بخش سوم:نوادری از معجزات و فضائل مولا امیرالمؤمنین
ردّ الشمس مولا امیرالمؤمنین علیه السلام
شیخ حرّ عاملی در کتاب اثبات الهداه: در حدیثی که اسماء بنت عمیس و امّ سلمه زوجه النبی، این حدیث را دو خانم بزرگوار که یکی از آنها همسر رسول گرامی اسلام بود روایت کرده اند و گروهی از اصحاب ایشان روایت نمودند که روزی رسول خداصلی الله علیه وآله در منزلشان جلوس فرموده بودند و آقا امیرالمؤمنین در مقابل ایشان نشسته بودند، «اذ جاءه جبرئیل علیه السلام یناجیه عن اللَّه سبحانه»؛ در این هنگام حضرت جبرئیل به محضر ایشان شرفیاب شدند و از جانب پروردگار سبحانه با او به رازگویی پرداختند. «فلمّا تغشّاه الوحی توسّد فخذ امیرالمؤمنین علیه السلام»؛ هنگامی که وحی بر حضرتش نازل شد در اثر سنگینی وحی، سر بر
زانوی امیرالمؤمنین نهادند. «فلم یرفع رأسه عنه حتی غربت الشمس»؛ و سر بر نداشتند تا آنکه خورشید غروب نمود.
«فاضطرّ امیرالمؤمنین علیه السلام لذلک الی صلوه العصر»؛ در این هنگام امیرالمؤمنین نگران نماز عصرش شد. «فصلّی امیرالمؤمنین علیه السلام جالساً یؤمی برکوعه و سجوده ایماءً»؛ و امیرالمؤمنین چون نمی توانست سر مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله را بر زمین نهد، نماز عصر را به همان حال نشسته خواند و به ناچار رکوع و سجده آن را با اشاره برگزار فرمودند.
«فلمّا افاق رسول اللَّه من غشیته قال لامیرالمؤمنین: أفاتتک صلوه العصر؟»؛ چون رسول خدا از حالت سنگینی وحی به حال عادی برگشت به آقا امیرالمؤمنین فرمود: آیا نماز عصر از شما فوت شده؟
«قال علیه السلام: لم استطع أن اصلّیها قائماً لمکانک یا رسول اللَّه و الحال الّتی کنت علیها فی استماع الوحی»؛ عرض کرد ای رسول خدا بدان جهت نتوانستم نمازم را ایستاده بخوانم به خاطر شما و آن حالتی که برای شنیدن وحی به شما دست داده بود. چون سر مبارک شما روی زانوی من بود.
«فقال له رسول اللَّه: ادعوا اللَّه حتی یردّ علیک الشمس لتصلّیها قائماً فی وقتها کما فاتتک»؛ سپس رسول خدا به امیرالمؤمنین فرمودند: از خداوند درخواست کن تا خورشید را برایت بازگرداند و شما نمازت را چنانچه فوت شده ایستاده بخوانی؛ زیرا خداوند متعال درخواست شما را در مورد بازگرداندن خورشید می پذیرد. چرا که شما همیشه در حال اطاعت خدا و رسولش می باشید.
«فسأل امیرالمؤمنین علیه السلام اللَّه فی ردّ الشمس فردّت علیه حتی صارت فی موضعها من السماء وقت صلوه العصر، فصلّی امیرالمؤمنین علیه السلام صلوه العصر فی وقتها ثمّ غربت»؛ سپس امیرالمؤمنین علیه السلام برگشتن خورشید را
از خداوند متعال در خواست نمود و خورشید به فرمان پروردگار بازگشت. و در آنجایی از آسمان قرار گرفت که وقت نماز عصر بود. و امیرالمؤمنین علیه السلام نماز عصر را در وقت فضیلت خواند. سپس خورشید به سرعتی عجیب به طرف مغرب آفاق به حرکت درآمد و از انظار ناپدید گشت.
«فقال اسماء أم واللَّه لقد سمعنا لها عند غروبها صریراً کصریر المنشاه فی الخشب»؛ ناقل روایت اسماء بنت عمیس می گوید: به خدا سوگند هنگام حرکت خورشید به سمت مغرب چنان صدای هولناکی از او شنیدیم مثل صدای کشیدن ارّه میان چوب خشک.
دومین بازگشت خورشید و امّا بازگشتن خورشید برای دومین بار به فرمان پروردگار جهت آن حضرت پس از وفات پیامبر این چنین بود:
«انّه لما اراد أن یعبر الفرات ببابل»؛ زمانی که آن حضرت می خواستند با لشکریان خویش به شهر بابل که نزدیک کوفه است از شطّ فرات عبور کنند، بسیاری از لشکریان و همراهان او سرگرم عبور دادن چهارپایان و اثاثیه خود از شطّ فرات بودند، « و صلّی علیه السلام بنفسه فی طائفه معه العصر فلم یفرغ الناس من عبورهم حتی غربت الشمس»؛ و خود آن جناب با گروهی نماز عصر را خواندند و هنوز همه یاران و همراهانش از آب نگذشته بودند که خورشید غروب نمود. «ففات الصلوه کثیراً منهم و فات الجمهور فضل الإجتماع معه»؛ و بسیاری نمازشان قضا شد و فضیلت نماز جماعت با آن حضرت نیز عموماً از آنها سلب شد.
«فتکلّموا فی ذلک فلمّا سمع کلامهم فیه سأل اللَّه تعالی ردّ الشمس علیه لیجتمع کافّه اصحابه علی صلوه العصر فی وقتها»؛ پس در این باره با آن حضرت سخن گفتند. چون
آن حضرت سخن ایشان را شنید، از خداوند تعالی درخواست نمود که خورشید را برای او برگرداند تا همه همراهانش نماز عصر را به جماعت با آن حضرت در وقت بخوانند. «فأجابه اللَّه تعالی فی ردّها علیه»؛ و خدای تعالی درخواست ایشان را اجابت فرمودند. « و کانت فی الافق علی الحال الّتی علیه فی وقت العصر»؛ و خورشید به فرمان خداوند از افق مغرب تا همانجا که وقت نماز عصر بود به فرمان خداوند بازگردید. «فلمّا سلّم القوم غابت الشمس، فسمع لها وجیب شدید، هال الناس ذلک»؛ و چون سلام نماز را دادند خورشید به طرف مغرب حرکت نمود و هنگام حرکتش به سوی مغرب افق صدای هولناکی از آن برخاست که موجب وحشت و ترس مردم شد.
«فاکثروا من التسبیح و التحلیل و الإستغفار و الحمدللَّه علی النعمه الّتی ظهرت فیهم»؛ در این هنگام مردم از عظمت این معجزه ذکر «سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و استغفر اللَّه» را به زبان جاری کردند و برای این نعمتی که خداوند بر ایشان آشکار نموده بود، حمد خداوند نمودند و از پروردگار متعال سپاسگزاری کردند.
« و صار خبر ذلک فی الآفاق و انتشر ذکره فی الناس»؛ و خبر بازگشت خورشید در میان مردم شهرها پیچید و زبانزد مردم گشت.
و در این باره سیّد محمّد حمیری اشعاری انشاء کردند:
ردّت علیه الشمس لمّا فاته وقت الصلوه و قد دنت للمغرب هنگامی که نماز از او قضا شد، خورشید که نزدیک بود غروب کند برای او برگشت حتی تبلّج نورها فی وقتها
للعصر ثمّ هوت هوی الکواکب تا اینکه در جای وقت نماز عصر آمد و نورش می درخشید و پس از نماز ناپدید شد؛ مانند ستاره ای که ناپدید شود.
علیه قد ردّت ببابل مرّه اخری و ما ردّت للخلق معرّب و یک بار دیگر نیز در بابل خورشید برایش برگشت، و برای هیچ کس (یعنی پیامبران) خورشید برنگشت.
الّا لیوشع اوّله و بعده و یتردّها تأویل امر معجب جز برای یوشع پیغمبر و پس از او برای علی بن ابی طالب علیه السلام و این برگشت خورشید از امر شگفت انگیزی پرده برداشت.
«السلام علیک یا امیرالمؤمنین یا مظهر العجائب یا مرتضی علی»
طبیب یونانی
طبرسی در کتاب احتجاج از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت کرده: مردی از یونانی ها که ادعای طبابت می کرد به حضرت امیرالمؤمنین عرض نمود: در چهره شما زردی می بینم که ظاهر شده و پای شما را دو ساق باریک می بینم که گمان نمی کنم که بتواند شما را حمل نماید. امّا زردی رنگ چهره شما پس دوای آن نزد من است. و امّا دو ساق پای شما چاره ای برای آن نیست و راهکار آن است که با خود مدارا نمایید و کم راه روید و باری که به دوش می کشید کم قرار دهید. و امّا دوایی که زردی شما را برطرف می نماید این است و دارویی بیرون آورد. حضرت فرمودند: فایده این داروی زردی را ذکر کردی؟ آیا برای زیادی یا کم شدن زردی چیزی را می شناسی؟ طبیب عرض نمود آری. یک دانه از این. و به دارویی اشاره نمود و گفت اگر کسی رنگش زرد باشد آن را بخورد فوراً می میرد و اگر زردی نداشته باشد رنگش زرد می شود و همان روز می میرد.
«فقال علی بن ابی طالب علیه السلام فأرنی هذه الصّفار فاعطاه ایّاه»؛ حضرت فرمودند آن را به من ده. طبیب آن دارو را به حضرت داد.
«فقال علیه السلام کم قدر هذا؟ قال قدر مثقالین سمّ ناقع قدر کلّ حبه منه تقتل رجلاً»؛ حضرت فرمودند: این سم چه مقدار است؟ طبیب عرض کرد دو مثقال می باشد و سم کشنده ای است که یک حبّه اش یک نفر را می کشد.
«فتناوله علی علیه السلام فقمحه و عرق عرقاً خفیفاً»؛ پس علی علیه السلام آن را در دهان نهاد و تناول نمود و عرق مختصری کرد.
طبیب با دیدن این منظره به لرزه درآمد و با خود گفت الان مرا به جرم قتل علی بن ابی طالب دستگیر نموده و می گویند تو او را کشته ای و کسی از من نمی پذیرد.
«فتبسّم علی علیه السلام و قال یا یونانی اصحّ ما کنت بدناً الآن لم یضرّنی ما زعمت انّه سم»؛ حضرت لبخندی زدند و فرمودند: ای یونانی سالم ترین زمان بدن من الآن می باشد و آنچه تو گمان کردی سمّ کشنده است به من ضرری نرساند.
« و قال علیه السلام فقمض عینیک فقمض»؛ حضرت به طبیب فرمودند چشمانت را ببند. طبیب چشمانش را بر هم نهاد.
«ثم إفتح عینیک ففتح»؛ سپس فرمود چشمانت را باز نما. طبیب چشمانش را باز نمود.
« و نظر الی وجه علی علیه السلام فإذا هو ابیض احمر مشرب حمره فارتعد الرجل لمّا رآه»؛ نگاه نمود به صورت علی علیه السلام دید چهره اش سرخ و سفید می باشد و با قرمزی مخلوط شده. طبیب وقتی او را دید بر خود لرزید.
«فتبسّم علی علیه السلام و قال أین الصفار الّذی زعمت انّه بی»؛ حضرت لبخندی زد و فرمود: آن زردی که گمان می کردی در چهره من است کجاست؟ طبیب عرض نمود به خدا قسم گویا تو آن نیستی که من قبلاً دیدم. آن وقت بسیار زرد بودی و اکنون گلگون می باشی. حضرت فرمودند: زردی من به آن سمّی که خیال می کردی کشنده من است برطرف شده. و امّا این دو ساق پای من که گمان کردی من در حمل بار باید نسبت به بدنم مراعات کنم تا ساق هایم نشکند.
« و انا اریک طبّ اللَّه عزّوجلّ خلاف طبّک»؛ و من به تو نشان می دهم که طب خداوند برخلاف طب تو می باشد.
« و ضرب بیده الی اسطوانه خشب عظیمه علی رأسها»؛ و دست مبارک را به ستون چوبی بزرگی زد که زیر آن اتاق بود. « و فوقه حجرتان احدیهما فوق الاخری»؛ و دو اتاق روی هم بالا رفته بود، یعنی دو طبقه بود. و حرّکها و احتملها»؛ آن را حرکت داد و از جا کند. «فارتفع السطح و الحیطان و فوقها الغرفتان»؛ و سطح و دیوارها و دو اتاق که روی هم قرار داشت بلند شد به طرف بالا رفت و یونانی با دیدن این منظره وحشتناک غش کرد و مدهوش شد.(103)
«یا مظهر العجائب یا مرتضی علی»
خلاصه ای از چاه کندن منافقین در راه امیرالمؤمنین علیه السلام
مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج از امام حسن عسکری علیه السلام روایت کرده وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله به جانب تبوک رفت علی علیه السلام در راه به او ملحق شد، رسول خداصلی الله علیه وآله به ایشان فرمان بازگشت دادند. هنگامی که علی علیه السلام به موضع خویش باز می گشت منافقین برای کشتن ایشان تدبیری اندیشیدند و دستور دادند:
«أن یحفروا له فی طریقه حفیره طویله قدر خمسین ذراعاً»؛ در مسیر عبورش گودالی به عمق پنجاه ذراع حفر نمایند و روی آن را با نی های نازک بپوشانند و اندکی خاک به قدری
که نی ها را بپوشاند روی آن ریختند و این گودال در راهی بود که آن جناب ناچار بود از آن عبور نماید که وقتی او با مرکبش در چاه افتاد آن را با سنگ پر کنند تا آن حضرت کشته شود. «فلما بلغ علی علیه السلام قرب المکان لوی فرسه عنقه»؛ چون آن حضرت نزدیک آن مکان رسید اسبش گردن خود را برگردانید.
« و اطاله اللَّه فبلغت جحفلته اذنه»؛ خداوند گردن اسب را طولانی گردانید تا لبان اسب به گوش آن حضرت رسید. « و قال یا امیرالمؤمنین قد حفر لک ههنا»؛ عرض نمود یا امیرالمؤمنین در اینجا چاهی برای شما کنده شده تا شما را به قتل برسانند. « و انت اعلم فلا تمرّ علیه»؛ در حالی که شما داناتری پس از آن عبور منما، « و قال له علی علیه السلام جزاک اللَّه من ناصح عنّی خیراً»؛ خداوند تو را که نصیحت کننده ای، از من به تو جزای خیر دهد. حضرت رفت تا به آن مکان مشرف شد. اسب از ترس عبور نکرد و در آنجا ایستاد.
« و قال علی علیه السلام سِر بإذن اللَّه سالماً سویّاً. عجیباً شأنک. بدیعاً امرک. فتبادرت الدابّه»؛ حضرت به اسب فرمود به اذن خدا به سلامت و اعتدال حرکت کن. در حالتی که کار تو عجیب و عمل تو بی سابقه می باشد. و اسب حرکت نمود.
«فإذا ربّک عزّوجلّ قد متن الارض و سلبها»؛ و پروردگارت زمین را سخت و محکم کرد و اسب به آسانی از روی آن گذشت. «فلمّا جاوزها علیّ لوی الفرس عنقه و وضع جحفلته علی اذنه علیه السلام»؛ و چون علی علیه السلام از آن مکان گذشت اسب گردن
کشید و لبانش را به گوش آن حضرت نهاد، « و قال ما اکرمک یا مولای علی ربّ العالمین»؛ و عرض نمود ای مولای من چقدر شما نزد پروردگار گرامی می باشید.
چون حدیث طولانی بود از ادامه آن خودداری شد.(104)
سگ شدن یکی از خوارج به غضب امیرالمؤمنین علیه السلام
خواص شیعه در کتاب خصائص از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند دو نفر جهت قضاوت نزد امام آمدند. حضرت به نفع یکی و به ضرر دیگری حکم فرمودند. محکوم له که از اولاد خوارج بود به آن حضرت جسارت نمود.
«فقال امیرالمؤمنین علیه السلام اخس یا کلب»؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند گم شو ای سگ. «فعوی الرجل و صار لوقته کلباً اسوداً»؛ فوراً آن مرد به شکل سگ سیاهی شد در حالی که عوعو می نمود. « و تطایرت ثیابه عن جسده»؛ و جامه هایش از بدنش ناپدید شد.
«فجعل یقع علی اقدام امیرالمؤمنین و یبصبص و تهمل عیناه»؛ پس روی قدم های آن حضرت افتاد و اظهار ذلّت نمود و اشک از چشمانش سرازیر شد. «فرّق له امیرالمؤمنین و تکلّم بین شفتیه بکلام»؛ در این هنگام آن حضرت به حالش ترحم نمود و در زیر لب کلامی فرمود. «فإذا ثیاب الرجل تهوی الیه من الهواء و صار بشراً سویّاً»؛ در این هنگام جامه های مرد از آسمان به زیر آمد و بشری راست قامت و معتدل شد.(105)
زنده شدن مقتولی به دست امیرالمؤمنین علیه السلام
شیخ حرّ عاملی در کتاب اثبات الهداه از کتاب روضه ابن بابویه از میثم تمار از امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیثی طولانی روایت کرده که یک اعرابی بر آن جناب وارد شد و عرض نمود: مرا شصت هزار نفر به سوی شما گسیل داشته اند و شخص مقتولی را هم که در علّت قتلش اختلاف کرده اند همراه من فرستاده اند.
«فان احییته علمنا إنّک صادق و إنّک حجّه اللَّه فی ارضه و خلیفته علی عباده الی ان قال»؛ پس اگر او را زنده کردی می دانیم راستگویی و حجت خدا و جانشین اویی در زمینش. تا آنجا که میثم گفت: «فقال
علی علیه السلام کم لمّیتکم هذا؟ قالوا احدی و عشرون یوماً»؛ حضرت فرمودند: چند روز است که مرده است؟ عرض نمودند بیست و یک روز است. «قال علیه السلام ما سبب موته؟»؛ حضرت فرمود: سبب مرگش چیست؟
«قال الاعرابی: یریدون ان یحییه. لهم لیخبرهم من قتله»؛ اعرابی عرض نمود: می خواهند شما او را زنده کنید تا قاتل خود را به آنها معرفی نماید. «لأنّه بات سالماً و اصبح مذبوحاً من اذنه الی اذنه»؛ زیرا او شب هنگام در حال سلامت خوابیده و هنگام صبح گوش تا گوش او بریده شده بود. « و یطلب بدمه خمسون رجلاً یقصد بعضهم بعضاً»؛ و پنجاه نفر مطالبه خون او را می نمایند که هر یک قصد کشتن دیگری را به جهت قصاص دارند.
«فقال علیه السلام: قتله عمّه لأنّه زوّجه ابنته فخلّاها و تزوّج غیرها»؛ حضرت فرمودند: عمویش او را به قتل رسانیده برای آنکه دخترش را به ازدواج او درآورد و آن مرد دختر او را طلاق داد و دیگری را تزویج نمود.
«فقال الاعرابی: لسنا نرضی بقولک»؛ اعرابی عرض نمود ما به فرمایش شما راضی نمی شویم. «فإنّا نرید الغلام أن یشهد لنفسه عند اهله من قتله»؛ تا اینکه خود جوان زنده شود و قاتلش را نزد خاندانش معرفی کند. «لیرتفع الصیف من بینهم و الفتنه»؛ تا شمشیر فتنه؛ یعنی خونریزی از میان آنها برداشته شود.
«فقام علیه السلام و قال: ما بقره بنی اسرائیل عند اللَّه باجل من علی بن ابی طالب فإنّها احییت میتاً بعد سبعه ایام»؛ سپس حضرت برخاستند و فرمودند: گاو بنی اسرائیل نزد خداوند متعال بالاتر از علی بن ابی طالب نیست که پس از هفت روز مرده ای را زنده نمود. «ثم دنی
من المیّت و قال انّ بقره بنی اسرائیل ضرب ببعضها المیّت و عاش»؛ آنگاه به آن مرده نزدیک شد و فرمود همانا جزئی از گاو بنی اسرائیل را به میت زدند و زنده شد. « و إنی لاضربه ببعضی و ان بعضی خیر من البقره کلّها»؛ و من جزئی از خودم را به آن میت می زنم و جزئی از من از همه آن گاو بهتر است.
«ثم ضربه برجله الیمنی و قال علیه السلام قم بإذن اللَّه یا مدرک بن حنظله!»؛ سپس با پای راستشان به میت زدند و فرمودند: ای مدرک بن حنظله برخیز به اذن خدا. «فنهض غلام اضوء من الشمس و قال لبیک یا حجه اللَّه»؛ پس به ناگاه مقتول از جای برخاست در حالی که نورانی تر از خورشید می درخشید و عرض نمود بله، ای حجت خدا.
«فقال علیه السلام له من قتلک؟ قال قتلنی عمّی»؛ حضرت به او فرمودند: چه کسی تو را کشت؟ عرض نمود: عمویم مرا به قتل رسانید.
با این معجزه آن حضرت از خونریزی بین دو طایفه جلوگیری نمود.
این حدیث را سیّد مرتضی نیز در کتاب عیون المعجزات نقل نموده.(106)
معجزه بیرون آمدن هفت شتر از کوه به فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام
در کتاب روضه که منسوب به ابن بابویه می باشد از علی بن ابیطالب علیه السلام در حدیثی روایت کرده: بعد از آنکه مردم با ابوبکر بیعت نمودند، جمعی از یهود نزد او آمده گفتند: آنچه پیغمبر شما به ما وعده داده عطا نما. ابوبکر گفت: پیامبر چه چیز به شما وعده کرده؟
«قالوا: انت اعلم بما وعدنا ان کنت خلیفته حقاً»؛ یهودیان گفتند اگر تو خلیفه به حقّ رسول خدایی وعده ای را که پیغمبر به ما داده تو بهتر می دانی. ابابکر ندانست آن وعده
چیست. در این هنگام مردی از مسلمانان که شاهد این جریان بود آنان را به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام راهنمایی کرد.
«فابتدعهم و اخبرهم»؛ حضرت بدون آنکه از خواسته آنها سؤال نماید به آنها خبر داد. «إنّ النبیّ صلی الله علیه وآله وعدهم سبع نوق یخرجها لهم من الجبل»؛ پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها وعده داده که برای آنها هفت شتر از کوه بیرون آورد. «ثم خرج بهم الی الجبل و دعا اللَّه فاخرج لهم منه سبع نوق فاسلموا»؛ سپس آنها را به نزد کوه برد. آن حضرت خداوند متعال را خواند و کوه شکافته شد و هفت شتر از آن بیرون آمد و در این هنگام یهودیان با دیدن این امر عجیب همه مسلمان شدند.
برتری مقام امیرالمؤمنین علیه السلام بر حضرت صالح پیامبر آن است که بنا به درخواست حضرت صالح از پروردگار یک شتر از کوه بیرون آمد امّا به درخواست آن حضرت هفت شتر از کوه خارج شد.(107)
معجزه ای فی شرح باء بسم اللَّه
رجب الحافظ البُرسی در کتاب مشارق انوار الیقین فی حقایق اسرار امیرالمؤمنین علیه السلام، فرموده که مگر نمی دانی که علی علیه السلام منبع انوار و نشانه خداوند جبار و صاحب اسرار است.
«الّذی شرح لابن عباس فی لیله و طفاء حتی طفی مصباحها صباحها فی شرح الباء من بسم اللَّه و لم یتحوّل إلی السین»؛ آن حضرت کسی می باشد که در شب بلند تا صبح شرح باء بسم اللَّه را برای ابن عباس فرمود و به سین نرسید و نور صبح چراغ را خاموش نمود. « و قال علیه السلام لو اشاء لا وقرت اربعین بعیراً من شرح بسم اللَّه الرحمن الرحیم»؛ و فرمود اگر بخواهم به اندازه بار چهل شتر
در شرح بسم اللَّه الرحمن الرحیم بیان می کنم.(108)
رفتن امیرالمؤمنین علیه السلام با بعضی از صحابه به محل اصحاب کهف و رقیم از طریق سیر در آسمان
در کتاب روضه منسوب به ابن بابویه رحمه الله از ابوجعده از انس روایت کرده که فرشی بافته شده از مو برای پیامبرصلی الله علیه وآله هدیه آوردند. آن حضرت مرا به سراغ جمعی از اصحابش فرستاد و علی علیه السلام هم در حضورش بود.
چون آن عدّه حاضر شدند، به من فرمود: ای انس بنشین با ایشان روی فرش تا مرا از جریان آنچه اتفاق می افتد خبر دهی.
«ثم قال: یا علی! قل یا ریح احملینا»؛ آنگاه فرمود یا علی! بگو ای باد ما را حمل نما. «فقال علی علیه السلام یا ریح احملینا، فإذا نحن فی الهواء»؛ در این هنگام مشاهده نمودیم در آسمان می باشیم. « و قال رسول اللَّه سیروا علی برکه اللَّه فسرنا»؛ رسول خدا فرمودند: بروید با برکت و کمک الهی و همچنان در آسمان می رفتیم. «فقال علیه السلام یا ریح ضعینا»؛ علی علیه السلام فرمود: ای باد ما را به زمین بگذار، آنگاه که پا در زمین نهادیم.
«فقال أتدرون این انتم؟ هؤلاء اصحاب الکهف و الرّقیم»؛ حضرت فرمودند می دانید کجا هستید؟ اینجا محل و مکان اصحاب کهف و رقیم می باشد. «قوموا بنا حتی نسلّم علیهم»؛ فرمودند: برخیزید تا به آنها سلام کنیم. پس ابابکر و عمر و طلحه و زبیر و انس برخاستند. به آنها سلام کردند و ایشان جواب هیچ کس را ندادند.
«فقام علی علیه السلام فسلّم علیهم فقالوا و علیک السلام یا وصیّ رسول اللَّه و رحمه اللَّه و برکاته»؛ سپس امیرالمؤمنین برخاست به آنان سلام نمود. عرض کردند بر تو سلام باد ای جانشین رسول خدا! پس آن حضرت فرمود ای اصحاب کهف و رقیم چرا
جواب سلام صحابه رسول خدا را ندادید؟ عرض نمودند ما مأمور به جواب سلامی نمی باشیم مگر پیغمبر یا وصیّ پیغمبر باشد.
«ثم قال علیه السلام یا ریح احملینا، فحملتنا و سرنا ما شاء اللَّه الی أن غربت الشمس»؛ آنگاه حضرت فرمود ای باد ما را حمل نما. پس ما را حمل کرد و سیر داد و رفتیم به مقداری که خداوند متعال می خواست. تا اینکه نزدیک بود خورشید غروب کند.
«ثم قال علیه السلام یا ریح ضعینا، فإذا نحن فی ارض لیس فیها ماء. فقلنا یا امیرالمؤمنین دنت الصلوه و لیس معنا ماءاً»؛ حضرت فرمود: ای باد ما را به زمین بنه. دیدیم در زمینی هستیم که آبی در آن نیست. عرض نمودیم یا امیرالمؤمنین وقت نماز نزدیک شد و آبی نیست که با آن وضو بگیریم. پس حضرت تشریف بردند در مکانی و پای مبارکشان را به زمین زدند چشمه آبی جوشید. وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
« و وقف علیه السلام یصلّی الی أن انتصف اللیل»؛ آنجناب ایستادند و تا نیمه شب مشغول به نماز شدند. سپس فرمودند بر جاهای خود به روی فرش بنشینید، به زودی همه نماز یا بعضی از نماز صبح را با پیامبر درک می نماییم. سپس فرمود ای باد ما را حمل نما و دیدیم در آسمان می باشیم. و به مقداری که خداوند می خواست ما را سیر داد.
«فإذا بمسجد رسول اللَّه و قد صلّی من الغداه رکعه فاتینا رکعه»؛ ناگهان به مسجد رسول خدا رسیدیم در حالی که حضرت یک رکعت از نماز صبح را خوانده بودند و ما به یک رکعت نماز رسیدیم. سپس آنچه را که انس مشاهده نموده بود به عرض حضرت
رسانید.(109)
بارور شدن درخت گلابی خشک به معجزه امیرالمؤمنین علیه السلام
در کتاب بصائر الدرجات از الحارث روایت کرده گفت: با امیرالمؤمنین می رفتیم تا به زمینی به نام باقول رسیدیم. در آنجا درخت گلابی خشکی دیدیم که پوست او ریخته و چوبش باقی مانده بود.
«فضربهاعلیه السلام بیده فقال: ارجعی بإذن اللَّه خضراءاً مثمره»؛ پس آن حضرت دست مبارکش را به آن زد و فرمود: به اذن خدا سرسبز و میوه دار باش.
«فإذا هی تهتزّ بأغصانها و حملها الکمّثری»؛ ناگهان دیدیم درخت با شاخه هایش به حرکت درآمد و سرسبز شد و به گلابی بارور گردید. «فقطعنا و أکلنا و حملنا معنا»؛ از گلابی های درخت چیدیم و خوردیم و با خود برداشتیم. چون فردا شد و صبح کردیم به نزد درخت آمدیم. دیدیم درخت سبز است و گلابی دارد.(110)
مبدّل شدن نان خشک به ران مرغ پخته و حلوای شیرین
ابن عباس نقل کرده که مردی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، حضرت او را مهمان نمود. دستور فرمودند قرص نان خشکی و قدح آبی در نزدش حاضر کردند. «ثم کر قطعه و القاها فی الماء ثمّ قال للرجل تناولها»؛ مقداری از آن نان خشک را در داخل قدح آب انداختند سپس به آن مرد مهمان فرمودند بردار و میل کن.
«فأخرجها فإذا هی فخذ طائر مشوی»؛ مرد مهمان چون بیرون آورد دید ران مرغ پخته و سرخ شده ای می باشد. «ثم رمی له اخری فقال تناولها؛ فإذا هی قطعه من الحلوی...»؛ سپس تکه دیگری از آن نان خشک را در قدح انداختند و به مهمان فرمودند بردار. چون بیرون آورد دید قطعه ای حلوای شیرین می باشد تا آخر حدیث.(111)
مقام جمیع الجمعی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله
السلام علی محمّد المصطفی المفوض الیه دین اللَّه «وَما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ»(112)
... او را مظهر رحمت واسعه خود قرار داد. در قوس نزول آن حضرت را مقام عقل اوّل و آدم اوّل و اولویت بالشرف عطا فرمود. در قوس صعود مقام خاتم رسولان و سید ولد آدم و عقل کلی و نفس کلیه الهیه عطا کرد. و کتاب آسمانی او را مقام قرآنی و فرقانی بخشید؛ یعنی مقام جمع الجمعی مجمل، و فرق الفرق مفصل گردانید.
«اوتیت جوامع الکلم»؛ مقام جمع، « و فیه تفصیل کل شی ء»؛ مقام فرق است.