عزم
ما در فعاليت هاي معنوي علاوه بر اعتقاد به حقايق، بايد عزمي محكم و قدرت مند جهت ارتباط با حقايق داشته باشيم. اگر عزممان شديد نباشد، هر چند به اعمال و فعاليت هاي معنوي اعتقاد داشته باشيم، چون آن اعتقاد به صورت بالفعل درنمي آيد، ما را نجات نمي دهد؛ نمونه اش کوفيان هستند كه اکثر آن ها به وجود مقدس امام حسين(علیه السلام) به عنوان يك امام واجب الاطاعه اعتقاد داشتند، در نامه هايي كه براي امام نوشتند و افراد زيادي آن را امضاء كردند آن اعتقاد مشخص است، اما چون عزمشان ضعيف بود نتوانستند از اعتقاداتشان استفاده بكنند. به عنوان مثال يک موقع شما مي خواهيد برويد يک کيلو سيب زميني بخريد، با يك تصميم ساده مي رويد و كار را انجام مي دهيد. در اين جا نمي گويند شما عزم کرديد سيب زميني بخريد. اما يک وقت شما مي خواهيد به جبهه برويد و جهاد كنيد، اين عمل مثل سيب زميني خريدن با يک ارادة جزئي انجام نمي گيرد، اين عمل يك عزم مي خواهد. خداوند به پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مي فرمايند: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»؛[1] اي رسول من! در مسير تبليغ دين، پايداري و شكيبايي پيشه كن، مثل پيامبراني که داراي عزم بودند. معلوم است که حتي همه پيامبران(علیهم السلام) اولوالعزم و صاحب عزم به آن معني خاص، نبوده اند. همه پيامبران تماماً ديندار و معصوم بوده اند، ولي يکي از آن ها است که تصميم مي گيرد برود تمام بت ها را بشكند، اين روحيه را كه در مقابل كارها، بسيار ريشه اي و جهانی تصميم مي گيرد، روحيه صاحب عزم مي گويند. شما عموماً مي خواهيد خوب باشيد اما تا در رابطه با هدفتان صاحب عزم نشويد، نتيجه كامل نمي گيريد، بايد در دستگاهي که عزم و نيت به شما بدهد وارد بشويد. فرق عزم و عدم عزم همين جاست. حضرت امام صادق(علیه السلام) مي فرمايند: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِيَّةُ»؛[2] وقتي كه نيت انسان نسبت به عمل قوي باشد، بدن در انجام عمل احساس ضعف نمي كند، چون به عزم رسيده است.
وقتي شما عوامل سست کردن اراده را شناخته ايد و آن ها را از مسير سلوک خود حذف کرده ايد، در آن صورت بايد اميدوار باشيد انجام آن فعاليت تا حصول نتيجه نهادينه شده است. اين که مي گويند در هر جلسه ديني معلوم نيست انسان با شنيدن دستورات و وظايف ديني صاحب عزم بشود، به جهت همين نكته است كه آيا عوامل قوي كردن عزم را هم مدّنظر قرار داده ايد؟! آيت الله ملکي تبريزي«رحمة الله عليه» مي گويند: در همان اوائلي كه وارد نجف اشرف شده بودم، متوجه شدم از يكي از کوچه ها يک جمعي دارند از خانه اي بيرون مي آيند، اما همه مثل حيرت زده ها، در يك حالت مستي خاص هستند، گويا مخ شان به هم ريخته است. ايشان مي فرمايد: من حدس زدم که اين جا بايد خبرهايي باشد، بالأخره مسئله را دنبال مي كنند متوجه مي شوند آن ها شاگردان ملا حسينقلي همداني«رحمة الله عليه» هستند و آن جا هم منزل ايشان است، بعد خودشان هم جزء شاگردان ايشان مي شوند. مي فرمودند: وقتي ما از جلسه استاد بيرون مي آمديم، آنچنان عزم انجام دستوراتِ استاد قلب و جان ما را اشغال كرده بود كه هيچ عملي جداي آنچه استاد فرموده بودند ما را مشغول نمي کرد. ايجاد چنين روحيه اي در روش ملاحسينقلي همداني«رحمة الله عليه» مربوط به آن است كه ابتدا تلاش مي كردند تا موانع عزم را در شاگردانشان از بين ببرند.[3]
در درس اخلاق امام خميني«رحمة الله عليه» كه قبل از انقلاب برگزار مي شد، شاگردان ايشان مي گفتند که حضرت امام؛ آدم را صاحب «عزم» مي کردند، به اين صورت كه انسان در اثر سخنان ایشان در برخورد با حقايق صاحب عزم مي شد. اين روش همان روش احراقي است. احراق يعني آتش زدن، يک موقع است آدم به موانعِ راه آتش مي زند و به كلي آن ها را در مقابل خود مي سوزاند و ديگر دل خود را از آن ها مي كند، ولي يک موقع در عيني كه از موانع راه مي گذرد، دل را به كلي از آن ها جدا نكرده است. مي گويند سرداران بزرگ وقتي با کشتي وارد يک منطقه اي مي شدند، کشتي ها را در پشت سر خود آتش مي زدند که ديگر راه برگشتي نباشد. روش احراقي نيز كاري با انسان مي كند كه طرف راه هر گونه برگشت به گذشته خود را آتش مي زند و اين وقتي است كه انسان توسط علم و عمل وارد عالَم جديدي شده باشد و لذا آن فعاليت فرهنگي كه عالَم انسان را عوض مي كند، روش اش احراقي است. حافظ در طلب چنين روشي از خدا تقاضا مي كند:
روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوخته گان را تو بگو باد ببر
ما كه داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
در اين روش بايد چيزي براي روز مبادا نگذاريم، بلکه به هر آنچه جز راه رسيدن به دوست است، آتش بزنيم.
-------------------------------------------------------
[1] - سوره احقاف، آيه35.
[2] - «من لايحضره الفقيه»، ج4 ، ص400.
[3] - آيت الله حسن زاده از قول علامه طباطبايي «ره» نقل مي کنند مرحوم قاضي فرمود من که به نجف تشرف حاصل کردم روزي در معبري آخوندي را ديدم شبيه آدمي که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمي کند، راه مي رود. از يکي پرسيدم که اين آقا اختلال فکر و حواس دارند؟ گفت نه آلان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسينقلي همداني به درآمده و هر وقت آخوند صحبت فرمايند در حضار اثري مي گذارد که بدين صورت از کثرت تاثير کلام و تصرف روحي آن جناب، از محضر او بيرون مي آيند (صادق حسن زاده, طبيب دلها؛ انتشارات آل علی(ع) ص 168).