6. توطئه خطرناک منافقان
6. توطئه خطرناک منافقان
7. (هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا وَلِلّهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقینَ لاَ یَفْقَهُونَ). «آنان(منافقان) کسانی هستند که می گونید: بر افرادی که نزد رسول خدا هستند چیزی انفاق نکنید، تا از اطراف او پراکنده شوند با این که خزاین و گنجینه های زمین و آسمان ها از خداست، ولی منافقان نمی فهمند». 8.(یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَی الْمَدینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَلِلّهِ العِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقینَ لاَ یَعْلَمُونَ). «آنان می گویند که اگر (از نبرد بنی المصطلق) به مدینه برگردیم باید گروه عزیزها(کسانی که نژاد آنها مدنی است) گروه ذلیل ها (مهاجرانی که به مدینه پناهنده شده اند) را از مدینه اخراج نمایند. بگو: عزت از آن خدا و رسول وی و مؤمنان است، امّا منافقان نمی دانند». محاصره اقتصادی و ترک داد و ستد، از عواملی است که نهضت و جنبش اقلیت هدف دار را خاموش می سازد. متنفذان جامعه که بیداری گروهی را به ضرر
------------------ صفحه 62
خود می دانند، از طریق قطع روابط اقتصادی، اقلیت فشرده و به هم پیوسته را به زانو درآورده،و آنان را از تعقیب راهی که در پیش گرفته اند، باز می دارند. انقلاب ها و اصلاحات همواره از یک گروه کوچک و ضعیف و تهی دست آغاز می شود و برای به هم زدن این دسته، کافی است که سرمایه داران متنفذ، روابط بازرگانی و اقتصادی و کمک های بلاعوض خود را به آنان قطع نمایند و از این راه گرسنگی و فقر و بیچارگی مصنوعی به وجود آورند که افلیت تهی دست ناچار شوند از هدف و ایده خود دست بردارند. رجال شرک و مخالفان توحید، در آغاز اسلام از این «تاکتیک» سیاسی به گونه زشت و شدیدی بهره جستند و مسلمانان را با گرسنگی طاقت فرسایی دست به گریبان کرده و آنان را مجبور ساختند سه سال تمام در شعب ابوطالب با بدبختی و گرسنگی و فقر فوق العاده ای زندگی نمایند. سران قریش در آغاز بعثت، برای سرکوب کردن نهضت نیرومند اسلام، قطع نامه ای به دیوار کعبه زده و در آن هر نوع معامله و داد وستدی را با بنی هاشم ممنوع ساختند. در نتیجه این تحریم اقتصادی، همه مردم از ترس و یا از روی میل، روابط تجاری و اقتصادی حتی معاملات جزئی خود را با خانواده پیامبر قطع نموده و آنان را در یک بن بست اقتصادی عجیبی قرار دادند. شب ها، فریاد و صدای کودکان آنها از گرسنگی بلند بود، تا آن که به دلیل مقاومت اعجازآسای بنی هاشم، قطع نامه لغو شد.[1] در بسیاری از کشورها که رهبران آنها با دین و مذهب روابط حسنه ندارند و دین را مانع سرسخت در برابر اغراض خود میدانند، افراد با ایمان را از یک سلسله حقوق اجتماعی و مزایای سیاسی و فرهنگی محروم می کنند تا نسل جدید، به دین و
------------------ صفحه 63
مذهب رغبتی از خود نشان ندهند و گروندگان قبلی نیز از روش خود دست بردارند. پیشوای منافقان، عبداللّه بن أبی برای نابود ساختن اسلام دو نقشه زیر را طرح نمود و از هواداران خود خواسث که این طرح ها را عملی سازند:
1. هر نوع معامله با مهاجران و یا با کسانی که اطراف رسول خدا را گرفته اند، ممنوع شود تا براثر سختی معیشت از اطراف او پراکنده شوند.
2. مردم مدینه که اراضی آن جا متعلق به آنهاست، مهاجران را از سرزمین خود برانند تا رسول خدا نیز، سرزمین آنها را ترک کند. رهبر این حزب، موقعی این نقشه را ریخت که در اثر نزاعی که میان دو نفر از مهاجر و انصار صورت گرفته بود، زمینه پذیرش این دو طرح در گروهی حتی مسلمانان به وجود آمده بود، ولی نه تنها این دو طرح جامه عمل به خود نپوشید، بلکه نتیجه معکوس بخشید. اینک مشروح جریان از کتاب های تاریخ و تفسیر: غزوه بنی المصطلق تیره «بنی المصطلق» پس از دادن ده کشته، تسلیم ارتش اسلام شدند و جنگ به نفع مسلمانان پایان پذیرفت. پس از پایان نبرد، دو نفر از مسلمانان که یکی از آنها از مهاجرین و دیگری از انصار بود، بر سر آب با یک دیگر اختلاف پیدا کردند و هر کدام قبیله خود را به کمک طلبید، چیزی نمانده بود که هر دو گروه، به جان یک دیگر بیفتند، و افتخارات بزرگی را که در طول چند سال به دست آورده بودند از دست بدهند. پیامبر از جریان آگاه شد و نداهای طرفین را ندای جاهلی دانست و فرمود: هنوز آثار جاهلیت از قلوب شما بیرون نرفته است. آن گاه طرفین را از هم جدا ساخت. عبداللّه بن أبی(که سردسته منافقان بود و از ترس و فشار افکار عمومی، اسلام
------------------ صفحه 64
بذیرفته و در حقیقت په رنگ اسلام درآمده بود) از فرصت استفاده کرد و به گروهی که دور او بودند، چنین گفت: از ماست که بر ماست. ما مردم مدینه (انصار) مهاجران مکه را در سرزمین های خود جای دادیم و آنها را از شرّ دشمن حفظ کردیم، اکنون وضع ما مصداق روشن این مثل معروف شده است که می گویند: سگ خود را پرورش ده تا تو را بخورد. به خدا قسم، اگر به مدینه بازگردیم باید روابط اقتصادی خود را با کسانی که دور رسول خدا را گرفته اند قطع کنیم، تا سرزمین ما را ترک کنند و باید جمعیت نیرومند و پرافتخار (مردم مدینه) افراد ناتوان و ضعیف(مهاجران) را از سرزمین های خود اخراج کنند. این مرد، موقعی تخم نفاق و عداوت با مهاجران را در میان برخی افشاند که زمینه پذیرش آن بر اثر نزاع مهاجر و انصار، در بعضی از مسلمانان به وجود آمده بود. خوش بختانه در آن جمع ، جوانی دل آگاه نشسته بود و با منطق نیرومند به سخنان شیطانی وی چنین پاسخ گفت: «به خدا قسم، خوار و ذلیل تویی! آن که در میان خویشاوندان خود کوچک ترین موقعیتی ندارد تویی! ومحمد عزیز مسلمان هاست، دل های آنها آکنده از مهر و مودت اوست». آن گاه آمد و پیامبر را از سم پاشی عبداللّه آگاه ساخت و پیشنهاد کرد در آن نقطه عبداللّه را اعدام کنند، ولی پیامبر فرمود: این کار هرگز صلاح نیست; زیرا مردم می گویند: محمد پس از آن که به اوج قدرت رسید یاران خود را کشت. اسید شرفیاب محضر پیامبر شد و او را تسلی داد و گفت: با عبداللّه مدارا کنید; زیرا او یک فرد شکست خورده است و طلوع اسلام در سرزمین مدینه، از موقعیت اچتماعی او کاسته و شالوده حکومت و سلطنت او را که ریخته شده و
------------------ صفحه 65
نزدیک بود به نتیجه برسد از بین برده است. پیامبر اکرم(صلیالله علیه وآله وسلم) برای این که طرفین از این افکار شیطانی بیرون آیند و حادثه را فراموش کنند، در لحظه غیر مناسبی فرمان حرکت صادر نمود و در ظرف بیست و چهار ساعت جز برای ادای نماز، اجازه توقف و استراحت نداد و روز دوم که هوا به شدت گرم بود و قدرت راه پیمایی از همه سلب شده بود، فرمان نزول صادر کرد مسلمان ها از مرکب ها پیاده شدند و از فرط خستگی آن چنان در خواب عمیق فرو رفتند که تمام خاطرات تلخ حادثه سرزمین بنی المصطلق را به دست فراموشی سپردند و بعدها نیز اثری از آن در خاطره ها باقی نماند.[2] قرآن نظر منافقان را محکوم می کند
1. آنها تصور کرده بودند که روزی بندگان در دست آنهاست، ولی از یک اصل اساسی غفلت ورزیده بودند که روزی بندگان در دست خداست; خدایی که به دشمنان خود (منافقان) روزی می دهد هرگز دوستان خود را در فشار گرسنگی و مضیقه زندگی باقی نمی گذارد و کلیه خزاین زمین و آسمان ها در دست خدا می باشد. این نظام وسیع که در آن هر جنبده ای در زوایای جهان به رزق خود می رسد، با تدبیر و اراده حکیمانه خدا اداره می شود و مردان باایمان در پرتو استقامت و شکیبایی و ثبات در راه عقیده، محاصره اقتصادی را شکسته و سرانجام از بن بست اقتصادی بیرون می آیند و ققط گروه های بی صبر و ثبات در این دام های گسترده می افتند و سرانجام تسلیم افکار شیطانی گروه متنفذ می شوند، ولی مردان حق با نیروی ایمان و قدرت صبر، به دشمن می فهمانند که از این دام، شکاری به چنگ
------------------ صفحه 66
نخواهند آورد و چاره ای جز برچیدن دام و شکستن حلقه محاصره و انصراف از رأی خود ندارند و این حقیقت در صدر اسلام در جریان شعب ابوطالب کاملاً روشن و واضح است. 2. آنها تصور کرده بودند که عزت و نیرومندی در گرو داشتن آب و زمین است و چون دست مهاجران از اراضی مدینه کوتاه بود، آنها را خوار و ذلیل می خواندند، ولی از این نکته غفلت داشتند که همین آب و ملک، گاهی باعث زبونی و بیچارگی و خواری انسان می شود، در حالی که عزت و ذلت باید سرچشمه روحی و نفسانی داشته باشد و این سرچشمه، همان ایمان است که بشر را از حضیض ذلت به اوج عزت می رساند. لذا قرآن روی کلمه «وللمؤمنین» تکیه کرده و عزت را از آنِ مردم با ایمان دانسته است. یک فرد با ایمان و مؤمن به اصول انسانی و مبادی اخلاقی و معتقد به روز رستاخیز، به بسیاری از مظاهر فریبنده جهان ماده که با ذلت و خواری توأم است پشت پا می زند و به هیچ قیمتی زیر بار آنها نمی رود و گاهی در حفظ عزت و عصمت روحی خود، دست از جان و زندگی شسته و مرگ رابر حیات توأم با ذلت ترجیح می دهد. مرگ شرافتمندانه رابر زندگی ذلیلانه مقدم می دارد و چنین مرگ را برای خود پل پیروزی و زندگی ذلت بار را نشانه مقهوریت می داند. امیرمؤمنان(علیه السلام) با جمله زیر به این نکته اشاره کرده و می فرماید: «الحیاه فی موتکم قاهرین، والموت فی حیاتکم مقهورین; مرگ این است که زنده، ولی سر به زیر باشید و زندگی واقعی آن است که با سربلندی شهید شوید». اتفاقاً در جریان بنی المصطلق همه مردم این حقیقت را با دیدگان خود مشاهده کردند که چگونه پیامبر و افراد با ایمان، با عزت هر چه تمام تر زندگی کردند
------------------ صفحه 67
و چهارده قرن است که نام آنها با کمال احترام در میان مسلمانان برده می شود، ولی عبد اللّه بن ابی و دار و دسته او باقی مانده عمر را به ذلت به سر بردند و کار به جایی رسید که پسر وی حاضر شد پدر را به قتل برساند، ولی پیامبر با کشتن وی موافقت نکرد و دستور داد با او مدارا کند.[3]
------------------ صفحه 68 ------------------ صفحه 69
[1] سیره ابن هشام، ج1، ص 350.
[2] همان، ج2، ص 292; تفسیر قمی، ص 681.
[3] سیره ابن هشام، ج2، ص 292.