2. نفاق و دورویی

تاریخ ارسال:چ, 08/19/1395 - 03:14

2. نفاق و دورویی

1. (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ* إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُول اللّهِ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ). «به نام خداوند بخشنده مهربان. هنگامی که منافقان پیش تو آمدند، خواهند گفت: ما گواهی می دهیم که تو پیامبر خدا هستی و خدا می داند که، به راستی تو پیامبر او هستی و خدا گواهی می دهد که منافقان دروغ گو هستند». منافق کیست؟

کلمه منافق، مشتق از نفاق است و به کسی که ظاهر و باطن او یکی نباشد و به اصطلاح دو جور و «دورو» باشد، منافق می گویند. در این جا مقصود آن دسته دور از منطق و اسثدلال است که برای اغراض شخصی و منافع زودگذر خود، با مرام و تز یک اکثریت قاطع مخالف باشند و تا آن جا که شرایط اجازه می‌دهد کارشکنی کنند، ولی از ترس جمعیت و یا طمع در منافع فعلی، به دوستی و

------------------ صفحه 16

یگانگی تظاهر نمایند. منافق، اختصاص به اسلام و یا مذاهب دیگر ندارد، بلکه در احزاب سیاسی نیز دیده می شود. معمولاً وقتی مرام و روش حزب، منافع دسته ای را به خطر می اندازد و دسته ای که از روی ترس و یاعلت دیگر نمی توانند صریحاً و آشکارا با حزب حاکم مخالفت نمایند، فوراً با به دست آوردن گروهی هم فکر، هسته مرکزی حزب نفاق را تشکیل می دهند. گاهی هم اجانب و بیگانگان، دسته ای را تحریک نموده که در داخل حزب ایجاد دودستگی نمایند و با جنجال، حزب را از اجرای منویات باز دارند. در مرحله سوم ممکن است یک دسته از اوّل به تز حزب، مؤمن نبوده باشند و روی مطامعی، تظاهر به موافقت نمایند و یا برای حفظ جان و مال، خود را عضو حزب قلمداد کنند. علل فوق، سبب پیدایش حزب های منافق در احزاب جهانی است که به افکار عمومی تکیه دارند. اسلام، از قانون یاد شده مستثنی نشد و پس از تشکیل دولت و حزب اسلامی بر اساس خداشناسی و عدالت اجتماعی و فضایل اخلاقی، در دل این اکثریت، اقلیتی به نام حزب منافق به وجود آمد که در ظاهر به اصول و فروع اسلامی احترام می گذاشتند، ولی در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند و در مواقع حساس با دشمنان اسلام همکاری می‌کردند و اسرار نظامی اسلام را در اختیار دشمنان می گذاشتند و با جعل اکاذیب و شایعه سازی، در دل برخی از مسلمانان ایجاد رعب می کردند و بر اثر رابطه با دولت های ضد اسلام برای سقوط دولت اسلامی می کوشیدند. ضررهای سنگین حزب منافق منحصر به گذشته نبود، بلکه بیش از

------------------ صفحه 17

اینهاست، که با مراجعه به شأن نزول آیات مربوط به منافقین و تواریخ اسلامی، کاملاًبه دست می آید. نطفه این حزب در مدینه منعقد شد. هنگامی که اکثریت قاطع مدینه، از مهاجرت پیامبر به آن شهر استقبال شایانی به عمل آوردند، یک اقلیت ناچیزی از این کار خوش وقت نشده، در باطن سرسختانه با اسلام مبارزه کردند و به حال شرک و کفر خود باقی ماندند. علل تشکّل و پیوستگی این افراد، امور مختلفی است که در زیر بیان می شود: 1. گروهی اسلام را با مطامع و منافع شخصی خود مخالف دیده، آن را بر ضرر خود تشخیص دادند. ناگفته پیداست هرگونه اصلاحی که می خواهد منافع توده ها و قشرهای تحت فشار را تضمین کند، نمی تواند رضایت صد در صد همه مردم را به دست آورد، از این نظر اقلیت مخالفی پیدا شده، به عناوین گوناگون شروع به کارشکنی می کنند. پیش از آن که پیامبر اسلام به مدینه مهاجرت کنند، قبیله های اوس و خزرج از جنگ های صد ساله خود خسته شده و تصمیم گرفته بودند حکومتی مرکّب از افراد دو قبیله به وجود آورند و ریاست آن را عبداللّه بن أبی، به عهده بگیرد و مقدمات این کار داشت انجام می گرفت که نور اسلام بر دل گروهی از جوانان و سران دو قبیله تابید و از بیامبر خواستند که به مدینه هجرت نمایند. وقتی پیامبر وارد شهر شد، بیشتر مردم از آن حضرت استقبال پرشوری به عمل آوردند. عبداللّه بن ابی که ورود اسلام را بر خلاف مطامع خود تشخیص داده بود نتوانست کینه و حسد خود را پنهان سازد. روز ورود پیامبر، رو به او کرد و چنین گفت: «یا هذا! اذهب إلی الّذین غروک وخدعوک، وأتوا بک; فأنزل

------------------ صفحه 18

علیهم ولا تفشنا فی دیارنا».[1] از همین لحظه، نطفه حزب منافق بسته شد و این مرد، رهبر حزب منافقان گردید. او اگر چه بر اثر فشار افکار عمومی ایمان آورد و در مراسم مذهبی شرکت می کرد، ولی در باطن ایمان نداشت و به کمک هم فکران خود، کارهایش را مخفیانه انجام می داد. 2. برخی از اعضای حزب منافق در آغاز مهاجرت پیامبر، با کمال شور و شعف به وی ایمان آورده بودند و مردم را نیز دعوت به اسلام می نمودند، ولی چون امتیازات و عناوین اجتماعی آنان پس از اسلام از بین رفت، فوراً تغییر روش داده به حزب منافق پیوستند. از افراد شاخص این دسته، ابن عامر است که پیش از اسلام پیشوای گروهی از اهل کتاب بود و در مدینه موقعیتی داشت، ولی پس از گزینش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای پیشوایی، موقعیت اجتماعی او با شکست مواجه گردید و بر اثر کارشکنی های زیاد، از مدینه به مکه و پس از فتح مکه به روم فرار کرد. او فهرمان داستان «مسچد ضرار» است که تفصیل آن در سوره توبه، آیه 70 آمده است. 3. گروهی پس از فتح مکه، به عضویت حزب منافقان درآمدند. آنان همان دشمنان سرسخت و دیرینه اسلام بودند که پس از انتشار اسلام، به ظاهر اسلام آورده و کینه و عداوت خود را در دل داشتند.سرجنبانان این گروه، ابوسفیان و

------------------ صفحه 19

فرزندان بیت اموی هستند که در مواقع مناسب کفر و شرک خود را اظهار کرده و عداوت خود را به آیین اسلام بازگو نموده اند: در روزهای نخستین خلافت عثمان، در جلسه ای که در خانه خلیفه تشکیل یافته بود و در آن جا جز اعضای حزب اموی کسی نبود، ابوسفیان رو به آنها کرد و چنین گفت: «اکنون خلافت پس از تیم و عدی (اشاره به طایفه دو خلیفه قبلی) به شما رسیده است، آن را مانند توپ زیر پای خود بکردانید و پایه آن را از بنی امیه برگزینید. این خلافت همان حکومت و ریاست بشری است و من هرگز به بهشت و دوزخی ایمان ندارم».[2] در دوران حکومت عتمان، ابوسفیان از کنار قبر حمزه گذشت و لگدی بر آن زد و گفت: «ای ابوعمار(کنیه حمزه)! حکومتی که دیروز ما بر ضد آن قیام کرده بودیم و برای نابودی آن شمشیر می کشیدیم، اکنون در دست جوانان ماست و با آن مانند توپ بازی می کنند».[3] موقعی که ابوبکر به خلافت رسید، ابوسفیان از طریق تحریک علی(علیه السلام) بر ضد خلافت، می خواست اختلافی در میان مسلمانان بیندازد، ولی امیرمؤمنان از سوء نیت وی آگاه بود و به او چنین گفت: «ما زلت عدواً للإسلام وأهله; تو از روز نخست، برای اسلام و مسلمین مضر بودی». سپس دست او را، که برای بیعت باطل دراز کرده بود، رد کرد و از او روی گردانید.

------------------ صفحه 20

ابن ابی الحدید می نویسد: هنگامی که مهاجران دور ابوبکر را گرفتند، ابوسفیان از جریان آگاه شد و گفت: محیط اسلام را طوفانی شدید فرا گرفته است، و جز با ریخته شدن خون به چیز دیگری خاموش نمی شود. آن گاه سراغ علی و عباس را گرفت و گفت: ابوبکر با این که در اقلیت است کار را از پیش برد. سپس دست بیعت به سوی علی دراز کرد و گفت: مسجد مدینه رابر ضدّ ابوبکر پر از سپاه می کنم، ولی علی از بیعت ابا نمود، وی پس از نومیدی برخاست و این دو شعر را می خواند: «ولا یقیم علی ضیم یراد به *** إلاّ الاذلان غیر الحیّ والوتد هذا علی الخف مربوط برمته *** وذا یشج فلا یرثی له أحد»[4] روزی که ابوبکر به خلافت رسید، ابوسفیان خدمت امیرمؤمنان رسید و این اشعار را خواند: «بنی هاشم لا تطعموا الناس فیکم *** ولا سیما تیم ابن مره أو عدی فما الأمر إلاّ فیکم وإلیکم *** ولیس لها إلاّ أبو حسن علی; ای بنی هاشم! نگذارید مردم به حقوق شما طمع کنند، خصوصاً فرزندان قبیله های تیم و عدی. موضوع خلافت مربوط به شما و در خاندان شماست، و برای آن جز ابوالحسن علی شایستگی ندارد». امیرمؤمنان فرمود: تو دنبال کاری هستی که ما اهل آن کار نیستیم. وقتی از علی مأیوس شد رو به عباس کرد و گفت: تو به میراث برادرزاده ات از دیگران شایسته تر هستی، اگر من با تو بیعت کنم کسی در زعامت تو اختلاف نمی کند.

------------------ صفحه 21

عباس خندید و گفت: آیا چیزی که از آن علی روی گردان است، عباس به دنبال آن می رود!؟ در این لحظه ابوسفیان، که نظرش از این بیعت جز ایجاد اختلاف میان مسلمانان و راه انداختن جنگ های داخلی و سرانجام بر باد دادن تمام زحمات نبود، مأیوسانه بازگشت.[5] 4. برخی از اعضای حزب منافق، افراد بی اراده و تصمیمی بودند که، نمی دانستند به کدام سمت بروند; زیرا نفسی بیمارو قلبی ضعیف داشتند و بر اثر کمی فکر و نبودن رشد عقلی در حال تردد و «تذبذب» به سر می بردند و به تعبیر قرآن: (مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَلا إِلی هؤُلاءِ). «افراد دو دل و مردد که نه به سوی اسلام می رفتند و نه به سوی کفر». اینها دسته های منافقان و اعضای حزب نفاق بودند که باانگیزه های گوناگون، تحت لوای نفاق گرد آمده بودند و خطر آنها که دشمنان داخلی اسلام به شمار می رفتند به مراتب بیش از خطر دشمنان خارجی بود. اما تفسیر آیه یکی از صفات بارز منافق، بلکه مایه نفاق، همان دروغ است; چیزی را بر زبان جاری کند که در دل به آن ایمان ندارد چنان که به حکم این آیه، به رسالت حضرت ختمی مرتبت گواهی می دهد، ولی در قلب بر خلاف آن اعتقاد دارد و این که خداوند در آیه مورد بحث، گواهی مخالفان را به شهادت رسالت پیامبر، با شدت و تأکید هر چه تمام تر رد می کند و می فرماید:(وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ) از

------------------ صفحه 22

آن روست که آنان گواهی خود را با ادوات تأکید آورده بودند، چنان که از دو جمله (نَشْهَدْ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ) و : (وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهِ) پیداست و تأکید خدا در ردّ گفتار آنها برای این است که با گفتار منافقان مطابقت نماید.

------------------ صفحه 23

 

--------------------------------------------------------------------

[1] ای محمد! برو سراغ کسانی که تو را مغرور ساخته و فریب داده اند و از مکه به مدینه آورده اند; برو بر آنها وارد شو و ما را در دیار و میهن خود فریب مده».

این جمله های تند حاکی از ناراحتی شدید عبداللّه بن أُبی، برای این بود که ورود پیامبر آن هم با آن فرّ و شکوه کاخ آمال او را واژگون می ساخت.

سعد بن عباده از بیم آن که سخنان او در پیامبر اثر سوء بگذارد، فوراً خدمت رسول خدا رسید و گفت: سخنان او از روی حسد و حیله است; زیرا بنا بود وی فرمانروای مطلق اوس و خزرج باشد و با آمدن شما به مدینه، برنامه او منتفی شده است.

[2] الاصابه، ج4، ص 88. «قد صارت إلیکم بعد تیم وعدی، فأدرها کالکره واجعل أوتادها بنی أمیه، فإنّما هو الملک ولا أدری ما جنه ولا نار».

[3] قاموس الرجال، ج10، ص 89، به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.

[4] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص 221 222.

[5] الدرجات الرفیعه، ص 86 87.