گويي غروب نابهنگام «سامرا» فرا رسيده است!
نگراني از نبض لحظه ها مي بارد.
تشويشي سنگين، بر شهر حكمفرماست.
غروب نابهنگام سامرا فرا رسيده است...
متن ادبی
کوچه های در هم تنیده تاریخ را که ورق می زنم و صدای زنگ شتران را که در بیابان طنین انداخته است، می شنوم، گویا کوه و دشت از حادثه ای خبر می دهند. بیابان، آبستن...
به نام خالق عشق و زیبایی
نجف با آن ابهت خاص خود مثل آغوشی بود به گرمی آفتاب و عطوفت و مهربانی مادر...
آرامشی بر جانم افتاده بود و گویا از کودکی در...