخته شده جاهلى را نيز، درهم بشكند و آن را به قانون اسلامى بدل نمايد - همان گونه كه داود عليه السلام با بيوه اوريا ازدواج كرد (و ممنوعيت ازدواج با زنان شوهر از دست داده را در هم شكست . همه انبياء عليهم السلام در اجراى احكام اسلامى چنين مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در ابطال قانون ربا و قانون خون خواهى اهل جاهليت نيز، چنين كرد، و در حجه الوداع ،  ربا و سود پول هاى عمويش عباس را باطل شده ، و خون پسر عمويش را مهدور، اعلام داشت .(36)
 * * *
اين ، حقيقت ازدواج نبى خدا داود عليه السلام با بيوه اوريا و ازدواج خاتم انبياء صلى الله عليه و آله با مطلقه پسر خوانده اش زيد است . ولى گسترش روايات اسرائيلى در تاويل و معناى قصص ‍ انبياى پيشين ، و گسترش روايات ساختگى در كتاب هاى تفسير و برخى ديگر از مصادر اسلامى ، حق و باطل را درهم آميخته ، و حق را از ديد پژوهشگران مستور داشته است . اين روايات در جوامع اسلامى از آن رو رواج و شهرت يافت كه براى فرو رفتن برخى افراد سلطه حاكم در شهوت جنسى توجيه مناسبى در خود داشت . چنانكه صدور گناهان از امثال يزيد بن معاويه و اشباه وى از خلفاى مروانى و همتايانشان ، انگيزه آن شد تا عامه به انبياء و رسولان الهى عليهم السلام نيز، نسبت گناه و معصيت داده و از ايشان سلب عصمت نمايند، و اين آيات را درباره آنان به گونه اى تاويل و معنى نمايند كه هر گونه نقد و ايراد را از برخى خلفا دور سازد. والحمد لله رب العالمين

----------------------------------------------

1-سوره حجر، آيات : 39 - 42.
2-سوره بقره آيه 26.
3-سوره انفال آيه 48 و نحل آيه 24 و عنكبوت آيه 37.
4-معجم البلدان ، ماده حجر. سيره ابن هشام ، جلد 4 ص 164 و 165. مغازى واقدى ، ص 1006 - 1008، امتاع الاسماع ، ص 454 - 456. مسند احمد، جلد 2 ص 58 و 59 و 66 و 72 و 74 و 91 و 96 و 113 و 137، و جلد 3 ص 294. صحيح بخارى ، جلد 3 ص 61 و 96، در ذكر غزوه تبوك و تفسير سوره حجر، صحيح مسلم ، كتاب زهد، حديث 39 و 40.
5-عبارت از نصر است .
6-بابل منطقه اى در عراق بين كوفه و بغداد است . و پل صراه بر رودخانه صراه در نزديكى بغداد مى باشد. مراجعه كنيد: معجم البلدان ، ماده صراه و بابل .
7-وقعه صفين ، نصر بن مزاحم ، ص 135.
8-بحارالانوار، جلد 41 ص 168 به نقل از علل الشرايع ص 125 و بصائر الدرجات ص 58.
9-اقتباس از آيه ... سوره بقره .
10-تفسير طبرى ، جلد 23، ص 95 و 96، چاپ دار المعرفه بيروت .
11-تفسير طبرى ، جلد 23 ص 96، چاپ دار المعرفه بيروت . تفسير سيوطى ، جلد 5، ص 148. عبارت متن از طبرى است .
12-طبقات ابن سعد، جلد 5 ص 395، چاپ اروپا. كشف الظنون ، ص 1328. تاريخ العرب ، دكتر جواد على ، جلد 1 ص 44.
13-وفيات الاعيان ، ابن خلكان ، جلد 1 ص 354، چاپ اول . طبقات ابن سعد، جلد 7، بخش اول ، ص 120، چاپ اروپا.
14-ميزان الاعتدال ، جلد 1 ص 527، شماره رديف : 1968.
15-طبقات ابن سعد، جلد 8 ص 120.
16-وفيات الاعيان ، ابن خلكان ، در شرح حال و اصل بن عطاء. و نيز مراجعه كنيد: يكصد و پنجاه صحابى ساختگى ، شرح حال ابن ابى العوجاء در بحث : زندقه و زنادقه ، و: الكنى و الالقاب ، جلد 1 ص 192، چاپ صيدا.
17-تهذيب التهذيب ، جلد 11 ص 309 - 311. تهذيب الكمال ، جلد 8، ص 268، نسخه خطى كتابخانه ظاهريه .
18-طبقات ابن سعد، جلد 7، قسمت دوم ، ص 13، چاپ اروپا.
19-تهذيب التهذيب ، جلد 11 ص 309 - 311.
20-مراجعه كنيد: تاريخ بغداد، جلد 12 ص 160 - 169 در شرح حال مقاتل ، شماره 7142. وفيات ، جلد 4 ص 240 - 242. تهذيب التهذيب ، جلد 10 ص 279 - 285. ميزان الاعتدال ، جلد 4 ص 172، شماره 7841.
21-تفسير طبرى ، جلد 22، ص 10 و 11 چاپ دار المعرفه ، بيروت .
22-اسد الغابه ، جلد 2 ص 224 - 227.
23-اسد الغابه ، جلد 7 ص 303، در شرح حال ام ايمن . استيعاب ، ص 765. اصابه ، جلد 4 ص 415 - 417، شماره 1145.
24-سوره طه آيه 121.
25-سوره نازعات آيه 2.
26-سوره انبياء آيات 63 و 65.
27-مراجعه كنيد: تفسير مجمع البيان ، جلد 3 ص 252، در تفسير اين آيات .
28-مفردات راغب ، ماده : ذنب .
29-مغازى واقدى ، جلد 1 ص 606 و 607 كه ما فشرده آن را آورديم .
30-بحار، ج 11 ص 73، به نقل از امالى صدوق ، ص 90 - 92. و عيون اخبار الرضا، ص 108.
31-تفسير مجمع البيان و نورالثقلين در تفسير آيه ، و تنزيه الانبياء سيد مرتضى ، ص 92.
32-تفسير خازن و فخررازى و نورالثقلين در تفسير آيه .
33-بحار، ج 14 ص 20 - 23 به نقل از تفسير قمى . و التتمه فى كتاب الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير، ص 233، چاپ اول ، بيروت .
34-بحار، جلد 14 ص 200.
35-به بحث روايات منتقله در كتاب ما القرآن الكريم و روايات المدرستين جلد دوم مراجعه نماييد.
36-در سيره ابن هشام ، جلد 4 ص 175، چاپ مصر روايت كند كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اش در حجه الوداع فرمود: ... و هر گونه ربايى برداشته شد، و سرمايه هاى شما از آن شماست ، نه ستم كنيد و نه ستم شويد. خداوند فرموده هيچ گونه ربايى نباشد، و رباى عباس ‍ بن عبدالمطلب ، همه اش برداشته و باطل است ، و هر گونه خونى كه در جاهليت ريخته شده ، هدر است ، و اولين خونى كه از شما بر مى دارم . خون پسر ربيعه بن حرث بن عبدالمطلب است - وى در قبيله بنى ليث شير مى خورد كه قبيله هذيل او را كشتند - و او اولين كس است كه براى هدر شمردن خونهاى جاهليت ، از وى شروع مى كنم .