الزامات و موانع اندیشه مهدویت / اشاراتی بر آسیب های تفکر مهدوی/بخش دوم

تاریخ ارسال:س, 09/16/1395 - 12:18
آیت الله میرباقری
آیت الله میرباقری؛

3- آسيب ها و موانع انديشه مهدويت

پرسش دیگر این است: موانعی که بر سر راه تحقق اندیشه ی مهدویت قرار دارند، چیست؟ چه آسیب هایی بنای این اندیشه را تهدید می کنند؟ انحراف های فکری و عقیدتی که ممکن است در ادامه ی این مسیر، حتی در درون جامعه ی شیعه، به وجودآیند و مانع حرکت صحیح و مستقیم به سمت عصر ظهور شوند چیست؟ در یک بیان کلی چنین به نظر می رسد که سه دسته انحراف، می تواند تهدید کننده ی جریان مهدویت در جامه ی شیعه باشد. که هر سه نگران کننده اند؛ در ادامه، به ترتیب اهمیت به آن ها اشاره می شود :

1/3- جریان سکولاریسم و شکل گیری مدرنیته ی اخلاقی؛ خطیرترین انحراف از اندیشه ی مهدویت

سکولاریسم، مهم ترین انحرافی است که ممکن است نسبت به اصل مهدویت در جامعه شکل گیرد؛ هم چنین، این اندیشه، مهم ترین خطری است که ظرفیت تهدید جریان رو به پیش جامعه ی شیعه و نهضت های بیداری پیرامونی اش را داراست.

پیش تر گفتیم که بر اساس فلسفه ی تاریخ شیعه «اندیشه ی مهدویت» یک جریان تاریخی است و از ابتدای بعثت انبیاء، موضوع رسالت ایشان بوده است. آینده ی تاریخ نیز از آنِ این جریان است و حکومت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در پایان تاریخ شکل خواهد گرفت و از بستر برپایی دولت عصر ظهور، عالم به تقرب الهی دست خواهد یافت؛ تا نفوس بشر طعم حقیقی بندگی را بچشند و حقیقت جامعه ی ایمانی و توحید را درک کنند.

کلان ترین جریانی هم که از ابتدای تاریخ در مقابل برپایی حکومت حضرت قد علم کرده است، و با مصادیق گوناگون، برپایی دولت عصر ظهور را تهدید می کند، جریان دستگاه ابلیس است. اگر دستگاه ابلیس در زمان امیرالمومنین علیه السلام با سر کار آوردن دولت سقیفه، حجاب پیچیده ای را بر سر راه تعالی انسان ها ایجاد کرد، همین جریان در دوره ی دیگری از تاریخ، با عنوان عصر روشن گری، "رنسانس" را رقم  زده است؛ تا حرکت مستمر و تاریخی انبیاء را به روش دیگری به مخاطره اندازد و دین و ارزش های الهی را به انزوا بکشاند. در قرون اخیر، جریان دیگری که سنگین تر و پیچیده تر از جریان رنسانس، در برابر برپایی دولت حضرت شکل بگیرد نداشته ایم. رنسانس، با ایدئولوژی روشن و برنامه ریزی حساب شده، مبداء شکل گیری فرآیند اجتماعی پیچیده ای است که از مجرای سکولار کردن کل جامعه ی جهانی، منحرف ساختن حرکت جوامع از "عصر ظهور" به "لیبرال دموکراسی" را دنبال می کند.

با شکل گیری جریان سکولاریسم تمامیت خواه، جامعه ی بشری شاهد پیدایش جهالت عجیبی بود که در دوره ها ی تاریخی کم نظير بود. در این دوره، ایدئولوژی هایی پیدا شدند که به طور کامل خدا را نفی می کردند و  جایی برای مذهب و دین قائل نبودند. در ادبیات این دوران به خوبی می توان ادعاهایی هم چون: «دین افیون ملت هاست» یا «دین برآمده از جهالت بشر و عقده های فروخورده ی جنسی و عقب افتادگی های اجتماعی است» را مشاهده کرد. همین ادعاهای باطل وارد کتب به ظاهر علمی، هم چون: جامعه شناسی و روان شناسی شده و به واسطه ی همین علوم فاسد، جوامع، یکی پس از دیگری به ورطه ی امحلال در جریان سکولاریسم افتادند.

با شکل گیری انقلاب اسلامی ایران و پيشرفت آن در جهان، این جریان به یک عقب نشینی تاکتیکی تن داده و به «سکولاریسم میانه رو» قانع شده است. آثار ظهور سکولاریسم جدید را می توان در روی کار آمدن «اسلام گراهای میانه رو» در ترکیه دید. حاکمیت چنین جریانی در یک کشور اسلامی، این خطر را گوش زد می کند که برنامه ی حساب شده ای پشت ماجراست و جریان سکولاریسم جهانی، ایده ی بدل سازی  برای اسلام ناب که در ایران در حال نظام سازی است را در سر می پروراند. به بیان دیگر، با روی کار آمدن سکولارهای میانه رویی هم چون «حزب عدالت» اگرچه به ظاهر از مدل سکولاریسم تمامیت خواه «آتاتورک» عقب نشینی شده است، اما حقیقت پشت ماجرا امر دیگریست؛ و از این طریق دنیای غرب می خواهد برای ایجاد انحراف و تولید چالش های درونی در دنیای اسلام، برنامه ریزی های پیچیده ی خود را پیاده  کند.

تمدن غرب به واقعیتی که پیش روی اوست، پی برده است و می داند که درگیری او با تمدن اسلامی اجتناب ناپذیر خواهد بود؛ لذا در میان جوامع اسلامی، شبکه سازی سکولارهای میانه رو را دنبال می کند تا جبهه های جدیدی را در دنیای اسلام و در مقابل انقلاب اسلامی ایجاد و این درگیری را مدیریت کند. اگر به مکتوبات اصلاح طلبان افراطی کشورمان، هم چون «مهرنامه» هم مراجعه کنید، می بینید که بحث های کارشناسی شان را حول سکولاریسم میانه رو از نوع ترکیه نظام مند کرده اند؛ و مدل ترکیه را برای یک جامعه ی اسلامی، که هم آزادی مذهبی در آن وجود دارد و هم حکومت سکولار روی کار است، مدل مطلوب قلمداد می کنند. به نظر من، تسری این مدل حکومت به داخل کشور، اصلی ترین خطریست که اندیشه ی مهدویت را تهدید می کند و به هیچ بهایی نباید از آن غافل شد.

پیدایش فتنه ی 88 نیز در تفکر سکولاریسم ریشه دارد. در این حادثه، جریان سکولاریسم تمامیت خواه به میدان آمده بود تا با تمسک به هر ابزار ممکنی هم چون: حرکت های خیابانی و شورش های مدنی، مسیر انقلاب را به سوی سکولاریسم برگرداند و مسیر حرکت انقلاب به سمت عصر ظهور را تا حرکت به سمت جامعه ی لیبرال دموکراسی تنزل دهد. البته ادعا نمی کنیم که همه ی اشخاصی که در این جریان سهیم بودند، این طور می اندیشیدند و از این ماجرا آگاهی داشتند! اما به یقین، پشت صحنه ی این فتنه، دست های سکولاریسم جهانی در کار بود و این حادثه نیز قطعه ای از جورچين سکولار کردن جهان محسوب می شد.

رسوخ اندیشه ی سکولاریسم در میان جامعه، این خطر را در پی دارد که مهدویت از یک افق روشن پیش روی جامعه ی شیعی، به یک ایده ی ذهنی تقلیل پیدا کند و یا در حد جامعه ای هم چون جامعه ی لیبرال دموکراسی تفسیر و تعبیر شود. این مطلب، یک ادعای احتمالی نیست؛ بلکه در دوره ی اصلاحات، چنین برداشت ها و تفسیرهایی از جامعه ی مهدوی ارائه می شد و تئوریسین های این جریان، حتی عاشورا را برای تکامل دموکراسی مصادره می کردند. این افراد بر پایه ی نگاه سکولار به جهان هستی می گفتند: «مهدویت، چیزی نیست؛ الا پیشرفت اراده های انسانی. خود انسان ها هستند که عصر مطلوب را می سازند». به طور خلاصه ادعا می کردند که چیزی به نام امام معصوم، محور تحقق جامعه ی مطلوب نیست و خود انسان می تواند سرپرست رشد خودش باشد.

این که عصر ظهور و افق جامعه ی مطلوب اسلامی در حد مدرنیته ی اخلاقی تنزل پیدا کند، بزرگ ترین انحراف از مسیر مهدویت است. مقام معظم رهبری مدظله العالی بارها به این نکته اشاره کرده و نسبت به غفلت از آن هشدار داده اند. از جمله در دیدار با اعضای خبرگان رهبری خاطر نشان کردند: «اينكه ما بيائيم مسئله ى عقلانيت را مطرح كنيم و بگوئيم "بر سر عقل آمدن انقلاب" اين ما را به نتيجه نمي رساند. من يادم هست آن سال   هاى اول انقلاب، از جمله ى حرف هائى كه زده ميشد، اين بود كه بايستى ما انقلاب را سر عقل بياوريم! يعنى عقلانيت را به عنوان يك وسيله، بهانه قرار بدهند و از اصول و مبانى و پايه هاى اصلى صرف نظر كنند؛ اين نبايد انجام بگيرد»[9]

انحراف از ارزش ها، انحراف از مهدویت است؛ کسانی که می خواهند ارزش های سکولار را بر جامعه اسلامی حاکم کنند، مخالف مهدویت اند. جامعه ی شیعه، از مسیرهای دشوار و صعب العبوری چون سال های طولانی مبارزات سیاسی در زمان ائمه ی اطهار علیهم السلام عبور کرده تا به نظام اسلامی موجود رسیده است. این اتفاق و یک پارچگی ای که امروزه جامعه ی شیعه شاهد آن است، پس از سالیان سال پراکندگی به دست آمده است. با آگاهی به عبور از این دوره های دشوار و برپایی حکومت ولایت فقیه، که مدل سیاسی اسلام در مقابل مدل سیاسی دنیای منحط غرب است؛ اقبال دوباره به سکولاریسم، یک انحراف بزرگ و تاریخی و خیانت به عظیم ترین دست آورد جامعه ی شیعی است.

سردمداران سکولاریزاسیون در جهان اسلام، بهانه های مختلفی برای ادعایشان دارند. از جمله تصور می کنند که عقلانیت اجرایی، تنها در عقلانیت سکولار و مدرن منحصر است؛ و لذا اگر بخواهیم جامعه را به گونه ای عقلانی اداره کنیم، به ناچار باید از نسخه های سکولار استفاده نماییم. در نقد این نگرش باید به این مساله توجه داشته باشیم که عقلانی کردن یک جامعه با توسل به مدل های سکولار، نیازمند انقلاب اسلامی نبود؛ چراکه در دوره ی پهلوی نیز این کشور به سمت دروازه های تمدن غرب پیش  برده می شد. آزادی مذهبی هم کمابیش در جامعه برقرار بود و مردم می توانستند با مراجعه به مراجع دینی و عمل به رساله های عملیه، دل خوش باشند که به مناسک اسلامی عمل کرده اند! آن چه موجبات برپایی انقلاب اسلامی را فراهم آورد و ید ولایت امام معصوم علیه السلام از آستین حضرت امام خمینی رحمت الله علیه بیرون آمد، این بود که نباید جامعه ی شیعه در مسیر تمدن غرب و اندیشه ی سکولار منحل شود. سر کار بودن حاکمیت سکولار، یعنی حاکمیت ولایت اجتماعی باطل در جامعه؛ و با ولایت اجتماعی باطل، روح شریعت پیاده شدنی نیست و لو بعضی از ظواهر محقق شود.

معتقدان به سکولاریسم اسلامی باید به این تجربه ی تاریخی توجه داشته باشند که با دولت به ظاهر شیعه ی پهلوی و اقبال فردی مردم به مرجعیت، کشور اسلامی و جامعه ی شیعی ساخته شدنی نبود؛ لذا برپایی انقلاب اسلامی برای جامعه ی شیعه یک ضرورت محسوب می شد. با عقلانیت سکولار نمی توان ارزش های الهی را در جامعه ی دینی پیاده کرد. حتی غرب نیز به این باور رسیده است که برای ادامه ی حیات خود، محتاج حکومت های معتدلی است که در آن یک دولت سکولار سر کار باشد و آزادی مذهبی نیز به مردم دین دار داده شود.

اگر تمدن غرب در دوره ی حاکمیت پوزیتیویسم که جریان علم پرستی در اوج خود بود، تلاش می کرد تا برای خاموش کردن گرایش مردم به دین و منزوی ساختن ارزش های دینی در جوامع مختلف بگوید: "دین با علم مخالف است"؛ اما اکنون در مواجهه با رشد معنویت و ظهور جریان های معنویت گرا در اقصی نقاط جهان، شاهد هستیم که لحن خود را تغییر داده، و به بهانه های مختلف همایش برگزار می کند؛ تا بگوید: «دین و علم با یک دیگر هم آهنگ اند». هدف غرب از بیان این مطلب، آشتی با دین نیست؛ بلکه با این ترفند در پی آن است تا جوامع را قانع کند که با علم سکولار نیز می توان جامعه ی دینی را اداره کرد.

سکولارهای مسلمان داخلی ما نیز همین ادبیات را ترجمه کرده و می گویند: «علوم انسانی، عامل هم گرایی در جامعه ی جهانی؛ و ایدئولوژی ها، عامل واگرایی اند». در حالی که حقیقت، عکس این موضوع است؛ و علوم انسانی، به طور کامل ایدئولوژیک اند. مگر تمدن غرب، از طریق همین علوم انسانی سکولار، ایدئولوژی خودش را جهانی نکرده، و سبک زندگی مادی را جهانی ننموده است؟!

اقبال به سکولاریزه کردن جامعه ی شیعه، بزرگترین خیانت و خطری است که اندیشه ی مهدویت را تهدید می کند و نباید این انحراف کوچک شمرده شود. این جریان در حال حاضر به شدت در جامعه ی ما نفوذ دارد؛ به گونه ای که همه ی ما به نوعی با علم، تکنولوژی و ساختارهای اجتماعی سکولار کنار آمده ایم و در فضای سکولاریسم تنفس می کنیم! بار انداختن جامعه در اسکله فکری سکولاریسم، به گونه ای که قصد عبور از آن هم دیده نشود، یک آسیب جدی در جامعه ی امروز ماست. بدون رحل و کوچ از این منزل، نمی توان به سوی عصر ولایت و مدینه ی فاضله ی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حرکت کرد.

بزرگ ترین انحراف در مسیر حرکت به سمت عصر ظهور این است که انسان فکر کند حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز این تکنولوژی را قبول دارند و اگر تشریف بیاورند، همین ابزارها و ترفندها در دولت ایشان به کار گرفته  خواهند شد! حتی گاهی دیده می شود که معارف عالی مرتبه ی اهل بیت علیهم السلام را تا حد توجیه و صحه گذاشتن به درستی این تکنولوژی تنزیل می دهند تا انسان احساس  کند که در بهشت هم تلویزیون و ماهواره کار خواهد کرد! در حالی که مساله، مساله ی دیگری است؛ و مقیاس تحولات فراتر از این تصورات است. در عصر ظهور، عالم، عالم دیگری می شود.

در دنیایی که هم اکنون در آن به سر می بریم، انسان با عالم هماهنگ نیست؛ و عالم برکات خودش را در اختیار انسان قرار نمی دهد. خداوند متعال، لایه های ظاهری عالم را مسخر ما کرده؛ ولی اجازه ی تسخیر لایه های باطنی آن را به ما نداده است. برای مثال: در همین تمدن مادی، وقتی به انرژی هسته ای دست پیدا می کنند، مقیاس تمدن عوض می شود. یعنی، دست یابی به کنترل الکترون تنها محدود به یک کشف علمی صرف نیست؛ بلکه هم پای این کشف، سرعت ارتباطات نیز توسعه می یابد. به همین ترتیب، لایه های باطنی ای در عالم هست که در اختیار غیر مومنین قرار داده نمی شوند؛ این حقایق و این بطون عالم، مخصوص عصر ظهور است که تمدن دیگری از دل آن ها شکوفا می شود.

اگر قرآن مجید می فرماید : «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى  آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛ و چنان چه مردم شهر و ديارها همه ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند همانا ما درهاى بركاتى از آسمان و زمين را بر روى آن ها مى گشوديم و ليكن تكذيب كردند ما هم آنان را سخت به كيفر كردار زشتشان رسانديم» مراد از این آیه، این است که اگر مردم دنبال ولایت امیرالمومنین علیه السلام حرکت می کردند، درهای برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم تا به گونه ای دیگر زندگی کنند. چون مردم ولایت ایشان را کنار زدند و زیر بیرق ایشان نرفتند، این شکل از زندگی نصیب شان شده است.

به هر حال؛ بزرگ ترین خطر و تحریف از مهدویت، تنزل مهدویت از افق های متعالی عصر ظهور به مدرنیته  و قانع شدن به حکومت سکولار با آزادی های مذهبی است. این خطر شامل نهضت های اسلامی اخیر منطقه ی خاورمیانه و شمال آفریقا نیز می شود. شیطان برای گمراه ساختن انسان، ابتدا جهت حرکت او را عوض می کند؛ وقتی جهت انسان را عوض کرد، او را رها می کند. برای مثال: آدمی که می خواست به مکه برود، رو به هالیوود می کند؛ برای انسانی که مسیر خودش را از مکه عوض کرده است، دیگر چه فرقی دارد که چه کار می کند و کجا می رود! تغییر افق جامعه ی انسانی نیز به همین منوال است. اگر جهت جامعه ی اسلامی از حرکت به سمت «عصر ظهور» به «لیبرال دموکراسی» تغییر یافت، دیگر بقیه ی فعالیت ها فایدۀ چندانی در پی نخواهند داشت.

ما نیز باید در این فضای به وجود آمده توجه داشته باشیم که به عنوان پرچم داران جریان مهدویت، این اندیشه را به عنوان افق حرکت جامعه ی اسلامی معرفی کنیم. مهدویت اندیشه ی مشترک میان همه ی مسلمین است و تنها مختص شیعه نیست؛ ما باید بتوانیم ابعاد مختلف این جریان را به خوبی به جامعه ی اسلامی معرفی کنیم و این مساله را در میان امت اسلامی جا بیاندازیم که جهت نهضت های بیداری، حرکت به سمت عصر ظهور است. اگر غرب تلاش می کند تا سطح مطالبات این نهضت ها را در حد دموکراسی خواهی و تحقق جامعه ی لیبرال دموکراسی تنزل دهد؛ در مقابل، ما نیز باید بکوشیم تا به سران این نهضت ها این آگاهی را ببخشیم که مقیاس مطالبه ی آن ها، تحول در سطح جامعه ی جهانی و برای رسیدن به تمدن اسلامی و عصر ظهور است؛ و اکتفا به کم تر از این، انحراف از اسلام و مدینه ی فاضله ی دینی است.

2/3- عبور از دستگاه فقاهت به بهانه ی نزدیکی به عصر ظهور   

دومین انحراف از مسیر صحیح مهدویت زمانی شکل می گیرد که گرایش های عرفانی مهدوی، در برنامه ریزی های فردی و یا کلان اجتماعی، به صورت غیرقاعده مند دخل و تصرف کرده و بر آن حاکم شوند؛ این خطر نیز بسیار نگران کننده است. اگرچه باید اداره ی جامعه و برنامه ریزی های کلان اجتماعی بر اساس اندیشه ی مهدویت، و در مقیاس یک مواجهه ی همه جانبه ی جهانی تنظیم شوند؛ اما نباید از این اصل نیز غافل شد که تحقق چنین مهمی، به تفقه عظیم و منظم و قاعده مند نیاز مبرم دارد.

امروزه، وجود یک عقلانیت کاربردی مقنن برای ایجاد تحول در ساختارهای اجتماعی، یک ضرورت است؛ و دیگر نمی توان با توسل به استحسانات، همانند دوره هایی که حکومت ها ساده بودند، و یک صدر اعظم می توانست کشور را اداره کند، ساختارهای اجتماعی را تغییر داد. برای مثال: جایگزین کردن نوع تازه ای از پول به جای پول اعتباری موجود، و یا تغییر دادن نظام بانکی فعلی به نظام بانکی اسلامی، و هم چنین تبدیل نظام پولی و چرخش اعتبارات مالی به یک نظام مطلوب، نیازمند یک عقلانیت گسترده ایست که تکیه صرف به قدرت و حاکمیت سیاسی چنین کارکردی را ندارد. به همین ترتیب؛ ساده انگاری محض است که با روش های غیر قاعده مند و عرفان های غیر مقنن، نظام مدیریت اجتماعی را به صورت مهدوی اداره کرد؛ و چنین تصور کرد که به این ترتیب جامعه را به سمت عصر ظهور حرکت داده ایم! این انحراف نیز، انحراف خطرناکی است و در جامعه ی ما فی الجمله حضور دارد؛ هرچند در بين عناصر و جریانات شناخته شده، جايگاهی ندارد.

شاخصه ی یکی از حرکت هایی که از جنس چنین انحرافی است ولو در حال حاضر اثرگذاری اجتماعی چندانی نیز ندارد "عبور از ساختار ولایت فقیه برای رسیدن به عصر ظهور" است. این جریان ادعا می کند که در دوره ی قرب ظهور، می شود و یا می بایست به جای اقبال به ولایت فقیه، از هادیان و کسانی که با حضرت حجت روحی وارواحنالتراب مقدمه الفدا ارتباط مستقیم دارند، و مستقیما از حضرت دریافت می کنند، حرکت کرد. این ادعاها، حرف های مخاطره آمیز و غیر مقننی هستند که مستند قاعده مندی در معارف ما ندارند. تنها از سر ذوق می توان گفت که: اکنون دوره ی تحسس است و باید به دنبال هادیان بود! هیچ سند و مستندی پشت سر این ادعاهای اين افراد جوان که متوجه لوازم کلامشان نيستند وجود ندارد.

در مکتب شیعه، لازمه ی این که بتوان یک حکم فرعی را به دین خدا نسبت داد، این است که حکم نهایی پس از یک تفقه عظیم استخراج شده باشد. برای مثال؛ پشت فهم حکم این که وظیفه ی ما در شکّ سه و چهار چیست؛ سال ها تفقه و تلاش فقیهانه حضور دارد. روایات را می بینند؛ اگر آیه ای باشد، جوانب مختلف آن را بررسی می کنند؛ نسبت سنجی می کنند؛ سند و دلالتش را تمام می کنند؛ تا در نهایت یک فتوای کوچک در یک حکم فرعی را بیان کنند. حال در یک امر بزرگی مثل ظهور امام معصوم علیه السلام چگونه می توان ادعا کرد که به دوره ی ظهور صغری رسیده ایم و نحوه ی ارتباط جامعه ی شیعه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عوض شده است؟ این مطلب تنوع انحراف در اندیشه ی مهدویت و حرکت به سمت عصر ظهور را نشان می دهد. یعنی، یک انحراف این است که برنامه ریزی سکولار را به جای برنامه ریزی بر اساس مهدویت حاکم کنیم؛ انحراف دیگر هم این است که برای حرکت به سمت مهدویت و رسیدن به عصر ظهور، به جای ایجاد یک عقلانیت منسجم و مبتنی بر ایمان، به ادعاهای ذوقی و غیرقاعده مند تکیه کنیم.

نکته ی انحراف جریان دوم این جاست که تغییر در ساختار قاعده مند و پرسابقه ی فقاهت را دنبال می کند. نظام فقاهتی شیعه، حلقه ی اتصال جامعه ی شیعه به وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در عصر غیبت بوده است. دست بردن به این ساختار کهن و مقنن که از مسلمات شیعه محسوب می شود، آن هم در عصر غیبت، قابل پذیرش نیست.

اگرچه اتصال جامعه ی شیعه توسط دستگاه فقاهت و مرجعیت، ضرورتا به معنای اتصال مستقیم نبوده، و با تفقه در آثار، ارتباط با ایشان را پی گیری می کردند؛ اما این مطلب نیز به خاطر طرح مسیر کلی ارتباط با معصوم در عصر غیبت، از سوی حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است. حضرت چنین اراده کرده اند که شیعیان با توجه به بلوغی که در دوران امامت معصومین علیهم السلام پیدا کرده اند، در عصر غیبت از مجرای دستگاه فقاهت با ایشان ارتباط برقرار کنند؛ و حضرت نیز از طریق این دستگاه، جامعه ی شیعه را هدایت فرمایند. یعنی بر اساس معرفت شناسی ما، تردیدی در این نیست که هدایت کلی جریان فقاهت توسط خود امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف صورت می گیرد؛ و هر فقیه متقی اگر در تفقهش به ولی معصوم تولّی بجوید، از سوی ایشان امداد می شود. در این میان حتی گاهی ممکن است ارتباط مستقیم نیز پیدا شود؛ ولی هیچ فقیهی به واسطه ی ارتباط با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف  و دلالت به این ارتباط حکم صادر نمی کند.

امام عصر، امام حیّ است و در نفوس انسان ها، تصرف می کند. غیبت امام به معنای غیر متصرف بودن ایشان نیست و موجب نمی شود که آن هدایت های کلی به جامعه ی شیعه نرسند؛ به بیان دیگر، شرط بهره مندی از امام؛ ارتباط مستقیم با ایشان نیست. بنابراین، این که ادعا کنیم، طریق حلقه ی اتصال جامعه ی شیعه به وجود مبارک ولی عصر ارواحنالتراب مقدمه الفدا از طریق «تفقه» به «ارتباط مستقیم» تغییر یافته است، یک انحراف بزرگ و خطرناک محسوب می شود؛ معنای این ادعا این است که به جای تکامل بخشیدن و ارتقاء فقه به مقیاس های وسیع تر و حضور آن در برنامه ریزی های کلان اجتماعی در قالب درگیری های تمدنی، این دستگاه عظیم و مقنن را حذف کنیم؛ و هدایت جامعه ی شیعه را به انسان هایی که با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف  به طور مستقیم ارتباط دارند، بسپاریم!

بررسی ادعای «ظهور صغری» نیز در جای خود قابل بررسی است. اگر مقصود این است که ولایت حضرت، آرام آرام در عالم در حال تجلی است و نام حضرت در جهان زنده شده است و توجه به حضرت فراگیر می شود؛ این مطلب صحیح است. یعنی با تصرفی که حضرت در عالم کرده اند، بساط غفلت ناشی از رشد مدرنیته در حال جمع شدن است و فطرت ها در حال بیداری اند.

حقیقت این است که ولایت حضرت از باطن عالم به مرتبه ی ظهور در ظاهر عالم رسیده است؛ موانعی که حجاب باطن ولایت ایشان می شدند و درک و احساس نیاز بشر به ولی الله الاعظم را در پرده نگه می داشتند، آرام آرام برچیده می شوند. امروزه احساس استغنای ناشی از رنسانس و بالیدن به عقلانیتی که انسان می تواند خودش را اداره کند و آرمان شهرش را بسازد، به شدت به مخاطره افتاده است؛ و احساس نیاز به یک مصلح حقیقی در وجدان های جوامع بشری در حال فراگیریست. پس به جاست که بگوییم به یک معنا ما به عصر ظهور نزدیک شده ایم؛ و مرتبه ای از ظهور حقیقت در عالم واقع شده است.

اوضاع جهان امروز، همانند 50 سال قبل نیست. 50 سال قبل، یک قطب قدرت جهان، آشکارا پرچم دار مبارزه ی با دین و مسیر انبیاء بود و دین را افیون ملت ها می دانست. حرف کمونیست ها این بود که انبیاء در کنار مالکان و دولت های چپاول گر قرار دارند و به واسطه ی توسعه ی تزویر، استعمار و استثمار را گسترش داده اند. این اندیشه، با اختصاص دادن نیمی از قدرت سیاسی و نظامی جهان، پرچم عدالت خواهی را نیز در دستش گرفته بود؛ و اگر کسی خواهان عدالت بود، باید با دین مبارزه می کرد! در آن روزگار می پرسیدند: «طرف دار دین هستی یا عدالت؟!». آیا امروز نیز نگاه مردم دنیا به دین و عدالت، همان نگاه 50 سال پیش است؟ یا نه؛ پرچم عدالت در دست دین است و کم تر کسی است که به دنبال عدالت باشد ولی نیم نگاهی به سمت دین نیاندازد! باور بشر امروز این است که باید منجی الهی بیاید و جهان را به ساحل امنیت و عدالت برساند.

پس به این معنا «ظهور صغری» واقع شده است؛ و با فراگیر شدن نام حضرت و گرایش وجدان های بشری به منجی الهی، معنویت خواهی جهانی حول محور انقلاب اسلامی ایران و انقلاب شیعی شکل گرفته است. اگر بخواهیم عنوان انقلاب را بعد از رنسانس به یک جریان و حرکت اجتماعی منتسب کنیم، بدون شک بجز انقلاب اسلامی ایران، هیچ حرکت دیگری، وجهه ی انقلابی نداشته است؛ تنها انقلاب اسلامی است که مسیر جدیدی در حرکت های جهانی به سوی افقی از جنس دیگر را گشوده؛ و امروزه نیز محور ارتقاء وجدان بشری و الگویی برای تعالی الهی و تکامل اجتماعی است. اما اگر مراد از طرح بحث «ظهور صغری» تغییر در نوع ارتباط با حضرت باشد و به این بهانه دستگاه فقاهت منزوی شود؛ حرف باطلی است و هیچ دلیل و مدرکی بر چنین حقانيت برداشتی مشاهده نمی شود.

ارتباط با حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف  محدود و محصور در  عصر ما نبوده و نیست؛ بلکه همان گونه که حضرت در عالم ملائکه، کارگزارانی چون جبرئیل و میکائیل دارند، در این عالم نیز اوتاد و ابدالی دارند که کارگزار حضرتند. اما این مطلب دیگری است و ربطی به ارتباط عمومی جامعه ی شیعه و فرهنگ مذهب با ولایت حقه ندارد؛ و جامعه ی شیعه را از ارتباط با امام عصر از طریق دستگاه فقاهت بی نیاز نمی سازد. برای مثال: آیا زمانی که در دوره ی شیخ انصاری، علامه حلی و مقدس اردبیلی، رجالی بودند که با حضرت ارتباط مستقیم داشتند، این ارتباط موجب این می شد که دستگاه فقاهت منزوی شده و مردم به جای رجوع به این فقهاء، به آن افراد مرتبط با حضرت مراجعه کنند؟! اگر کسی در هر دوره ی زمانی ای با وجود مقدس صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ارتباط داشته باشد، گوارایش باد؛ اما این مطلب به معنای تبدیل ارتباط از مجرای فقاهت به ارتباط مستقیم نیست؛ و جامعه ی شیعه را بی نیاز از فقه نمی کند.

در مورد ادعای رویت نیز مساله به همین ترتیب است. از مسلمات شیعه است که می توان حضرت را در دوره ی غیبت کبری نیز زیارت کرد و ایشان را رویت نمود. یعنی کسانی هم چون مقدس اردبیلی، شیخ انصاری و دیگرانی نیز بوده اند که محضر حضرت مشرف می شدند و ایشان را زیارت می کردند. از سوی دیگر در حدیث معروفی که حضرت به نائب چهارم شان فرمودند: «نائب دیگری معین نکن؛ و جامعه ی شیعه باید از این پس به فقهاء رجوع کنند؛ اگر کسی هم ادعای رویت نمود، تکذیبش کنید» نیز تردیدی وجود ندارد. حال آن احتمال واقع و این تکذیب بلاشک را چگونه می توان جمع کرد؟

جمع این دو مطلب این است که رویتی که پشت آن ادعای نیابت و وساطت باشد را باید تکذیب کرد؛ نه روئت تنها را! یعنی هرگاه کسی آمد و ادعا نمود که: "نائب و واسط حضرت است و دستوری، ولو در یک مورد خاص، آورده و باید جامعه به آن عمل کنند" را باید تکذیب نمود.

طریق اداره ی جامعه ی شیعه در عصر غیبت این نیست که کسی ادعای ملاقات، نیابت و یا وساطت کند و بگوید: «امروز باید این کار را کرد و فردا آن کار را!» جامعه ی شیعه در عصر غیبت بنا به دستور امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از طریق فقاهت اداره می شود. فقهایی هم که به آستان آن حضرت راه می بردند، و با آن حضرت ارتباط مستقیم برقرار می کردند، هیچ گاه حکم شان را به ملاقات با ایشان مشروط نمی کردند؛ آن چیز هم که کار ایشان و احکام صادره از ایشان را بر ما حجت می کند، ارتباط با حضرت نبوده است. برای درک اهمیت مسیر هدایت اجتماعی شیعه به واسطه ی دستگاه فقاهت، لازم است که در روش هدایت خاص این دستگاه توسط امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تاملی داشته باشیم؛ یعنی ببینیم که حضرت چگونه نظام فقاهت را به طور خاص هدایت می کنند، تا اطمینان حاصل کنیم که رجوع به طرق دیگر، انحراف از مسیر صحیح مهدویت است؛ و ارتباط مستقیم با ایشان، حجیتی برای تبعیت اجتماعی از افراد مرتبط نمی آورد.

در یک معنای عام، هدایت حضرت در همه ی عوالم و کائنات جریان دارد و حضور اراده و هدایت ایشان در همه ی هستی را می توان دید. ولی، هدایت خاصّ حضرت در سرپرستی دستگاه فقاهت شیعی، شکل ویژه ای از هدایت است و مانع از انحراف این دستگاه و تراز و شاقولی که برای جامعه ی شیعه تعیین کرده اند، می شود.

گاهی در معرفت شناسی، تعریف علمی «اجتهاد» به گونه ای  بیان می شود که گویا اگر کسی به درجه ی اجتهاد برسد؛ حتی اگر مسلمان هم نباشد، می توان از او تقلید کرد! هرگاه از این دسته بپرسیم: اگر یک مستشرق، ادبیات عرب بخواند و در منطق و فقه و اصول سرآمد شود و به عنوان یک مجتهد اعلم ممتاز گردد؛ آیا می توان از او تقلید کرد؟ پاسخ می دهند: "نه"؛ نمی توان از او "تقلید" کرد؛ چون "عادل" نیست. یعنی انگار، عادل بودن یک شرط خارجی است و اگر این شرط در خارج محقق شود، می توان از چنین شخصی نیز تقلید نمود.

در مقابل، بعضی از فقها در تعریف «اجتهاد» تعابیر دیگری دارند؛ و از این تعابیر چنین فهمیده می شود که: «فقاهت، فهم صحیح دین است و جز با ملکه ی عدالت، حاصل نمی شود». بنا بر این تعریف، زمانی که به شخصی می گویند: «به درجه ی اجتهاد رسیده و می توان از او تقلید کرد»؛ مراد این است که این فرد، صاحب ملکه ی قدسیه ی عدالت شده است. یعنی عدالت، غیر از یک فنّ تحصیلی است؛ و اجتهاد نیز، صرف کسب یک تخصص در حوزه های خاصی از علوم دینی نیست.

لازمه ی فهم صحیح از دین، تولّی در فهم است؛ و به صرف نماز شب خواندن و تقوای ظاهری نمی توان به تفقه در دین رسید. تقوا زمانی ارزش مند است و راه به تفقه در دین دارد که در عمل فهم تقوا ورزیده شود؛ و تا کسی در عمل فهمش تقوا را رعایت نکند و متولی به ولی معصوم نباشد، نمی تواند از دین، درک صحیحی حاصل کند.

اجتهاد یک مستشرق از این رو قابل تقلید نیست که در فهمش از دین، تقوا را رعایت نکرده است و در مقام فهم، تولی به معصوم ندارد. یک مستشرق وقتی در کلام معصوم علیه السلام تفقه می کند، این گونه نیست که خودش را شاگرد و کلام را از آن امام معصوم بداند؛ بلکه در پی این است که فردی، سخنی گفته؛ و من می خواهم عمق این سخن را بفهمم! برخورد او، همانند برخورد با یک اثر باستانی است! برای مثال: وقتی با نهج البلاغه ی امیرمومنان علیه السلام مواجه می شود، تلاش او برای فهم نهج البلاغه، شبیه مواجه با یک اثر مکتوب باستانی با خط میخی است! چنین پژوهشی در دین و آثار معصومین علیهم السلام به تفقه قابل تقلید منتهی نمی شود. فهم فقیهانه و توام با ملکه ی عدالت، امر دیگریست و جز با تولی به معصوم علیه السلام پیدا نمی شود.

روش فقها از قدیم این بوده است که، در مقام گمانه زنی لزومی برای مقید شدن به چیز خاصی نیست؛ اما در مقام استظهار باید تولی و خضوع داشت. التماس کرد؛ مواظب بود نفسانیات در استظهار دخالت نکند. اگر فقیهی برای بیان یک فتوی، چاه خانه اش را پر می کرد؛ از این رو بود! معلوم است که اگر فقیه این گونه تولی به معصوم در مقام تفقه داشته باشد، از سوی معصوم امداد می شود. این امداد، جدای از امداد عامی است که همه ی عالم را شامل می شود. امدادی که از سوی امام حیّ به فقیه متولی و عادل می رسد «امداد تفقه» است؛ یعنی خود تفقه و فهم از دین از سوی امام معصوم علیه السلام امداد می شود.

زمانی تقوای ما در نماز شب خواندن مان محصور است و عدالت مان تنها نماز شب مان را شامل می شود؛ وقتی پشت میز می آییم، مفاهیم قرآن و معصومین علیهم السلام را کنار می گذاریم و کتاب «کینز» را برمی داریم! این به معنای عدالت در عمل اداره  نیست و چنین مدیریتی را نمی توان مدیریت دینی نامید. ممکن است کسی این گونه باشد؛ نماز شبش را بخواند؛ و وقتی در مقام فهم حاضر می شود، بگوید: «من می فهمم!» ادعا  کند که شریعت، صامت است؛ زبان ندارد؛ من آن را زبان دار کردم! چنین فردی نمی تواند از قرآن، حتی یک کلمه را بفهمد! اما یک فقیه می گوید: «این کلام امیرالمومنین علیه السلام است؛ کلامکم نور»؛ یعنی معتقد است که برای فهم کلام امیرالمومنین علیه السلام باید استضائه پیدا کند و متولی به ایشان شود؛ تا بارقه ای از کلام حضرت در جانش بنشیند و فهمی از آن برای او حاصل شود.

در چنین تعریفی از تفقه و اجتهاد، طریق ارتباط با معصوم «تولی به معصوم علیه السلام از سوی فقیه» و «افاضه ی از سوی معصوم علیه السلام» است؛ فقیه، خشوع و خضوع می ورزد، و معصوم علیه السلام به او علم صحیح را عطا می کند.

دستگاه فقاهت شیعه از طریق چنین سرپرستی خاصی، هدایت و راه بری شده است. اصل و پایه ی فهم در این دستگاه و اظهار حکم، استضائه ی معصوم علیه السلام بوده است. در احکامی که در این دستگاه صادر شده اند، استکبار ورزیده نشده است. امام معصوم علیه السلام از طریق این دستگاه استضائه کرده اند و با پرتوافکنی شان، فضای فهم شیعه را روشن و نورانی نموده اند. نظام تفقه شیعی، جریان نور معصوم برای هدایت جامعه ی شیعه است. وقتی جامعه ی شیعه به  واسطه ی فهم این فقیه سرپرستی می شود، به معنای آن است که جامعه توسط امام معصوم علیهم السلام سرپرستی می شود؛ این مطلب، معنای حجاب نوری بودن فقها در نسبت با وجود مبارک و انور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز می باشد.

ولیّ تاریخی شیعه، امام معصوم علیه السلام است؛ امام معصوم با بصیرت نافذی که به تاریخ دارد، هدایت خاص خودش را بر دستگاه تفقه شیعی جاری می سازد و آن را از فراز و نشیب های مهم عبور می دهد. لذا با هدایت دستگاه فقهی توسط خود حضرت، هدایت جامعه نیز توسط ایشان سرپرستی می شود؛ پس ایشان همواره حاضر و متصرف در تحولات جامعه ی شیعه هستند و غیبت کبری، به معنای غیبت هدایت امام نیست.

بنابراین اگرچه واقع شدن ظهور صغری را به معنای سپیده دم ظهور حضرت قبول داریم و می پذیریم که اقبال به ظهور حضرت در جهان در حال گسترش است؛ اما ظهور صغری به معنای حضور مستقیم حضرت در مدیریت اجتماعی را قبول نداریم و چنین ادعایی را به معنای انحراف از مهدویت می دانیم. این ادعا، ادعای بدون دلیلی است؛ و قبول حرف بلا دلیل در عصر غیبت، خطرناک است.

3/3- تنزل کارکرد گرایش به مهدویت

انحراف خطرناک دیگری که بنای رفیع مهدویت را تهدید می کند، کاهش گرایش به حضرت بقیه الله الاعظم اروحنالتراب مقدمه الفدا و گرایش به مهدویت در حدّ یک انتظار منفی، مانند مکتب احتراز است. ما باید در حوزه ی کلام شیعی به گونه ای کار کنیم که گرایش به مهدویت را از سطح فقه فردی به سطح جامعی هم چون عرفان مهدوی ارتقاء دهیم. نبود عرفان مهدوی در جامعه ی ما یک خلاء بزرگ است؛ نباید تلقی ما از عصر مهدویت این باشد که با ظهور حضرت، تنها شریعت محقق می شود. تقلیل تصور از جامعه ی دینی، به عنوان جامعه ای که تنها شریعت در آن محقق می شود، یکی از آسیب های جامعه ی ما در حرکت به سوی عصر ظهور است. عصر ظهور و دوران برپایی دولت حضرت، عصریست که ولایت حقه با همه ی زوایا و جوانبش متجلی می شود و از طریق ولایت حقه، توحید و الوهیت در همه ی عرصه ها جریان پیدا می کند.

این که دین را فقط در حد "ولایت" ببینیم و "شریعت" را انکار کنیم، یک انحراف است و سابقه ی تاریخی نیز دارد و در عصر ائمه ی معصومین علیهم السلام نیز واقع شده است؛ اما این که دین را تنها در شریعت خلاصه کرده و عصر ظهور را عصر تجلی شریعت بدانیم، انحراف دیگری است که در جامعه ی امروز ما باید مواظب آن نیز بود.

عصر ظهور، عصر ظهور کلمه ی «لااله الا الله» است. باطن دین، ولایت است و شریعت، مناسک جریان ولایت در عرصه ی باطنی و ظاهری و فردی و جمعی ماست. شریعت، طریق تولی ما به ولایت حقه است؛ طریق تمسک ما به ولایت و طریق تحقق عبودیت، سجده و پذیرش الوهیت خداوند متعال است. از طریق شریعت است که انسان می توان ولایت اولیای الهی را تحمل کند و از طریق تحمل ولایت معصومین علیهم السلام حقیقت توحید را درک نماید.

بنابراین، فهم عمومی جامعه از معنای صحیح انتظار، باید با درک رابطه ی "شریعت" و "ولایت" ارتقاء داده شود؛ تا انتظار نیز از «انتظار تحقق شریعت» به «انتظار تحقق ولایت و جریان الوهیت در حیات اجتماعی بشر» رفعت یابد. یعنی جامعه ی شیعه از معنای انتظار باید این درک را داشته باشد که در عصر ظهور، توحید با یک رویکرد تاریخی و اجتماعی محقق می شود و محدود به جاری شدن شریعت در مقیاس فرد نیست.

تقلیل انتظار در سطح رسیدن به کمال فردی، یکی از انحراف های خطرناکی است که در جامعه ی ما رایج است؛ با این انحراف نیز باید مقابله کرد. کمال حقیقی، به دنبال تحقق ولایت ولیّ حق بودن است، نه در پی تهذیب خود بودن! تهذیب فردی، تابع تحقق ولایت ولیّ حق در جامعه است. لذا اگر فهم ما از مهدویت، تهذیب فردی برای ملاقات شخصی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد، انحراف از معنای حقیقی مهدویت است.

معنای بسیاری از دعاهایی که در آن ها ملاقات و رویت حضرت طلبیده می شود نیز، ناظر به رویت ایشان در عصر ظهور، همراه با تحقق ولایت است. برای مثال: در دعای ندبه و بعضی دعاهای دیگر، مانند حرز معروف امام سجاد علیه السلام از خدا می خواهیم که ولایت حضرت در عالم محقق شود و ما در رکاب ایشان و تحت لوای ایشان قرار بگیریم و به ملاقات ولی الله الاعظم روحی وارواحنالتراب مقدمه الفدا برسیم.

گاهی انحراف از این هم خطرناک تر است و انتظار از مکتب احتراز به مکتب اعتراض تنزل داده می شود. یعنی معتقدند که انتظار برای ظهور، انتظار معترضانه است! حال آن که این گونه نیست؛ انتظار برای ظهور، محتاج سازندگیست. ما باید بر اساس اندیشه ی مهدویت دست به اقدام های سازنده ای بزنیم و جامعه ی خودمان و سپس در حدی که می توانیم، دنیای اسلام و حتی جامعه ی جهانی را برای ظهور آماده کنیم. البته همه ی این تلاش ها، تمهید برای ظهور است و ما ان شاءالله جزو ممهدین خواهیم بود؛ و الا اصل ظهور با فعل حضرت انجام می گیرد. هم اذن ظهور با دعای خود حضرت است و هم فعل ظهور با ایشان است.

«أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَليلاً ما تَذَكَّرُون[10] يا آن كس كه دعاى بيچاره مضطر را به اجابت مى رساند و رنج و غم آنان را بر طرف مى سازد و شما را جانشينان اهل زمين قرار مى دهد؟ آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست؟ اندكى متذكر هستند»

کلمه ی مضطر در روایات اهل بیت علیهم السلام به وجود مبارک حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف تفسیر شده است؛ دعای حضرت اجابت می شود و خلافت برای شیعه محقق می گردد. یعنی الوهیت خداوند دعای مضطر امام عصر را به اجابت می رساند و مومنین به ایشان، به مقام خلافت در ارض می رسند. انتظار، باید انتظار سازنده باشد؛ و یکی از مصادیق سازندگی برای ظهور، سازندگی اجتماعی است.

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری
-------------------------------------------
پی نوشت ها:

[9] بيانات مقام معظم رهبری در ديدار با اعضاى مجلس خبرگان، 1390/06/17.
[10] سوره مبارکه نمل، آیه شریفه 62.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط