منقبت حضرت علی(علیه السلام) در مثنوی های چهارگانه عطار نیشابوری(بخش دوم)

تاریخ ارسال:ج, 01/25/1396 - 00:42
emam ali
نویسنده: دکتر احمد رضایی

2. اشارات
اشارات در اینجا تمام حوادث، وقایع و رویدادهایی را دربرمی گیرد که با حضرت علی(علیه السلام) ارتباط دارد و عطار به نحوی بدان ها اشاره کرده است. این موضوعات بر پایه ی منابع تفسیری، حدیثی و تاریخی است و عمده ی کار آنها به روزگار حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) برمی گردد. نکته ی در خور تامل اینکه عطار به رویدادهای بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) اشاره ای نکرده است وصحبت سخن در این باره را در عمده ی مثنوی ها ناشی از تعصب شمرده است. (1)
در این پژوهش ضمن برشمردن اشارات آثار عطار، به زمینه های تفسیری و حدیثی آن خواهیم پرداخت:
1-2. سه قرص نان و سه روز
 
، روزه: تفاسیر متعدد زمینه ی تفسیری این واقعه را در شان نزول سوره دهر آورده اند: "قصه آن این بود که لیث روایت کرد که از مجاهد از عبدالله عباس و این خبر به چند طریق بیاورد. ثعلبی مفسر امام اصحاب الحدیث که حسن و حسین بیمار شدند. جدشان محمد مصطفی به عیادت ایشان شد، با جمله صحابه و معروفان عرب. علی را گفت اگر نذری کنی در حق این فرزندان. . . امیرالمومنین علی گفت: با خدای پذیرفتم که اگر خدا اینان را شفا دهد، من سه روز روزه دارم به شکر آن و فاطمه گفت من نیز این نذر کردم. حسن گفت من نیز هم این نذر کردم اگر خدای ما را عافیت دهد. حسین گفت من نیز این نذر کردم اگر خدای حسن را عافیت دهد. فضه-خادمه ایشان-گفت من نیزاین نذرکردم. چون خدای تعالی ایشان را عافیت داد، علی فاطمه را گفت: وقت آن است که ما به آن نذر وفا کنیم"(رازی، 1367، ج20، ص78-82). طبق روایت که در شب اول غذایشان را به مسکینی دادند و با آب افطار کردند؛ درشب دوم غذایشان را به یتیمی و در شب سوم به اسیری بخشیدند. (2)
عطار نیز به این ماجرا اینگونه اشاره کرده است:
گرفته این جهان زخم سنانش گذشته زان جهان وصف سه نانش
چو در سرّ عطا اخلاص او راست سه نان را هفده آیه خاص او راست
سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید دو عالم را به خوان بنشاند جاوید
(عطار، 1387، ص127)
آن سه قرص نان چو بیرون شد به راه سرنگون آمد دو قرص مهر و ماه
(عطار، 1386، ص144)
2-2. خوابیدن در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) :
 
از دیگر اشارات عطار به وقایع زندگی علی(علیه السلام) داستان لیله المبیت یا خوابیدن امیرالمومنین در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) است آنگاه که جبرئیل با آیه ی "وادیمکربک الذین کفروا لیثبوتک"پیامبر را از نقشه ی کفار آگاه نمود، "به فرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خود برخیز. رسول خدا برخاست و علی (علیه السلام) را آن شب به خوابگاه خویش بخوابانید. . . ؛ و کافران آن شب به در سرای رسول بخفتند و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود و نه پس از آن بخسبید. رسول این آیت همی خواند"وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً"(میبدی، 1376، ج4، ص30).
چون به سوی غار می شد مصطفی خفت آن شب بر فراقش مرتضا
کرد جان خویشتن حیدر نثار تا بماند جان آن صدر کبار
(عطار، 1383،ص257)
به دلیل چنین فداکاری عظیمی، این آیه در شان حضرت امیر(علیه السلام) نازل شد:
"ومن الناس من یشری ابتغاء مرضات الله والله روف بالعباد"(3)
3-2. نماز و بیرون کشیدن تیر ازپای علی(علیه السلام) :
 
اشارت دیگر عطارنمازی است که در آن تیر از پای حضرت امیر(علیه السلام) خارج کردند. میبدی این واقعه را بدین گونه آورده است"و در آثار بیارند که علی(علیه السلام) در بعضی از آن حرب های وی تیری به وی رسید، چنانک پیکان در استخوان وی بماند. جهد بسیار کردند جدا نشد. گفتند تا گوشت و پوست برندارد و استخوان نشکنند، این پیکان جدا نشود. بزرگان و فرزندان وی گفتند: اگر چنین است، صبر باید کرد تا در نماز شود که ما وی را اندر ورد نماز چنان همّی ببینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرایض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضایل نماز ابتدا کرد. مرد معالج بیامد و گوشت برگرفت و استخوان وی شکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد، گفت درد من آسانتر است. گفتند چنین حالی برتو رفت و تو را خبر نبود. گفت اندر آن ساعت که من بر مناجات الله باشم، اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من می زنند، مرا از لذت مناجات الله، از درد تن خبر نبود"(میبدی، 1376، ج1، ص179-180). (4)عطار با توجه به همین حادثه می گوید اگر واقعاً دوست داری نماز تو عاری از هر شک و شبهه‌ای باشد باید چون علی نماز بگزاری:
چنین باید نماز از اهل راز که تا باشد نماز تو نمازی
چنان شد در نماز از نور حق جانش که از پایش برون کردند پیکانش
نمازش چون چنین باشد گزیده به"الحمد"ش چنان گردد بریده
(عطار، 1386،ص104)
4-2. بخشیدن انگشتری در نماز:
 
درباره این حادثه در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است: "جابربن عبدالله انصاری گفت: یک روز رسول(صلی الله علیه و آله) در مسجد نماز پیشین بگذاشت وپشت باز داد. اعرابی از میان قوم برخاست اثر فقر به روی پیدا [بود].
روی به رسول کرد و این ابیات را انشا کرد:
وقد مسنی عری و ضر و فاقه و لیس لنا ان یمرد مایحلی
وما المنتهی الا الیک مفرنا و این مفر الخلق الا الی الرسلی
رسول گفت: "کیست که او را چیزی دهد و ضامنم من او را به درجه‌ای که نزدیک باشد به درجه من و ابراهیم خلیل؟ اعرابی برگردید هیچ کس او را چیزی نداد. امیرالمومنین (علیه السلام) در زاویه مسجد نماز نوافل می کرد و در رکوع بود، انگشت برداشت تا اعرابی انگشتری از انگشت او بیرون کرد و به انگشتری فرو نگرید. نگین گرانمایه بر او بود، شادمانه شد. . . وجبرئیل آمد و این آیت را آورد: "انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنو والذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون. . . "(رازی، 1367،ج2،ص175). هر چند افراد زیادی بعدها تظاهر و اقدام به چنین کاری کردند، قاطبه مفسران این آیه و واقعه را در شان حضرت امیر(علیه السلام) می دانند. (5)عطار با توجه به همین موضوع چنین سروده است:
علی را گوی تا فرمان بری را ببخشد در نماز انگشتری را
برو با بت پرستان داوری کن جهانشان حلقه ی انگشتری کن
(عطار، 1386،ص196)
5-2. زره حضرت علی و پشت نکردن ایشان به دشمنان:
 
از وقایع دیگری که عطار بدان پرداخته، زره حضرت و کیفیت مقابله با دشمنان است. عطار با توجه به منابع و مستندات تاریخی و روایی، به این موضوع که زره حضرت علی(علیه السلام) پشت نداشته و ایشان هرگاه در مصاف و میدان نبرد به دشمن پشت نمی کرده است، اشاره می نماید. در کتاب الامام علی بن ابی طالب اقوال گوناگونی از شیخ صدوق، ابن آشوب، شرح نهج البلاغه و. . . آمده است که به بیان یکی از آنها اکتفا می شود:
"الاخبار المؤفقیات عن مصعب بن عبدالله: کان علی ابن ابی طالب حذراً فی الحروب، شدید الروغان من قرنه، لا یکاد احد یتمکن منه و کانت درعه صدراً لا ظهر لها فقیل له: الا تخاف ان توتی من قبل ظهرک؟ فیقول: اذا امکنت عدوی من ظهری فلا ابقی الله علیه ان ابقی علی"(ری شهری، 1421ق، ج9،ص428-429).
عطار این موضوع را چنین بیان کرده است:
از آن چون روی بودش پشت جوشن که بر بستنش بدان اندام روشن
چنین گفت او که گر خواهید کشتم نبیند هیچ کس در جنگ پشتم
(عطار، 1387،ص127)
یا در مصیبت نامه می گوید:
گفت اگر در رویم آمد صد سپاه کس نبیند پشت من در حرب‌گاه
(عطار، 1386، ص144)
6-2. رفتن بر دوش نبی و شکستن بتها:
 
پس از آشکار شدن دعوت به اسلام پیامبر برای نشان دادن عجز بت ها، بت بزرگ آنان را که با میخ های آهنین بر بام کعبه استوار شده بود، به کمک حضرت علی(علیه السلام) درهم شکست. "برای اینکار شبی همراه امیرالمومنین علی(علیه السلام) به مسجد الحرام رفت و چون در کعبه را بسته بودند و راهی به بام نبود، علی را بر شانه‌های خود نهاد تا بت را از جای برکند"(رشاد، 1382، ج10، 272)؛ البته این واقعه را به روز فتح مکه نیز مربوط دانسته اند. (6)عطار در منطق الطیر به این ماجرا چنین اشارت کرده است:
گشته اندر کعبه آن صاحب قبول بت شکن بر پشتی دوش رسول
(عطار، 1383،ص252)
7-2. راز دل گفتن با چاه:
 
سخن گفتن یا راز دل در چاه گفتن، در ادبیات سابقه ای طولانی دارد که برخی ریشه ی آن را به یونان پیوند می دهند. در ادب فارسی نیز چنین موضوعی به طرق مختلف آمده است. (7)عطار در اشاراتی به زندگی حضرت امیر(علیه السلام) حکایتی نقل می کند و در ضمن آن به راز گفتن حضرت با چاه اشاره می نماید:
مصطفا جایی فرود آمد به راه گفت آب آرند لشکر را ز چاه
رفت مردی، باز آمد پرشتاب گفت "پر خون است چاه و نیست آب"
گفت "پنداری ز درد کار خویش مرتضی در چاه گفت اسرار خویش
چاه چون بشیند آن تابش نبود لاجرم پرخون شد و آبش نبود"
(عطار، 1383، ص256)
آنچنان که از این حکایت برمی آید پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرماید: چاه چون تاب درد دل علی (علیه السلام) را نداشت پرخون و بی آب شد. عطار به مکان حکایت و اینکه سخن علی(علیه السلام) چه بود که آب چاه را یا به تعبیری دل چاه را خون کرد، اشاره ای نکرده است، اما از فحوای کلام برمی آید سخن ایشان باید آن قدر دردناک و گدازنده بوده باشد که چاه نیز تحمل شنیدن آن را نداشته است. منابع و ماخذی-پیش از عطار-برای این موضوع یافت نشد، حتی در دانشنامه ی امام علی(علیه السلام) ذیل عنوان مذکور، به این حکایت عطار اشاره شده است. (8)در مناقب العارفین، در شرح اسرار نی، حکایتی با همین مضمون از مولوی نقل شده است: "گفت روزی حضرت مصطفی صلعم اسرار اخوان صفا را به علی مرتضی-کرّم الله وجهه-در خلوت بیان کرد و وصیت کرد این اسرار عظیم را به نامحرمی مگوی و افشا مکن و متابعت نگاه دار؛ تا چهل روز تمام تحمل فرمود و بی قرار گشته بود. عاقبه الامر بی خودواور به صحرایی بیرون آمد و درآنجا چاهی مغ یافت. سر را فرو چاه کرده، آن رازها را یک به یک گفتن گرفت. . . بعد از چند روز در آن چاه یکتا نی ای برست و روز به روز بزرگتر شد. . . ، مگر که چوپانی روشندل بر آن حال مطلع گشته، آن نی را برید، سوراخی چند کرده، شب و روز عاشق‌وار نی نواخت. . . تا به حدی که در قبایل عرب نی نواری چوپان منتشر شد و شایع گشت و تمامت عرب عرباء، شرقاً و غرباً به تفرّج و استماع آن رغبت می نمودند و از غایت لذت آواز نی می گریستند. . . به تواتر این خبر و این حکایت به سمع مبارک رسول رسیده، فرمود که چوپان را حاضر کردند. چون سرآغاز نواختن گرفت، تمامت اصحاب ذوقی گشته، شورها می کردند و بیخود می شدند فرمود که این نواها شرح آن اسرار است که من با علی در خلوت گفته بودم"(افلاکی، 1375، ص482-483).
اگر حکایات مولوی با دیگر حکایاتی با همین مضمون، از جمله حکایت نظامی در اقبالنامه مقایسه گردد. روشن می شود مولوی با کنار هم نهادن حکایت معروف درباره ی نی، برای رسیدن به مضمون و معنای مطلوب خویش چنین حکایتی را ساخته است که تحلیل و مقایسه ی آن از حد موضوع این مقاله خارج است؛ اما بیان چند نکته ضروری می نماید: اول اینکه مولوی خود اشاره می نماید که پیامبر(صلی الله علیه و آله) تنها علی(علیه السلام) را شایسته این راز دانسته، یقین داشته اند وی این راز را برای هیچ کس آشکار نخواهد نمود؛ پس نباید نهایتاً آن را برای دیگران افشا نماید به عبارت دیگر با توجه به شناخت پیامبر از علی و تاکید بر کتمان سر، آیا می توان پذیرفت که ایشان سخن پیامبر را نادیده انگاشته است؟ دوم، رازی که حتی آب چاه از شنیدن آن خون می شود، چگونه دیگر اصحاب را-به قول مولوی-به شور و ذوق وا می دارد؟ و نکته های دیگری که با شخصیت ممتاز حضرت امیر در خور نیست که با توجه به آنها می توان بر بی اساس بودن داستان مولوی یقین حاصل نمود.
احتمالاً باید چنین واقعه ای بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) باشد که علی(علیه السلام)  همرازی نیافته است که تحمل سخن او را داشته باشد و سخن ایشان آنقدر دردمندانه و تاثرانگیز بوده که کسی تحمل شنیدن آن را نداشته است. لکن مولوی، دانسته یا نادانسته، ماجرا را به گونه ای ارائه کرده است که گویا حضرت امیر نتوانسته است سفارش پیامبر را به جای آورد. اتفاقاً عطار هم تاکید می کند علی همدم و همرازی نداشته تا غم درون را بازگوید:
گاه در جوش آمدی از کار خویش گه فرو گفتی به چه اسرار خویش
در همه آفاق همدم می نیافت در درون می گشت و محرم می نیافت
(عطار، 1383، ص253)
سخن در رد نجوا و درد دل گفتن حضرت امیر با چاه نیست، زیرا شواهد دیگری بر چنین حادثه‌ای تاکید می نماید؛ از جمله می توان به روایت مجلسی ازقول میثم تمار اشاره نمود: "روی عن میثم قال: اصحر بی مولای امیرالمومنین. . . فوجدته مطلعا فی البئر الی نصفه یخاطب و البئر تخاطبه فحش بی: میثم گوید: امیرالمومنین را بر سرچاهی یافتم که [بدن]تا کمر در چاه کرده بود و با چاه گفتگو می کرد"(مجلسی،[بی تا]، ج97، ص451)؛ بلکه با توجه به این مطلب به نظر می رسد حکایت نخست یا ساخته داستان سرایان بوده و عطار آن را از طریق ایشان نقل کرده یا ساخته خود عطار است که با تلفیق مطالب مختلف آن را به گونه حکایتی در زمان پیامبر ارائه کرده است.
8-2. دست بریده:
 
از دیگر مواردی که درباره حضرت امیر در مثنوی های عطار، بدان اشاره شده است، داستان دست بریده است:
از دم عیسی کسی گر زنده خاست او به دم دست بریده کرد راست
(عطار، 1383، ص252)
استاد شفیعی کدکنی در تعلیقات‌شان برا ین بیت، حکایتی از بستان العارفین نقل می کنند که در آن علی با اجرای حکمی، دست مجرمی را قطع می کنند، مجرم علی را ثنا می گوید و اذعان می دارد علی(علیه السلام) با این کار او را از عذاب دوزخ رهانیده است. سلمان این واقعه را برای حضرت نقل می کند. علی(علیه السلام) به خانه مجرم می رود، دست را بر ساعد وی نهاده، آستین بر آن می کشد، سپس به وی می گوید دست از آستین بیرون کن. مرد دست بیرون کرد؛ تو گفتی هرگز دستش قطع نشده بود. (9)عده‌ای اشارت این بیت را به داستان"جوانمرد قصاب"منتسب می کنند. علامه قزوینی دریادداشتهای خویش ضمن بررسی تاریخ "داستان جوانمرد قصاب"در تحفه سامی، نزهه القلوب، تذکره الاوایل و. . .  دو روایت درباره جوانم قصاب نقل می کند که در روایت دوم حضرت امیر حضور چشمگیری دارند و به قول علامه این روایت عین تعزیه ای است که تعزیه خوان های ایران به نام جوانمرد قصاب می خوانند و آن بدین نحو است: "روزی خاتون کنیز خود را بری خرید گوشت فرستاد. کنیز گوشت را از جوانمرد قصاب خریداری کرده، به منزل برد خاتون آن را نپسندید امر به عوض کردن آن کرد. کنیز نزد قصاب رفته گوشت را عوض نموده، مراجعت کرد، ولی باز خاتون نپسندید. کنیز را امر به عوض کردن نمود. . . به همین طریق مرتبه سوم هم چون گوشت را خاتون نپسندید، کنیز از قصاب تقاضای معاوضه کرد؛ ولی در این مرتبه قصاب قسم خورد که اگر گوشت را بیاوری تو را خواهم کشت . کنیز مانند چوب هر دو سر طلا درکوچه ایستاده بود و می گریست که ناگاه به مولای متقیان وحی نازل شد که در ری چنین قضیه‌ای رخ داده است حضرت به طی الارض خود را به ری رسانده، قصاب را ملاقات و تقاضای عوض کردن گوشت کنیز را نمود. قصاب قبول نکرد. حضرت را تهدید کرد که اگر دیگر بیایی آزارت می کنم. حضرت کنیز را به منزل خاتونش برده، از او تقاضای عفوش را نمود. خاتون قبول نکرده، حضرت را در صورت اعاده مطلب تهدید به قتل نمود. حضرت ناگزیر مجدداً بطرف قصاب رفت تا از او تقاضای تجدید[نظر]کند که قصاب برخاسته، مشتی بر سینه‌اش زد. حضرت گریان و نالان مراجعت کرد. در این اثنا شخصی قصاب را گفت آیا شناختی کسی را که مشت زدی؟ جواب داد خیر. گفت آن شخص شوهر بیوه زنان، پدر یتیمان امیرمومنان بود. گفت از کجا دانستی؟ جواب داد من خود جبرئیلم. قصاب دست راست خود را با ساطور انداخته، خدمت حضرت شتافت و تقاضای عفو کرد و تمام اموال خود را به کنیز ببخشید. حضرت از گناه او در گذشته، نیمه دستش را به جای خود گذارده، با آب دهان مبارک روی زخم را تر نمودند"(افشار، 1363،ج2،ص187)
همانگونه که ملاحظه می شود چنین روایتی با توجه به مختصات سبکی، خصوصاً در حیطه نحو جملات و کیفیت بیان آنها بیشتر به گفتار داستان پردازان و نقالان شبیه است، مضاف بر اینکه عباراتی نظیر"من خود جبرئیلم. . . "باعث وهن مطلب است و کیفیت روایت دور از شان امیرالمومنان است.
9-2. رفتار با ابن ملجم:
 
پس از آنکه ابن ملجم به ایشان ضربت زد، شربتی برای علی(علیه السلام) آوردند. ایشان به ابن ملجم اشاره نمودند. ابن ملجم از خوردن آن-به خیال آنکه با زهر آمیخته است-اجتناب کرد. عطار از قول حضرت نقل می کند:
اگر این نابه کار شربت را خورده بود با من وارد بهشت می شد:
چون که آن بدبخت آخر از قضا ناگهان آن زخم زد بر مرتضا
مرتضارا شرتبی کردند راست مرتضا گفتا که خونریزم کجاست
شربت او را ده نخست آنگه مرا زان که او خواهد بدن همره مرا
شربتش بردند او گفت "اینت قهر حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر
مرتضا گفت "به حق کردگار گر بخوردی شربتم این نابه کار
من همی ننهادمی بی او به هم پیش حق در جنه الماوی قدم"
(عطار، 1383، ص255)
در مجموع می توان گفت اشارتی که راجع به حضرت امیر درآثار عطار آمده است دو دسته اند: دسته نخست مانند خوابیدن در بستر پیامبر، پشت نکردن به دشمن در میدان جنگ و شکستن بت ها بر دوش نبی، کاملاً مستندند و متون مختلف روایی، تفسیری و تاریخی بر صحت آنها گواهی می دهند. دسته دوم اشاراتی است که در هاله‌ای از ابهام پیچیده شده و کیفیت تاریخی آن با مطالب دیگر آمیخته است؛ به دیگر سخن حقیقت چیزی دیگر بوده و با گذشت زمان مطالبی بر آن افزوده یا تفاسیر دیگری از آن ارائه داده اند؛ مانند داستان سخن گفتن با چاه که از نظر شیعیان بر خلاف مطالبی است که بدان اشاره شد.

 

---------------------------------------
منبع: فصلنامه شیعه شناسی شماره 28
---------------------------------
پی نوشت:
1. ر. ک به : عطار،1387،ص253/همو1386،ص105/همان ص147-146
2. برای مطالعه تفصیلی موضوع ر. ک به: رازی، 1367،ج20، ص78-82/میبدی، 1376، ج10، ص320-321.
3. ر. ک به: میبدی، 1376،جچ1،ص544/رشاد، 1382،ج10، ص104/مقدسی، 1374، ج4-6، ص667-668.
3. نیز ر. ک به: رشاد، 1382، ج10، ص21-22.
5. ر. ک. به میبدی ،1376،ج3،ص152/شمیسا1371،ص408/محلی،1422ق،پاورقی ص337-338/ابن عربی،1422ق،ج1،ص152،/زمخشری،1415ق،ج1،ص64.
6. نیزر. ک. به : عطار ،1387،تعلیغات ،508
7. برای نمونه ر. ک. به : عطار 1387،ص-516-515
8. ر. ک. به : نظامی : 1374،ص1331به بعد
9. رشاد،1382،ج11،ص414 
10. ر. ک به: عطار،1387، ص508.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط