«من» مي خوابد يا «تن»؟
خوب است اين سؤال برايتان مطرح باشد که در هنگام خواب چه چيزي واقع مي شود؟ آيا اين که انسان مي خوابد به معني آن است که از صحنه ي فعاليت و زندگي به حاشيه مي رود و بي عمل مي شود يا از عالمي به عالم ديگر منتقل مي گردد؟ اگر متوجه باشيم ذات انسان مجرد است و مجرد فناپذير نيست پس نمي شود در مرحله اي به حاشيه برود، همين طور که آب به عنوان ذاتي که عين تري است نمي شود در مرحله اي خشک باشد. نفس انسان که عامل حيات بدن است، خودش حيات محض است و تجلي حيات مطلق الهي است، پس نمي شود از نظر حيات و هوشياري به حاشيه برود و چُرت بزند و يا بخوابد. مگر مي شود آب که تري، جزء ذاتش است خشک شود تا بگوئيم حيات انسان که جزء ذات نفس ناطقه است از بين مي رود؟ آري ممکن است آب بخار شود و به صورت بخار در هوا ادامه ي وجود دهد ولي چون ذاتِ تري است معني نمي دهد خشک شود. حيات، ذاتي انسان است ولي ذاتي بدن نيست، پس مي شود انسان بدون بدن باشد و به حيات خود ادامه دهد. به همين جهت انسان هيچ وقت نه مي خوابد و نه چُرت مي زند. انسان خليفه ي خدايي است که قرآن در موردش مي فرمايد: «لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»[1] نه چرت مي زند و نه مي خوابد. همين طور كه بعداً روشن مي شود انسان هيچ وقت - به معني نابودشدن- نمي ميرد بلکه مي بيند که مي ميرد. راستي اگر در هنگام خواب، روح خوابيده باشد پس هرگز نبايد انسانِ خوابيده را صدا بزنيم و بيدار شود، آيا جز اين است که وقتي شما را کسي در خواب صدا مي زند جواب دهنده که روح است، بيدار مي شود؟
بعضاً برايتان پيش آمده که وقتي تازه خوابيده ايد، در حالي که هنوز به ظاهر بين خواب و بيداري هستيد، خواب مي بينيد که پايتان لغزيد و نزديک بود از پله ها سقوط کنيد، بيدار مي شويد و دوباره مي خوابيد. يا خواب مي بينيد پايتان به چيزي برخورد کرد، نزديک است زمين بخوريد، بيدار مي شويد و دوباره مي خوابيد. علت اين امر آن است که چون نفس ناطقه مي خواهد از بدنِ خود منصرف شود و به عالم ديگر برود بايد انقطاع و کَندني صورت بگيرد و لرزي واقع شود. اين لرز در قوه ي واهمه با صورت مأنوس خود، مثل لغزيدن يا سقوط کردن ظهور مي کند و آن صورت در قوه ي واهمه ي ما ايجاد مي شود. همين طور که براي انقطاع از بدن جهت خواب، فشاري و لرز در ميان است و در بين مادران مشهور است که وقتي کودکان خود را مي خوابانند مي گويند: «لرزش را کرد، ديگر مي خوابد». در موقع مرگ که انقطاع شديدتر است و تدبير نفسِ انسان در حدّي از بدن منقطع مي شود که ديگر قلب هم تحرکي نخواهد داشت، فشار شديدتر خواهد بود که به فشار سکرات مشهور است. عرض بنده در مثال فوق اين است که ملاحظه کنيد چگونه در ابتداي خواب در رختخواب نيستيد و خود را روي پله ها مي يابيد و مي لغزيد، اين يعني وقتي مي خوابيد، تازه بيدار مي شويد و به اين طرف و آن طرف مي رويد. هر چند ممکن است بعضي از آنچه را در خواب مي بينيد به جهت آن که صحنه هاي مهمي نبوده اند يادتان برود، همين طور که در بيداري همه ي آنچه را که مي بينيد در حافظه تان نمي ماند مگر آن صحنه هايي که مهم و مهيج باشند.
عرض شد انسان نه مي خوابد و نه چرت مي زند بلکه رابطه و نسبت او با بدنش تغيير مي کند که ما اين تغيير رابطه را به عنوان خواب يا چرت احساس مي کنيم. اگر مَنِ انسان به شکلي از تن او فاصله بگيرد که يک لحظه در اين عالم باشد و يک لحظه در آن عالم، مي گوئيم چرت زد، با اين که ممکن است در چرت زدن، خواب هم ببيند يعني نفس انسان به عالم ديگري سير کند ولي چيزي نمي گذرد که باز در اين عالم حاضر مي شود. مثل وقتي که رانندگي مي کنيد و در عين حال چرت مي زنيد و خواب هم مي بينيد، در اين حال نفس انسان موقتاً از بدن خود منصرف شده ولي آنچنان نبوده كه سريعاً برنگردد. با اين که آن لحظه كه چرت مي زنيد دقيقاً مثل آن وقتي است كه کاملاً خواب هستيد، با اين تفاوت که نفْس انسان به جهت تصوراتي که در خود دارد آماده برگشتِ سريع به بدن خود مي باشد. مثل وقتي كه يك ساعتِ ديگر هواپيما حركت مي كند، شما نيم ساعت مي خوابيد تا صدايتان بزنند، همين كه بعد از نيم ساعت يك كلمه به شما مي گويند: «بلند شو»، سريعاً بلند مي شويد در حالي که در روزهاي ديگر اين طور سريع بلند نمي شويد، چون در آن موقع روح تان آماده ي برگشت نيست. موضوع چرت زدن را عرض کردم تا معلوم شود در اصل موضوع فرقي با خواب ندارد و در هر حال ـ چه در موقع خواب و چه در موقع چرت ـ نفس انسان نمي خوابد و همواره بيدار است و به همين جهت نفس انسان را اصطلاحاً «حيِّ بن يَقظان» - يعني زنده ي فرزند بيدار- مي گويند. وقتي براي نفسِ انسان روشن شد که حقيقت اوست، خواب و چرت معني ندارد، مي فهميم در مرحله ي خواب با مرحله ي چرت، انتقال نفس از اين دنيا به دنياي ديگر متفاوت است هرچند در هرحال نفس انسان به عالَم ديگري منتقل مي شود.
---------------------------------------
[1] - سوره ي بقره، آيه ي 255.