محدوديت هاي تفکر مدرن

تاریخ ارسال:س, 01/01/1396 - 17:36

همان طور که انسان در امور عقل نظري از «بديهيات»، به عنوان مبادي بهره مند مي شود، در امور اجتماعي و سياسي و تاريخي - يعني عقل عملي- هم نياز به مبادي دارد. به جهت نبودن مبادي صحيح در امور اجتماعي است که گفته مي شود هزار سال تاريخ بي فكري، جهان را فرا گرفته است. اگر نيچه به تفكر ارسطويي انتقاد دارد و آن را از جهتي يک نوع بي تفكري مي داند بايد ببينيم منظورش چيست، نبايد از حرف او جا خورد. حرفش اين است كه تفكر ارسطويي اگر وجوهي از حقيقت را به ما نشان مي دهد، وجهي از آن را از منظر ما در حجاب مي برد. زيرا مبناي ارسطو اصالت دادن به ماهيت است و منطق او منطق صوري است. منطق صوري در علم حصولي و اصالت دادن به ماهيات معني دارد. قضايا را بر اساس اصالت دادن به ماهيت تنظيم مي كند و فكر را مديريت مي نمايد. فكر ارسطويي غلط نيست، به خودي خود يك نحوه فكرکردن است، عين رياضيات که به کميّت ها نظر دارد و در محدوده ي خود حرف دارد ولي نه در همه جا. شما با تفكر رياضي نمي توانيد زيبايي گل را ببينيد ولي متوجه نظم رياضي آن مي شويد. گل فوق العاده منظم است، همه ي محاسبات رياضي درآن به كار رفته است، اندازه ي زاويه هاي گل برگ ها نسبت به فشاري كه بايد به ساقه وارد شود، همه حساب شده است. اندازه ي هر گل طوري است که نه به ساقه فشار بيش از حد بيايد و نه برگ هاي گل کوچک و نازيبا باشد. اما نظم گل مثل نظم يك اسكلت فلزي نيست، بلکه نظمي است که در عين محاسبات رياضي، اعضاء آن با آرايش خاصي به هم پيوسته شده  که آن را زيبا کرده اند. در اسکلت فلزي يک ساختمان محاسبات دقيقي رعايت شده تا نسبت وزن طبقات ساختمان با فوندانسیون، همه با هم هماهنگي داشته باشند. ولي شما در اسكلت فلزي فقط نظم رياضي مي بينيد در حالي که در گل، عقل ديگري در ميان است كه در عين حال، نظم رياضي را هم دارد، آن عقل، عقلي است که فقط در کميت ها محدود نيست، روحانيتي در آن جريان دارد فوق عقل رياضي.

فرهنگ مدرنيته با نوع نگاهي که گاليله نسبت به عالَم، برجسته کرد، به وجود آمد، او خواست همه ي عالم را حتي مقدسات و معنويات را از منظر رياضي ببيند. اين جمله ي گاليله مشهور است که: كتاب مقدس را بر اساس قواعد رياضيات نوشته اند.[1] ممكن است تصور شود اين جمله تأييد کتاب مقدس است. در حالي که در اين جمله عقل مقدسي که عالم را ربوبيّت مي کند و در کتاب مقدس نيز ظهور کرده، ناديده گرفته شده است. در اين نگاه رجوعِ ما به عالم و به کتاب خدا، رجوع به خدايي نيست که در عين عقل مندي، سراسر راز است و معنويت. رجوع ما به حقيقت با عقل رياضي، رجوعي همه جانبه نخواهد بود و در اين نگاه با همه ي زواياي حقيقت روبه رو نمي شويم در نتيجه اگر انسان ها در محدوده ي عقل رياضي با همديگر ارتباط داشته باشند نمي توانند حقيقت را با همه ي زواياي موجود به ميان آورند و با همديگر ارتباط برقرار کنند.

لازم است بر روي اين نکته حساس باشيم که مبادي فکر اگر کامل نباشد ارتباط ما با همديگر کامل نيست و در نتيجه تفاهم به معني واقعي آن محقق نمي شود. اين موضوع را به عنوان يک مقدمه فعلاً داشته باشيد تا بتوانيم اين سؤال را مطرح کنيم که مباني تحليلِ تاريخِ معاصر و حضور اجتماعي امروزمان را چه چيزهايي قرار  دهيم تا ارتباط ما با همديگر ارتباط کاملي باشد و حقيقت تاريخِ امروز ما با همه ي زوايايش در حيطه ي تفکر و گفتگوي ما قرار گيرد. بايد متوجه باشيم که متأسفانه فرهنگ مدرنيته با مباني خودش زمانه ي ما را تحليل مي کند در حالي که نگاه مدرنيته به انقلاب اسلامي و به شخصيت حضرت امام«رضوان الله عليه»، نگاهي نيست که موضوع مورد بحث در آن درست ديده شود و ما بتوانيم درباره ي آن درست فکر کنيم و در نتيجه به تفاهم برسيم. خودِ غربي ها مي گويند عقل غربي، عقل اصالت دادن به محسوسات است يعني عقلي که براي حقايق ماوراء عالم ماده، جايي قائل نيست. اين عقل همان «reason» يا عقلِ اصالت دادن به محسوسات است، در آن عقل، براي خدا کارکردن جايي ندارد و بدين لحاظ عقلي که غرب را به حرکت مي آورد با عقلي که رجوعش به حقيقت است فرق دارد.

عقلي که انقلاب اسلامي را پديد آورد عقل قدسي مؤمنيني بود که ايثار و فداکاري هاي معنوي را يک نوع رجوع به واقعيت مي داند. صاحبان عقل قدسي معتقد به واقعياتي اصيل تر از واقعيات مادي هستند و تنها عقلي مي تواند انقلاب اسلامي را درست تحليل کند که به معنويات اصالت مي دهد و در چنين فضايي مي توان در رابطه با انقلاب اسلامي فکر کرد و به تفاهم رسيد. اگر انقلاب اسلامي را با عقل غربي تحليل کنيم به همان نتيجه اي مي رسيم که غرب نسبت به انقلاب اسلامي رسيد و تصميماتي مي گيريم که مثل غرب با شکست روبه رو مي شويم.

اگر دوستانِ انقلاب اسلامي متوجه نباشند و با همان عقل غربي، انقلاب را ببينند ناخواسته در بين کساني قرار مي گيرند که درصدد فتنه  براي انقلاب اسلامي هستند. خواهشمندم از اين مسئله ساده نگذريد که چرا کساني که تا ديروز در کنار انقلاب اسلامي بودند، امروز خواسته يا ناخواسته تا براندازي نظام اسلامي پيش رفتند؟ حرف ما اين است که حضرت امام«رضوان الله تعالي عليه» با شخصيت اشراقي شان متذکر اين انقلاب شدند و اگر با عقل قدسي به اين انقلاب نظر نکنيم و با تحليل هاي عقلِ غربي به آن بنگريم، نتيجه اش همان چيزي مي شود که براي عده اي در فتنه ي سال 88 پيش آمد. در حالي که اگر آن عده با رجوع به امام، مبادي فهم تاريخِ معاصر را درست پيدا مي کردند، در جاي ديگري قرار مي گرفتند.

------------------------------------

[1] - به کتاب «درآمدي  بر سيرتفكر معاصر» محمد مددپور رجوع شود