دهان، باب الله است
یکی از درس های بزرگی که از سال ها حضور در محضر علامه حسن زاده آملی گرفتیم، سکوت و کم گویی ایشان بود، با آمدن استاد به محل درس هاله ای از سکوت بر مجلس حکمفرما می شد و تا آغاز رسمی درس، مجلس این چند دقیقه، مجلس سکوت بود.
علامه حسن حسن زاده آملی متولد 1307، روحانی مجتهد، عارف، فیلسوف متأله و مدرس دروس حوزوی است، وی که تاکنون 85 بهار را پشت سر گذاشته است، یکی از اساتید مطرح اخلاق است که در فلسفه، عرفان، فقه، اصول، ادبیات، ریاضیات، علم فیزیک و شیمی و بسیار علوم دیگر نیز تخصص دارد. بازخوانی سخنان اخلاقی این عارف بالله که در کتاب «صراط سلوک» جمع آوری شده، خالی از لطف نیست.
*پرحرفی و قساوت قلب
شیخ طوسی از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که آن حضرت فرمودند: «در غیر یاد خدا، زیاد سخن نگویید، زیرا سخن زیاد در غیر یاد خدا، سبب قساوت قلب می شود؛ چه اینکه، دورترین مردم از خدا کسی است که قساوت قلب داشته باشد». شیخ طوسی این حدیث را به عنوان اولین حدیث کتاب «امالی» خود قرار داده است و این حکایت از عنایت خاص ایشان به آن حدیث و به این مطلب است.
شیخ کلینی نیز، آن را به اندک اختلافی از امام صادق(ع) نقل کرده است که امام صادق(ع) فرمودند: حضرت مسیح(ع) می فرمودند: «در غیر یاد خدا، زیاد سخن مگویید، زیرا کسی که در غیر یاد خدا زیاد سخن می گویند، قسی القلب و سخت دل می شوند، گرچه خودشان ندانند».
*مجلس سکوت!
حضرت استاد به حق عامل به این دستورالعمل هستند سنجیده و کم، ولی عمیق سخن می گفتند، در درس از سخنان حاشیه ای و زینت بخش پرهیز می کرده و گزیده گوی بودند و نغزپرداز و حقیقتاً مصداق این شعر که:
کم گوی و گزیده گوی چون در/ تا ز اندک تو جهان شود پر
یکی از درس های بزرگی که از سال ها حضور در محضر استاد علامه حسن زاده آملی گرفتیم سکوت و کم گویی ایشان بود، با آمدن حضرت استاد به محل درس هاله ای از سکوت بر مجلس حکمفرما می شد و تا آغاز رسمی درس، این چند دقیقه، مجلس، مجلس سکوت بود.
*دهان، باب الله است
آن روز نیز حضرت استاد به سالکان وادی عشق و معرفت هشدار دادند: دهان باب الله است، صادرات و وارداتش را کنترل کنید، دهان گوش جان است، سعی کنید چانه تان را عقل بچرخاند.
*بهترین جواب
یکی از شاگردان حضرت استاد در این زمینه این چنین می نویسد: حکیم فرزانه علامه حسن زاده آملی نقل فرموده است: که هر گاه کسی با مرحوم علامه طباطبایی به مسافرت می رفت تا از علامه سۆالی نمی کرد، علامه با احدی سخن نمی گفت.
باید دانست که هر پرسشی را نیز نباید پاسخ گفت و این نشانه معرفت است، روزی در محضر درس استاد علامه حسن زاده آملی از فیض معرفت آن حضرت بهره می جستیم، شخصی از استاد پرسشی کرد. استاد فرمودند: بسیار خوب! چون جلسه درس به پایان رسید، آن شخص به استاد عرض کرد: آیا بسیار خوب هم جواب است؟ آقا فرمودند: بله و بهترین جواب همین بود!
*زندانی در عالم مکاشفه
حضرت استاد در این خصوص مکاشفه ای را نقل می فرمایند: در سحر شب یکشنبه 5 مردادماه 1348 بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح در اربعینی که ذکر جلاله «الله» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن طوری به صدا در آمد و می لرزید، آن چنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگ های درشت و جاده ناهموار می رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولی در بدنی مثل بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدری بالا رفت.
دیدم در میان خانه ای مانند پرنده ای که در خانه ای در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز می کند و راه خروج نمی یابد، تخمیناً در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو می شتافتم، دیدم در این خانه زندانیم، نمی توانم به در بروم، سخنی از گوینده ای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت: این محبوس بودنت بر اثر حرف های زیاد و بیخود تو است، چرا حرف هایت را نمی پایی!؟
من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم(ص) برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه ای که یک شخص آدم بتواند به در رود برویم گشوده شد، از آنجا در رفتم و پس از به در آمدن چندین به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم.
و هنگامی که از حبس رهایی یافتم، یعنی از خانه به در آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم، که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درخت های گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره ای ندیدم.
و می بینم که به اندازه ارتفاع درخت ها در هوا سیر می کنم به گونه ای که رویم، یعنی مقادیم بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم دادم که کشف حقایقی برایم دست دهد و در همین حال به خود آمدم.
آن محبوس بودن چند دقیقه، بسیار در من اثر بد گذاشت به گونه ای که بدنم خسته و کوفته شده بود و سرم و شانه هایم همه سخت درد گرفت و قلبم به شدت می زد.
*ذکر سکوت!
روزی حضرت استاد در محفل درس فرمودند: یکی از دوستان می گفت، در مراقبتی که داشتم، مکاشفه ای روی داد به حضور حضرت رسول الله الاعظم(ص) شرفیاب شدم از آن حضرت ذکر خواستم، فرمودند: من به شما ذکر سکوت می دهم.
منبع: خبرگزاری فارس
- وبلاگ سردبیر ضیاءالصالحین
- بازدید: 1104
- 2