ادراكات، مخصوص «من» است، نه «تن»
پس از اين که روشن شد اعضاء بدن ابزارهايي است در اختيار نفس ناطقه يا «منِ» انسان، نبايد نقش اين ابزارها را بيش از آنچه هستند دانست. آيا احساس شما آن است که چشم شما مي بيند يا شما با چشمتان مي بينيد؟ مي خواهيم بگوييم تمام ادراكات، مثل شنيدن و ديدن و فکر کردن همه مربوط به نفسِ انسان است و از آن جايي که «تن»ِ انسان «ابزار» نفس است، تمام اعضاءِ آن مثل چشم و گوش و مغز، ابزار نفس مي باشند و در واقع «من» با چشمم مي بينم و اين طور نيست كه چشم در اصل رؤيت من نقش داشته باشد. چشم مثل تلسكوپ است؛ كه من به وسيله ي آن ستاره ها را رصد مي کنم، همان طور که تلسکوپ در ديدن ستاره نقش ابزار را دارد، چشم هم در ديدن اشياء همين نقش را داراست .
وقتي گفته مي شود همه ي ادراكات مخصوص نفس است؛ به اين معنا است که بينايي و شنوايي مخصوص نفس اند منتها انسان در عالم ماده با ابزاري به نام گوش مي شنود و با ابزاري به نام چشم مي بيند ولي در عالم برزخ، ديگر محدود به اين اعضاء نيست چون ذات خودش بينا و شنوا است. ملاحظه كرده ايد كه در هنگام خواب ديدن، در عالم خواب، هم چشم داريد و مي بينيد و هم گوش داريد و مي شنويد در حالي که چشم و گوشِ بدن در رختخواب است و نه چيزي مي بيند و نه چيزي مي شنود. به گفته ي مولوي:
مَردْ خفته، روحِ او چون آفتاب
وز فلك تابان و تن در جامه خواب
عرض شد در روش معرفت نفس - چون قصد ما اين است که با حقايق مأنوس شويم- سعي مي شود موضوعات مطرح شده را به تجربيات خود ارجاع دهيم و به همين جهت بحث را بيشتر با مثال جلو مي بريم. شايد برايتان پيش آمده باشد که سر كلاس نشسته ايد و داريد به سخنان استاد گوش مي دهيد و در حال ديدن او هستيد، يك مرتبه مي رويد در عالم «رؤيا و خيال» و در تصوراتي که قبلاً برايتان واقع شده فرو مي رويد، اگر در اين حال استاد سخني بگويد که همه بخندند، شما با شنيدن صداي خنده ي سايرين به خود مي آييد و مي پرسيد چه گفت؟ معلوم است که شما حرف استاد را نشنيده ايد در حالي که از نظر فيزيولوژي شنيدن، مكانيسم شنيدن که عبارت است از انتقال امواج صوت به گوش و ارتعاشات گوش مياني و انتقال تحريکات عصبي به گوش داخلي، انجام شد ولي عمل شنيدن که يکي از ادراکات و مربوط به نفس انسان است انجام نگرفت. چون وقتي به عالم رؤيا رفتيد نفس انسان که بايد به کمک گوش، کلمات استاد را مي شنيد در صحنه نبود. نشنيدن سخن استاد به جهت اين نبود كه مكانيسم شنيدن انجام نشده بلکه به جهت آن بود که آن كسي كه از اين ابزار استفاده مي كرد در صحنه حاضر نبود. يا وقتي در كلاسِ درس، چشمِ شما به معلم است ولي نفسِ ناطقه ي شما به جايي غير از كلاس و معلم توجه و نظر دارد - در عين اين كه عمل بيناييِ چشم با تطابق عدسي و انعكاس تصويرِ معلم بر روي لكه زرد شبكيه انجام مي گيرد- اگر معلم حرکتي انجام دهد که همه ي حاضران بخندند، تازه شما به خود مي آييد و از بقيه مي پرسيد: «معلم چه كرد؟!» چون نفس شما به آن صحنه نظر نداشت و به عبارت دقيق تر در جاي ديگري حاضر بود، اين چشم با اين كه به سوي معلم بود، ولي نديد. يعني در واقع «منِ» انسان است كه با چشم مي بيند، نه اين كه «چشم» به خوديِ خود بيننده باشد. به علت آن که بينايي مربوط به نفس ناطقه ي انسان است.
وقتي چشم کسي خراب شد مي توان چشم سالمي به او پيوند زد و بينايي او را به او بازگرداند، زيرا حقيقت «رؤيت» که مربوط به نفس ناطقه ي اوست از بين نرفته است. خراب شدن چشم مثل آن است که دوربين بشكند؛ با عوض کردن دوربين مي توانيد کار را ادامه دهيد، چون آن کسي كه مي بيند، شماييد.
در مثال هايي که عرض شد ملاحظه کرديد اگر شما در صحنه ي استفاده از چشم و گوش نباشيد، چشم و گوش به خودي خود عمل ديدن و شنيدن را انجام نمي دهند، پس باز بايد از خود بپرسيم، چه كسي در کلاس نبود كه چشم نديد و گوش نشنيد؟ به نظر مي آيد به راحتي مي توان نتيجه گرفت: چشم و گوش «ابزار» نفس ناطقه اند، آن كه درك مي كند، «من» انسان است؛ اگر «من»ِ انسان در صحنه نباشد، اين چشم و گوش به خودي خود درکي ندارند. هر چند مدعي نيستيم که از چشم و گوش كاري نمي آيد، بلکه مي خواهيم بگوييم در عالم محسوسات، نفس انسان به کمک چشم مي بيند و به کمک گوش مي شنود ولي در هر حال همه ي ادراکات مخصوص نفس است. گفت:
پرتو روح است، نطق و چشم و گوش
پرتو آتــش بوَد در آب جـــوش
البته از اين نکته نبايد غافل شد که نفس ناطقه از طريق ابزارهايي مثل چشم و گوش، ادراكات خود را در عالم ماده محقّق مي كند. که در جلسات بعد با دقت بيشتر به آن پرداخته مي شود.