داستانی از مرحوم آقا سیّد کریم کفّاش

تاریخ ارسال:س, 01/07/1397 - 11:48

مرحوم حاج سیّد محمّد کسایی که ذکرش قبلاً در این کتاب گذشت، داستانی در این رابطه با مرحوم آقا سیّد کریم پینه دوز برای حقیر نقل نمودند. بدین مضمون که آقا سیّد کریم مغازه کوچکی در بازار بین سه راه آهنگرها و بازار چهل تن داشت. شغل ایشان تعمیر کفش بود. یکی از دوستان صمیمی آقا سیّد کریم مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بود. مرحوم شیخ هنگام ایاب و ذهاب به مسجد جامع تهران جهت ادای نماز جماعت که در مسیر مغازه آقا سیّد کریم بود نزد ایشان می رفت و با هم به گفتگو می نشستند. مرحوم حاج سیّد محمّد می فرمودند مرحوم آقا سیّد کریم برای حقیر نقل نمودند که روز سرد زمستانی بود. صبح که درب مغازه را باز نمودم تا

هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درب مغازه را بستم و با دست خالی به طرف منزل رهسپار شدم. هرچه به طرف منزل نزدیک می شدم نگرانی ام بیشتر می شد چرا که پولی نداشتم حداقل نانی تهیه کرده برای اهل و عیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چاره ای بیندیشم. در حالی که به فکر فرو رفته بودم شخصی در مقابلم ظاهر شد و فرمود سیّد کریم این بقچه نان برای شما می باشد. من بقچه نان را گرفتم و بدون توجّه به آن شخص که کیست به سوی منزل به راه افتادم. هنگامی که داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچه ها با حالت گرسنگی خوابیدند. به ایشان گفتم بچه ها را بیدار کن که شام بخورند. وقتی که بقچه را باز نمودیم مشاهده نمودیم که نان ها گرم است. مثل آنکه تازه از تنور درآمده. با کمال تعجب دیدیم در میان نان ها مقدار زیادی حلوا می باشد. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع نموده صبح جهت صبحانه باز نمودیم و در کمال تعجب دیدیم که نان ها و حلوا به مقدار شب گذشته باقی است! مرحوم سیّد به من فرمود حاج سیّد محمّد باور کن تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده می کردیم و هرگز کم نمی شد. بعد از یک هفته سفره را باز نمودیم اثری از نان و حلوا باقی نبود. از اهل بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟ ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایه ها به منزل ما آمد

و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما بوی عطر عجیبی استشمام می کنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل نمودم. مرحوم آقا سیّد کریم گفت: شاید این سرّی بود که نمی بایست دیگران مطلع می شدند. به همین جهت این برکت از منزل ما بیرون رفت. مرحوم حاج سیّد محمّد می فرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت حضرت ولی عصرعلیه السلام شرفیاب می شد.

تشرّف مشهدی عباس سبزی کار به محضر حضرت ولی عصرعلیه السلام پس از آنکه رضاخان به سلطنت رسید و بی حجابی زنان را اجباری نمود، عید نوروزی خانواده او بدون حجاب به قصد تفریح و سیاحت به قم مسافرت نموده و به حرم حضرت معصومه علیها السلام وارد شدند. در این هنگام با اعتراض شدید مرحوم حاج شیخ محمّد تقی بافقی یزدی رو به رو شدند. آنها از حرم خارج شده و بلافاصله به تهران تلگراف زده و ماوقع را به رضاخان گزارش کردند. رضاخان خود را سریعاً به قم رسانید (که شرح آن مفصل می باشد و باید در جای خود مشروحاً نقل شود). و حاج شیخ را پس از ضرب و شتم به تهران فرستاده زندانی نمود سپس به حضرت عبدالعظیم تبعید و زیر نظر گرفت. معظم له حدود یازده سال در حضرت عبدالعظیم تبعید و در این مدت مسجدی بنا نمود و شب و روز در ترویج اسلام کوشا بود. مرحوم مشهدی عباس سبزی کار که یکی از اولیای خدا بود برایم نقل نمود که در این مدت تبعید در خدمت معظم

له بودم. و شب ها به جلساتی جهت تبلیغ می رفتیم. چون شب ها محله ها و کوچه ها در تاریکی مطلق بود رسم بر این بود که مردم و علما شبانگاه که به محلی می رفتند شخصی به عنوان چراغ کش از پیشاپیش آنها با چراغ فانوسی حرکت می نمود تا آنکه آن عالم بزرگوار پیش پای خود را در راه ببیند و مرحوم مشهدی عباس در این یازده سال تبعید معظم له افتخار چراغ کشی ایشان را به عهده داشت و می گفت در این مدت کراماتی از معظم له مشاهده نموده بودم. چون ارادت و موقعیت ایشان را نسبت به حضرت ولی عصرعلیه السلام می دانستم، کراراً از ایشان عاجزانه تقاضا می نمودم راهی جهت زیارت آن حضرت به حقیر ارائه نمایند. روزی که در خدمت ایشان بودم به من فرمودند: عباس! امسال مشرف به عتبات عالیات می شوی و موفق به زیارت حضرت خواهی شد. آنچه به تو می گویم به خاطر بسپار و به آن بدون کم و زیاد عمل نما. وقتی وارد کربلای معلا شدی بعد از آنکه غسل زیارت کردی و وضو گرفتی بدون آنکه به کسی یا مکانی توجّه کنی وارد حرم مطهر می شوی و مستقیماً بالاسر حضرت می روی. در آن مکان مقدّس حضرت بقیه اللَّه علیه السلام در حال تشهد نماز بالاسر حضرت سیدالشهداعلیه السلام می باشد، در کمال تواضع و ادب در محضر ایشان جلوس می نمایی. هنگامی که نماز ایشان به اتمام رسید، دست دراز می کنی و با ایشان مصافحه و التماس دعا می نمایی و بس مرحوم مشهدی عباس برایم بارها نقل نموده بود طبق فرمایش معظم له همان سال به طریق معجزه آسایی وسایل تشرفم به عتبات عالیات

فراهم گردید. پس از آنکه به کربلا مشرف شدم، پس از مقدمات مشرف به حرم مطهر شدم. با حالتی معنوی داخل حرم گردیدم و مستقیماً به طرف بالای سر رفتم. همان گونه که مرحوم حاج شیخ فرموده بود، حضرت ولی عصرعلیه السلام را در حال تشهد نماز مشاهده نمودم. بی اختیار و در کمال خضوع و خشوع در محضر آن ولی اللَّه مطلق به زانو درآمدم و با این تعبیر برایم نقل نمود عبایی بر دوش مبارکش مشاهده نمودم که اگر در شرق و غرب عالم به جستجو می رفتی چنین عبایی را نمی یافتی. به انتظار تمام شدن نماز لحظه شماری می نمودم. آخرین سلام نماز را با صوتی دل انگیز که هرگز چنین صوتی روح انگیز و دل افزا در همه عمرم نشنیده بودم به گوش سر و گوش جانم شنیدم. هنگامی که مطمئن شدم نماز حضرت به اتمام رسیده، دست های ناقابلم را به عنوان مصافحه دراز نمودم و ایشان هم متقابلاً دست های مبارکشان را به عنوان قبولی مصافحه به سوی حقیر آوردند. دست هایم در دست های ایشان قرار گرفت. در آن زمان که دست هایم در دست مبارک ایشان بود، در چه عوالمی بودم فقط خدا می داند. بی اختیار عرض کردم «التماس دعا». امّا من چه می گویم و تو چه می شنوی! دست های مبارک آن چنان لطافت و نرمی خاصی داشت، تو گویی ماهی زنده ای را در دست داری و آن ماهی با آن کیفیت و لطافت، ناگهان از دست تو خارج شود. با همان خصوصیت چون ماهی دستان مبارک از دستم خارج شد و دیگر وجود نازنینش را ندیدم و از نظرم غایب گردید.

امّا مقام و منزلت حاج شیخ محمّد تقی رااز إخبار کردن مشهدی عباس به رسیدن به محضر آن حضرت و آنکه حضرت، بالای سر، در نماز و در حال تشهد می باشد. مصافحه نمودن و التماس دعا گفتن که در آینده زمان اتفاق می افتد، کاشف از تقرب و موقعیت معظم له به محضر بقیه اللَّه الاعظم علیه السلام می باشد.

من از مفصل این قصه مجملی گفتم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل «السلام علی ناضر شجره طوبی و سدره المنتهی»
تا که شد کشتی ما غرقه دریای فراق بر سر کوی وصال تو بود ساحل ما
به امیدی که ببینیم دمی چهره دوست ساربان تند مران بهر خدا محمل ما
حجه بن الحسن ای خسرو خوبان جهان دارم امید شود لطف شما شامل ما