تفاوت مفيد بودن با حق بودن

تاریخ ارسال:ج, 02/10/1395 - 08:35

عنايت داشته باشيد؛ خيلي فرق است ميان حق بودن خدا و مفيدبودن او، هر چند مسلّم وقتي خداوند حق باشد اعتقاد به او مفيد هم هست، ولي وقتي بحث مفيدبودن يك چيزي در ميان است، لازم نيست آن چيز باطن داشته باشد و ما را به حقيقت خود متصل كند. شما قرار مي گذاريد اين خيابان يک طرفه باشد، تا ترافيک به وجود نيايد، پس مفيد است. اما آيا اين كار حق است و به باطن غيبي اش وصل است، يا باطل است و بدون باطن؟ جواب شما آن است كه يك طرفه بودن خيابان موضوعي نيست كه حق يا باطل بودن بخواهد.

پس ملاحظه مي فرماييد كه ما يك وقت موضوعِ مفيد و مضر داريم، يك وقت موضوع حق و باطل. حضرت امام حسين(علیه السلام) حق هستند، آري؛ آن موقع چون دل ما دل حسيني است، اين حق بودن حضرت براي ما مفيد هم مي باشد و ما را به اهداف عاليه اي سير مي دهد و به حقايق متصل مي كند. آن كس كه از منظر حق بودن به نهضت حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) نگاه مي كند، به راحتي مسئله برايش روشن است و خود را نيز از اهل آن كاروان احساس مي كند، چون معتقد است كار حضرت اباعبدالله(علیه السلام) حق بود و ما هم بايد در كنار حق باشيم. اما اگر انسان منظر خود را عوض كرد و خارج از موضوعِ حق بودن، به صِرف مفيدبودن به حركت كربلا نگاه كرد، در اين صورت است كه متزلزل مي شود و نمي تواند كنار حضرت امام حسين(علیه السلام) بماند. نمونه اش هم يکي از كساني است كه در کربلا كنار حضرت است و با حضرت شرط مي کند كه من تا آن جايي که براي شما مفيدم كنار شما هستم ولي آن وقتي كه شما آخرين کسي هستي که کشته مي شوي، من ديگر مي روم، امام هم قبول مي فرمايند. اين فرد جناب ضحّاک بن عبدالله مشرقي است. اسبش را در يک خيمه اي که دشمن متوجه نشود، پنهان مي كند و تا آن جا كه مي تواند از حضرت دفاع مي كند، وقتي تمام نفرات حضرت شهيد شدند، مي آيد خدمت حضرت كه يا حسين! الوعده وفا، حضرت هم به او اجازه مي دهند كه برود. اسبش را به شدت شلاق مي زند و به سرعت از بين لشگر دشمن رد مي شود، اين آقا هم به گمان خود از دست دشمن و كشته شدن نجات مي يابد، بعدها كه ياد صحنه كربلا به ميان مي آمد، همواره پشيمان بود كه چرا كنار حسين(علیه السلام) شهيد نشده است. چون در آن زمان از منظر حق بودنِ امام حسين(علیه السلام) به صحنه كربلا نگاه نكرد، از موضع مفيد بودن و يا مفيد نبودن نگاه مي كرد، مفيد بودن انسان را تا کنار امام حسين(علیه السلام) مي آورد، ولي تا شهادت نه! شهادت را با دستگاهي به نام حق مي شود فهميد، و عنايت داريد كه روبه روي حق، باطل قرار دارد، اما روبه روي مفيدبودن، مضربودن است.

در نگاه قدسي؛ نظر به باطن عمل داريم و لذا حق بودن عمل براي ما اصل است، هر چند حق به واقع مفيدترين چيزها است، ولي اگر در كارها صِرف مفيدبودن و يا مضربودن مدّنظر ما بود، ديگر بحث باطنِ قدسي عمل در ميان نيست و سير به سوي عالم معنويت گم مي شود و اين شروع پوچي است. به همين جهت دين اسلام مصداق حق بودن را علي(علیه السلام) قرار داده است تا انسان ها در تجزيه و تحليلِ حق و باطلِ بودن كارها به سوي مفيد و مضر بودن آن ها منحرف نشوند و در نتيجه كارهايشان بي باطن گردد. پيامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بنا به روايتي كه فريقين قبول دارند در مورد علي(علیه السلام) مي فرمايند: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ الْعَلِيّ، يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار، وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّي يَرِدَا عَلَي الْحَوْض»[1] علي با حق است و حق با علي است، هر كجا او باشد حق به آن سو مي گرايد و از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر به من بازگردند. در صورتي كه اگر با ملاك هاي مفيد و مضر بخواهيم زندگي علي(علیه السلام) را ارزيابي كنيم، در ظاهر ممكن است بعضي از كارهاي حضرت را مفيد ندانيم و پيش خود بگوييم اي كاش حضرت در قضيه شورا كمي كوتاه مي آمدند و مي پذيرفتند به روش شيخين عمل کنند ولي بعد عمل نمي کردند! غافل از اين كه علي(علیه السلام) تا آن وقتي علي(علیه السلام) است و تا ابد تاريخ و بشريت را تغذيه مي كند و انسان ها را به عالم قدس متصل مي نمايد، كه حق باشد. ما هم امروزه اگر بتوانيم خود را به اميرالمؤمنيني که حق است، نزديک کنيم، از خطر پوچي زمانه نجات مي يابيم. ولي متأسفانه عده اي از افرادِ جامعه آن طور كه امثال ديويد هيوم مي گويد با دين برخورد دارند يعني از نظر آن ها اعتقادداشتن به خدا صرفاً مفيد است. چنانچه ملاحظه مي فرماييد اين ديدگاه فرهنگي، خدا را تبليغ مي كند ولي به وجود خدا به عنوان يك واقعيت نوراني و نورانيّت  زا معتقد نيست، و امروزه جامعه را تبليغات دين به روش هيوم دارد تهديد مي کند و حاصل آن پوچي فعاليت هاي فرهنگي است.

-------------------------------------------------------

[1] - «ترجمه الغدير»، ج5 ، ص296 ، نقل از خطيب در تاريخ خود، ج14، ص321 و نقل حافظ هيثمي در مجمع الزوائد، ج7 ، ص236.