موانع ارتباط با خود
صِرف رؤيا، به هر شکلي که باشد حاکي از آن است که ما همواره خودمان با خودمان هستيم و بدونِ بدن، خود را احساس مي كنيم و چيزي جز آن کسي که خود را احساس مي کند نيستيم و اين نکته ي بسيار حساسي است، چون بعضي مواقع به جاي اين که احساسِ خودمان از خودمان را، خودمان بدانيم به دنبال تصوري از خودمان هستيم، در حالي که همان احساسِ خودمان از خودمان، خودمان هستيم، مثل کسی نباشیم که گفت: «رفتيم جنگل، از بس درخت بود، جنگل را نديديم»! در حالي که همان درخت ها جنگل بود، اما او تصوري از جنگل براي خود ساخته بود که مانع مي شد تا جنگلي که روبه رويش بود ببيند. گفت:
از شيشه ي بي مي، ميِ بي شيشه طلب كن
حق را ز دلِ خالي از انديشه طلب كن
همين طور که انديشه هايي هست كه نمي گذارد ما با خدا مرتبط شويم، تصوراتي از خود داريم که مانع مي شود خودمان را درست احساس کنيم. بايد تلاش کرد خود را از انديشه هايي که نسبت به خود داريم پاک کنيم تا بتوانيم خود را احساس کنيم. به همين جهت ما سعي مي کنيم اطلاعاتي از خودتان به شما ندهيم بلکه توجه خودتان را به خودتان بيندازيم. ما مي خواهيم شما به خودتان نگاه كنيد، آنچه ديديد، همان خودتان هستيد. به دنبال چيز ديگري نباشيد که از آن طريق خودتان را بيابيد، با خودتان خودتان را احساس کنيد، همين طور که در رابطه با ديدن جنگل همين درختانِ انبوهي که مي بينيد، جنگل است، چرا در ذهنتان از جنگل چيزي ساخته ايد كه نگذارد جنگل را در روبه روي خود ببينيد؟ مثل اين که ماهيان به دنبال دريا باشند در حالي که در دريا زندگي مي کنند. گفت:
ماهيان نديده غير از آب
پرس، پرسان زهم که آب کجا است
يا مثل آن که مرواريد در وسط دريا بگويد: دريا کو؟ همان خيالي که از دريا ساخته و به دنبال آن است که آن را پيدا کند، مانع ديدن دريا است. به قول مولوي:
چون گهر در بحر گويد بحر کو
وآن خيال چون صدف ديوار او
گفتن آن کو، حجابش مي شود
ابرِ تابِ آفتابش مي شود
بند چشم اوست هم چشم بدش
عين رفع سدّ او گشته سدش
بند گوش او شده هم هوش او
هوش با حق دار، اي مدهوش او
شما همان هستيد که در خواب و بيداري خودتان مي باشيد، چگونه در خواب از خودتان اين احساس را داريد که خودتان، خودتان هستيد. پس همواره با خودتان هستيد، چه با بدن و چه بدون بدن.
وقتي هرکس بدون بدن خودش، خودش است و از طرفي زن و مردبودن مربوط به بدن است، پس حقيقت هر انساني نه زن است و نه مرد، همچنان که اصفهاني يا تهراني بودن نسبتي است مربوط به تن، حتي باسوادبودن و بي سوادبودن اطلاعات و اعتباراتي است در رابطه با زندگي دنيايي که با تن همراه است، برعکسِ مؤمن و كافر بودن که عقيده است و مربوط به قلب يا نفس ناطقه است.