2. فطرت

تاریخ ارسال:س, 07/18/1396 - 13:29

همواره در درون انسان ميل به جاودانگى و خلود وجود داشته است؛ چنان كه برخى مال و سرمايه خود را سبب جاودانگى خويش می پندارند:

الذى جمع مالا وعدده يحسب ان ماله اخلده  (75) ؛ آن كه مالى را فراهم ساخته و پى در پى می شمرد، می پندارد كه مالش وى را جاويد و پاينده می دارد.

و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن تبيد هذه ابدا  (76) ؛ و به بوستان خويش درآمد، در حالى كه به خويشتن ستم كار بود. گفت: نپندارم كه اين بوستان هيچ گاه تباه و نابود گردد.

اين علاقه، در ترس از مرگ (نيستى) و علاقه به فرزند - كه به نوعى دنباله حيات پدر محسوب می شود - بروز كرده است. كسى كه مردن را نابود شدن می داند، هيچ گاه نمی خواهد بمير و می خواهد عمرى طولانى داشته باشد، مانند بنى اسرائيل كه می خواستند هزار سال عمر كنند (77).

آرزوى جاودانگى در همه، حتى در حضرت آدم (عليه السلام) نيز وجود داشت و شيطان براساس همين خواست او را فريفت:

فوسوس اليه الشيطن قال يئادم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى  (78) ؛ پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت: اى آدم! آيا تو را به درخت جاودانى و پادشاهى كه كهنه و نابود نشود راه بنمايم؟

همين احساس درونى، انسان را به سوى اعتقاد به جهان آخرت و زندگى پس از مرگ سوق داده است و همان گونه كه ژ اشاره شد، اين عقيده همواره در ميان انسان ها، حتى بشر قبل از تاريخ، بوده است. پايدار بودن چنين احساسى در ميان بشر در همه دوره هاى تاريخى و اين كه هيچ گاه دست خوش دگرگونى نگشته، خود دليل بر فطرى بودن اين احساس است (79) . البته همين ميل به جاودانگى، خود دليلى است بر وجود آخرت؛ زيرا در نظام طبيعت هيچ ميلى گزاف و بيهوده نيست و هم چنان كه عطش دليل وجود آب است، وجود هر ميل و استعداد اصيل ديگر نيز دليل وجود كمالى است كه استعداد و علاقه به سوى آن متوجه است (80).

به گفته صدر المتألهين، خداوند حكيم در نهاد جان ها محبت هستى و بقا و نيز كراهت نيستى و فنا را قرار داده است و اين كارى است صحيح؛ زيرا هستى و بقا خير انسان است و خداوند حكيم هرگز كار باطل انجام نمی دهد. از اين رو، هر چه در نهاد انسان قرار گرفته باشد حق و صحيح است. بنابراين،  جاودان طلبى انسان دليل آن است كه عالمى جاويدان مصون از زوال وجود دارد؛ يعنى حق و صدق طلب، دليل وجود مطلوب و امكان نيل به آن است. پس اگر جهان ابدى ضرورى خواهد بود؛ زيرا اگر معاد و آخرت وجود نمی دانست حس ابديت خواهى و جاودان طلبى در نهاد انسان و نهان انسان ها بيهوده بود، در حالى كه در طبيعت باطل وجود ندارد (81).

فيض كاشانى در اين باره گويد:

چگونه ممكن است نفوس انسانى نابود گردد با اين مكه از سويى خداوند به مقتضاى حكمتش در طبيعت او عشق به هستى و بقا را آفريده و در درون جان او، كراهت از عدم و فنا را قرار داده است. از سوى ديگر، يقينى است كه بقا و دوام در اين جهان محال است: اينما تكونوا يدرككم الموت  (82) ؛ هر كجا باشيد مرگ شما را در خواهد يافت. اگر جهانى ديگر وجود نداشته باشد كه انسان پس از مرگ به آن منتقل شود، عشق به هستى و بقاى هميشگى و حيات جاودانى كه خداوند در فطرت انسان به وديعت نهاده، باطل و بيهوده خواهد بود، در حالى كه خداوند حكيم برتر از آن است كه چنين كار لغوى كند (83).

 حاصل آن كه بشر همواره عشق به جهان جاويد و حيات هميشگى داشته و دارد؛ گرچه ممكن است در شناخت مصداق جهان جاويد گاهى دچار لغزش شود و مجاز را به جاى حقيقت ببيند. 

------------------------------------------------------------

75 - همزه، آيه 2 - 3.
76 - كهف، آيه 35.
77 - بقره، آيه 96.
78 - طه، آيه 120.
79 - پيام قرآن، ج 5، ص 235.
80 - آل عمران (عدل الهى)، ج 10، 207.
81 - اسفار، ج 9، ص 241.
82 - نساء، آيه 78.
83 - علم اليقين، ج 2، ص 838.