باب ششم در اشاره اجماليه به اسرار و آداب سجود است و در آن چند فصل است
فصل اوّل در سرّ جملى آن است
و آن نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترك خويشتن و چشم بستن از ما سوى؛ و به معراج يونسى- كه به فرو رفتن در بطن ماهى حاصل شد- متحقّق شدن به توجه به اصل خويش بىرؤيت حجاب. و در سر بر تراب نهادن، اشارت به رؤيت جمال جميل است در باطن قلب خاك و اصل عالم طبيعت.
و آداب قلبيّه آن، يافتن حقيقت خويش و اصل ريشه وجود خود است، و نهادن ام الدّماغ، كه مركز سلطان نفس است و عرش الرّوح است، به ادنى عتبه مقام قدس، و ديدن عالم خاك است عتبه مالك الملوك.
پس، سرّ وضع سجودى، چشم از خود شستن است؛ و ادبِ وضعِ رأس بر تراب، اعلى مقامات خود را از چشم افكندن و از تراب پستتر ديدن است. و اگر در قلب از اين دعاوى كه به حسب اوضاع صلاتى اشارت به آنها است علّتى باشد، پيش ارباب معرفت نفاق است. و چون خطر اين مقام بالاترين خطرات است، سالك إلى اللَّه را لازم است به جبلّت ذاتى و فطرت قلبى متمسّك به ذيل عنايت حقّ جلّ و علا گردد و با ذلّت و مسكنت عفو تقصيرات را طلب كند، كه اين مقامى مخطور است كه از عهده امثال ما خارج است.
و ما چون در رساله سرّ الصّلاة اين مقامات را به تفصيل ذكر نموديم، در اين رساله خوددارى كنيم، و به روايت شريفه مصباح الشّريعة براى آداب آن اكتفا نماييم.
فصل دوم
عن مِصباحِ الشَّريعة. قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: مَا خَسِرَ، وَ اللَّه، مَنْ أَتَى بِحَقِيقَةِ السُّجُودِ وَ لَوْ كَانَ فِي الْعُمْرِ مَرَّةً وَاحِدَةً. وَ مَا أَفْلَحَ مَنْ خَلَا بِرَبِّهِ فِي مِثْلِ ذَلِكَ الْحَالِ تَشْبِيهاً بِمُخَادِعٍ نَفْسَه، غَافِلًا لَاهِياً عَمَّا أَعَدَّهُ اللَّهُ لِلسَّاجِدِينَ مِنْ أُنْسِ الْعَاجِلِ وَ رَاحَةِ الآْجِلِ. وَ لَا بَعُدَ عَنِ اللَّه أَبَداً مَنْ أَحْسَنَ تَقَرُّبَهُ فِي السُّجُودِ. وَ لَا قَرُبَ إِلَيْهِ أَبَداً مَنْ أَسَاءَ أَدَبَهُ وَ ضَيَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعَلُّقِ قَلْبِهِ بِسِوَاهُ فِي حَالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَوَاضِعٍ للَّه تعالى ذَلِيلٍ، عَلِمَ أَنَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ يَطَؤُهُ الْخَلْقُ؛ وَ أَنَّهُ اتَّخَذَكَ (ركب- خ) مِنْ نُطْفَةٍ يَسْتَقْذِرُهَا كُلُّ أَحَدٍ؛ وَ كُوِّنَ وَ لَمْ يَكُنْ. وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُّبِ إِلَيْهِ بِالْقَلْبِ وَ السِّرِّ وَ الرُّوحِ. فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ، بَعُدَ مِنْ غَيْرِهِ؛ أَ لَا تَرَى فِي الظَّاهِرِ أَنَّهُ لَا يَسْتَوِي حَالُ السُّجُودِ إِلَّا بِالتَّوَارِي عَنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ وَ اْلِاحْتِجَابِ عَنْ كُلِّ مَا تَرَاهُ الْعُيُونُ، كَذَلِكَ أَمْرُ الْبَاطِنِ. فَمَنْ كَانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فِي صَلاتِهِ بِشَيْءٍ دُونَ اللَّهِ تَعالى، فَهُوَ قَرِيبٌ مِنْ ذَلِكَ الشَّيْءِ بَعِيدٌ عَنْ حَقِيقَةِ مَا أَرَادَ اللَّهُ مِنْهُ فِي صَلاته. قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ. وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله: قَالَ اللَّهُ تعالى: لا أَطَّلِعُ عَلَى قَلْبِ عَبْدٍ فَاعْلَمَ فيه حُبَّ الْاخْلاصِ لِطَاعَتِي لِوَجْهِي وَ ابْتِغَاءِ مَرْضَاتِي، إِلَّا لَوَلَّيْتُ تَقْوِيمَهُ وَ سِيَاسَتَهُ. وَ مَنِ اشْتَغَلَ بِغَيْرِي، فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِءينَ بِنَفْسِهِ؛ وَ مَكْتُوبٌ اسْمُهُ فِي دِيوَانِ الْخَاسِرِينَ(597).
در اين حديث شريف جمع بين بيان اسرار و آداب فرموده. و تفكّر در آن، طرقى از معرفت به روى سالك إلى اللَّه باز كند، و تأبّى و جحود منكرين را درهم مىشكند، و تأييد و تشييد اولياء عرفان و اصحاب ايقان را مىفرمايد، و حقيقت انس و خلوت با حق و ترك غير حق تعالى را گوشزد فرمايد.
مىفرمايد: به خدا قسم، زيان نبيند كسى كه حقيقت سجده را به جاى آورد، و لو در عمر يك مرتبه. و روى رستگارى نبيند كسى كه در اين حال كه ترك غير است با حق خلوت كند، ولى شبيه به خدعه كنندگان باشد كه صورتاً در خلوت و انس است ولى حقيقتاً غافل از حق و از آنچه خداى تعالى براى ساجدان مهيّا فرموده كه آن انس با حق است در اين عالم و راحت است در آن عالم. و دور نيفتد از خداوند هر گز كسى كه نيكو تقرّب جويد به حق تعالى در سجود؛ و نزديك نشود به حق تعالى هر گز كسى كه اسائه ادب كند در سجود و حرمت آن را ضايع نمايد به اينكه قلب خود را به غير حقّ متعلّق كند در حال سجود. اكنون كه شمهاى از سرّ سجود را دانستى، سجود كن سجده كسى كه متواضع و ذليل است در پيشگاه قدس حق تعالى؛ و نظر به حال نقص و بىنوايى خود كن؛ بدان كه خلق شدى از خاكى كه پايمال خلايق است، و از نطفهاى كه همه كس از او اجتناب و استقذار كند، و تكوين شده در صورتى كه شىء مذكورى نبوده. و خداى تعالى معنى سجود را سبب تقرّب به خود قرار داده- تقرّب به قلب و سرّ و روح. پس، كسى كه به حق نزديك شد، از غير حقّ بعيد شود؛ چنانچه سجده در ظاهر حاصل نشود مگر به موارات از همه اشياء و احتجاب از هر چه چشم آن را ببيند؛ همين طور امر باطن. پس، كسى كى قلبش متعلّق به غير حق شود در نماز، به آن چيز نزديك، و از آنچه كه حق اراده فرموده بعيد شود؛ چنانچه حق فرمايد كه:" ما قرار نداديم براى يك نفر دو قلب(598)." ( و رسول خدا فرمود كه خداى تعالى فرمود كه" من اطلاع بر قلب بندهاى كه در آن حبّ اخلاص براى طاعت من و به دست آوردن رضاى من است پيدا نكنم، مگر آن كه خودم متولّى تمشيت امور او شوم و تدبير كارهاى او فرمايم. و كسى كه به غير من مشتغل باشد، از استهزاء كنندگان محسوب است و اسم آن در ديوان زيانكاران مكتوب شود."
فصل سوم
در حديث است كه چون نازل شد: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيم(599)، ( رسول خدا فرمود: اين را در ركوع قرار دهيد. و چون نازل شد قول خداى تعالى: سَبِّحِ اسْمِ رَبِّكَ الْاعْلى(600)، ( فرمود: اين را در سجود خود قرار دهيد(601).
و در حديث شريف كافى است كه: اول اسمى را كه خداوند براى خود اتّخاذ فرمود العلىّ و العظيم بود(602). ( و شايد العلىّ اول در اسماء ذاتيّه باشد، و العظيم اول در اسماء صفاتيّه.
و بدان كه در سجود، چون ساير اوضاع صلاتى، هيئتى و حالى و ذكرى و سرّى است. و اين امور براى كمّل طورى است كه در اين رساله بيان آن اشارت شده، و تفصيلًا بىتناسب است. و از براى متوسّطين هيئت آن ارائه خاكسارى و ترك استكبار و خودبينى است. و ارغام انف، كه از مستحبّات مؤكده بلكه ترك آن خلاف احتياط است، اظهار كمال تخضّع و تذلّل و فروتنى است؛ و نيز توجه به اصل خويش و يادآورى از نشئه خود است. و رؤساى اعضاى ظاهره، كه مَحالّ ادراك و ظهور تحريك و قدرت است كه همين هفت يا هشت عضو است، بر زمين مذلّت و مسكنت نهادنْ علامت تسليم تامّ و تقديم تمام قواى خود است و خارج شدن از خطيئه آدميّه است.
و چون تذكّر اين معانى در قلب قوى شد، كم كم قلب از آن منفعل شده حالى دست دهد كه آن حالت فرار از خود و ترك خودبينى است؛ و نتيجه اين حال، حصول حالت انس است؛ و دنباله آن، خلوت تامّ حاصل شود و محبّت كلّى پيدا شود.
و اما ذكر سجده، متقوّم از تسبيح كه تنزيه از توصيف و قيام به امر است، يا تنزيه از تكثير اسمائى است؛ يا تنزيه از توحيد است؛ چه كه توحيد تفعيل است، و آن از كثرت به وحدت رفتن است؛ و اين خالى از شائبه تكثير و تشريك نيست؛ چنانچه توصيف به علوّ ذاتى و تحميد نيز خالى از شائبه اين معانى نيست.
و العلىّ از اسماء ذاتيّه است. و به حسب روايت كافى، اوّل اسمى است كه حق براى خود اتخاذ فرموده؛ يعنى، اول تجلّى ذات براى خود است. و عبد سالك چون از خود در اين مقام فانى شد و ترك عالم و آنچه در آن است نمود، مفتخر به اين تجلّى ذاتى شود.
و بدان كه چون ركوعْ اول و سجودْ ثانى است، تسبيح و تحميد در آنها فرقها دارد. و نيز ربّ در آن دو مقام، فرق دارد؛ زيرا كه ربّ چنانچه اهل معرفت گفتهاند، از اسماء ذاتيّه و صفاتيّه و افعاليّه است به سه اعتبار. بنا بر اين، ربّ در الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمين از اسماء فعليّه شايد باشد به مناسبت مقام قيام، كه مقام توحيد افعالى است؛ و در ركوع از اسماء صفاتيّه است به مناسبت اينكه ركوع مقام توحيد صفات است؛ و در سجود از اسماء ذاتيه است به مناسبت آن كه سجود مقام توحيد ذات است. و تسبيح و تحميد نيز در هر يك از مقامات واقع شد، مربوط به آن مقام است(603). [1]
فصل چهارم
چنانچه در صلاةِ معراج است، سجده غشوه و صعق در نتيجه مشاهده انوار عظمت حق است. و چون عبد از خود بىخود شد و حال محو و صعق براى او دست داد، عنايت ازلى شامل حال او شود و به الهام غيبى ملهم شود.
و ذكر سجود و تكرار آن براى حصول حال صحو و به خود آمدن است. پس چون به خود آمد، آتش اشتياق مشاهده نور حق در قلبش مشتعل گردد، و سر از سجده بردارد؛ و چون در خود بقايايى بيند از انانيّت، با دست اشاره به رفض آن كند؛ پس، تجلّى نور عظمت ثانياً بر او شود و بقيّه انانيّت را بسوزاند و فانى از فنا شود، و تكبير گويان حالت محو كلى مطلق و صعق تامّ حقيقى براى او حاصل شود؛ پس، دستگير غيبى به الهام اذكارْ او را متمكّن در مقام كند؛ و حالت صحو در اين مقام، كه صحوِ مقامِ ولايت است و از هر احتجاب و آلايش خلقى منزّه است، براى او دست دهد؛ و حال تشهّد و سلام، كه از احكام كثرت است، نيز در اين صحو بعد المحو حاصل شود. و تا اين جا تمام دائره سير انسانى تكميل و تتميم شود.
-------------------------------------------------------
597 - مصباح الشريعه، الباب السادس عشر، فى السجود.
598 - (احزاب / 4).
599 - پس نام پروردگار بزرگ خود را تسبيح گوى. (واقعه / 74).
600 - نام برتر پروردگارت را تسبيح گوى. (اعلى / 1).
601 - مجمع البيان، ج 9، ص 224. در ذيل آيه 74 سوره واقعه.
602 - اصول كافى، ج 1، ص 153، كتاب التوحيد، باب حدوث الاسماء، حديث 2.
603 - در نسخه خطى، قبل از آغاز فصل چهارم، حضرت امام مطلبى نزديك به دو صفحه با عنوان تنبيه عرفانى مرقوم فرمودهاند، اما سپس به علامت حذف بر روى اين قسمت قلم كشيده و در حاشيه مرقوم فرمودهاند: اين تنبيه زياد است و بايد محو شود تا آخر. در استنساخ مجدد كتاب نيز اين قسمت موجود نيست؛ اما مطلب مزبور در چاپهاى قبلى اين كتاب درج گرديده است. در اين چاپ اين قسمت حذف گرديد.