باب هشتاد و هفتم در تقیه و مدارا

تاریخ ارسال:ج, 10/08/1396 - 11:43

قرآن مجید

(8) 1- آل عمران (آیه 28) جز آنکه از آنها تقیه کنید تقیه کردنی.
(9) 2- النحل (آیه- 106) چه کسی کافر شود بخدا پس از ایمانش جز آنکه بزور وادار شود و دلش وابسته و مطمئن است بایمان.
(10) 3- المؤمن (آیه- 28) و گفت: مردی مؤمن از آل فرعون که نهان میداشت ایمانش را.
اخبار باب‌

(1) 1- امالی صدوق: بسندش از امام صادق (ع) فرمود: در سفارش لقمان بپسرش بود که پسر جانم در سلاحی که بر دشمنت برگیری و او را بخاک افکنی این باشد که با او بچسبی و رضایت از او را برخش کشی و از او پیوسته کناره نکنی تا آنچه در دل داری بر او پدیدار شود و آماده شود برای ستیز با تو.
(2) 2- قرب الاسناد: بسندی که بامام صادق گفتند: مردم روایت کنند که علی (ع) بر منبر کوفه فرمود: ایا مردم شما را بسب من خواهند خواند مرا سب کنید سپس بیزاری از من نجوئید؟ فرمود: چه بسیار مردم دروغ بعلی (ع) بستند.
سپس فرمود: همانا شما را به سب بر من خوانند مرا سب کنید سپس به بیزاری از من خوانند و راستی که من بر دین محمد باشم و نفرمود از من بیزاری جوئید یکی پرسید بفرمائید اگر کشته شدن را در برابر بیزاری از او برگزیند؟ فرمود: بر او بایست نیست و بر او نباشد جز همانی که عمار بن یاسر عمل کرد چون که مردم مکه او را وادار کردند و دلش مطمئن بایمان بود و خدا تبارک و تعالی در باره او نازل کرد (106- النحل) جز کسی که وادار شد و دلش مطمئن بایمان بود" و با نزول آن پیغمبر (ص) باو فرمود: عمار اگر بازگشتند تو هم باز گرد که خدا عز و جل عذر تو را در قرآن نازل کرد و تو را فرمود: اگر بازگشتند تو هم بازگرد.
(3) 3- امالی صدوق: بسندش تا امام رضا (ع) که پرسش از اینکه عقل چیست؟ فرمود:تحمل غصه و سازش با دشمنان و ساخت با دوستان.
(4) 4- همان بسندی (مضمون شماره 3 را از قول ابراهیم نوه امام حسن (ع) آورده).
(5) 5- معانی الاخبار: بسندی مانند آن را از قول امام حسن (ع) آورده.
(6) 6- قرب الاسناد: بسندی از امام ششم (ع) که فرمود: راستی تقیه سپر مؤمن است، ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد- راوی گفت: قربانت قول خدا تبارک و تعالی است که إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ". فرمود: آیا تقیه جز اینست؟ (7) 7- قرب الاسناد: بسندی که امام کاظم (ع) بمردی میفرمود: مردم را به بند کشیدن خود امکان نده تا خوار شوی.
(8) 8- خصال: بسندش، محمد بن مروان که امام ششم بمن فرمود: پدرم بمن فرمود: پسر جانم خدا چیزی نیافریده که روشن‌کن‌تر باشد برای چشم پدرت از تقیه (9) 9- همان: بسندش تا ابی عمر عجمی که امام ششم بمن فرمود: ای ابا عمر راستش نه دهم دین در تقیه است، و دین ندارد کسی که تقیه ندارد و تقیه در هر چیزی هست جز در نوشیدن شراب خرما و در مسح روی موزه (بجای بشره پا در وضوء).
(1) 10- همان: در خبر اعمش است از امام صادق (ع) که بکار بستن تقیه در خانه تقیه (هر جا مخالف حکمرواست) واجب است و گناه و کفاره نیست بر کسی که از روی تقیه سوگند خورد برای دفع ستمی از خود.
(2) 11- همان: در اربعمائه امیر مؤمنان (ع) فرمود: در نوشیدن مست‌کننده و مسح بر موزه تقیه نیست، (3) و فرمود: در بر دشمن ما آشکارا ما را مدح نکنید با اظهار دوستی ما تا خود را در بر سلطان خود خوار کنید، (4) و فرمود: شیعه ما چون زنبور عسلند اگر مردم بدانند در درون آنها چیست آنها را بخورند، (5) و فرمود: اگر بدانید در میان دشمنان خود چه مقامی دارید با شکیبائی بر آنچه از آزار شنوید چشم شما روشن شود، (6) و فرمود: بر شما باد به صبر و نماز و تقیه.
(7) 12- عیون: بسندی از امیر مؤمنان (ع) که بشما پیشنهاد خواهد شد از من بیزاری جوئید از من بیزاری مجوئید که بر دین محمدم.
(8) 13- همان: در نامه امام رضا (ع) بمامونست که روا نیست کشتن کسی از کافران و ناصبیها در آنجا که باید تقیه کرد مگر قاتل باشد یا کوشا به تباهی و آن در صورتیست که بر خود و یارانت نترسی و تقیه در دار تقیه واجب است و گناهی نیست بر کسی که از روی تقیه سوگند خورد برای دفع ستم از خود.
(9) 14- امالی طوسی: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: از ما نباشد کسی که به تقیه نچسبد تا ما را از اوباش حفظ کند.
(10) 15- همان: بسندی تا امام صادق (ع) فرمود: بر شما باد به تقیه که از ما نباشد کسی که آن را شیوه خود نسازد با کسی که از ضررش آسوده است تا عادت او شود با کسی که از او حذر کند.
(11) 16- کمال الدین: بسندش تا امام رضا (ع) فرمود: دین ندارد کسی که ورع ندارد، و ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد راستی گرامی‌تر شما نزد خدا آنکه بیشتر به تقیه کار کند پیش از ظهور قائم ما، هر که ترکش کند پیش از خروج قائم ما از ما نیست.
(12) 17- معانی الاخبار: بسندش از هشام بن سالم که امام صادق (ع) فرمود: خدا پرستیده نشده بچیزی که دوستتر داشته باشد از خب گفتم: خب‌ء چیست؟ فرمود: تقیه.
(13) 18- معانی الاخبار: از سفیان بن سعید که شنیدم از امام صادق که بخدا راستگو بود چنانچه نام او است، میفرمود ای سفیان بر تو باد بتقیه که روش ابراهیم خلیل است (ع)
(1) خدا عز و جل بموسی و هارون (ع) فرمود: (43 و 44- سوره طه) بروید نزد فرعون که او سرکشی است و باو با نرمی بگوئید گفتاری را شاید یاد آورد و بترسد" خدا فرماید بکنیه او را بنامید و باو بگوئید ای ابو مصعب، و شیوه رسول خدا (ص) بود که چون قصد سفر بجائی داشت نام جای دیگر میبرد و فرمود: (ص) پروردگارم بمن فرمان داده بمدارا و سازش با مردم چنانچه بانجام واجبات، و البته که خدا عز و جل او را به تقیه پرورش داده و فرموده (34 سوره فصلت دفاع کن بدان چه نیکوتر است که کسی که با او دشمنی داری چون دوست مهربانی شود. 35- و بدان بر نخورند مگر کسانی که شکیبایند و بهره بزرگی دارند" ای سفیان هر که تقیه در دین خدا بکار بندد به کنگره بلندتر عزت نشسته، راستی عزت مؤمن در حفظ زبان او است، و هر که اختیار زبانش را ندارد پشیمان شود- الخبر.
(2) 19- همان: بسندش تا ابو بصیر که پرسیدم امام صادق (ع) را از قول خدا (200- آل عمران) ایا کسانی که گرویدید شکیبا باشید و با هم شکیبا باشید، و مرزی داری کنید" فرمود:
شکیبا باشید بر آسیبها و با آنها شکیبا باشید به تقیه بچسبید بکسی که از او پیروی می‌کنید (و او را حفظ کنید که یک جور مرزداریست) و از خدا بترسید شاید رستگار شوید.
(3) 20- همان: بسندش تا امیر مؤمنان (ع) که میفرمود: راستی پس از من فتنه‌های تیره و تار و شک آوریست که در آنها پا بر جا نماند جز نؤمه گفته شد: نؤمه چیست ای امیر مؤمنان فرمود: کسی که مردم ندانند در دل او چیست؟ (4) 21- محاسن: تا امام ششم (ع) فرمود آنکه گویا باشد از طرف ما آنچه نخواهیم رنجش سخت‌تر است از فریبکار.
(5) 22- همان: بسندش تا امام ششم (ع) که فرمود: هر که چیزی از امر ما را فاش کند چون کسی است که بعمد ما را کشته نه بخطا.
(6) 23- همان: بسندش تا امام ششم (ع) در تفسیر قول خدا عز و جل (21- آل عمران) و میکشند پیغمبران را بناحق" فرمود: آگاه بخدا که آنان را با شمشیر نکشتند بلکه رازشان را فاش کردند و آنها را کشتند.
(7) 24- همان: بسندش تا امام ششم (ع) که خدا سرزنش کرد مردمی را بفاش کردن و فرمود (83- النساء) و چون خبری از امن و بیم بآنها رسد آن را فاش کنند" پس پرهیز کنید از فاش کردن (اسرار امام).
(8) 25- همان: بسندش تا سلیمان بن خالد که امام ششم بمن فرمود: ای سلیمان شما کیشی دارید که هر که نهانش داشت خدایش عزت دهد و هر که فاشش کرد خدایش خوارش کند.
(1) 26- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: خیر نیست در آنکه تقیه ندارد و ایمان نیست برای آنکه تقیه ندارد.
(2) 27- همان: بسندش تا امام ششم (ع) در قول خدا (54- القصص) آنانند که دو برابر مزدشان دهند برای اینکه شکیبا بودند" بر تقیه و بدی را به خوبی جلو گرفتند فرمود: حسنه تقیه است و سیئه فاش کردن.
(3) 28- همان: تا امام ششم (ع) که میفرمود: فرو خوردن خشم از دشمن در دولتمندی آنها تقیه دوراندیشی است برای هر که عمل کند و دوری از بلا است در دنیا.
(4) 29- بسندش از محاسن تا حبیب بن بشیر که گفت امام ششم بمن فرمود: از پدرم شنیدم که میفرمود: آنچه در روی زمین است دوست‌تر از تقیه ندارم، ای حبیب راستش هر که تقیه دارد خدایش بالا برد، ای حبیب هر که تقیه ندارد خدایش پست کند، ای حبیب همانا مردم در دوران سازشند و اگر آن باشد (شاید اشاره بظهور دولت حق است) این هم باشد (شاید اشاره باجراء حق باشد).
(5) 30- از همان- تا عبد الله بن حبیب از امام کاظم (ع) که در تفسیر قول خدا (گرامیتر شما نزد خدا پرهیزکارتر شما است) فرمود: آنکه در تقیه پایدارتر است.
(6) 31- از همان بسندش تا عبد الله بن ابی یعفور که امام ششم (ع) فرمود: از خدا در باره دین خود بترسید و با تقیه‌اش در پرده دارید زیرا که ایمان ندارد هر که تقیه ندارد.
همانا شما در میان مردم چون زنبور عسل باشید در میان همه پرندگان. و اگر پرنده‌ها بدانند آنچه در درون زنبور عسل است بجا ننهند از آن چیزی جز بخورندش. و اگر مردم بدانند آنچه در دل شما است از دوستی ما خاندان شما را با همان زبانشان نابود کنند. و بشما افتراء زنند در نهان و عیان، رحمت کند خدا هر که از شما را که پابند ولایت ما باشد.
(7) 32- از همان بسندش از محمد بن مروان که امام ششم (ع) فرمود:
بارها پدرم می‌گفت: چیزی چشم پدرت را روشنتر نکند از تقیه، (8) و در روایت حسن بن محبوب از جمیل بر آن افزوده که تقیه سپر مؤمن است.
(9) 33- از همان بسندش تا امام باقر (ع) که فرمود: تقیه در هر ضرورتی باشد. و در آن بسند دیگر مانندش آمده.
(1) 34- در همان بسندش تا شماری از راویان که شنیدیم:
امام باقر (ع) میفرمود تقیه در باره همه چیز است، و هر چه که آدمیزاده در آن بیچاره است البته که خدا آن را بر او حلال کرده.
(2) 35- در همان بسندش تا ابی عمر عجمی که امام ششم (ع) فرمود: ای ابی عمر نه دهم دین در تقیه است و دین ندارد هر که تقیه نکند، تقیه در همه چیز است مگر در نوشیدن نبیذ (شراب خرما) و مسح بر روی موزه دو پا (در انجام وضوء).
(3) 36- در همان بسندش تا محمد بن مسلم که امام باقر (ع) فرمود: همانا تقیه مقرر شده برای نگهداری از خونریزیها و چون انجامش برسد به خونریزی تقیه جائز نباشد (یعنی ظالم بگوید مؤمنی را بکش و گر نه تو را می‌کشم که روا نیست کشتن مؤمن برای حفظ جان خود).
(4) 37- در همان بسندش تا محمد بن مسلم که امام ششم (ع) فرمود: هر چه زمانه نزدیک شود باین امر (ظهور امام قائم (ع)) تقیه سخت‌تر و لازمتر باشد.
(5) 38- در همان بسندش تا ثابت مولی آل جریر از امام صادق (ع) همان خبر 28 را آورده است.
(1) 39- همان: بسندش از ابن مسکان که امام ششم بمن فرمود: من میدانم که چون مرا در برابرت دشنام دهند اگر بتوانی بینی دشنام دهنده را خواهی جوید گفتم آری بخدا قربانت من چنینم و خاندانم هم، بمن فرمود: مکن بخدا بسا که شنیدم کسی علی (ع) را دشنام میداد و میان من و او جز ستونی نبود و خود را بدان پنهان میکردم و چون از نمازم فارغ میشدم باو گذر میکردم و باو سلام میدادم و با او دست میدادم.
(2) 40- همان: بسندش تا ابی بکر حضرمی که برادرم علقمه بامام باقر (ع) گفت: ابی بکر گفته: مردم در باره علی (ع) غلو میکنند آن حضرت فرمود: من تو را چنان دانم که اگر بشنوی یکی بعلی (ع) بد میگوید و بتوانی بینی او را ببری میبری گفتم: آری، فرمود: مکن، سپس فرمود: من می‌شنیدم که مردی بعلی بد میگفت و پشت ستون نهان میشدم (یعنی نشنیدم) و چون فارغ میشدم میرفتم و باو دست میدادم.
(3) 41- مصباح الشریعه: امام صادق (ع) فرمود: بجو سلامت را هر جا و در هر حال برای دینت و دلت و سرانجام همه امورت از خدا و هر که آن را جوید نیابد چه رسد به کسی که خود را به بلا کشاند و براه ضد سلامت رود و خلاف مبانی آن عمل کند، بلکه سلامت را هلاکت داند، و هلاکت را سلامت، سلامت میان مردم در زمانی کمیاب است بویژه در این زمان و راه یافتن آن در خورد جفاکاری و آزار مردم است، و صبر بر آسیبها و سبک گرفتن مخارج، و گریز از چیزهائی که تو را بایستند و قناعت بکمتر از آنچه دسترس است، و اگر نباشد گوشه‌گیری و اگر نتوانی دم بستن و چون گوشه‌گیری نیست و اگر نتوانی گفتار بدان چه سودت دهد نه زیانت زند و چون خموشی نباشد، و اگر بدان هم راهی نداری دیگرگونی و سفر بدور شهرها و خود را بوادی هلاکت افکندن با درونی پاک و دلی خاشع و تنی صابر خدا عز و جل فرموده (97- النساء) آنان که فرشته‌ها جانشان را گرفتند و ستمکار بر خویش بودند (که اسلام نیاوردند) گفتند فرشته‌ها شما کجا بودید و در چه بودید گفتند، در روی زمین ناتوان شده بودیم فرشته‌ها گفتند آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن کوچ کنید. آنچه غنیمت است نزد بندگان خوب خدا بدست آور و با همگنان رقابت مکن، و با مخالفان ستیزه مکن و هر که در برابرت منم زد بگو باشد و دعوی دانش چیزی را مکن اگر چه خوب آن را بدانی و شناخت آن را داری، و راز خود را مگو مگر بر کسی که از خودت شریفتر باشد در دیانت، و کجا شرف را پیدا میکنی، و چون چنین کنی بسلامت رسی با خدا بمانی بی‌علاقه بدیگری.
(4) 42- تفسیر امام: قول خدا عز و جل بگوئید بمردم خوب را" امام صادق (ع) فرمود:
(1) یعنی برای همه مردم خوش بگوئید از مؤمن و مخالف، اما مؤمنان را با روی خوش و اما مخالفان با سازش تا کشانده شوند بایمان زیرا که با کمتر از آنهم میتواند شر آنها را از خود باز دارد و هم از برادران مؤمنش، امام فرمود: راستی مدارا با دشمنان خدا از برترین صدقه است بر خودش و برادرانش، رسول خدا (ص) در خانه‌اش بود و عبد الله بن ابی بن سلول (سره منافقان مدینه) اذن دخول خواست و آن حضرت فرمود: چه بدهم تباریست باو اذن دهید و چون وارد شد او را نشانید و برویش خندید و چون بیرون رفت عایشه بآن حضرت گفت: یا رسول الله در باره او چنان گفتی و با او چنین خوش و بش کردی فرمود: ای عایشه کوچکم ای حمیرا بدتر مردم در پیشگاه خدا روز قیامت کسی است که برای پرهیز از شرش او را گرامی دارند.
(2) و امیر مؤمنان (ع) فرمود: ما در روی مردمی خوش کنیم و دلهامان بدخواه آنها است آنان دشمنان خدا باشند و از آنها تقیه کنیم برای برادران خود نه برای خود.
(3) و فاطمه زهرا (ع) فرمود خوشروئی با مؤمن موجب بهشت است و خوشروئی با معاند متجاوز مایه پرهیز از عذاب دوزخ (4) امام حسن (ع) که رسول خدا (ص) فرمود: خدا پیغمبران را بر دیگران برتری داده برای اینکه خوب با دشمنان دین خدا مدارا کنند و خوب بخاطر برادران مؤمن خود تقیه کنند.
(5) زهری میگفت: علی بن الحسین (ع) چنان بود که نشناختم برایش دوستی از دل و نه دشمنی آشکار زیرا فضائل خیره‌کننده آن حضرت را نشناخت جز که چاره نداشت از بزرگداشتش از شدت مدارای او و خوشرفتاریش با وی و رعایت بهتر و زیباتر تقیه و کسی نبود که گرچه به او اظهار دوستی میکرد جز که در دل باو حسد می‌برد برای دو چندانی فضائلش بر فضائل دیگران.
(6) و امام باقر (ع) فرمود: هر که خوش گوید با موافقین خود تا مونس آنها باشد و خوشرو باشد با مخالفانش تا در امان باشد از آنها بر خود و برادرانش بدست آورد از خیرات و درجات بلند نزد خدا آنچه دیگری اندازه‌اش را نداند.
(7) یکی از مخالفین در حضور امام صادق (ع) بمردی از شیعه گفت: چه گوئی در باره ده صحابی (عشره مبشره)؟ در پاسخ گفت: در باره‌شان خوب و زیبا گویم آنچه خدا بدان گناهان را محو کند و درجاتم را بالا برد، پرسشگر گفت: سپاس خدا را که مرا از دشمنیت رهاند من گمان میکردم تو رافضی و دشمن صحابه هستی، و آن مرد گفت: آگاه هر که یکی از صحابه را دشمن دارد لعن خدا بر او باد آن پرسشگر گفت: شاید تاویل کنی آنچه در باره کسی که دشمن ده تن صحابی است و او گفت: هر که ده را دشمن دارد بر او باد لعن خدا و فرشته‌ها و همه
مردم، (1) پس او برخاست و سرش را ببوسید و میگفت: مرا حلال کن از اینکه پیش از امروز تو را بر افضی بودن تهمت میزدم، گفت بر تو حلال تو برادر منی، سپس پرسشگر رفت و امام صادق (ع) بآن مرد شیعه فرمود: خوب گفتی آفرین خدا بر تو در شگفت شدند فرشته‌های آسمان از گوشه زدن خوب تو و لطف سخنت بی‌رخنه افتادن در دینت، حز غم بر غم مخالفان ما فزاید و مراد و بستگان بدوستی ما را در تقیه بر آنان نهان دارد، یکی از اصحاب امام صادق (ع) گفت: یا ابن رسول الله ما نفهمیدیم راز موافقت سخن رفیق خود را با این رنج ده ناصبی، آن حضرت فرمود: اگر شما مقصود آن رفیق را نفهمیدید ما فهمیدیم و خدا هم از او قدردانی کرد راستی چون خدا یکی از دوستان دشمن دشمنان ما را گرفتار کند بیک مخالفی که خواهد او را امتحان کند او را بجوابی موفق نماید که با آن دین و آبرویش سالم مانند و برای تقیه خدا ثوابش را بزرگ سازد، این رفیق شما گفت: هر که یکی از آنها را نکوهش کند لعنت خدا بر او باد مقصودش از یکی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بود و بار دوم گفت: هر که همه را نکوهد و دشنام دهد لعنت خدا بر او باد و راست گفت زیرا در ضمن همه علی (ع) را هم عیب کرده و اگر علی (ع) با آنها نباشد همه را عیب نکرده و همانا پاره‌ای را عیب کرده.
و مانند این گونه گوشه‌زنی و توریه برای خربیل مؤمن آل فرعون هم رخ داد چون به فرعون در باره او سخن چینی کردند خربیل آنها را به یگانگی خدا و نبوت موسی و تفضیل محمد (ص) رسول الله بر همه رسولان خدا و همه خلق و برتری علی بن ابی طالب (ع) از امامان بر اوصیاء دیگر پیغمبران و بر بیزاری از خدائی فرعون دعوت میکرد و سخن‌چینها نزد فرعون از او سخن‌چینی کردند و گفتند خربیل بر خلاف تو دعوت میکند و بدشمنانت یاری میکند که ضد تو باشند فرعون با آنها گفت: او پسر عم و جانشین من است و ولی عهدم بر کشورم اگر آنچه شما گفتید کرده سزاوار عذابست بر کفران نعمتم و اگر بر او دروغ بستید شما سزاوار سخت‌ترین عذابید که در بدی او وارد شدید و خربیل را با آنها آورد و آنها بخربیل گفتند:
تو خدائی فرعون پادشاه را انکار کردی و نعمتهایش را ناسپاسی کردی خربیل گفت: پادشاها آیا هرگز دروغی از من دیدی؟ گفت: نه گفت: از اینها بپرس کیست پروردگارشان؟ گفتند:
فرعون بآنها گفت: کیست آفریننده‌شان؟ گفتند: فرعون حاضر، گفت: کیست روزیبخش و سرپرست زندگی شما و جلوگیر بدیها از شما؟ گفتند: همین فرعون، خربیل گفت: پادشاها من تو را و همه حاضران را گواه گیرم که پروردگارشان پروردگار من است و آفریننده‌شان همان آفریدگار من است و روزی‌دهشان همان روزی‌ده من است و بهساز زندگیشان همان بهساز زندگی من است و پروردگار و آفریننده و روزی‌ده و زندگی سازی جز پروردگار و آفریننده و روزی‌ده
آنها ندارم (1) و من بیزارم از جزا و از خدائی او و کافرم به معبودیت او و مقصود خربیل این بود که پروردگار آنها هم همان خدا پروردگار من است نه اینکه پروردگاری که آنها پروردگار خود دانند پروردگار من است و این مقصود او بر فرعون و حاضران نهان بود، و پنداشتند که میگوید: فرعون پروردگار و آفریننده و روزی‌ده منست.
فرعون بآنها گفت: ای مردان بد و مفسده‌جویان در کشورم و فتنه‌انگیزان من، من و پسر عمم که بازوی من است سزاواران عذابیم برای قصد فساد کارم و نابودی پسر عمم و شکستن بازویم، سپس فرمود، میخها را حاضر کردند و در ساق هر کدام میخی فرو کرد و در سینه‌اش میخی و بشانه‌کشان آهنین فرمان داد تا گوشت تن آنها را جدا کردند و اینست که خدا فرموده (45- المؤمن) پس خدا او را، یعنی خربیل را دور داشت از بدی نیرنگهاشان" که نزد فرعون سخن چینی کردند تا او را نابود کنند" و بآل فرعون عذاب بدی گرد آمد و آنها کسانی بودند که برای خربیل سخن‌چینی کردند چون که میخکوب شدند و گوشت تنشان با شانه آهنی کنده شد.
(2) و مردی از خواص شیعه بامام کاظم (ع) گفت با لرزه در خلوت با آن حضرت که یا ابن رسول الله بیم من نیست جز از فلان بن فلان که با تو نفاق میکند در اظهار عقیده بوصیت و امامتت و آن حضرت باو فرمود: چطور؟ گفت: چون من امروز با او در مجلس فلان- یکی از بزرگان بغداد را نام برد- حاضر بودم، صاحب مجلس باو گفت: تو پنداری موسی بن جعفر امام است نه این خلیفه که بر کرسی نشسته و همین یارت در پاسخ گفت: من چنین نگویم بلکه پندارم موسی بن جعفر جز امام است و اگر معتقد نباشم که او غیر امام است بر من و بر هر که بدین معتقد نیست لعن خدا و فرشته‌ها و مردم همه و صاحب مجلس گفت: خدایت جزا دهد بخوبی و لعنت خدا بر کسی که از تو سخن‌چینی کرد.
آن حضرت (ع) فرمود: چنان نیست که تو گمان بردی رفیق تو فقیه‌تر است از تو او گفت موسی جز امام است یعنی جز امامی که داری موسی جز او است پس او امام بحق است و با این گفته‌اش امامت مرا ثابت کرد و امامت دیگری را نفی کرده‌ای بنده خدا کی این بدگمانیست که نفاق است با برادرت از تو بر افتد بدرگاه خدا توبه کن آن مرد گفته او را فهمید و غمگین شد و گفت: یا ابن رسول الله مرا مالی نیست که او را راضی کنم ولی پاره‌ای از همه اعمالم را به او بخشیدم از عبادت و صلواتم که بشما خاندان نثار کردم و از لعن بر دشمنانتان آن حضرت فرمود: اکنون از دوزخ بیرون آمدی.
(3) گفت: ما نزد امام رضا (ع) بودیم و مردی وارد شد و گفت: یا ابن رسول الله امروز چیزی
دیدم که از آن در شگفت شدم (1) یک مردی با ماها بود و خود را از دوستان آل محمد می‌نمود و بیزار از دشمنانشان و امروز دیدم خلعتی باو پوشاندند و او را در بغداد میگردانند و جارچیها جلوش جار میکشند ای مردم توبه این رافضی را بشنوید و باو میگویند بگو: و گفت: بهتر مردم پس از رسول خدا (ص) ابو بکر است و چون گفت فریاد برداشتند که خوب گفت و ابی بکر را به علی (ع) برتری داد.
امام رضا (ع) فرمود: چون خلوت شد نزد من باز گرد و این خبر را بازگو چون خلوت شد برایش باز گفت و آن حضرت فرمود: من تفسیر این سخن را نزد این مردم وارونه بتو نگفتم چه که نخواستم باو توجه کنند و او را بشناسند و آزارش دهند آن مرد خبر نداد که بهتر مردم ابو بکر است بلکه مقصودش این بود که ای ابی بکر بهتر مردم پس از رسول خدا کیست تا برخی از آنها که جلو او راه میرفتند از او خشنود شوند و از شر آنها نهان ماند راستش خدا این گفته دو پهلو را رحمت به شیعیان و دوستان ما نموده.
(2) مردی بامام محمد بن علی گفت: یا ابن رسول الله امروز بکرخ گذر کردم و مردم آن گفتند این همدم محمد بن علی است که امام رافضیها است از او بپرسید بهتر مردم پس از رسول خدا (ص) کیست اگر گفت: علی است او را بکشید و اگر گفت: ابو بکر است او را وانهید و مردم بسیاری از آنها بر سر من ریختند و بمن گفتند بهتر مردم پس از رسول خدا (ص) کیست؟ و در جواب گفتم آیا بهتر مردم پس از رسول خدا ابو بکر و عمر و عثمانست و دم بستم و نام علی را نبردم پاره‌ای گفتند برای افزود ما از خود میگوئیم و علی هم، من گفتم: در این باره باید فکر کرد من آن را نگویم با خود گفتند: این مرد از ما برای سنی بودن متعصب‌تر است در باره او خطا کردیم و باین شیوه از آنها نجات یافتم یا ابن رسول الله در این باره بر من گناهی است؟
با اینکه بطور پرسش گفتم نه بقصد گزارش آن حضرت فرمود: خدا جوابی را که بآنان دادی قدردانی کرد و ثوابش را برایت در کتاب حکیم ثبت کرده و بهر حرفی از این جوابت بآنها برایت لازم دانسته آنچه را آرزو و آمال بدان نرسد.
(3) و گوید: مردی نزد علی بن محمد (ع) آمد و گفت: یا ابن رسول الله امروز بمردمی عوام گرفتار شدم که مرا گرفتند و گفتند: تو بامامت ابی بکر بن ابی قحافه معتقد نیستی؟ و من از آنها ترسیدم و خواستم بگویم آری از راه تقیه یکی از آنها دست بر دهنم نهاد و گفت: تو جز بناهنجار سخن نگوئی این جواب را بده که من بتو القاء میکنم، گفتم: بگو.
گفت: آیا تو میگوئی ابو بکر بن ابی قحافه همان امام بر حق و عادل است پس از رسول خدا (ص) و علی را هیچ حقی در امامت نبوده گفتم نعم و مقصود یک چهار پا بود از نمونه
شتر و گاو و گوسفند (1) او گفت: بهمین قانع نیستم تا قسم بخوری بگو: بخدائی که جز او معبود بر حقی نیست و او طالب است و غالب است و مدرک و مهلک و نهان را چون عیان میداند و گفتم: نعم و قصد یک چهار پا کردم و گفت: قانع نیستم تا گوئی: ابو بکر بن ابی قحافه هم او امام است بخدائی که جز او معبود بر حقی نیست و او طالب است و غالب است و مدرک و مهلک و نهان را چون عیان میداند و گفتم: نعم و قصد یک چهار پا کردم و گفت: قانع نیستم تا گوئی: ابو بکر بن ابی قحافه هم او امام است بخدائی که جز او معبود بر حقی نیست تا آخر قسم و من آن را گفتم و قصدم این بود که او امام پیروان خود است بخدائی که جز او معبود بر حقی نیست و صفات خدا را هم بدنبالش گفتم و از من پذیرفتند و گفتند خدا تو را جزای خیر دهد.
و از آنها نجات یافتم حال من نزد خدا چگونه باشد؟ فرمود: بهتر حال خدا بر تو بایست کرده در اعلا علیین رفیق ما باشی برای عقیده خوبت.
(2) ابو یعقوب و علی (راویان تفسیر امام عسکری (ع) و مجهول الحال) گفتند: ما نزد امام حسن (ع) پدر امام قائم بودیم و یکی از یارانش بآن حضرت گفت: مردی از برادران شیعه نزد من آمد که گرفتار جاهلان عامه است و او را در باره امامت امتحان میکنند و قسمش میدهند به من گفت چه کنم با آنها که از شرشان خلاص شوم، باو گفتم: چه میگویند؟ (نزدیک بمضمون گذشته را باو یاد میدهد با برخی نکته‌های ادبی که ترجمه‌اش سود عمومی ندارد و در آخرش گوید:) امام حسن عسکری (ع) باو فرمود: تو چنانی که رسول خدا (ص) فرموده: رهنمای بکار خیر چون فاعل آنست و خدا برای رفیق تو برای تقیه‌اش (که بدستور انجام داده) بشمار هر که از شیعیان و دوستان و وابستگان ما که تقیه بکار بردند حسنه نوشته و هم بشمار آنها که تقیه نکردند و کمترین حسنه‌ها را اگر برابر سازند با گناهان صد سال آمرزیده شوند و تو هم که بدان رهنمائی کردی مانند ثواب او را داری.
(3) 43- ثواب الاعمال: بسندش تا امام ششم (ع) بنقل از سلمان که گفت: مردی بخاطر مگسی به بهشت رفت و دیگری بخاطر مگسی بدوزخ باو گفته شد چگونه بوده است؟ فرمود:
هر دو گذر کردند بمردمی که عید گرفته بودند و بتهائی نهاده بودند که داشتند و هر که بر آنها گذر میکرد باید چیزی برای بتهاشان قربانی کند کم یا بیش و بآن دو گفتند نباید بگذرید تا مانند دیگران چیزی قربانی کنید یکیشان گفت چیزی همراه ندارم قربانی کنم و دیگری مگسی گرفت و قربانی کرد و آن دیگر نکرد گفت: من برای جز خدا جل و عز قربانی نمی‌کنم و او را کشتند و به بهشت رفت و آن دیگری بدوزخ شد.
(4) 44- محاسن: بسندش از ابی بصیر که امام ششم (ع) فرمود: تقیه از دین خداست گفتم: از دین خدا؟ فرمود: آری بخدا از دین خداست، یوسف (ع) گفت: ایا کاروان راستی که شما دزدید" (70- یوسف) بخدا که دزدی نکرده بودند، و ابراهیم (ع) گفت" راستی من بیمارم" (89- و الصافات) بخدا که بیمار نبود. علل: بسندی مانندش را آورده.
(1) 45- همان: بسندی (نزدیک بمضمون آن را آورده).
(2) 46- همان: بسندی از یک شیعه که از امام ششم (ع) پرسیدم از قول خدا عز و جل در باره یوسف که گفت: ایا کاروان براستی شما دزدید" فرمود: آنها یوسف را از پدرش دزدیدند آیا نبینی که وقتی آنها گفتند چه گم کردید؟ گفتند کیل پادشاه را گم کردیم و نگفتند آن را دزدیدید همانا مقصودش اینست دزدیدید یوسف را از پدرش.
(3) 47- تفسیر عیاشی: از محمد بن مروان که امام ششم (ع) فرمود: چه جلوگیر میثم بود از تعبد بخدا که او میدانست این آیه در باره عمار و یارانش نازل شده" جز کسی که بزور وادار شده و دلش بایمان پابرجاست.
(4) 48- همان: از معمر بن یحیی که بامام باقر (ع) گفتم: اهل کوفه روایت کنند از علی (ع) که فرمود: بزودی دعوت خواهید شد بسب و بیزاری از من اگر بسب باشد مرا سب کنید و اگر به بیزاری از من باشد نکنید که بر کیش محمدم (ص).
آن حضرت فرمود: چه بسیار بر علی (ع) دروغ بندند همانا (در دنبال حدیث فرموده) اگر به بیزاری دعوت شدید راستش من بر کیش محمدم و نفرمود بیزاری مجوئید، گوید، گفتم قربانت اگر کسی خواست کشته شود و بیزاری نجوید؟ فرمود: نه بخدا جز بهمان روش عمار باشد که خدا فرماید" جز کسی که وادار شده و بسته بایمانست" گوید: سپس این را بحدیث دیگر پیوست که تقیه در ضرورتی باشد.
(5) 49- همان: از ابی بکر که بامام ششم (ع) گفتم: حروریه (خوارج نهروان) کیانند؟ پیش از این بهم فشار می‌آوردیم ولی امروزه ما را دوره کردند بفرمائید اگر ما را بقسم گرفتند گوید: اجازه داد بمن که به آزاد شدن بنده و طلاق قسم بخورم و یکی از ما گفت گردن نهادن زیر تیغ را دوستتر داری یا بیزاری از علی (ع) را آن حضرت فرمود: رخصت دوست دارم نشنیدی گفته خدا را در باره عمار" جز کسی که وادار شده و دلش وابسته ایمانست".
(6) 50- همان: از عمرو بن مروان که شنیدم امام ششم (ع) میفرمود: قول رسول خداست که از امتم چهار خصلت برداشته است هر چه خطا کنند، و هر چه فراموش کنند، و هر چه بر آن وادار شوند، و هر چه توانش را ندارند، و این در قرآن خداست" جز کسی که وادار شود و دلش وابسته بایمانست" با اختصار.
(7) 51- همان: از عبد الله بن عجلان که پرسیدم از امام ششم (ع) گفتم: ضحاک در کوفه
ظاهر شده (1) و نزدیک است که ما را به بیزاری از علی (ع) بخوانند چه کنیم؟ فرمود: بیزاری بجوئید گفتمش کدام را دوستتر داری؟ فرمود: بروش عمار بن یاسر بروید که در مکه او را گرفتند و گفتندش بیزاری بجو از رسول خدا (ص) و بیزاری جست و خدا عذرش نازل کرد که" جز کسی که وادار شده و دلش وابسته است بایمان".
(2) 52- تفسیر امام: قول خدا عز و جل (163- البقره) معبود شما یکتاست نیست معبود بر حقی جز او بخشنده است و مهربانست.
امام (ع) فرمود: معبود شما آنست که محمد (ص) و علی (ع) را به فضیلت گرامی داشت و آل پاکشان را بخلافت، و شیعه‌شان را بروح و ریحان و کرامت و رضوان، یکتاست شریک و مانند و برابر ندارد- پایان آیه البقره- نیست معبود بر حق جز همان آفریننده و پدید آورنده و صورتگر و روزی بخش و بخشنده بی‌نیاز کن ندار کن عزیز کن و ذلیل کن بخشنده مهربانی که بمؤمن و کافر و خوب و بدشان روزی میدهد و مایه بخشش و روزیش از آنان بریده نشود و اگر چه از طاعتش ببرند، مهربانست به بنده‌های مؤمنش که شیعه آل محمدند، تقیه را برای آنان روا داشته و با قدرت دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان خدا را آشکار کنند و در حال تقیه نهان سازند که از آن عاجزند.
رسول خدا (ص) فرمود: اگر خواستی تقیه را بر شما حرام کردی و شما را امر بصبر کردی بر آنچه بشما برسد از دشمنانتان در اظهار حق آگاه که بزرگتر فریضه خدا بر شما پس از فرض دوستی ما و دشمنی با دشمنان ما بکار بستن تقیه است برای جان خود و برادران خود و آشنایان خود، و پرداخت حقوق برادران دینی خود آگاه که براستی خدا پس از آن بیامرزد هر گناهی را و سخت نگیرد، و اما کوتاهی در این دو را کم است کسی که از آن رها شود جز پس از دیدن عذاب سختی مگر آنکه مظلمه‌ای بر ناصبیها و کافران داشته باشند و عذاب خلاف در این دو را بر آن کافران و ناصبان گزارند در برابر حقوقی که شما بآنها دارید و ستمی که آنها بشما کردند پس از خدا بترسید و دچار دشمنی خدا نشوید برای ترک تقیه و تقصیر در باره حقوق برادران مؤمن خود.
(3) 53- مجالس مفید: بسندش تا امیر مؤمنان (ع) که میفرمود: آگاه که بشما پیشنهاد شود لعن و نفرین بر من بدروغ و هر که مرا ناخواه و وادار شده لعن کند و خدا بداند که بزور وادار شده من و او هر دو با هم به پیغمبر (ص) وارد شویم و هر که زبان از لعن من ببندد یک تیر پرتاب پیش از من باشد یا یک چشم‌انداز و هر که مرا با دل خوش لعن کند پرده میان خود و خدا را دریده و نزد محمد (ص) حجتی و عذری ندارد.
آگاه که محمد (ص) روزی دست مرا گرفت و فرمود: هر که با این پنج انگشت با تو بیعت کرده و سپس با دوستی تو مرده وظیفه خود را انجام داده، و هر که با دشمنی تو مرده بمرگ جاهلی مرده و بحساب هر چه در مسلمانی کرده برسند.
(1) 54- همان: بسندش تا امیر مؤمنان (ع) که بشیعه خود فرمود: در میان مردم چون زنبور عسل باشید که همه پرنده او را خوار شمارند و اگر میدانستند در درونش چه برکتی است با وی چنان نمیکردند، بیامیزید با مردم بزبان و تن خود و از آنها جدائی کنید با دل و عمل خود، هر کسی را آنست که بدست آورد و روز قیامت با آنست که دوست دارد.
(2) 55- همان: بسندش تا امیر مؤمنان (ع) که میفرمود: عادی باش و خود را ممتاز و انگشت‌نما مکن، خود را نهان دار که شناخته نشوی و نامت را نبرند، نهان کن و دم فرو بند تا سالم بمانی، و بسینه خود اشاره کرد که شادمانست به نیکان و در خشم است از نابکاران و بعموم مردم اشاره کرد.
(3) 56- حسین بن سعید: بسندش از زراره که بامام باقر (ع) گفتم: ما باین مردم حکومتی بر میخوریم و بر سر پرداخت حقوق اموال ما را تقسیم میکنند با اینکه زکاتش را دادیم؟ فرمود: ای زراره اگر از آنها بیم داری بهر چه خواهند قسم بخور، گفتم قربانت بطلاق زن و آزاد شدن بنده هم؟ فرمود: بهر چه خواهند، تقیه در هر ناچاریست و گرفتارش داند وقتی را که دچار آنست.
(4) 57- همان: از معمر بن یحیی که بامام باقر (ع) گفتم: با من کالاهاست از مردم و گذر کنیم بر این گمرکچیها و ما را بر سر آنها قسم میدهند و براشان قسم میخوریم؟ فرمود: من دوست داشتم همه اموال مسلمانان را با قسم بگذرانم، هر چه مؤمن را بترساند بر جانش ضرورت باشد و رواست که در آن تقیه کند. (با شماره 59 جابجا شده.)
(5) 58- همان: از ابی بکر حضرمی که بامام ششم (ع) گفتم: قسم خوریم برای گمرکچی و مال خود را بدر بریم؟ فرمود: آری و در باره کسی که از تقیه قسم میخورد فرمود: اگر بر جان و مالت ترسانی برای حفظ آن قسم بخور، و اگر دانی که برایت سودی ندارد قسم نخور.
(6) 59- همان: از سماعه که اگر کسی از روی تقیه بخدا قسم بخورد زیانش ندارد، و به طلاق زن و آزاد شدن بنده هم زیانش ندارد اگر وادار شود و از آن چاره ندارد، و گفت:
چیزی نباشد که خدا حرام کرده جز که برای بیچاره حلالش کرده: (7) 60- فلاح السائل: بسندش تا امام ششم (ع) که فرمود: خدا تبارک و تعالی این امر
امامت را بر این گروه نهانی واجب کرده (1) و علانیه از آنها پذیرا نیست، و بنقل صفوان از آن حضرت روز قیامت دربان بهشت مردمی را زیر نظر دارد که بدو گذر نکردند و گوید: شما که باشید و از کجا وارد بهشت شدید؟ فرمود: گویند: پرهیز کن از ما زیرا ما مردمی بودیم به نهانی خدا را عبادت کردیم و خدا هم ما را نهانی وارد بهشت کرد.
(2) 61- جامع الاخبار: از امام صادق (ع) فرمود: هر که تقیه را پیش از ظهور قائم (ع) وانهد از ما نباشد، (3) و فرمود: تقیه دین من است و دین پدرانم، (4) و فرمود: هر که چیزی از امر امامت ما را فاش کند بعمد ما را کشته نه بخطا، (5) و فرمود: تقیه در هر ناچاریست و گرفتار بدان میداند چه وقت دچار آنست.
(6) از ابن مسکان که امام ششم باو فرمود: راستش پندارم که اگر برابر بمن دشنام دهند اگر بتوانی بینی دشنام ده را بخوری انجام دهی گفتم آری بخدا قربانت من چنینم و هم خاندانم فرمود: مکن بخدا بسا که شنیدم کسی علی را سب میکند و با او جز ستونی فاصله ندارم و با آن خود را نهان کنم و چون نمازم را بپایان بردم باو گذر کنم و سلامش دهم و با او دست دهم.
(7) از کتاب صفات الشیعه: امام صادق (ع) فرمود: شیعه علی نباشد آنکه تقیه ندارد.
(8) از کتاب تقیه عیاشی: امام صادق (ع) فرمود: دین ندارد کسی که تقیه ندارد و راستی که تقیه گسترده‌تر است از میان آسمان و زمین.
(9) و فرمود (ع): هر که بخدا و روز جزا ایمان دارد در دولت باطل جز با تقیه سخن نگوید (10) و از آن حضرت (ع) که خود دار باشید از دینی که هر که نهانش داشت خدایش عزت دهد و هر که فاشش کرد خدا خوارش کند، (11) و از آن حضرت که خیر نیست در کسی که تقیه ندارد، و ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد.
(12) و از امام ششم (ع) که پدرم بارها میفرمود: چیزی چشم پدرت را بهتر روشن نکند از تقیه، تقیه سپر مؤمن است.
(13) امام رضا (ع) فرمود: مسلمان نیست کسی که ورع ندارد، و ایمان نیست برای آنکه تقیه ندارد، (14) امام باقر (ع) فرمود: تقیه برای حفظ جانست و چون جان در امان نیست تقیه هم نیست.
(15) از ابی بصیر که امام ششم (ع) فرمود: تقیه از دین خداست گفتم: از دین خدا؟ فرمود: آری بخدا از دین خدا، و البته که یوسف (ع) گفت: ایا کاروان شما براستی دزدانید بخدا که چیزی ندزدیده بودند، و ابراهیم (ع) گفت:" و راستی بیمارم" بخدا که بیمار نبود، (16) و از امام ششم (ع) است که چون فرج نزدیکتر شود تقیه سخت‌تر است، (1) و از آن حضرتست که هر که راز ما اهل البیت را فاش کند خدا تیزی آهن را باو چشاند.
(2) و پیغمبر (ص) فرمود: بی‌تقیه چون بی‌نماز است، (3) و فرمود: هر که دنبال منافق نماز بخواند به تقیه چون کسی باشد که دنبال امامان نماز خوانده.
(4) 62- در حدیث است که یاسر و پسرش عمار و همسرش سمیه دستگیر مردم مکه شدند، و برای مسلمانی آنها را هر جور شکنجه کردند و گفتند: رهائی ندارید جز که بمحمد بد گوئید و از او بیزاری جوئید، عمار هر چه را خواستند بزبان آورد ولی پدر و مادرش سرباز زدند و کشته شدند و خبرش برسول خدا (ص) رسید و جمعی گفتند: که کافر شده و آن حضرت فرمود: نه هرگز براستی که عمار سر تا پا پر است از ایمان، ایمان با گوشت و خونش آمیخته، و عمار گریه‌کنان آمد و پیغمبر باو فرمود چه خبرت است؟ گفت یا رسول الله مرا رها نکردند تا بتو بد گفتم و بتهاشان را ستودم، و رسول خدا بچشمانش دست میکشید و میفرمود: اگر بازت گرفتند تو هم باز گرد بدان چه براشان گفتی.
(5) و روایت است که مسیلمه کذاب دو مسلمان را دستگیر کرد بیکی گفت: چه گوئی در باره محمد؟ گفت: رسول خداست، گفتش چه گوئی در باره من؟ گفت: تو هم نیز و آزادش کرد، و بدیگری گفت: در باره محمد چه گوئی؟ گفت رسول الله است گفت: در باره من چه گوئی؟ گفت من کرم و بازش گفت: تا سه بار و همان جواب را داد و او را کشت و خبرش برسول خدا (ص) رسید فرمود یکمی از رخصت خدا استفاده کرده و دومی حق را آشکار کرده و بر او گوارا باد.
(6) 63- تفسیر امام: که فرمود: در خبری طولانی در شرح آنچه سلمان از یهود کشید چون با آنها نشست و او را تازیانه زدند و خواستند بمحمد کفر ورزد و نپذیرفت و از خدا صبر بر آزار آنها را خواست، گفتند: مگر این نیست که محمد بتو رخصت تقیه داده پیش دشمنانت پس چرا آنچه ما بتو پیشنهاد کنیم بحساب تقیه نگوئی، سلمان گفت: خدا به من رخصت تقیه داده و آن را بمن واجب نکرده و اجازه داده که خواست شما را بر نیاورم و بدیهای شما را تحمل کنم و آن را مقام برتر مقرر کرده و من دیگری را بر نگزینم.
(7) گویم: تمام خبر در احوال سلمانست در مجلد ششم.
(8) 64- کتاب سلیم بن قیس که امیر مؤمنان (ع) در یک کلام طولانی در شکایت از آنها که باو پیشی جستند فرمود: بخدا اگر در میان همین لشکرم بدان حقی فریاد زنم که خدایش به پیغمبر (ص) نازل کرده و آن را آشکار کنم و شرح و تفسیرش کنم چنانچه از پیغمبر خدا (ص) شنیدم از آن بیاری من نماند جز کمتر و خوارتر و زبونترش، و از آن حق بهراس افتند و از
گرد من پراکنده شوند (1) و اگر نبود که رسول خدا در باره آن از من پیمان گرفته و آن را شنیدم و به من در باره آن از پیش فرموده همان را میکردم ولی رسول خدا (ص) بمن فرموده: هر چه را بنده بدان ناچار شود خدا آن را بدو حلال و مباح کرده و شنیدمش میفرمود: راستی تقیه از دین خداست و دین ندارد کسی که تقیه ندارد.
(2) 65- تفسیر عیاشی: بسندی تا رسول خدا (ص) که میفرمود: ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد و میفرمود: خدا فرموده: جز اینکه تقیه کنید از آنان بطوری تقیه کردن.
(3) 66- سرائر: از داود صرمی که امام کاظم (ع) بمن فرمود: ای داود اگر بگویم بی‌تقیه چون بی‌نماز است البته که راستگو باشم.
(4) 67- تفسیر عیاشی: بسندی از علی (ع) که هرگز مردم ببحرانی دچار نشدند جز که شیعه من در آن خوشحالتر بودند و آنست تفسیر قول خدا. (66- الانفال) اکنون خدا بشما تخفیف داد و دانست که در شما سستی است.
(5) 68- تفسیر امام: رسول خدا (ص) فرمود: مؤمنی که تقیه ندارد چون تنی است که سر ندارد، مؤمنی که حقوق برادرانش را رعایت نکند چون کسی است که همه حواسش درست است و فکرش را بکار نگیرد و با دیده‌اش نبیند و با گوشش نشنود، و با زبانش نیازش را نگوید و از خود دفاع نکند و دست و پایش را بکار نگیرد و او یک پاره گوشت است که هر سودی از دستش برود و هدف هر ناگواری گردد، و همچنین مؤمن که حقوق برادرانش را بجا نیاورد ثوابش از دستش برود و چون تشنه است در برابر آب خنک که نیاشامد تا برتابد و حواس خود را از دست بدهد و آنها را برای دفع بدی و جلب خوبی بکار نبرد، و دستش از هر نعمت بریده و بهر آفت گرفتار باشد.
(6) امیر مؤمنان (ع) فرمود: تقیه برتر عمل مؤمن است، خود و برادرانش را از بدکاران مصون میدارد، و بر آوردن حاجت برادران شریفترین اعمال پرهیزکارانست و دوستی آور فرشته‌های مقرب، و شیفته کن حور العین.
(7) حسن بن علی (ع) فرمود: راستی تقیه که خدا بدان امتی را به سازد برای انجام دهنده آن برابر ثواب اعمال آن امت باشد و اگر ترکش کند و بسا امتی را نابود سازد شریک نابودی آن امت شود، و راستی حقشناسی از برادران دوست شدن بدرگاه خدای رحمانست و تقربی عظیم نزد ملک دیان، و هر که رعایت آنها نکند در درگاه خدای رحمان مبغوض گردد و نزد کریم منان بی‌مقدار گردد.
(8) و حسین بن علی (ع) فرمود: اگر تقیه نبود دوست ما از دشمن ما شناخته نمی‌شد، و اگر
حقشناسی از برادران نبود (1) یک گناه شناخته نمیشد جز که بر همه کیفر میشد ولی خدا عز و جل میفرماید (30 سوره الشوری) و هر چه آسیب بشما رسد بسزای دست آورد شماست و گذشت می‌شود از بسیاری.
(2) و علی بن الحسین (ع) فرمود: می‌آمرزد خدا بر مؤمنان هر گناهی را و او را در دنیا و دیگر سرا پاک میکند جز از دو گناه: ترک تقیه و ضایع کردن حقوق مؤمنان.
(3) و محمد بن علی (ع) فرمود: شریفترین خوی ائمه و فاضلان شیعه ما تقیه است و واداشتن خود برعایت حقوق برادران (4) و جعفر بن محمد (ع) فرمود: تقیه کردن برای حفظ دین است و برادران دینی و اگر حمایت از طرفدار (ترسان خ ب) باشد از شریفتر خوی کرم است، و حقشناسی از برادران برتر هر صدقه و زکات و نماز و حج، و مبارزه است.
(5) و امام هفتم فرمود: در حالی که فقیر مؤمنی آمده بود و از آن حضرت رفع نداری خود را میخواست و برویش لبخند زد و فرمود: از تو پرسشی کنم و اگر درست جواب دادی ده برابر آنچه خواهی بتو میدهم و اگر نه همان را که خواهی بتو میدهم، صد درهم از آن حضرت خواسته بود که آن را سرمایه کند و با آن زندگی کند آن مرد گفت: بپرس فرمودش اگر اختیار بتو میدادند که در دنیا برای خود چیزی بخواهی چه میخواستی؟
گفت: می‌خواستم تقیه بمن روزی شود و پرداخت حقوق برادرانم، فرمودش چرا ولایت ما خاندان را نخواهی؟ گفت: آن را بمن داده‌اند و این را ندادند و من شکر کنم آن را که به من دادند و از پروردگارم عز و جل خواهم آنچه از آن منع شدم، فرمود: آفرین باو دو هزار درهم بدهید و فرمود: آن را در تجارت بار درخت بلوط صرف کن که کالای خشکی است و رو آورد پس از آنکه پس رفت و یک سال انبارش کن و بخانه ما بیا و خرج هر روز را بگیر و این کار را کرد و سال بپایان نرسید که بهای بار بلوط پانزده بار گرانتر شد و آنچه را بدو هزار درهم خریده به سی هزار درهم فروخت.
(6) و امام رضا را در برابر اسب سرکشی بود و در آنجا چند رام کن اسب بودند و هیچ کدام جرات نداشتند سوارش شوند و اگر سوار میشدند جرات نداشتند آن را برانند از ترس اینکه بجهد و بزمین اندازد و باسم او را لگدکوب کند و آنجا پسر بچه هفت ساله‌ای بود گفت یا ابن رسول الله بمن اجازه میدهی سوارش بشوم و برانمش و رامش کنم، فرمود: تو؟ گفت: آری فرمود: برای چه؟ گفت برای اینکه پیش از سوار شدن از او مطمئن شوم با صد صلوات بر محمد و خاندان طیب و طاهرش و تجدید عهد ولایت شما خاندان فرمود: سوار شو سوار شد فرمود: برانی و بتاختش انداخت پیاپی دواندش تا او را برنج و سختی کشاند و فریاد اسب بلند شد که (1) یا ابن رسول الله از امروز دم مرا دردناک کرده مرا از او معاف دار یا مرا زیر پایش شکیبا کن، آن پسرک گفت درخواست کن آنچه برایت بهتر است و آن شکیبائی زیر پای یک مؤمن است. آن حضرت (ع) فرمود: راست گفت بار خدایا او را شکیبا ساز و اسب نرم شد و رام گردش کرد و چون پسرک پیاده شد آن حضرت فرمود: از جانداران خانه‌ام و از بنده‌هایم و کنیزهایم و از موجودی گنجینه‌هایم هر چه خواهی درخواست کن زیرا تو یک مؤمنی که خدایت در دنیا مشهورت کرد بایمان.
پسرک گفت: یا ابن رسول الله من آنچه را پیشنهاد کنم خواستارم فرمود: پیشنهاد کن که خدای تعالی تو را برای پیشنهاد خوبی توفیق دهد، گفت: از پروردگارت بخواه برایم تقیه خوب و حقشناسی از برادران و عمل بحقوق شناخته آنان آن حضرت فرمود: خدا آن را بتو داد تو خواستی برترین شعار نیکان و پوشش آنان را.
(2) بمحمد بن علی رضا (امام نهم) (ع) گفتند: در کنار خانه فلانی بر قومی نقبی زدند و او را با تهمت دستگیر کردند و پانصد تازیانه زدند آن حضرت (ع) فرمود: این آسانتر است از صد هزار هزار تازیانه آتشین او را برای توبه آگاه کردند تا آن خلافش را کفاره باشد، گفتند چطور باشد یا ابن رسول الله فرمود: او در بامداد روزی که باو رسید آنچه رسید حق یک برادر مؤمن را ضایع کرد ابی الفضیل و ابو دواهی و ابو النسر و رو ابو الملاهی را بلند و آشکار دشنام داد و تقیه نکرد از برادرانش پرده‌پوشی نکرد و هم از مخالفانش و آنان را نزد مخالفان بدنام کرد و بلعن و دشنام و بدکاری آنان دچار کرد و خود را هم دچار کرد، و آنها بودند که این بلا را باو رساندند و این تهمت را باو براندند و باو رو آوردند و گناهش را باو رساندند تا توبه کند و آنچه را در آن تقصیر کرده جبران نمایند و اگر نکند باید خود را برای پانصد تازیانه یا زندان تاریک آماده کند که شب و روزش فرق ندارد و بدان متوجه شد و توبه کرد و حق مؤمنی که در آن کوتاه آمده بود بر آورد و از آن فارغ شده بود که دزد نقب زن پیدا شد و مال را از او گرفتند و آن متهم را آزاد کردند و خبرچینان آمدند و از او عذر خواستند (3) و به علی بن محمد (ع) (امام دهم) گفتند: کاملتر مردم در خصال نیکو کیست؟ فرمود: هر که بهتر تقیه کند و حقوق برادرانش را بر آورد.
(4) 69- امالی طوسی: بسندش تا پیغمبر (ص) فرمود: بزودی فتنه‌ها باشند که مؤمن نتواند آنها را با زبان یا دست دیگرگون کند.علی بن ابی طالب (ع) گفت: آن روز مؤمن میانشان باشد؟ آری، گفت این وضع از ایمانشان چیزی بکاهد؟ فرمود: نه جز بمانند آنچه باران از سنگ بکاهد، آنان بدل بدخواه آن وضع باشند.
(1) 70- همان: بسندش تا امام باقر (ع) که فرمود: نهان دارید اسرار ما را و مردم را به دوش ما سوار نکنید- تا آخر خبر.
(2) 71- خصال: بسندش تا امام کاظم (ع) که میفرمود: مؤمن مؤمن نیست تا در او سه خصلت باشد: یکی از پروردگارش و یکی از پیغمبرش و یکی از امامش. از پروردگارش راز پوشی خدا عز و جل (26- الجن) فرمود: غیب دانست و آن را به کسی پدید نسازد جز آنکه رسولش پسندد" و از پیغمبرش مدارا و سازش با مردم که خدا عز و جل پیغمبرش را فرمان داد بمدارا با مردم فرمود (99- الاعراف) عفو را پیشه کن و بخوبی و نیکی وادار و از نادانها رو برگردان" و از امامش صبر در سختی و تنگی که خدا عز و جل فرماید (177- البقره) و آنان که صبر کنند در سختی و تنگی" (3) معانی الاخبار مانندش را آورده و بدنبالش افزوده و هنگام نبرد آنانند کسانی که راستی کردند و آنانند پرهیزکاران.
(4) 72- احتجاج: بسندی تا علی (ع) که بیک یونانی که با نمودن معجزه‌های خیره‌کننده باو پس از مسلمانیش فرمود: بتو امر کنم دینت را و علمی که بتو سپردیم حفظ کنی و هم اسرار ما را که بتو وانهادیم و پدیدار مکن علوم ما را بر کسی که با عناد با آنها روبرو شود و برای آنها با تو روبرو شود با دشنام و لعن و آبروریزی و کتک، و فاش مکن راز ما را بر کسی که طعنه زند بر ما نزد کسانی که احوال ما را ندانند و دچار کنند دوستان ما را به ناهنجاری نادانها.
و بتو امر کنم که تقیه را در دینت بکار زنی زیرا خدا میفرماید (28- آل عمران) مؤمنان کافران را دوست نگیرند در برابر مؤمنان و هر که چنین کند بدرگاه خدا چیزی نباشد جز اینکه تقیه کنید از آنها تقیه کردنی" من بتو اجازه دهم دشمنان ما را بر ما برتری دهی اگر تو را ترس بدان واداشت و از ما برائت اظهار کنی اگر هراست بر آن واداشت، و هم در ترک نماز واجب اگر از آفت و بلا بر جانت نگران شوی زیرا برتری دادنت دشمنان را بر ما هنگام ترس سودی بدانها ندهد و زیانی بما نرساند و راستی اظهار بیزاریست از ما در تقیه ما را کسر و کمبود نباشد، و اگر تو بزبان از ما بیزاری‌جوئی و بدلت بما پوئی تا جان خود را بر پا داری که قوام وجود تو است، و مالی که بدان بر پا ماند و آبروئی که بدان وابستگی است و حفظ کنی با آن کسی که بدوستی ما شناخته شده و تو خود شناختی از دوستان و برادران و خواهران ما از این پس بماهها و سالها تا فرج برسد و این گرفتاری نابود شود براستی این بهتر است از
اینکه خود را دچار نابودی کنی (1) و از کار برای دین بریده شوی و از اصلاح حال برادران مؤمنت، بپرهیز، بپرهیز از اینکه خود را دچار هلاکت کنی یا تقیه را که بتو فرماندادم وانهی که درگیر بخون خود و خون برادرت شوی، و نعمت خود و آنان را به نیستی کشانی، و آنها را بدست دشمنان دین خدا خوار کنی با اینکه خدایت فرمان داده عزیزشان داری زیرا که اگر تو سفارش مرا وانهی زیانت بر خودت و برادرانت سخت‌تر است از زیان دشمن ما و منکر امامت ما.
(2) 73- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) که میفرمود: گروهی از قریش سازشان با مردم کم بود و از قریش رانده شدند و بخدا که در نژادشان عیبی نبود، و مردمی جز قریش که سازگاری خوبی داشتند بخاندان بالائی پیوستند سپس فرمود: هر که دست از آزار مردم بردارد همانا یک دست از آنها بازداشته و دستهای بسیاری از او باز دارند.
(3) 74- قصص الأنبیاء: بسندی تا امام ششم (ع) که قابیل آمد نزد هبه الله (ع) (شیث) گفت: پدرم علمش را بتو داده با اینکه من از تو بزرگترم و بدان سزاوارتر ولی چون پسرش را کشتم بمن خشم کرد و تو را در دانش بمن برگزید بخدا اگر تو از آن علمی که از پدرت برگرفتی چیزی بزبان آری تا بمن بزرگی کنی و ببالی البته تو را خواهم کشت چنانچه برادرت را و هبه الله با آن دانشی که داشت خود را نهان کرد تا دولت قابیل بسر آید و از این رو تقیه برای ما در قوم خود رواست چون که پسر آدم الگوی ماست.
(4) 75- محاسن: بسندش تا امام ششم (ع) که میفرمود: سفارش میکنم شما را که از خدا بترسید و مردم را بر دوش خود سوار نکنید تا که خوار شوید زیرا خدا تبارک و تعالی در قرآنش میفرماید بمردم خوش بگوئید" از بیمارانشان عیادت کنید و از جنازه‌هاتان تشییع کنید گواه باشید بسود یا زیانشان، با آنها در مسجدهاشان نماز بخوانید، سپس فرمود: چه سخت‌تر باشد بر مردمی که پندارند پیرو کسانیند و آنها امر و نهیشان کنند و نپذیرند و حدیثشان را نزد دشمنشان فاش کنند و دشمن نزد ما آید و گویند: مردمی از قول شما چنین و چنان روایت کنند و ما گوئیم بیزاریم از کسی که این را میگوید، و بیزاری باو درگیر شود.
(5) 76- قصص الأنبیاء: بسندی تا اسحاق بن عمار که نزد امام ششم (ع) بودم و این آیه را خواند (61- البقره) این بسزای آنست که کفر می‌ورزیدند بآیات خدا و بناحق پیغمبران را میکشتند این برای نافرمانی آنان بود و تجاوزگریشان" فرمود: آگاه که بخدا دست بآنها نزدند و تیغ بآنها نکشیدند ولی حدیثشان را شنیدند و از آنها فاش کردند و دستگیر شدند و کشته شدند و این کار تجاوز و گناه گردید.
(1) 77- امالی طوسی: از امام ششم که در تفسیر قول خدای تعالی" إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ" فرمود: تقیه‌کن‌تر شما.
(2) ابن ابی الحدید: بسندی از امام باقر (ع) که علی (ع) در منبر کوفه خطبه خواند و فرمود: بزودی سب مرا بشما پیشنهاد کنند و بر سر آن سر شما را ببرند، اگر سب من به شما پیشنهاد شد مرا سب کنید و اگر بیزاری از من بشما پیشنهاد شد راستش من بدین محمدم و نفرمود از من بیزاری مجوئید (3) (و نزدیک بدین مضمون را از امام ششم (ع) آورده و در آخرش گفته: و نهی نکرد آنها را از اظهار بیزاری).
(4) 78- نهج البلاغه: در سخنی فرمود: بیارانش اما راستش غلبه کند بر شما پس از من مردی گلوگشاد شکمم گنده که میخورد هر چه بیابد و میخواهد آنچه نیابد او را بکشید و هرگزش نخواهید کشت آگاه که او بزودی شما را فرمان دهد بسب من و بیزاری از من امام را سب کنید و از من بیزاری مجوئید که من به فطرت توحید زاده شدم و بایمان و هجرت پیشی گرفتم.
(5) 79- الهدایه: تقیه بر ما فرض واجب است در دولت ستمکاران، و هر که ترکش کند البته با دین امامیه مخالفت کرده و از آن جدا شده، (6) و امام صادق (ع) فرمود: اگر گویم" تارک تقیه چون تارک نماز است البته راستگو باشم، تقیه در هر چیزیس ت تا برسد بخون ریختن که در آن تقیه نیست (یعنی او را وادار کنند بکشتن مؤمن که نتواند برای حفظ جان خود او را بکشد و خدا نامش و الا اظهار دوستی با کافران را روا داشته در حال تقیه و فرموده (28- آل عمران) نگیرند مؤمنان کافران را بدوستی در برابر مؤمنان و هر که این کار کند بدرگاه خدا چیزی نباشد جز اینکه تقیه کنید از آنها".
(7) و روایت است که پرسیده شد امام صادق (ع) از تفسیر قول خدا عز و جل (13- الحجرات) راستی گرامیتر شما نزد خدا پرهیزکار شما است" فرمود: تقیه‌کن‌تر شما.
(8) و فرمود: با مردم بظاهر آمیزش کنید و از دل مخالف باشید تا حکومت بچه‌بازیست، (9) و فرمود: رحمت کند خدا کسی را که ما را نزد مردم محبوب سازد و مبغوض آنان نکنید، (10) و فرمود: هر که با آنها در صف اول نماز بخواند چنانست که با رسول خدا (ص) در صف اول نماز خوانده، (11) و فرمود: ریاء با منافق در خانه‌اش عبادتست و با مؤمن شرک است و تقیه واجب است و ترکش روا نیست تا ظهور قائم (ع) و هر کسش وانهد خلاف نهی خدا و رسول خدا و ائمه هدی علیهم صلوات الله را نموده.
(12) 80- مشکاة الانوار: بسندی از معلی بن خنیس که امام ششم (ع) باو فرمود: ای معلی امر ما را نهان دار و فاش مکن زیرا هر که آن را نهان دارد و فاش نکند خدایش در دنیا عزیز
کند (1) و آن را نوری سازد جلو چشمش در آخرت که به بهشتش کشاند ای معلی هر که امر ما را فاش کند و نهانش ندارد خدا درد و سرا خوارش کند و در آخرت روشنی را از جلو چشمش ببرد و آن را تاریکی سازد که بدوزخش کشاند، ای معلی راستی تقیه دین من و دین پدران من است و دین ندارد کسی که تقیه ندارد، راستی خدا دوست دارد نهانی پرستیده شود چنانی که در آشکار، ای معلی فاش کن امر ما چون منکر آنست.
(2) و از ابی بصیر است که بامام ششم (ع) گفتم: کسی نداریم که از آینده بما خبر دهد چنانی که علی (ع) بیارانش خبر میداد، فرمود: آری بخدا که دارید ولی تو یک حدیث بیاور که بتو گفتم و نهانش داشتی، ابو بصیر گفت: من یک حدیث هم نیافتم نزد خود که نهانش کرده باشم (3) و از امام باقر (ع) که فرمود: تقیه برای حفظ جانست و چون بکشتن و خونریزی کشد تقیه روا نباشد.
(4) و از ابی بصیر است که از امام ششم حدیث بسیاری خواستم، فرمود: آیا هرگز حدیثی از من نهان کردی؟ و در یاد آوری ماندم، و چون گیجی مرا دید فرمود: آنچه به یاران خود بازگفتنی باکی ندارد، فاش کردن اینست که به دیگران باز گوئی.
(5) و از امام ششم (ع) که فرمود: فرو خوردن خشم از دشمن حکمران تقیه است و حرز کسی است که آن را برگیرد، و دوری از دچار شدن به بلا است در این دنیا.
(6) 81- کافی: بسندش از امام ششم (ع) در تفسیر قول خدا عز و جل" آنان مزدشان دهند دو بار بپاداش صبرشان" فرمود: صبر در تقیه کردن و جلوگیری بخوبی از بدی فرمود: خوبی تقیه است و بدی فاش کردن.
(7) بیان: آنان مزدشان دهند- آیه 54 سوره القصص است باین ترتیب" آنان که دادیم به آنها کتاب را پیش از او آنها باو ایمان آورند" طبرسی گفته: پیش از او یعنی پیش از محمد آنان باو یعنی بمحمد ایمان آرند چون وصفش را در تورات خواندند و بقولی پیش از او یعنی پیش از قرآن و آنان قرآن را باور کنند و مقصود از کتاب تورات و انجیل است (و چون خوانده شود یعنی قرآن" بر آنان گویند ایمان آریم بدان راستی که آن درست است از جانب پروردگار ما است راستی ما پیش از آن مسلمان بودیم" سپس خدا سبحانه آنان را ستود و فرمود" آنانند که دو مزد دارند بپاداش صبرشان". گفته: ره یک بار بدینداری خودشان تا رسیدن بمحمد (ص) و گرویدن باو، و یک بار هم بگرویدن بآن حضرت، و بقولی یک بار بصبر بکتاب اول و دوم و یک بار بگرویدن بدان چه در آنها است، و بقولی بصبر بر دین و صبر آزار کفار و تحمل سختی" جلو گیرند بخوبی بدی را"
(1) یعنی با سخن خوش دفع کنند سخن زشتی که از کفار شنوند، و بقولی یعنی جلوگیر با نیکی زشتی را و یا ببردباری سبکسری نادان را، یا با مدارا با مردم آزارشان را از خود و مانند آن روایت است از امام ششم (ع).
و من گویم بنا بر آنچه در این خبر است گویا نازل شده برای گروهی از مؤمنان اهل کتاب که در دل بمحمد (ص) ایمان آوردند و آن را از قوم خود نهان کردند از روی تقیه و خدا دو بار مزد بآنها داده یکی برای ایمان و یکی هم برای تقیه.:.
(2) 82- کافی: بسندش تا ابی عمر عجمی که امام ششم (ع) بمن فرمود: ای ابی عمر نه دهم دین در تقیه است، و دین ندارد کسی که تقیه ندارد و تقیه در هر چیز هست جز در نبیذ و مسح بر موزه دو پا.
(3) روشنگری: نه دهم در تقیه است گویا مقصود اینست که ثواب تقیه در این زمان نه برابر ثواب اعمال دیگر است، و یا ایمان تقیه نهاده مانند بی‌تقیه‌هاست- تا گوید مگر در نبیذ گویم در کتاب طهارت آید در حدیث زراره که در سه چیز از کسی تقیه نکنم: نوشیدن مست‌کننده و مسح بر موزه و متعه حج و این خلاف مشهور است که تقیه در هر چه باشد جز در خونریزی و چند توجیه شده.
1- آنچه زراره خود در دنبال خبر گفته که واجب نیست بر شما که ترک تقیه کنید در این موارد از کسی یعنی مرگ تقیه در این موارد مخصوص بائمه است (ع) یا برای اینکه میدانند ضرری از آن نبرند و خدا آنها را حفظ کند یا برای اینکه مذهب آنها در این موارد دانسته شده است و تقیه ندارند.
2- آنچه شیخ قده در تهذیب گفته که تقیه ندارند با احتمال زیان اندک که بیم بر جان و مال نیاورد مگر بدان چه جائز است.
3- اینکه چون خلاف در آنها نزد مخالفان مشهور است تقیه ندارند.
4- اینکه میتوان در آنها عذری تراشید اما در نبیذ و اما در مسح باینکه مخالفین شیعه شستن را بهتر داند و مسح بر موزه را متعین ندانند، و اما در متعه حج برای اینکه مخالفین هم در ورود بمکه طواف و سعی را مستحب دانند و اختلاف در نیت است که در دل است و کسی بدان آگاه نیست و نهانی تقصیر بسیار آسانست. و در ذکری گفته: میتوان گفت در این مورد تقیه لازم نیست از عامه بطور کلی زیرا آنها منکر متعه حج نیستند و بیشترشان مست‌کننده را حرام دانند و کسی که موزه را بکند و پا را بشوید بر او انکار نشود و شستن پا بهتر است از مسح بر موزه و بنا بر این نسبت بدیگران هم چون خود امام است (1) و اگر در جایی بندرت خوف ضرر باشد تقیه رواست پایان کلام ذکری.
و من گویم: بنا بر آنچه در وجه چهارم گفتیم روشن شود که چرا متعه حج را در این خبر نیاورده چون در آن هیچ نیازی به تقیه نیست در غالب، و اما اینکه عدم جواز تقیه را در مورد کشتن نیاورده برای اینکه معلوم است یا برای اینکه مقصود تقیه از مخالفانست و آن مخصوص بدانها نیست بلکه در برابر کفار هم زمینه دارد.
(2) 83- کافی: بسندش از ابی بصیر که امام ششم فرمود: تقیه از دین خداست گفتم: از دین خدا؟ آری بخدا از دین خداست و البته یوسف (ع) گفت: ای کاروان راستی که شما دزدید" بخدا که چیزی ندزدیدند و هم ابراهیم (ع) گفت" راستی من بیمارم" بخدا که بیمار نبود.
(3) روشنگری: از دین خداست که امر کرده بندگانش را بدان چنگ زنند در هر ملتی چون بیشتر مردم در هر زمانی بدعتگزار بودند خدا تقیه را در گفتار و کردار و سکوت از حق برای بنده‌های خالص خود مقرر داشته بهنگام ترس از دشمن برای حفظ جان و خون و آبرو و مال آنان و بقاء دین حق و اگر تقیه نباشد دین بکلی نابود شود و دینداران نیست شوند برای تسلط اهل جور بر آنان، و تقیه همانا در کردار است نه در عقیده زیرا که آن رازیست در دل که جز خدا آن را نداند.
و برای جواز تقیه بآیه دلیل آورد که یوسف (ع) گفت: باعتبار اینکه بدان امر کرده و سبب آن بود تا گوید: و این گفته دروغ نباشد با اینکه پیمانه را ندزدیده بودند چون مصلحتی داشته که بازداشت برادرش بوده نزد او بفرمان خدای تعالی با ندانستن برادران که آن حضرت برادر آنهاست و با ادای کلامی دو پهلو باعتبار اینکه چون پیمانه دربار آنها پیدا شد بمانند دزد بودند باعتبار اینکه یوسف را دزدیده بودند از پدرش که در خبری ذکر شده و همچنین است گفته ابراهیم (ع) که من بیمارم با اینکه بیمار نبوده برای تخلف از قوم بت‌پرست تا بتها را بشکند و مقصودش این بوده بیمار دلم از بت‌پرستی شماها یا از غم شهادت حسین چنانی که گذشت یا اینکه در معرض بیماری و بلایم، و گویا گواه گرفتن هر دو آیه برای ذکر نظیر است که دور شمردن رفع شود از جواز تقیه که چون دروغ گفتن ظاهری برای مصلحتی که ناچاری ندارد رواست تظاهر بخلاف واقع در گفتار و کردار در ترس فزون رواتر است یا اینکه تقیه این گونه موارد را هم فرا گیرد.
(4) 84- کافی: بسندش از حبیب بن بشر که امام صادق فرمود: از پدرم شنیدم میفرمود:
نه بخدا در روی زمین چیزی نیست که دوست‌تر دارم از تقیه، ای حبیب راستش هر که تقیه دارد خدایش بردارد و هر که ندارد فرودش آرد، ای حبیب راستش مردم همانا در حال آتش بس و سازشند و اگر آن شود این خواهد بود.
(1) بیان: پس از تفسیر لفظ هدنه میان مسلمانان و کفار گوید: مراد بمردم یا مخالفین شیعه باشند که در آسایشند چون ما را تا هنوز بجنگ و ستیز آنها امر نکردند و به تقیه و ستیز آنها امر نکردند و به تقیه و سازش به آنها امر کردند یا تقیه یا مقصود شیعه باشند که مامورند بسازش و مدارا با مخالفین یا هر دو گروه که بسا روشنتر است.
و اگر آن شود" یعنی ظهور امام قائم و امر بجهاد و مبارزه با آنها این خواهد بود که تقیه نباشد و شما دوست دارید و بدنبال آیند، و بقولی یعنی مخالفان ما امروزه در حال سازش با ما هستند و قصد جنگ با ما ندارند و اگر در زمان علی (ع) و امام حسن هم چنین بود البته که تقیه هم بود چون تقیه تا امکان دارد واجب است و اگر امکان نداشته باشد ترکش رواست برای ناچاری پایان، و تفسیری که ما کردیم روشنتر است.
(2) 85- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که فرمود: در دینتان تقیه کنید و آن را بدان زیر پرده کنید که ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد همانا شما شیعه در میان مردم چون زنبور عسل باشید در میان پرنده‌ها اگر پرنده‌ها دانستند در درون زنبور عسل چیست همه را میخوردند؟
اگر مردم بدانند در درون شما چیست از دوستی ما خاندان شما را با زبانشان میخوردند، و بشما بد میگفتند در نهان و عیان، رحمت کند خدا بر بنده‌ای از شما که بدوستی ما و پیروی از ما باشد.
(3) روشنگری: در دینتان تقیه کنید" یعنی حذر کنید از مخالفین پنهان داشتن آن برای نگرانی و بقاءش تا آن را از شما نگیرند یا با دینداری خود بر حذر باشید از آنان که اشاره دارد باینکه تقیه با دینداری ناساز نیست، یا اینکه تقیه تا آنجاست که سبب بی‌دینی نشود و معنی یکم روشنتر است. شما در مردم چون زنبور عسل باشید" گویم گویا برای همین امیر المؤمنین به امیر النحل و یعسوب و یعسوب المؤمنین لقب گرفته و تشبیه شیعه بزنبور عسل چند وجه دارد: یکم اینکه عسل درون آنها لذیذتر همه خوردنیهاست و عقیده شیعه و ولایت ائمه لذیذتر غذای معنوی است. دوم اینکه عسل درمان بیماریهای تن است که خدای تعالی فرموده (69- النحل) در آن است درمان مردم". و عقیده شیعه درمان همه دردهای روحی است.
سوم ناتوانی زنبور عسل در میان پرنده‌ها و ناتوانی شیعه در حال تقیه در برابر مخالفان چهارم فرمانبری شدید زنبور عسل از رئیس خود چون فرمانبری شدید اطاعت شیعه از
امام خود (1) پنجم آنچه همین خبر است که آنان میان آدمیزاده‌ها چون زنبور عسلند میان پرنده‌ها در اینکه اگر بدانند چه در درون دارند آنان را میخورند برای لذت آن چنانچه اگر مخالفان بدانند آن دین حقی که در دل شیعه پرست آنها را از عناد بکشند، و بقولی اگر پرنده‌ها حسد داشتند چون آدمی و میدانستند در درون آنها عسل است و سبب عزت آنها است نزد آدمیزاده از روی حسد آنها را میکشتند چنانچه اگر مخالفان میدانستند در درون شیعه چیزیست که سبب عزت آنهاست نزد خدا از حسد با همان زبان خود آنها را نابود میکردند تا چه رسد بدست و سر نیزه و آنچه ما گفتیم روشنتر و بی‌تکلف‌تر است ...
(2) 86- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) در تفسیر قول خدا و برابر نیست خوبی و بدی فرمود: خوبی تقیه است و بدی فاش کردن، و قول خدا عز و جل جلو بگیر با آنچه بهتر است از بدی" فرمود: آنچه بهتر است تقیه است" پس آن را که میان تو و او دشمنی است گویا دوست مهربانی است.
(3) بیان: گویا جمع بندی اجزاء چند آیه نقل بمعنی است و رجوع دادن بهمدگر زیرا در سوره حم سجده (آیه- 34) چنین است" و برابر نیست نیکی با بدی جلوگیر بدان چه بهتر است بناگاه آنکه با او دشمنی داری یک دوست مهربانست" و در سوره المؤمنون (96) چنین است جلوگیر بدان چه بهتر است از بدی ما داناتریم بدان چه وصف کنند" و پیوستن السیئه در آیه یکم برای توضیح معناست یا بیان اینکه دفع سیئه در آیه دیگر هم بمعنی تقیه است با اینکه میتواند در مصحف آنان چنین باشد، طبرسی گفته: جلوگیر بدان چه بهتر است" یعنی از بدی جلوگیر که بحق خود از ناحق آنهاست و ببردباریت از نادانی کردنشان و با گذشت از بدکرداری آنان و چون چنین کنی دشمن دینی تو دوست نزدیک تو گردد تا آنجا که گویا دوست دینی تو است و خویشاوند مهربان نژادی تو.
(4) 87- کافی: تا ابی عمرو کنانی که امام ششم بمن فرمود: ای ابی عمرو اگرت حدیثی گویم یا فتوائی دهم و پس از آن باز آئی و از همان بپرسی و خلاف گفته پیشم با تو بگویم به کدام عمل کنی؟ گفتم بدان که تازه‌تر است و دیگری را وانهم فرمود: ای ابی عمرو درست گفتی نخواسته خدا جز آنکه به نهانی عبادت شود آگاه بخدا که اگر چنین کنید راستی که بهتر است برای من و برای شما نخواسته خدا عز و جل برای من و برای شما در دینش جز تقیه.
(5) بیان (پس از شرح حال ابی عمرو و تفسیر لفظ فتوی گوید) مقصود عبادت نهانی است در دولت ناحق و آن عقیده قلبی است یا عمل بحکم اصلی است در نهانی و اظهار خلاف آنها عیانی و آن هم عبادتست و ثواب بیشتری دارد.
(1) 88- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: تقیه کسی به تقیه اصحاب کهف نرسیده که در جشنها حاضر میشدند و زنار بکمر می‌بستند و خدا دو ثواب بآنها داد.
(2) بیان: باندازه تقیه اصحاب کهف نرسیده در امتهای پیش بلکه در این امت هم زیرا بالاترین تقیه در این امت با مسلمانهاست که در بسیاری از احکام با آنها همکارند و بحد تقیه باظهار شرک نمیرسد و زنار بستن ندارد و آن کمربندیست که ترسا و گبر بکمر بندند.
(3) 89- کافی: بسندش تا حماد بن واقد لحام گفت: در راهی با امام ششم روبرو شدم و رو از آن حضرت برگرداندم و گذشتم و پس از آن نزد آن حضرت رفتم قربانت من بشما بر خوردم و رو گرداندم که ناخواست شما باشم و بر شما سخت باشد فرمودم خدا رحمتت کند ولی مردی دیروز در مکانی چنین و چنان بمن برخورد و گفت درود بر تو ای ابا عبد الله و کار خوبی نکرد (4) بیان (پس از شرح لفظ گوید): کار خوبی نکرد که تقیه نکرد و بمن سلامی با احترام و شناسائی در حضور مخالفان بمن کرد.
(5) 90- کافی: بسندش تا گوید: بامام ششم (ع) گفته شد که مردمی از علی (ع) روایت کنند که فرمود: بر منبر کوفه‌ای مردم شما را به سب من خوانند مرا سب کنید و بزور به بیزاری از من خوانند از من بیزاری مجوئید. فرمود: چه بسیار مردم بعلی (ع) دروغ بستند، سپس فرمود: همانا آن حضرت فرموده: مرا سب کنید ولی نفرموده از من برائت مجوئید بلکه فرموده در دعوت به برائه بدانید که من بر دین محمدم و نفرموده از من بیزاری مجوئید.
سائل پرسید بفرمائید اگر کشته شدن را برگزید بجای بیزاری؟ فرمود: بخدا بر او لازم نیست بر او نیست جز همان عمل عمار بن یاسر که مردم مکه او را وادار کردند و دلش وابسته بایمان بود و خدا عز و جل در باره او نازل کرد:" إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ" و پیغمبر با نزول آن بوی فرمود: ای عمار اگر بتو بازگشتند تو هم بسخن خود باز گرد و خدا عز و جل عذر تو را نازل کرد و تو را امر کرد که اگر بتو بازگشتند تو هم باز گرد.
(6) بیان: اینکه فرمود: شما دعوت شوید" این از معجزه‌های او است که پیشگوئی کرده و واقع شده چون که بنی امیه لعنهم الله مردم را بسب آن حضرت فرمان دادند و بخشنامه به شهرها فرستادند که مردم را بدان وادارند تا شایع شد و بر منبرها آن حضرت را سب کردند و بر او نیست جز آنچه عمار بن یاسر کرد" (7) عامه و خاصه روایت کردند که قریش عمار و پدر و مادرش را واداشتند به برگشت از اسلام و یاسر و سمیه نپذیرفتند و آنها را کشتند و عمار آنچه خواستند بزور بر زبان آورد، و گفتند: یا رسول الله عمار کافر شد و فرمود: نه هرگز عمار از سر تا پا پر است از ایمان، ایمان با گوشت و خونش آمیخته و عمار گریان نزد رسول خدا (ص) آمد و آن حضرت دست به چشمانش کشید (و اشکش را پاک کرد) و فرمود: چیزی بر تو نیست اگر بتو بازگشتند بدانها بازگو بدان چه براشان گفتی و بتو امر کرد خدایا امر کنم من.
(1) 91- کافی: بسندش تا هشام کندی که امام ششم (ع) میفرمود: بپرهیز از کاری که ما را بدان سرزنش کنند که فرزند بد سبب ملامت پدرش گردد بکاری که کند شما زیور امامی باشید که دل باو بستید و ننگ او نباشید، در میان تیره‌های آنها نماز بخوانید (مانند آنها) بیمارانشان را عیادت کنید، و مرده‌هاشان را تشییع کنید و در هیچ کار خیری از شما پیش نیفتند، شما سزاوارترید بدان از آنان بخدا که عبادت نشده خدا بچیزی که دوستتر باشدش از خب‌ء، گفتم خب‌ء چیست؟ فرمود: تقیه کردن.
(2) بیان: پسر بد" بنا به تنظیر، است یا آنچه بارها گذشته که امام بجای پدر است برای پیروانش و والدان در بطن قرآن پیغمبر است و امام (ع) و سر زبانهاست که معلم پدر روحانی است، و می‌شود صلوا خواند بجای صلوا یعنی مانند تیره‌های آنان بآنها صله بدهید ...
(3) 92- کافی: بسندش از معمر بن خلاد که پرسیدم امام کاظم (ع) را از برخاستن برای احترام حکمرانان فرمود: امام باقر (ع) فرموده تقیه از دین من و دین پدران من است، و ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد.
(4) بیان: از حدیث فهمیده شود که این احترام در جایی که تقیه نیست جائز نیست و برای مؤمن سزاوارتر است، و بقولی مقصود قیام برای انجام کارهای آنان و فرمانبردن از آنهاست و این دور است.
(5) 93- کافی: بسندش از امام باقر (ع) که تقیه در هر ناچاری است و تقیه کن بهتر داند که جایش کجاست.
(6) بیان: دلالت دارد که تقیه واجب است در هر چه آدمی بدان ناچار شود مگر آنچه دلیل آن را خارج کرده، و بر اینکه ناچاری وابسته به علم و یا ظن مکلف است که وضع خود را بهتر داند چنانچه خدای تعالی فرموده (14- القیامه) راستی آدمی بر خود بیناست" خدا میداند که سازش با دشمن است یا تقیه از او است.
(7) 94- کافی: بسندش از امام ششم (ع) که پدرم میفرمود: و چه چیز بهتر پدرت را شاد کند از تقیه، تقیه سپر مؤمن است (از ضرر مخالفان).
(8) 95- کافی: بسندش تا محمد بن مروان که امام ششم (ع) بمن فرمود: چه جلوگیر میثم شد از تقیه که بخدا دانسته بود که این آیه (106 سوره النحل) در باره عمار و یارانش نازل شده" جز کسی که بزور وادار شده و دلش وابسته بایمانست".
(1) بیان: و می‌شود مقصود این باشد که منع نشده بود میثم از تقیه چرا تقیه نکرد یا اینکه با جواز تقیه برای او آن را وانهاد برای شیفتگی او بامیر مؤمنان و می‌شود مقصود این باشد که تقیه سودی نکرد باو یا او دیگران را از تقیه منع نکرد بلکه یکی از دو کاری را که روا بود اختیار کرد و خلاصه دور است از مانند میثم و رشید و قنبر همگنانشان ره پس از اینکه حضرت آنچه را بر سرشان خواهد آمد بآنها گفته بود و آنها را به تقیه فرمان داده بود فرمانش را نادیده گرفته و خلاف آن کرده باشند و نگفتن آن حضرت بدانها آنچه بر آنها واجب بوده دورتر است و ظاهر آنست که مخیر بودند میان تقیه و کشته شدن و سخت‌تر را برگزیدند (2) و مؤید آنست روایت کشی از میثم (رضی) که امیر مؤمنان (ع) مرا خواست و فرمودم: ای میثم چگونه باشی چون بی‌پدر بنی امیه عبید الله بن زیاد تو را بخواند که از من بیزاری‌جوئی من گفتم: بخدا از تو بیزاری نخواهم جست یا امیر المؤمنین، فرمود: در این صورت بخدا تو را میکشد و بدار میکشد، گفتم: صبر میکنم این در راه خدا کم است، فرمود: در این صورت تو همراه منی در درجه‌ام.
(3) و روایت است نیز از دختر رشید هجری که شنیدم پدرم میفرمود: امیر مؤمنان به من خبر داد و فرمود: ای رشید چگونه است صبرت چون که دعی بنی امیه تو را بخواند و دستها و پاهایت و زبانت را ببرد؟ گفتم: یا امیر المؤمنین پایانش بهشت است؟ فرمود: ای رشید تو با منی در دنیا و آخرت، آن دختر گفت: بخدا روزهائی نگذشت که تا آنکه عبید الله بن زیاد دعی فرستاد و او را ببرائت از امیر مؤمنان خواند و او سرباز زد از برائت از آن حضرت آن دعی گفتش به چه مرگی تو را گفته که خواهی مرد؟ باو گفت: دوستم بمن خبر داد که مرا به برائت خوانی و من بیزاری بجویم از او و مرا پیشداری و دو دست و دو پا و زبانم را ببری گفت:
بخدا من او را دروغگو کنم، گوید: او را پیش داشتند و دو دست و دو پایش را بریدند و زبانش وانهادند و من دستها و پاهایش را برداشتم و گفتم: پدر جان درد میکشی از این آسیب که دیدی؟ گفت دختر جانم نه مگر باندازه فشار میان مردم و چون او را از کاخ بیرون بردیم مردم گرد او را گرفتند و او گفت: یک دفتر و دوات برایم بیاورید تا آنچه تا روز قیامت می‌شود تا بروز قیامت برای شما بنویسم و یک حجام فرستاد تا زبانش را بریدند و در شبش درگذشت خدایش رحمت کند.
(4) و من گویم: داستان عمار و پدر و مادرش (رضی) هم گواه آنست و چون پیغمبر (ص) عمار را بر تقیه کردن ستود و فرمود: پدر و مادرش پیشی گرفتند به بهشت و گرچه می‌شود برای این بوده که تقیه را نمیدانستند، (5) و در غوالی اللئالی آورده که مسیلمه لعنه الله دو فرد مسلمان را دستگیر کرد (1) و بیکی گفت: در باره محمد چه گوئی؟ گفت رسول خدا است گفت: در باره من چه گوئی گفت: تو هم چنین باشی و او را آزاد کرد و به دیگری گفت: در باره محمد چه گوئی؟ گفت:
رسول الله است گفت: در باره من چه گوئی؟ گفت: من کرم و تا سه بار باو باز گفت و همان جواب را باو بازگفت و او را کشت و خبرش برسول خدا (ص) رسید و فرمود: یکمی از رخصت خدا استفاده کرده و تقیه کرده و اما دومی حق را فریاد زده و بر او گوارا باد.
(2) 96- کافی: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: تقیه مقرر شد برای حفظ جان و چون کار بکشتن رسد تقیه نباشد.
(3) بیان: یعنی تقیه برای آنست که خونریزی نشود و سپس برای حفظ مال و آبرو هم باشد و اگر حفظ جان بریختن خون باشد تقیه حرام است بدون خلاف و گرچه گمان دارد که اگر نکشد او را بکشند، و مشهور اینست که اگر او را بزور وادارند که زخمی زند که مرگ ندارد جائز است آن را انجام دهد گرچه گمان دارد که با ترک آن کشته می‌شود نه یقین گرچه خبر آن را فرا گیرد، و بسا معنی خبر این باشد که تقیه برای حفظ جانست و اگر بداند کشته می‌شود، بهر حال تقیه مورد ندارد.
(4) 97- کافی: بسندش تا امام صادق (ع) که فرمود: هر چه این امر (خروج امام قائم (ع)) نزدیکتر شود تقیه شدیدتر گردد.
(5) 98- کافی: زراره و جمعی دیگر گفتند از امام باقر (ع) شنیدیم میفرمود: تقیه در هر چیزیست که آدمیزاده بدان ناچار است و خدا آن را بر او کرده است.
(6) بیان: این دلالت دارد بر عموم حکم تقیه در هر ناچاری، شهیده ره در قواعدش گفته: تقیه سازش با مردم است بدان چه قبول دارند و ترک آنچه زشت‌کارند و بر آن دلالت دارد قرآن و سنت خدای تعالی فرموده (28- آل عمران) مؤمنان کافران را دوست نگیرند در برابر مؤمنان و هر که چنان کند نزد خدا چیزی نباشد جر که از آنها تقیه کنند بحق" و فرمود (106- النحل) مگر کسی که وادار شود و دلش وابسته بایمانست" و آنکه اخبار آن را آورده و آنگاه ره گفته: تقیه همه احکام پنجگانه را بخود گیرد، واجبش آنجا که داند یا گمان بر خودش یا مؤمنی با ترک آن دچار زیان می‌شود و مستحب است آنجا که ترس از زیان فوری ندارند، و تقیه مکروه در باره مستحب است که ضرری نباشد نه فوری و نه در آینده و بیم آن رود که عوام در اشتباه افتند و آن را حکم اصلی شمارند و حرام در آنجا که عمل بر خلاف دشمن ضرری ندارد نه فوری و نه در آینده یا در کشتن مسلمان برای حفظ جان و مباح در مورد مباحی که پیش عامه مستحب است و ترکش سبب ضرر نیست.
(1) 99- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که تقیه سپریست از خدا میان او و خدا.
(2) بیان: یعنی جلوگیر عذاب خداست یا بلا که از طرف خداست یا سپر است میان او و دشمنانش.
(3) 100- کافی: بسندش تا امام باقر (ع) که فرمود: بیامیزید با آنان در عیان و مخالفت کنید در نهان چون که حکومت کنند کودکان.
(4) روشنگری: (در حدیث از نهایه آورده در تفسیر و توجیه برانید به علانیه و جوانیه به نهان تا گفته:) مراد از جبانیه اینکه فرمانگزار کودک باشد یا مانندش در کم خردی و سفاهت یا اینکه حکومت بر پایه هوسهای بیهوده اجراء شود چون بازی کودکان.
(5) 101- کافی: بسندش تا عبد الله بن عطا که بامام باقر (ع) گفتم: دو مرد را در کوفه گرفتند و بآنها گفتند: از امیر مؤمنان بیزاری جوئید یکی بیزاری جست و یکی نجست و آن را که بیزاری جست آزاد کردند و آن دیگر را کشتند؟ فرمود: آنکه بیزاری جست در دینش مسئله‌دان بود و آنکه نجست شتاب کرد برای بهشت.
(6) بیان: دلالت دارد که تارک تقیه از نادانی ثواب برد و منافات ندارد با جواز تقیه چنانچه گذشت.
(7) 102- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: از دنباله لغزشها حذر کنید.
(8) بیان: یعنی در ترک تقیه یا همه چیز بد سرانجام و بهر تقدیر مقصود اینست که هر چه گوئید یا کنید اول آینده‌اش بسنجید که زود یا دور چه اثری دارد سپس آن را بگوئید یا بکنید زیرا لغزش کم است که از گفتار یا کردار جدا باشد بویژه اگر بسیار باشند یا مقصود اینست که چون لغزش کردید در گفتاری یا کرداری زود باصلاح و جبرانش پردازید تا بجائی نکشد که اصلاح نپذیرد.
(9) 103- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که میفرمود: تقیه سپر مؤمن است و تقیه پناهگاه مؤمن است، و ایمان ندارد کسی که تقیه ندارد، بنده‌ای باشد که حدیثی از ما بدستش افتد و میان خود و خدا بدان عمل کند و عزت او شود در دنیا و نور او گردد در آخرت، و بنده‌ای هم حدیثی از ما بدستش افتد و آن را فاش کند و خواری او گردد در دنیا، و رباید خدا عز و جل آن نور را از او در آخرت.
(10) بیان: تقیه ندارد با اینکه وجوب تقیه و مواردش میداند و خدا را بقبول و عمل بدان بپرستد و تقیه عزت دنیای او شود و عمل صالح نور آخرتش گردد، و کسی که حدیث مخصوص ما را که خلاف عامه است فاش کند خواری بیند در دنیا و خدا نور او برباید در آخرت چون که عبادت بی‌تقیه باطل است.
(1) 104- کافی: بسندش تا رسول خدا (ص) که فرمود: سه تا است که هر که ندارد عملش به کمال نرسد، پارسائی که او را از نافرمانیهای خدا جلوگیرد، و خوی خوشی که بدان با مردمان مدارا کند، و بردباری که بدان کرد از ناهنجار نادان را از خود بگرداند.
(2) بیان: عملش بکمال نرسد و قبول نشود در عبادت و بلکه کارهای زندگی و آمیزش با مردم، تاثیر پارسائی در قبول طاعت و کمالش روش است زیرا که (30- المائده) همانا قبول کند خدا از پرهیزکاران" و هم دو تای دیگر زیرا ترکشان بسا که بگناه کشد و بسا منظور از آن در امور زندگی باشد، و فرق میان خوی و بردباری اینست که خوی وجودی است و آن کاریست که مایه خوشدلی و خشنودی مردم است و بردباری عدمی است زیرا ترک مبارزه و انتقام از بدکرداریست (تفسیر مدارا را از نهایه آورده).
(3) 105- کافی: بسندش از امام صادق (ع) که میفرمود: جبرئیل نزد پیغمبر (ص) آمد و گفت: ای محمد پروردگارت سلامت رساند و فرماید با خلق من مدارا کن یا مشرکان را هم فرا گیرد در صورتی که ناچار از مقابله و نبرد با آنها در میان نباشد.
(4) بیان: مدارا یا مخصوص بمؤمنانست یا فرا گیرد مشرکان را. چنانچه شیوه آن حضرت (ص) بود که با آنان تا میشد مدارا میکرد و چون پند و مدارا سود نداشت با آنها می‌جنگید تا مسلمان شوند و پس از پیروزی بر آنان هم باز عفو میکرد و می‌بخشید و کین نمی‌کشید، و می‌شود که این دستور پیش از فرمان بجهاد بوده.
(5) 106- کافی: بسندش تا امام باقر (ع) که در تورات نوشته است در آنچه خدا عز و جل دشمن خودم و خودت از مردم عیان کن و دشنام مخواه برایم نزد آنان با پدید کردن راز نهانم تا شریک شوی با آنان در دشنام بمن.
(6) روشنگری: مقصود از مناجات خدا در اینجا وحی خداست بی‌وساطت فرشته، و سر مکتوم در سریره یعنی راز نهفته در دل تا گوید و بسا مراد از راز در اینجا دانسته‌ها نیست که فرمان داشته بآنها نگوید چون غرق شدن آنها و پایان یافتن کارشان به نابودی یا حکم به اینکه گذشتگانشان در دوزخند چنان که وقتی فرعون حال آنها را از آن حضرت پرسید که خوشبختند یا بدبخت چنانچه در قرآن است (51- طه) پس چه حال است قرنهای نخستین را حکم به بدبختی آنها نکرد، بلکه مبهم گفت که خدا دانا است پروردگارم نه گم میکند و نه فراموش میکند بنا به برخی وجوه در تفسیر آیه یا مقصود رازها است که ناتوان بودند از فهم آنها و مدارا را از طرف من آشکار کن ... چنانچه فرموده (44- طه) بگوئید برایش گفتاری نرم" و نگوئید بآنها از راز نهفته‌ام (1) آنچه سبب شود بمن دشنام دهند یا بتو که در حکم دشنام بمن است چنانچه وارد شده در قول خدای تعالی (108- الانعام) و دشنام ندهید به آنان که میخوانندشان در برابر خدا تا دشنام دهند خدا را بدشمنی ندانسته" که عیاشی از امام صادق (ع) روایت کرده که از تفسیر این آیه سؤال شد و فرمود: دیدی کسی بخدا دشنام دهد؟ گفته شد: نه، و چگونه است، فرمود: هر که دشنام دهد ولی خدا را البته که خدا را دشنام داده، و در روایت دیگر از آن حضرت است که فرمود: بآنها دشنام ندهید که آنها شما را دشنام دهند و هر که ولی خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده، و دلالت بر اینکه سبب فعل چون مباشر آنست.
(2) 107- کافی: بسندش تا رسول خدا (ص) که فرمود: فرمان داده پروردگارم مرا به مدارا با مردم چنانچه فرمان داده بانجام فرائض.
(3) بیان: فرائض یعنی نمازهای پنجگانه یا هر چه در قرآن بدان امر شده.
(4) 108- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که رسول خدا (ص) فرمود: مدارا با مردم نیمی از ایمانست و نرمش با آنها نیمی از زندگانی، سپس فرمود: آمیزش کنید با نیکان نهانی و با نابکاران عیانی و باینان حمله نکنید تا بشما ستم کنند که زمانی بر سر شما آید که در آن دینداری نجات نیابد مگر کسی که او را ابله شمارند، و خود را شکیبا سازد که باو گویند ابله است و بیخرد.
(5) روشنگری: گویا مقصود از مدارا در اینجا چشم‌پوشی و بردباری در برابر مخالفانست و در نیفتادن با آنها و مقصود از نرمش نیکی و خوشخوئی با آنها و بسا مقصود از هر دو یکی است با دو تعبیر گونه گونه، و غرض اینست که مدارا و نرمی با بندگان اثر بزرگی دارد در صلاح امور دینی و زندگی در دنیا و این دومی روشن است و یکمی هم برای اینکه فرمانبری از خداست که بدان امر کرده و مایه هدایت و ارشاد مردم است از راه بهتر که خدا فرموده (125- النحل) دعوت کن براه پروردگارت بحکمت و پند خوب و جدال کن با آنان به روشی که بهتر باشد، و مقصود زندگی خوش است با نیکان نهانی یعنی از دل آنها را دوست بدارید و اسرارتان را در برابرشان فاش کنید بخلاف فاجران نابکار که خوب است با آنها ظاهرسازی کرد برای تقیه و مدارا و نباید آنها را از دل دوست داشت که نابکارند و نباید اسرار مؤمنان را به آنها سپرد تا گوید- در نهایه گفته:
در حدیث است که هلاک نشوند امتم تا دچار حمله بهم شوند و امتیاز بهم را خواهند یعنی حاکمی نباشد که آنها را از ستم بهم باز دارد و بهم ستم کنند و حق هم را ببرند، و به
قولی یعنی با آنها در نیفتید تا از مذهبی بمذهب دیگرشان کشانید و آن زورگوئیست گرچه با دنباله حدیث سازگارتر است- تا گوید: (1) حاصل آنکه برای فساد زمانه و غلبه اهل باطل گوشه‌نشینی و گمنامی را برگزیند و با مردم در نیفتد و بآنها نپردازد و از آنها آزار پذیرد تا گمان برند از حماقت و بیخردی او است.
(2) 109- کافی: بسندش تا امام صادق (ع) که میفرمود: گروهی از مردم با مردم ناسازگاری کردند تا از قریش بدر شدند و بخدا که در نژادشان عیبی نبود و گروهی جز قریش سازگاریشان خوب بود و بخاندان والا پیوستند، گوید: سپس فرمود هر که یک دست از مردم باز دارد دستهای بسیاری از او باز دارند.
(3) بیان: (پس از شرح الفاظ حدیث و املاء و اعرابش که ترجمه آن سود عمومی ندارد گوید) و حاصل آنکه سخن را دو وجه است: 1- چاره‌ای نیست از خوش‌برخوردی و مدارا با مخالفان در حکومتشان با مخالفت آنها در دین و اعمالشان زیرا کسانی ناساز بودند با مخالفان و حاکمان ناحق و گمراه آنان را از قبیله قریش راندند، و نسب و حسبشان را از میان بردند با اینکه در شرافت شخص آنها کمبودی نبود جز ناسازی و ترک تقیه و در شرف خاندانیش کم بودی نبود.
و گروهی از قریش که نه خودشان شرفی داشتند و نه پدرانشان حاکمان گمراه و قاضیان جور در شرافت و عطاء و کرم آنها را بخاندان والای قریش که بنی هاشمند پیوستند.
2- قوم یکم به پیروی نکردن از ائمه (ع) در فرمان به تقیه و مدارا با مخالفین در حکومت آنان و با مردم دیگر رانده از امامان بر حق شدند و فضیلت آنها از دست رفت و گویا از قریش بدر شدند و شرف پدران سودشان نداد، و قومی از جز قریش با پیروی از امامان (ع) به خاندان والا پیوسته شدند چنانچه پیغمبر (ص) فرمود: سلمان از ما خاندانست و چون اصحاب دیگر ائمه (ع) که وابسته بودند و عرب نبودند که نزدیکتر بدانها بودند از بسیاری از بنی هاشم بلکه از بسیار امامزاده‌ها، و مقصود از خاندان در اینجا شرف و کرامت است (گواه از قول مصباح آورده). و هر که دست بازگیرد" این مانند سخن امیر مؤمنان (ع) است که فرمود: که هر که دستش را از یاری عشیره خود بازگیرد همانا یک دست از آنها باز گرفته و از طرف آنها دستهای بسیاری از یاری او باز گرفته شود ...