فصل اول (در خلوت)
قال اللّه تعالى: وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا[1].
در علوم حقيقى مقرر شده است كه هر ذات كه مستعد قبول فيض الهى باشد با وجود استعداد و عدم موانع از حصول آن فيض محروم نتواند بود، و طلب فيض از كسى ممكن باشد كه او را دو چيز معلوم بود: يكى آنكه وجود آن فيض به يقين و بى شك تجويز داند، و ديگر آنكه داند كه وجود آن فيض در هر ذات كه باشد مقتضى كمال آن ذات بود، و اين هر دو علم مقارن استعداد قبول آن فيض باشد در همه احوال.
و چون اين مقدمه معلوم شد و تقدير داده آمد، گوئيم: طالب كمال را بعد از حصول استعداد، رفع [2] موانع واجب باشد، و معظم موانع مشاغل مجازى باشد كه نفس را به التفات به ما سوى اللّه مشغول دارند و از اقبال كلّى بر وصول به مقصد حقيقى بازدارند و شواغل حواس ظاهره و باطنه باشند، يا ديگر قواى حيوانى يا افكار مجازى.
امّا حواس ظاهره شاغل باشند به ديدن صورتهائى كه بيننده را به مشاهدت او رغبت افتد، و شنيدن صوتهاى مناسب [3]، و همچنين در بوى ها و طعم ها و ملموسات.
امّا حواس باطنه شاغل باشند به تخييل [4] صورتها و حالتها كه خاطر بدان ملتفت باشد، يا به توهم محبتى يا مبغضتى، يا تعظيم مسرّتى [5] يا تحقير مضرتى [6]، يا انتظامى يا عدم انتظامى [7]، يا به تذكر حال گذشته، يا به تفكر در امورى كه طالب حصول آن امور باشد مانند مال و جاه.
امّا قواى حيوانى شاغل به سبب حزنى، يا خوفى، يا غضبى، يا شهوتى، يا خيانتى، يا خجلتى، يا غيرتى، يا انتظار لذتى [8]، يا اميد قهر بر عدوى، يا حذر از مولمى باشد.
امّا افكار مجازى شاغل تفكر در امرى غير مهم يا علمى غير نافع باشد.
و بالجمله هر چه به اشتغال بدان، از مطلوب محجوب شود.
و خلوت عبارت [9] است از ازالت اين جمله موانع، پس صاحب خلوت بايد كه موضعى اختيار كند كه همى [10] از محسوسات ظاهر و باطن شاغلى نباشد و قواى حيوانى را مرتاض گرداند تا او را جذب به آنچه ملايم آن قوى باشد، و دفع از آنچه غير ملايم بود تحريك نكند، و از افكار مجازى به كلّى اعراض كند، و آن فكرهائى بود كه غايات آن راجع با مصالح معاش فانى باشد[11].
اما مصالح معاد امورى باشد كه غايات آن حصول لذّات باقى باشد نفس طالب را، و بعد از زوال موانع ظاهره و خالى كردن باطن از اشتغال به ما سوى اللّه بايد كه به همگى همّت و جوامع نيّت اقبال كند بر ترصّد سوانح غيبى و ترقّب واردات حقيقى، و آن را تفكر خوانند و آن در فصلى مفرد ايراد كرده شود، و آن اين است:
--------------------------------------------------------------
[1] انعام- 70.
[2] ن: ازالت.
[3] ن: مقغّا و مناسب.
[4] ن و گ: تخيّل.
[5] ن: چيزى.
[6] ن: چيزى.
[7] ن: نظامى.
[8] ن: لذيذى.
[9] ن: اشارت.
[10] ن و گ: با مصالح معاش و معاد باشد، اما مصالح معاش امور فانى باشد.
[11] اما مصالح معاش امور فانى باشد( ن- گ).