شرح معرفت نفس جلسه 89- استاد صمدی آملی (حفظه الله)

تاریخ ارسال:پ, 12/09/1397 - 20:01

معرفت نفس،تاثیر و هیئت حرف

بسم الله الرحمن الرحیم
شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی جلسه 89 (درس بیست و یکم)

از درس نوزدهم تا پایان درس بیست و یکم، به این نتیجه رسیدیم که هر کسی دارای حقیقتی است که از آن تعبیر به «من» می کند و این حقیقتِ «من» غیر از اعضاء و جوارح ظاهری و باطنی اوست که حتی این اعضاء و جوارح را به آن من و حقیقت اسناد می دهد.
مثلاً می گوید دست من، سر من قلب من، مغز من و . . . ، که اینها را به آن «من» نسبت می دهد و لذا سؤال در این است که این «من» چه حقیقتی است که انسان تمام اعضاء و جوارح و قوا و آثار وجودی و اعمال و رفتارش را به من اسناد می دهد؟ که من رفتم، من خوردم و . . .  .
الآن چون با همین بدن طبیعی، حشر عمومی داریم، لذا آقا پرسش و پاسخ را در درسها به تناسب همین بدن ظاهری مطرح فرمودند و امور دیگری مانند خواب را که نکته مهمی است، فعلاً مطرح نفرمودند تا آهسته آهسته انسان که در مقام تفکر قرار بگیرد، می بیند همین اعضاء و جوارح ظاهری که غیر از منِ اوست و باعث انتقال او می شود و قوای دیگر باطنی او هم (مانند قوه خیال) باز به نحوی، مانعی برای او در مقام تفکر در ذاتش می شوند و باعث پراکندگی و مشوش شدن انسان می گردد و در مقام توحد، رهزن انسان می شود. که آقایان و بزرگان از آن تعبیر به خطورات ذهنی می کنند. یکی از عوامل پراکندگی قوه خیال یا خطورات ذهنی (تشویش قوۀ خیال)، مصرف حبوبات است. که باعث عدم توجه نفس در مقام تفکر و اضطراب قوه خیال می شود و تا انسان در هر ادراکی توحد پیدا نکند، حقیقت برای او پیاده نمی شود. علی الخصوص در مقام سیر عملی عرفانی که سفارشات زیادی در خصوص غذا، معاشر و کشیک نفس کشیدن می شد. حتی در حرف زدن و غذا خوردن هم انسان باید خیلی مراقبت داشته باشد که در جهت رسیدن به کمال برای او مانعی درست نکنند و لذا به علت عدم مراقبت در مصرف غذا، مزاج به هم می خورد و وقتی که به تفکر و تعقل و توجه در مُلک و ملکوت می نشیند، آن توحد ایجاد نمی شود و به مکاشفات دست پیدا نمی کند و نفس هم تا توحد پیدا نکند به ادراک نمی رسد، اگر هم ادراکی یا حقایقی به او رو کند، مشوش و پراکنده است؛ خوابها و بیداری نظیر «اضعاث احلام» دارد، و چیزهایی که برایش پیش می آید خالص و تطهیر شده نیست، بلکه به اضطراب های درونی اش مشوب می شود، که اینها، عزیزان من! همه زیر سر طهارت است و طهارت، خیلی مهم است.
نتیجه اینکه رسیدن به حقایق و کمالات، مستلزم طهارت قوه خیال و افکار می باشد و چون در درس های قبل به عرض رساندیم که نظام هستی یکپارچه دارای پیوستگی و ارتباط است و همه در کارند و بر یکدیگر تأثیر و تأثر دارند. این است که دستورالعمل های زیادی درخصوص غذاها، معاشرت ها، حرف زدن ها می دهند که تا طهارت ظاهری و باطنی حاصل گردد زیرا تا طهارت حاصل نشود، حقایق پیاده نمی شود و باید متوجه خودمان باشیم بطوریکه، وقتی نفس قوی شد و به بلوغ عقلی رسید، تمام حواس ظاهری و باطنی در تحت فرمان عقل قرار می گیرد و فرقان پیدا می کند. غرض اینکه انسان در نظر بدوی، به ظاهر فکر می کند همه چیز را می داند، اما همینکه در خودش غرق می شود و سؤالاتی نظیر پرسش های حضرت آقا پیش می آید، تازه متوجه می شود که هیچ نمی داند علم یعنی چه؟ چگونه علم پیدا می کند؟ و اصلاً نمی داند که من او که حقیقت اوست، چه چیزی است؟ ابتدا فکر می کرد که اعضاء و جوارح او، منِ اوست. بعد که جلوتر رفت، دید که منِ او غیر از اینهاست. ولی از طرفی هر کاری را به من خود نسبت می دهد، پس این من چیست؟ که به لمس در نمی آید و این حواس ظاهری قدرت ادراک آن را ندارند. در جواب فرمود که نمی دانم! که بس کشتی خرد (عقل انسانی) در این بحر (دریای غیر متناهی نفس انسانی) سالها گشت و نیافت که آن را کرانه چیست؟ و لذا نفس ناطقه انسانی، مانند دریای غیرمتناهی است که او را کرانه نیست و ساحل ندارد که «إنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلی صُورَتِهِ» و خداوند انسان را بر صورت خودش خلق کرد. در حدیث، عنوان شده که به اینکه فردی در حضور جناب رسول الله (ص) به شخص دیگری از روی ناراحتی و اختلافی که داشتند گفت مرده شور ترکیبت را ببرد، جناب رسول الله (ص) خیلی ناراحت شدند و به شخص توهین کننده فرمودند: تو به چه کسی این دشنام را می دهی؟ این ترکیب و این صورت، چه اشکال و عیبی دارد؟ « إنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلی صُورَتِهِ»، که این ضمیر «هِ» در «صورتِهِ» به دو وجه معنا می گردد: یا اینکه به خداوند برمی گردد که خداوند خلق کرد آدم را بر صورتش، و یا اینکه به خود آدم برمی گردد که خداوند خلق کرد آدم را بر صورت خودِ آدم که هر دو معنا درست است. باید به این نکته به عنوان یک اصل توجه داشت که هر جا حدیث یا روایت یا آیه ای با لفظ «إنَّ» شروع شود، آن حدیث یا آیه به عنوان یک ضابطه است. معنای اول، معنای بسیار شریفی است؛ حالا ذات خدا چگونه است؟ حق تعالی هم در قرآن فرمود که من آسمان و زمین را خلق کردم، من فرشتگان را مدبر شما قرار دادم، من روز و شب را آفریدم. همانطور که قبلاً از انسان سؤال می کردیم که آیا اعضاء و جوارح شما من شماست و جواب این بود که اینها غیر از من انسان است. آیا زمین و آسمان و آفتاب و امثال اینها، منِ خداست؟ اگر منِ اوست، پس زمین یعنی خدا؟ یا اگر غیر از منِ اوست، پس منِ خدا را باید کجا پیدا کنیم؟ اگر اینطور نیست، پس منِ خدا و ذات او جدای از اینهاست؟ 
اگر انسان درست به تفکر بنشیند می بیند که بین منِ او و خدا یک نحوه سنخیت و ارتباط وجودی است، همانطوری که قوای ظاهری و باطنی انسان، غیر از منِ اوست و هیچکدام دخیل نیستند و با قطع ارتباط از آنها، باز «من» بودنش باقی و برقرار است. به یک نحوی حق تعالی هم بدین صورت است (تشبیه معقول به محسوس). تا اینکه برهان تجربی جناب شیخ را در درس بیست و دو بیان می کنیم که در این برهان در تلقینی، نه تنها قوای ظاهری را از انسان می گیرد، بلکه قوای باطنی (وهم و عقل و . . .) را هم به طور مطلق از او دور می کند. هر انسان می بیند که هیچ یک از قوا، من و حقیقتِ او نیستند. با این حال که این «من»، بی همه آنها است، ولی با همه آنها هم هست و هر کس پیش خودش حاضر است و به خودش علم شهودی دارد و به ذات خودش عالم است که در اینجا حدیث شریف «من عَرَفَ نَفسَهُ، فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» ظهور می کند که اگر هر کس، به منِ خودش آنطور که هست پی ببرد، به من خدا هم پی می برد و از طرفی انسان که از پی بردن، به تمام حقیقت ذات خود عاجز است، چگونه می تواند به من خالق خودش که خالق تمام من های نظام هستی است پی ببرد؟ که بنا به فرمودۀ جناب شیخ الرئیس، تمام افلاک و کرات و ستارگان و . . .، همه «من» دارند، تمام موجودات نظام هستی از جماد گرفته تا انسانها، هر یک دارای من و نفسی هستند که آنها را می گرداند و لذا هر کس می خواهد به کُنه منِ خود برسد، می بیند، هر چه می گردد، کشتیِ خرد او ساحل ندارد. برای اینکه عقل محدود است و قادر به ادراک لایتناهی، آن طور که هست را ندارد. چون عقل از ریشۀ عقال، به معنی زانوبند است که معمولا شتران را که می خوابانند، برای اینکه بلند نشود، زانوبندی به پایش می زنند که آن زانوبند را عقال می گویند، و لذا عقل تا آنجایی که حد دارد و محدود است را ادراک می کند و ادراک حقیقت لایتناهی از طریق عقل میسّر می شود.
ادامۀ درس: «شما دوستان گراميم در اين بحث و فحص دقت بفرمائيد، اين درسها را سرسرى نگيريد , ببينيد الان به موجودى رسيده ايم كه آن حقيقت ذات هر فرد انسان است، و اكنون همين اندازه نتيجه حاصل كرده ايم كه آن گوهرى كه به لفظ «من» و «أنا» بدان اشارت مى كنيم موجودى است غير از بدن. اين بحث و فحص ما را به چنين موجودى رسانده است و اكنون در بود چنين موجودى كه حقيقت من و شما است يقين حاصل كرده ايم اگر چه با چشم سر او را نمى بينيم و از منظر ديدگان پنهان است و نمى توانيم آن را لمس كنيم ولى به بود او اعتراف داريم اما چگونه موجودى است و چگونه غير از بدن است و با بدن است و نسبت بدن با او چگونه و تعلق او به بدن چگونه است و به چه نحو از نقص به كمال مى رسد و سؤالهاى بسيار ديگر در اين باره بايد پس از اين روشن شود. و ما در سفر علمى خود حق داريم كه بگوئيم اكنون گامى برداشته ايم، اين مطلب در درسهاى بعدى روشنتر مى شود و اكنون در اين روش به همين اندازه اكتفا مى كنيم .»
که در حقیقت آن موجودی را که آن را گاهی ذات و گاهی حقیقت و دیگر الفاظ نام می بریم، بیان کنندۀ تمام حقیقت او نیست، چون تمام این الفاظ، برخاسته از نشئۀ طبیعی و ظاهری و خاکی است و نمی تواند حکایت از حقیقت باطن کند. مثل اینکه انسان در مقام سکوت تامّ است و سر به پایین انداخته و در حال تفکر است، با کسی ارتباطی ندارد و حرف نباید بزند، چون در اینجا انتقال معنا از شخصی به شخص دیگر نیست، نیازی به لفظ نیست. اما بیان لفظی که بخواهد گوهر آن حقیقت را بیان کند، خیلی سخت است.
لذا یک موجود بی اسم و رسم است و تازه این همه اسامی و صفاتی که برای خداوند در ادعیه می خوانیم، نظیر رحمان، رحیم، کریم و . . . ، به یک معنی در حجاب لفظ و معنی هستیم و بیان کنندۀ متن واقع نمی باشد. اینها به جهت ما است که با این الفاظ خود کرده ایم و گرنه حقیقت چیز دیگری است که غیر از لفظ و معنی است. 
اگر هم می گوییم «من»، باز داریم حقیقت خود را در قالب دو لفظ میم و نون می آوریم که این بیان کنندۀ حقیقتمان نیست که آن حقیقت، غیر از میم و نون است.
لذا برای رسیدن به واقع، الفاظ عجیب رهزن هستند و اگر بزرگان و ائمۀ اطهار ما حرف از بهشت و جهنم و دیگر چیزها می فرمایند، به زبان ما صحبت فرموده اند و آن واقع را در مقام تنزّل به لفظ در آورده اند، نه اینکه ما این الفاظ را واقع قرار دهیم. در حقیقت این الفاظ ظاهری، به نحوی تنزل یافته، بیان کنندۀ آن واقع و حقیقت هستند و لذا افراد تا الفاظی را در قرآن می خوانند، در همین نشئۀ طبیعی و ظاهری پیاده می کنند. نظیر اینکه قرآن کریم می فرماید: «إذا زُلزِلَتِ الأرضُ زِلزالَها»، ایشان را به همین تکان خوردنِ اینجا در نظر می گیرند و به سرّ آیه پی نمی برند. و لذا بیشتر گرفتاری ما این است که اکثریت مردم با همین الفاظ ظاهری خو کرده اند، از طرفی هم چون مردم به همین اعتقادات تنزل یافته خو کرده اند، لذا نمی شود آنها را از این اعتقادی که دارند بیرون بیاورید و بالا ببرید (قضیۀ حضرت موسی (ع) با چوپانی که ذکر و نمازش این بود که یک میش و دو بره، خدا بیامرزه مره، حضرت موسی (ع) به او که رسید گفت اینکه تو می گویی، این نماز نیست و سپس به نماز خواندن ایستاد و به او نشان داد که بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و . . .، بیچاره چوپان، نه تنها این نماز جناب موسی را یاد نگرفت، نماز خودش هم که ورد زبانش بود فراموش کرد، حق تعالی به موسی خطاب کرد یا موسی! نماز را به او یاد ندادی، آن دو کلمه ذکری را که می گفت و با ما راز و نیاز می کرد را نیز رها کرد. برو به او بگو همان ذکر خودش را که می گفت بگوید که برای ما کافی است). 
نمی شود با اعتقادات مردم جنگید، بیان این مسائل زمینه می خواهد. اینطور نباشد که در خانه و اجتماع، این مسائل را مطرح کنیم که شما خدا پرست نیستید، قیامت را درست نمی دانید و . . . ! بگذارید به کار خودشان باشند. خودمان سعی کنیم به حقایق برسیم، بعد اگر جان های قابلی بود، انسان القاء حقایق می کند. و نگوییم آنچه اینها می گویند، خلاف است، بلکه بگوییم اینها مرتبۀ نازله است.
همانطور که قبلا به عرض رساندیم، فرق است بین اصطلاحات قرآنی با اصطلاحاتی که مردم متعارف از آن استفاده می کنند؛ أرض هیوی با أرض قرآنی تفاوت دارد که اگر قرآن حرف از زلزله را بیان کرده است ما نباید آن را همین زلزلۀ متعارف بگیریم. چون زلزلۀ قرآنی غیر از زلزلۀ زمین ظاهری و طبیعی است و لذا اکثریت، منتظر این هستند که یک زلزلۀ عظیمی در عالم رخ دهد که مثلا رخ دهد که مثلا قرار هست قیامت برپا شود. 
از طرفی گناهی که چند نفر می کنند، چه ربطی به خرابی نظام احسن هستی دارد؟ چرا به خاطر گناه دیگران، آفتاب و ستارگان و کرۀ زمین از بین برود؟ نتیجه اینکه؛ اولا اصطلاحات قرآن غیر از اصطلاحات هیوی متعارف است، ثانیا قیامت برای آدم است نه عالم، فتدبر!
غرض اینکه، آیات قرآن، مشتمل بر براهین و ادلۀ اساسی و محکم است که اگر به دیدۀ محقّقانه و به دور از الفاظ و اصطلاحات ظاهری در آن بنگریم، چیزهایی عاید ما خواهد شد، و هم اینکه در مقام بیان مطالب قرآنی، حرف برای گفتن داریم. حرف اگر اساسی و برهانی باشد، هر کس از هر قشر و کشوری باشد آن را می پذیرد و هیچ عنادی هم ندارد. ولی متأسفانه چون اکثریت مردم به تقلید از پیشینیان و از گفته های دیگران می باشد، هم خودشان در فهم آیات قرآن باز مانده اند و هم دیگران از پذیرفتن حرف آنان سر باز زده اند (یک زن و شوهر فرانسوی که هر دو تحصیل کرده و دانشمند بودند، محضر مبارک حضرت آقا آمدند و سؤالاتی از مسائل نجوم و پزشکی مطرح نمودند و آقا به آنها جواب می داد، آقا دیدند هر دوی آنها شروع به گریه کردند. آقا به آنها فرمود مگر از ناحیۀ بنده به شما بی احترامی یا بی حرمتی شده است که شما را ناراحت کرد؟ آنها گفتند خیر، شما خیلی هم به ما لطف نمودید ولی گریۀ ما از این جهت است که ما تا الان تحصیل کردیم و حتی در دانشگاه های فراوانی مشغول تدریس هستیم. چیزهایی از دین اسلام برای ما نقل می کردند که ما نظر دیگری در مورد دین شما داشتیم و هیچ عقیدهای بدان نداشتیم. و گریۀ ما روی این است که ما چیزی نمی دانستیم و ما را گمراه کردند. بعد آقا فرمودند کتاب های در مباحث نجوم، طب، ریاضیات، قوۀ جاذبه و . . . ، قبل از اسلام و بعد از اسلام برای آنها آوردم و گفتم این کتاب دین ماست و کتاب بزرگان ماست و آنها گفتند حرف شما که حرف های اساسی است، اینها را بنویسید و برای ما بفرستید تا ما اینها را بخوانیم.) 
اکثریت مردم متعارف هم بدین صورت هستند که حرف هایی از پدر و مادر یا از روحانی محل، دربارۀ محرم و رمضان به صورت اقناعی شنیدند و روحانیِ بندۀ خدا هم که در مقام برهانی نبود، نه اینکه روحانی حرف نداشته باشد، بلکه مردم در مقام فهمیدن این حرف ها نبودند و لذا توصیۀ اخلاقی می کرد که مثلا جلوی آب زمین های همدیگر را نگیرید، یا خیانت نکنید؛ یا دست کج نداشته باشید، اگر این فعل های بد را انجام بدهید، قیامتی است، زلزله است، شما را می خورد و می کشد و . . .  .
غرض اینکه؛ مردم کمتر به دنبال علوم و معارف هستند.
«اکنون همین اندازه نتیجه حاصل کرده ایم که آن گوهری که به لفظ «من» و «أنا» بدان اشارت می کنیم، موجودی است غیر از بدن».
یک معنای غیر را به عرض رساندیم که آن «من» و حقیقت، غیر از اعضاء و جوارح ظاهری و باطن است. چه بسا انسان در مقام تفکر، از اعضاء و جوارحش خبر نداشته باشد. از طرفی هم این غیریت نباید بدین صورت تصور شود که اگر من انسان غیر از بدن اوست، پس من را باید برویم در جای دیگر پیدا کنیم و بخواهیم بین موجودی به نام من و بدن، یک بینونت عِزلی درست کنیم که بدن یک چیز جدا و من هم چیز دیگر.
البته از درس بیست و دو به بعد، معنی دیگر کلمۀ «غیر» را به عرض می رسانیم، همانطور که ما الان در پیدا کردن من و حقیقت خودمان دچار مشکل شدیم؛ به یک تعبیری، سوفسطاییان نیز به دنبال آن من و حقیقت بودند، اما چون پیدایش نکردند گفتند هیچ حقیقتی نداریم و همه چیز، وهم و خیال است.
«. اين بحث و فحص ما را به چنين موجودى رسانده است و اكنون در بود چنين موجودى كه حقيقت من و شما است يقين حاصل كرده ايم اگر چه با چشم سر او را نمى بينيم و از منظر ديدگان پنهان است و نمى توانيم آن را لمس كنيم ولى به بود او اعتراف داريم اما چگونه موجودى است و چگونه غير از بدن است و با بدن است و نسبت بدن با او چگونه و تعلق او به بدن چگونه است و به چه نحو از نقص به كمال مى رسد و سؤالهاى بسيار ديگر در اين باره بايد پس از اين روشن شود. و ما در سفر علمى خود حق داريم كه بگوئيم اكنون گامى برداشته ايم، اين مطلب در درسهاى بعدى روشنتر مى شود و اكنون در اين روش به همين اندازه اكتفا مى كنيم».
اینجا، حضرت آّقا، لفظ پنهان را فرمودند، اما این لفظ پنهان، بعدها آشکار می شود، یعنی از بس آشکار است پنهان است، مثل آفتاب، که از بس پر نور است چشم سر نمی تواند آن را ببیند. که تا می خواهی بگویی آن حقیقت، پنهان است، آشکار می شود، تا می گویی آشکار است می بینی پنهان شده است. و به تعبیر آن شاعر که درمان هر درد بی درمانی تو هستی، این حقیقت، یک درد بی درمان است که می خواهیم در معرفت نفس به آن برسیم.
غرض اینکه؛ الان کلمۀ «غیر» و کلمۀ «پنهان»، به یک نحوی رهزن اند. باز در الفاظ ظاهری هستیم تا بعدا در دروس آینده به فهم مطالب بیشتری برسیم. البته سؤالات زیادی پیش می آید که «من» چگونه موجودی است؟ چگونه غیر از بدن است؟ و اگر با بدن است، نسبت بدن با او چگونه است؟ و تعلّق او به بدن به چه نحوی است؟ و چگون از نقص به کمال می رود؟ و سؤالات دیگر که جواب همۀ آنها را باید از خودتان بگیرید (تفکر). الان یک گام بالا آمدید تا حال فکر می کردید خودتان را خوب می شناسید، ولی الان به جایی رسیدید که هنوز مسائلی در خصوص «من» است که حل نشده است تا آهسته آهسته بالا بروید.
تمام سؤالات آقا در درس، یک نحو شورانیدن افراد است که در مقام تفکر قرار بگیرند که اصلا دیدن یعنی چه؟ شنیدن یعنی چه؟ چه کسی دارد می بیند؟ چه کسی دارد می شنود؟ تفکر در اعضاء و جوارحتان بنمایید و سؤالات را از خودتان شروع کنید تا از این تفکر انشاءالله به حقیقت برسید.
البته باز هم تأکید می کنم که عزیزان! مباحثه را فراموش نکنید. همدیگر را بشورانید تا در مقام مباحثه افکارها در کنار هم جمع می شوند. بعد می بینید با مجموعه ای از اندوخته ها انشاءالله به حقیقت می رسید. 

«و الحمدلله رب العالمین»

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط