داستان حیرت انگیز درباره جناب شیخ رحمه الله
همان شاگرد نخبه ایشان در منبر نقل فرمودند: شبی از شب های سرد زمستانی جناب شیخ به رئیس خدمه حرم مطهر امام هشتم علیه السلام مراجعه و می فرماید: می خواهم امشب در پشت بام حرم مطهر کنار گنبد مشغول عبادت شوم. رئیس خدمه چون از موقعیت جناب شیخ مطلع بوده اجابت درخواست ایشان را می نماید. درب پشت بام حرم مطهر را باز نموده جناب شیخ در کنار گنبد مطهر مشغول اعمال عبادی خویش می شود. رئیس خدمه از نظر امنیتی درب پشت بام را قفل نموده به منزل خویش می رود غافل از آنکه سرمای شدید آن شب مقدمه آمدن برف سنگینی است که می باید سراسر شهر مشهد را فرا گیرد. رئیس خدمه طبق معمول قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شود تا به سوی حرم مطهر جهت باز نمودن حرم مطهر به روی زوّار برود. امّا با کمال تعجب می بیند برف سنگینی روی زمین نشسته در حالی که ریزش
برف ادامه دارد. ناگهان به یاد جناب شیخ می افتد با خود می گوید نکند جناب شیخ از سرما و برف تلف شده باشد. وحشت عجیبی وجودش را فرا می گیرد. با خود می گوید اگر به ایشان آسیبی رسیده باشد چگونه جواب گوی این مسؤولیت باشم؟ با سرعتی هرچه تمام تر خود را به حرم رسانیده و بلافاصله به طرف درب پشت بام می رود و قفل در را باز می کند. امّا با کمال تعجب و ناباوری می بیند جناب شیخ در رکوع نماز مشغول ذکر می باشد. در حالی که برف سراپای وجود او را سفیدپوش نموده و فقط صورت ایشان که در حال رکوع به زمین مایل می باشد هویداست و آن چنان مستغرق عبادت می باشد که از آمدن برف که سراسر وجودش را پوشانیده مطلع نگردیده. این چنین است حال صالحین و کملین از بندگان مخلص پروردگار متعال هنگامی که غرق در عبادت می شوند آن چنان از عبادت و بندگی لذّت می برند که منقطع از ماسوی اللَّه می شوند. پس شما ای خواننده عزیز فکر کن و تعجب مکن جایی که جناب شیخ یکی از رهروان مکتب مولایمان امیرمؤمنان علیه السلام در مقام مقایسه در درجه نازله در عبادت و بندگی می باشد که سوز و سرمای شب زمستانی و فرو رفتن سراپای وجودشان در برف و بی خبر از ماسوی باشد، پس به طریق اولی مولایمان این چنین بوده، هنگامی که در حال نماز و مستغرق در راز و نیاز با معبود خود زمانی که پیکان از پای مبارکشان بیرون می کشند احساس درد نمی کنند و بعد از نماز می فرمایند مطلع از بیرون آمدن تیر از پایم نشدم.
ز منزلات هَوس گر برون نهی قدمی نزول
در حرم کبریا توانی کرد
اگر ز هستی خود بگذری یقین می دان که عرش و فرش و فلک زیر پا توانی کرد
ولیک این عمل رهروان چالاک است تو نازنین جهانی کجا توانی کرد