جايگاه معرفت نفس
بسم الله الرحمن الرحيم
هر انساني با اندك تأملي بر حالات خود، تصديق مي كند كه خودش منحصر به اين جسد مادي نيست و خواهد گفت: «ما بدانستيم، ما نَه اين تنيم». يعني علاوه بر تصديق به وجود نفسي مجرد، هركس مي تواند به راحتي بفهمد كه روحش فراخ تر از بدنش است. جالب آن كه پس از آگاهي به اين نكته، راهي را مي طلبد تا اين قفسِ تنگ را بشكند و به آن وجهِ فراخنايِ خود دست يابد. اين است كه ناله سر مي دهد:
تن قفس شکل است، تن شد خار جان
در فريب داخلان و خارجان
بايد فريب تن را نخورد و از حقيقت خود که ماوراء اين تن، در عالم حاضر است غفلت نکرد. در آن صورت همراه با مولوي خطاب به نفس ناطقه خواهيد گفت:
اي هزاران جبـرئـيل اَنـدر بشــر
اي مسيحايِ نهان در جوف خر
مولوي گِله سرمي دهد كه «تا كِي بايد گرفتار تن بود؟!» چرا كه صورت آدمي، رهزن و حجابِ واقعيتِ اوست و نمي گذارد آدمي به واقعيت خود دست يابد، مگر اين كه سر را از يقه ي تن بيرون كشد و از ماوراء تن، خود را به نظاره بنشيند.
برآميختن جسم و روح، موجب شده كه روح، مجال پريدن نداشته باشد زيرا سبكي و سبكبالي، شأن روح است. مگر اين كه روح، اصل خود را فراموش كند و تابع جسم شود.