تحلیل «تعالی» و «توسعه» و مبانی نظری آن/بخش دوم
ب) ارزیابی و نقد «توسعه»
به نظر می رسد توسعه با تعریف و جهت گیری متداول، اصل را بر تلذذ مادی قرار می دهد و به خاطر محدودیت در منابع تأمین این لذات، نمی تواند «عدالت» و لوازم اولیه آن را برای بشریت به ارمغان آورد.اگر تكنولوژی نیز در عالیترین سطح خود قرار گیرد، باز هم نخواهد توانست عدالت را در شئون فردی و اجتماعی جاری كند.ریشه این معضل اساسی را باید در تعاریف دائم التغییر از انسان و نیازهای او دانست كه متناسب با پیشرفت تكنولوژی صورت می گیرد.تكنولوژی برخواسته از چنین سیستمی، همواره «توسعه نیاز» و توسعه احساس نیاز را كه در جامعه ایجاد می كند، مقدم بر انسان می شمرد.البته نمی توان منكر ارائه مقدورات فراوان تكنولوژی جدید برای انسان معاصر بود، اما از طرف دیگر هم مدعی ایجاد نیازهای فراوانی در جامعه، از قِبَل تكنولوژی می باشیم؛ نیازهایی كه اصولاً تا صد سال قبل، جای طرح نداشت.به همین خاطر است كه از زمان تولید و توسعه تكنولوژی مدرن تعریف انسان، نیازهای او «خط فقر» در حال نوسان و تغییر است؛ تا جایی كه اگر یك جامعه معتاد، قدرت تهیه مواد مخدر لازم برای ارضای این نیاز كاذب خود را نداشته باشد، به عنوان جامعه ای فقیر قلمداد می شود!
براساس این دیدگاه ، برای چرخش تكنولوژی و «توسعه قدرت ارضاء» ناچار به «توسعه نیاز» هستیم؛ به گونه ای كه اگر در مفهوم «فقر» تغییری نداده و بدین وسیله، سطح احساس نیاز و فقر را ارتقاء ندهیم، تكنولوژی و قدرت ارضاء، توسعه نمی یابد؛ اما با توجه به محدودیت منابع و سیری ناپذیری انسان مادی، هیچ گاه پیشرفت تكنولوژی، قدرت ارضای تمنیات مادی بشر را ندارد؛ یعنی هر چند كه شروع و ختم چرخة مذكور در «توسعه نیاز» خلاصه می گردد؛ لكن عاجز از تأمین كامل نیازهای انبوه، و پاسخگویی به آنها می باشد، و چون بین توسعه نیاز، با ارضاء آن ناهماهنگی به وجود می آید، به ناچار، «تنازع» دائمی، غیرقابل اجتناب خواهد شد.
به عبارت دیگر یكی از ثمرات توسعه، تحقق تنازع فردی و اجتماعی در مقیاس جهانی خواهد بود؛ هر جا كه ردّ پایی از این نوع تحول یافت شود، باید وجود تنازع را هم متوقع بود.هر گاه اصل بر ماده و مادیت شد، به ناچار نیازی به وجود می آید و یا پا به پای قدرت ارضای آن، اضطراب نیز بیشتر می شود؛ مگر نه این است كه احساس نیاز بیشتر، اضطراب را فزونی بخشیده و از امنیت درونی می كاهد؟
اما در تعالی، تمامی شاخصه ها با خصائص و لوازم توسعه متفاوت است؛ محصول این تحول، چیزی جز گسترش و تکامل ابتهاج به قرب نیست؛ تکاملی كه می خواهد كیفیت و روابط جدیدی را در جامعه تعریف كند.این تکامل، هر چند مرتبط با افزایش احساس و ارضاء است، ولی از آنجا كه منابع این نوع ارضاء، محدود نیست، لذا منتهی به تنازع نمی شود.از طرف دیگر، چون از خودبینی و استكبار برنیامده است، منتهی به استكبار حق نیز نمی گردد.افزایش قدرت در تعالی، به مفهوم توسعة تعهد و احساس بندگی و عبودیت است كه به دنبال خود، گسترش ایثار و تعاون را نیز می آورد.همه این امور، از شاخصه های اصلی این دستگاه است؛ بنابراین هر چند كه هر دو دستگاه، دارای تعاریف اصولی حاكم بر معادلات كاربردی بوده و «تحول» را مد نظر دارند، و هر دو خواهان رشد سازمانی و عدالت و شرح صدر سازمانی هستند، اما در یكی شرح صدر كفرآلود مطرح است، و در دیگری، شرح صدر ایمانی.در یكی، توسعه لذت بر پایة تكبر وجود دارد و در دیگری، توسعة ابتهاج بر پایة تعبد.غایت یكی، به بندگی كشیدن مخلوقات است و نهایت دیگری، تعاون و همكاری با آنها، براین اساس كه دیگران نیز حق بهره برداری از خوان نعمت الهی را دارند.
در تعالی، «دنیا» ابزار تقرب است، و چون هدف، گسترش ابتهاج است، آلودگی به دنیا در آن جایی ندارد.در تعالی، تمایل نسبت به استكبار بر خلق، مجالی برای عرض اندام نمی یابد، بلكه میل به تعاون و همكاری و دستگیری از خلق است كه حرف اول را می زند.
به زبان دیگر می توان گفت: اگر توسعه لذت های مادی را محور قرار دهیم، این امر، در همه عرصه ها، كارساز نخواهد بود و این اخلاق، به روحیه ایثار و گذشت و محبت اجتماعی نمی انجامد.اگر اساس انگیزش انسانی را حركت به طرف دنیای بهتر قرار دادیم، میلی پیدا نمی شود كه انسان با تكیه بر آن، به فداكاری در دنیا اقدام كند؛ البته تجارت بر سر دنیا را همه عقلا انجام می دهند!
اگر انسان را ماكیاولی تعریف كردیم، این انسان، داعیه ای برای گذشت ندارد.اگر سود دنیایی، اصل باشد، انسان و جامعه ای كه سودمحور است و جامعه جهانی نیز كه از طریق این «توسعه» به سمت سودجویی بیش تر حركت می كند، به اخلاق ایثار و گذشت نسبت به دنیا نمی اندیشد.بنابراین، هر چه تلاش كنیم و اصول اخلاقی را حاكم سازیم، نمی توانیم جلوی بحران های و تهدیدها را بگیریم.بعد از جنگ های بزرگ جهانی آثار مخربی که در جامعه بشری بر جای گذاشت، تلاش های جدی انجام شد تا با حاكم كردن اصول اخلاقی و ارزشی، جلوی این تهدیدها گرفته شود و فضای جامعه جهانی برای بشر، فضای امن گردد، ولی چنین امری برای بشر اتفاق نیفتاد.ممكن است آن را به نقص در برنامه ریزی ها و ضعف های مرحله ای استناد دهیم كه در فرآیند توسعه، مرتفع خواهد شد! ولی بهتر این است كه ریشه یابی كنیم و بدانیم كه بر چه اساسی و با چه بنیادهای اخلاقی می خواهیم امنیت جهانی ایجاد كنیم؟ با چه اصول اخلاقی می خواهیم عده ای فرصت ها را به نفع خود و علیه جامعه جهانی، به تهدید تبدیل نكنند؟ اگر پایان این اصول اخلاقی، دست یابی به دنیای بهتر است، آن جا كه فرد، منافع خود را در ایجاد تهدید برای دیگران و استفاده جویی از فرصت ها به نفع خود می داند، به چه دلیل این كار را نكند؟ در این میان، چه ضمانت اخلاقی وجود دارد؟ ممكن است گفته شود كه نظام دستوری و حقوقی ما تابع نظام اخلاقی است، ولی پرسش این است كه ضمانت اجرایی دستور چیست؟ مگر ضمانت اجرای قوانین، جز قدرت است؟ مگر پایگاه قدرت، چیزی جز تمایلات عمومی است؟ اگر می خواهیم تمایلات عمومی را به سمت توسعه مادی هدایت كنیم و اصول اخلاقی را حاكم سازیم تا از فرصت ها سوء استفاده نشود و تهدیدی برای بشر نباشد، با كدام انگیزه می خواهیم این اصول اخلاقی را ایجاد كنیم؟
اصول اخلاقی كه به ایثار نینجامند، بی تردید، اصولی نیستند كه پایدار بمانند و بتوانند تهدیدها را كه در حال گسترش هستند، از پیش روی جامعه جهانی بردارند.
اما اخلاق تعالی، دارای پایگاهی عمیق تر از تمایلات طبیعی انسان است؛ اگرچه تمایلات طبیعی انسان را هم در نظر می گیرد.بافت فطری انسان، فطرت توحیدی است و لاجرم باید پایگاه اخلاق را فطرت انسان قرار دهیم و بگوییم اخلاق، در ارزشی ریشه دارد كه خدای متعال در باطن انسان قرار داده است؛ یعنی جهتی كه در فطرت انسان گذاشته اند، باید پایگاه تمایلات عمومی و سپس پایگاه ارزش گردد.باید بكوشیم همان جهتی را كه در فطرت است، شكوفا سازیم و تمایلات عمومی را به صورت هماهنگ با فطرت، تعالی بخشیم.البته در این تمایلات، حتماً تمایلات طبیعی انسان نیز قرار دارد، ولی این تمایلات، به نفع میل به عبادت و پرستش خدای متعال، منحل می شود؛ یعنی اگر خدای متعال، انبیا و حاملانی را فرستاده است تا بشر را به توحید دعوت كنند و او را جزو مخلصین قرار دهند، به این معناست كه همه نیازهایش، به یك نیاز تبدیل شود كه همان نیاز به قرب و سجده در مقابل خداوند متعال است.البته نه این كه لذتی از طبیعت نمی برد، بلكه كیفیت این لذت ها، ارتقا كیفیت پیدا می كند و سطح وجدان عمومی بشر، ارتقا می یابد.
اگر این امر محور باشد به طور طبیعی باید تمایلات عمومی به سمت تکامل قرب و تکامل سجده پیش رود.اساساً پایگاه قرب هم رابطه است؛ زیرا تقرب به خداوند متعال، چیزی جز یك ارتباط پیچیده تر و متكامل تر نیست كه در فرآیند فلسفی، از آن به فرآیند «تولی و ولایت» تعبیر می كنیم.خلاصه این كه در تقرب نیز تکامل ارتباط وجود دارد و ارتباطات اجتماعی به تبع تقرب، تکامل می یابند.این گونه نیست كه بشر یا باید دنیاپرست باشد تا توسعه پیدا كند، یا خداپرست باشد و منزوی گردد.این همان شبهه ای است كه در فلسفه دینی غرب به ویژه بعد از رنسانس مطرح شده و در كلام جدید، ظهور پیدا كرده است.به عقیده ما این كه انگیزه های مادی می تواند به «تحول» تبدیل شود، ولی انگیزه قرب و فطرت نمی تواند به تکامل بینجامد و فطرت باید همیشه انزواگرا باشد و انسان را از جامعه و حیات اجتماعی منزوی كند، اندیشه باطلی است.در بافت فطرت مجموعه ای از نیازها وجود دارد كه باید این نیازها را به صورت متوازن شكوفا كنیم.همین شكوفایی متوازن فطرت باید مبنای اخلاق قرار گیرد.بنابر این، اخلاق محوری كه بر محور آن، نظام اخلاقی و نظام حقوقی و نظام دستوری شكل می گیرد، اخلاق قرب است؛ یعنی بر اساس این مبنا، اولین و محوری ترین گرایش انسان كه می تواند همه گرایشات را در خودش منحل سازد و آن ها را شكوفا كند و در یك نظام متوازن به فعلیت قطعی برساند، همان میل به ربوبیت خداوند متعال است.ما معتقدیم كه توسعه كنونی، توسعه ای نامتوازن است؛ یعنی از انسان یك موجود كاریكاتوریك درست كرده كه همین عامل، اكنون در حال تبدیل شدن به انفجار جدایی از معنویت در غرب است.حتی پس از رسیدن به توسعه، رضایت مندی عمومی را فراهم نیاورده است؛ چون نیاز فطری انسان را شكوفا نكرده و انسان را نامتوازن رشد داده است [3]بنابراین، رشد متوازن فطرت، پایگاه اخلاق اجتماعی است و جهت گیری آن، قرب است.خداوند، میل به قرب و سجده در مقابل خود را به انسان عطا كرده است كه انسان می تواند در اوج رشد ملكوتی خود، به این جا برسد.می توان این لذت و میل را مبنای هماهنگ سازی همه تمایلات قرار داد و همه تمایلات را شكوفا كرد و در این فرآیند منحل ساخت، نه این كه نابود كرد.نابودسازی نیازهای طبیعی، نه معقول است و نه محقق شدنی، بلكه یا باید محور تحول را توسعه لذت جویی مادی و یا تکامل سجده قرار داد.اگر تکامل قرب و تکامل ارتباط با خداوند روی دهد، جامعه به تعالی می رسد.
اگر ما سمت و سوی خود را به تعالی و تحقق فرهنگ دینی قرار ندهیم و در در پی هماهنگی با توسعه موجود و مدرنیته باشیم، در این فرایند منحل شده و همچون اختلافات نژادی به یک خرده فرهنگ تبدیل می شویم؛ یعنی مذهب، در مقابل دانش مدرن و فرایند توسعه ارضاء و نیاز مادی، منفعل بوده و آن نظام تحقیقات، بر تأویل و تفسیر دین، حاكم می شود.در نامة 60 نفر از دانشمندان آمریكایی كه بعد از 11 سپتامبر به بوش نوشته شد[4] تصریح شده است که اسلام را به عنوان یك فرهنگ درون فرهنگ لیبرال دموكراسی قبول دارند.بنا بر این غرب هم فرهنگ موازی را نمی پذیرد!
از سوی دیگر، نظریه مكملیت و تركیب این علم با دین نیز پاسخگو نیست چون این ادعا ناشی از نشناختن علم مدرن است.توسعه و تحول غربی بیش از آنكه مستند به انقلاب صنعتی یا انقلاب كشاورزی باشد مستند به فلسفه های مدرن در غرب و مستند به جهت گیری بنیادین تجدد است.لیبرالیسم، راسیونالیسم، اومانیسم بنیانهای اصلی تجددند.تجدد در اعماق باطنی جامعه غرب، و در عمق روح انسان غربی به آن جهت گیری بنیادین گره می خورد.بنابراین اگر ما تصور كنیم كه می توان علم و تكنولوژی مدرن را كه در یك فرآیند ایجاد شده است، با فرهنگ مذهب آشتی داد در واقعیت با شكست مواجه می شویم.البته ما علم را به معنای كشف حقیقت و واقعیت، به طور مطلق انكار نمی كنیم ولی اینكه علمی كه بعد از رنسانس در غرب پیدا شده است و خود را جهانی كرده است کشف واقعیت است، و دین نیز با آن تعارضی ندارد، پذیرفتنی نیست.دین با این علم کاربردی مدرن تعارض دارد.و این تعارض، هم در گزاره هاست، هم در روشهاست وهم در پارادایم ها و سرمشق ها.
از نگاه كسی كه طرفدار تعالی است، باید با تکامل یاب دیدن معرفت های دینی بر پایه عبودیت و نفی ساختارگرایی، در پی تحقق تمدن جدید دینی باشیم اما در دوران گذار به تعالی و تمدن دینی می توانیم توسعه را به نحو مشروط و با تصرفاتی مورد استفاده قرار داده و مدرنیته های مختلف را تعریف كنیم، سپس در یک فرایند تدریجی، آن را در تعالی منحل نماییم.
اینكه مدرنیته غربی به زور خود را جهانی كند و مدرنیته های دیگر را تحمل نكند مخالف اندیشه پلورالیستی خود آنهاست! ما به مدرنیته های مختلف معتقد هستیم و معتقدیم مدرنیته ای كه هم اكنون بر جهان حاكم است، چالش جدی با تعالی انسان دارد.این چالش، چالشی نیست كه صرفا از نفی اخلاق ایجاد شده باشد، بلكه مبنای آنها ایشان را ملزم كرد كه اخلاق را كنار بگذارند؛ چرا كه آنها اخلاق را به تبع تكنولوژی، نسبی تعریف می كنند؛ یعنی اخلاق وتمایلات را متغیر اصلی جامعه نمی دانند.
پی نوشت ها:
*********************************************************
[3] انفجار معنویت در غرب، به زبانی دیگر مورد اعتراف اندیشمندان غرب نیز هست.در این باره رجوع شود به: ریچارد رورتی، «فوكو هیچ نسخه سیاسی جالبی نمی پیچد»، روزنامه جمهوریت، 15 تیر 1383/ پیتر برگر، افول سكولاریزم، دین خیزش گر و سیاست جهانی، ترجمه افشار امیری، مؤسسه نشر و اطلاع رسانی پنگان، 1380، ص 17/ یورگن هابرماس، «مذهب در عرصه عمومی»، ماهنامه چشم انداز ایران، اسفند 84 فروردین 1385.
[4] دیوید بلنكن بورن، «نامه روشن فكران آمریكا به جرج بوش»، هفته نامه یالثارات، 25 اسفند 1380.
- وبلاگ ziaossalehin.ir
- بازدید: 773
- 2