مقصد چهارم در آداب قلبيه وقت است و در آن دو فصل است‏

تاریخ ارسال:پ, 07/20/1396 - 10:31

فصل اوّل‏

بدان كه اهل معرفت و اصحاب مراقبه را به قدر قوت معرفت آنها به مقام مقدّس ربوبيّت و اشتياق آنها به مناجات حضرت بارى عزّ اسمه، از اوقات صلوات، كه ميقات مناجات و ميعاد ملاقات با حق است، مراقبت و مواظبت بوده و هست.

آنان كه مجذوب جمال جميل و عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبّت سرمست و از پيمانه الستْ بيخودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللَّه پيوسته‏اند؛ براى آنها دوام حضور است و لحظه‏اى از ذكر و فكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند. و آنان كه اصحاب معارف و ارباب فضائل و فواضلند و شريف النّفس و كريم الطّينةاند، چيزى را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حقْ خود او را طالبند و عزّ و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكّر و مناجات با حق دانند. اينان اگر توجّه به عالم كنند و نظر به كونين اندازند، نظر آنها عارفانه باشد، و در عالم حق‏جو و حق طلبند و تمام موجودات را جلوه حق و جمال جميل دانند- عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‏(173). اينان اوقات صلوات را به جان و دل مواظبت كنند و از وقت مناجات با حق انتظار كشند، و خود را براى ميقاتگاه حق حاضر و مهيّا كنند. دل آنها حاضر است و از محضرْ حاضر را طلبند و احترام محضر را براى حاضر كنند، و عبوديّت را مراودت و معاشرت با كامل مطلق دانند و اشتياق آنها براى عبادت از اين باب است.

و آنان كه مؤمن به غيب و عالم آخرت و شيفته كرامات حضرت حق جلّ جلاله‏اند و نعمتهاى ابدى بهشتى و لذّتها و بهجتهاى دائمى سرمدى را با حظوظ داثره دنياويّه و لذائذ ناقصه موقّته مشوبه مبادله نكنند، نيز در وقت عبادات كه بذر نعم اخرويّه است قلوب خود را حاضر نمايند و از روى دلچسبى و اشتياق قيام به امر كنند، و از اوقات صلوات، كه وقت حصول نتايج و كسب ذخاير است، انتظار كشند، و چيزى را به نعم جاويدان اختيار نكنند. اينان نيز چون قلب آنها از عالم غيب با خبر است و ايمان قلبى به نعم هميشگى و لذّات دائمه عالم آخرت آوردند، اوقات خود را غنيمت شمارند و تضييع اوقات خود نكنند. اولئكَ اصْحابُ الجَنَّةِ و اربابُ النِعْمِةِ هُمْ فيها خالِدُون.

اين طوايف كه ذكر شد، و بعض ديگر كه ذكر نشد، خود عبادات نيز براى آنها لذّاتى است به حسب مراتب آنها و معارف آنان؛ و كلفت تكليف براى آنها به هيچ وجه نيست. ولى ما بيچاره‏هاى گرفتار آمال و امانى و بسته زنجيرهاى هوى‏ و هوس و فرورفتگان در بحر مسجور ظلمانى عالم طبيعت كه نه بويى از محبّت و عشق به شامّه روحمان رسيده و نه لذّتى از عرفان و فضيلت را ذائقه قلبمان چشيده، نه اصحاب عرفان و عيانيم و نه ارباب ايمان و اطمينان. عبادات الهيّه را تكليف و كلفت دانيم و مناجات با قاضى الحاجات را سربار و تكلّف شماريم. جز دنيا، كه معلف حيوانات است، ركون به چيزى نداريم و جز به دار طبيعت، كه معتكف ظالمان است، تعلّقى نداريم. چشم بصيرت قلبمان از جمال جميل كور و ذائقه روح از ذوق عرفان مهجور است.

بلى، سرحلقه اهل معرفت و خلاصه اصحاب محبّت و حقيقت ابيتُ عِنْدَ رَبّى يُطْعِمُنى وَ يَسْقينى‏(174) فرمايد. خدايا، اين چه بيتوته است كه در دار الخلوتِ انسْ محمّد (ص) را با تو بوده. و اين چه طعام و شراب است كه با دست خود اين موجود شريف را چشاندى و از همه عوالم وارهاندى. آن سرور را رسد كه فرمايد: لى مَعَ اللَّه وَقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَل‏(175). آيا اين وقت از اوقات عالم دنيا و آخرت است؟ يا وقت خلوتگاه  قاب قوسين و طرح الكونين است؟ چهل روز موسى كليم صوم موسوى گرفت و به ميقات حق نايل شد و خدا فرمود: تَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ اربَعينَ لَيْلَةً(176). با اين وصف به ميقات محمّدى نرسد و با وقت احمدى تناسب پيدا نكند. به موسى عليه السلام در ميعادگاه فَاخْلَعْ نَعْلَيْك‏(177) خطاب رسيد، و آن را به محبت اهل تفسير كردند، و به رسول ختمى امر به حبّ على شد. در قلب از اين سرّ جذوه‏اى است كه دم از او نزنم؛ تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.

فصل دوم در مواظبت از وقت‏

اى عزيز، تو نيز به قدر ميسور و مقدار مقدورْ اين وقت مناجات را غنيمت شمار و به آداب قلبيّه آن قيام كن؛ و به قلب خود بفهمان كه مايه حيات ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانيّه و رأس المال كرامات غير متناهيه به مراودت و مؤانست با حق است و مناجات با او؛ خصوصاً نماز كه معجون روحانى ساخته‏شده با دست جمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامعتر و كاملتر است. پس، از اوقات آن حتّى الامكان محافظت كن. و اوقات فضيلت آن را انتخاب كن كه در آن نورانيّتى است كه در ديگر اوقات نيست. و اشتغالات قلبيّه خود را در آن اوقات كم كن بله قطع كن. و اين حاصل شود به اينكه اوقات خود را موظّف و معيّن كنى و براى نماز، كه متكفّل حيات ابدى تو است، وقتى خاصّ تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگرى نداشته باشى و قلب را تعلّقاتى نباشد؛ و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر كنى.

اكنون احاديث وارده در احوال معصومين عليهم السلام را به قدر اقتضا ذكر مى‏كنم تا آن كه به تدبّر در حالات آن بزرگواران بلكه تنبّهى حاصل آيد؛ و شايد عظمت موقف و اهمّيّت و خطر مقام را قلب ادراك كند و از خواب غفلت برخيزد.

از بعضى از زنهاى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با ما صحبت مى‏كرد و ما با او صحبت مى‏كرديم؛ چون وقت نماز حاضر مى‏شد، گويى او ما را نمى‏شناخت و ما او را نمى‏شناختيم، براى اشتغالى كه به خدا پيدا مى‏كرد از هر چيز(178). و از حضرت امير صلوات اللَّه عليه روايت شده كه چون وقت نماز مى‏شد، به خود مى‏پيچيد و متزلزل مى‏شد. عرض كردند به آن حضرت اين چه حالى است تو را يا امير المؤمنين. مى‏فرمود: آمد وقت امانتى كه خداى تعالى عرضه داشت آن را بر آسمانها و زمينها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن‏(179). و سيّد بن طاوس [قدّس سرّه ]در فلاح السّائل نقل فرموده كه حضرت امام حسين عليه السلام وقتى وضو مى‏گرفت رنگش تغيير مى‏كرد و مفاصلش مى‏لرزيد. سبب از آن حضرت پرسيدند، فرمود: سزاوار است براى كسى كه وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش اين كه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد(180). و از حضرت امام حسن عليه السلام همين طور منقول است‏(181). و از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت شده كه وقتى وقت وضو مى‏شد، رنگش زرد مى‏شد. گفته شد اين چه حال است كه عارض شما مى‏شود وقت وضو مى‏فرمود: نمى‏دانيد بين دو دست كى ايستاده‏ام‏(182)؟

ما نيز اگر قدرى تفكّر كنيم، و به قلب محجوب مهجور خود بفهمانيم كه اوقات صلوات اوقات حضور در بارگاه قدس حضرت ذى الجلال است، اوقاتى است كه حق تعالى كه مالك الملوك و عظيم مطلق است بنده ضعيف ناچيز را به مناجات خود دعوت فرموده و به دار الكرامه خود اذن دخول داده تا فوز به سعادتهاى ابدى و سرور و بهجتهاى دائمى پيدا كند، از دخول وقت صلاة به مقدار معرفت خود بهجت و سرور داشتيم. و اگر قلب استشعار عظمت و خطر مقام كند به مقدار فهم عظمت، خوف و خشيت حاصل مى‏شود. و چون قلوب اولياءْ مختلف و حالات آنها متفاوت است به حسب تجلّيات لطفيّه و قهريّه و استشعار عظمت و رحمت، گاهى اشتياق ملاقات و استشعار رحمت و جمال آنها را به سرور بهجت وادار كند و ارِحْنا يا بِلال‏(183) گويند. و گاهى تجلّيات به عظمت و قهر و سلطنت آنها را از خود بيخود كند و رعشه و رعده براى آنها دست دهد.

بالجمله، اى ضعيف، آداب قلبيّه اوقات آن است كه خود را مهيّا كنى براى ورود به حضور مالك دنيا و آخرت و مخاطبه و مكالمه با حضرت حق جلّ و علا؛ پس، با نظرى توجّه به ضعف و بيچارگى و ذلّت و بى‏نوائى خود كن و عظمت و بزرگى و جلال و كبرياى ذات مقدّس جلّت عظمته كه انبياء مرسلين و ملائكه مقرّبين در بارگاه عظمتش از خود بيخود شوند و اعتراف به عجز و مسكنت و ذلّت كنند؛ و چون اين نظر را كردى و به دل فهماندى، دل استشعار خوف كند و خود و عبادات خود را ناچيز شمارد. و با نظرى توجّه به سعه رحمت و كمال عطوفت و احاطه رحمانيت آن ذات مقدّس كن كه بنده ضعيفى را به بارگاه قدس خود با همه آلودگى و بيچارگى كه دارد بار داده، و او را با همه تشريفاتِ فرو فرستادن فرشتگان و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن انبياء مرسلين عليهم السلام دعوت به مجلس انس خود فرموده بدون آن كه سابقه استعدادى از براى ممكن بيچاره باشد، يا در اين دعوت و حضور براى حضرتش- نَعوذُ باللَّه- يا ملائكة اللَّه و انبياء عليهم السلام سودى تصوّر بشود. البته قلب را با اين توجّه انسى حاصل شود و استشعار رجاء و اميدوارى مى‏كند. پس، با قدم خوف و رجاء و رغبت و رهبت خود را مهيّاى حضور كن؛ و عِدّه و عُدّه حضور را مهيّا كن؛ كه عمده آن آنست كه با قلب خجل و دل وجِل و استشعار انكسار و ذلّت و ضعف و بيچارگى وارد محضر شوى، و خود را به هيچ وجه لايق محضر ندانى و لايق عبادت و عبوديّت نشمارى، و اذن دخول در عبادت و عبوديّت را فقط از شمول رحمت و عميم لطف حضرت احديّت جلّت قدرته بدانى؛ كه اگر ذلّت خود را نصب عين خود كردى و به جان و دل تواضع براى ذات مقدّس حقى نمودى و خود و عبوديّت خود را ناچيز و بى‏ارزش دانستى، حق تعالى با تو تلطّف فرمايد و تو را مرتفع كند و به كرامات خود مخلّع فرمايد. 

-------------------------------------------------------

173 -

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست          عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

- سعدى‏
174 - نزد پروردگارم شب را به صبح مى‏رسانم، او غذايم مى‏دهد و سيرابم مى‏كند. وسائل الشيعه، ج 7، ص 388، با اندكى اختلاف. و صحيح بخارى، ج 4، كتاب التمنى، ص 251. مولوى در منثوى گويد:

چون ابيت عند ربى فاش شد      يعطم و يسقى پى اين آش شد
175 - مرا با خدا وقتى است كه هيچ ملك مقرب و هيچ پيامبر مرسلى را در آن راه نيست. عوالى الئالى، ج 4، ص 7، حديث 7. بحارالانوار، ج 18، ص 360. كتاب تاريخ النبى، باب اثبات المعراج.
176 - پس زمان وعده پروردگار او (موسى) چهل شب تمام گشت. (اعراف / 142).
177 - انى انا ربك فاخلع نعليك... (طه / 12).
178 - مستدرك الواسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حديث 17.
179 - منبع پيشين، حديث 5 و 14.
180 - سيد بن طاووس (ره) در فلاح السائل به نقل از كتاب اللولويات در احوالات امام حسن بن على، عليهاالسلام، آورده است.
181 - بحارالانوار، ج 77، ص 346، كتاب الطهاره، ابواب الوضوء، باب 34. از فلاح السائل.
182 - مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حديث 35.
183 - المحجه البيضاء فى التهذيب الاحياء، ج 1، ص 377. و مولوى در مثنوى گويد:

جان كمال است و نداى او كمال    مصطفى گويان ارحنا يا بلال