فطرت / جلسه پنجم
در جلسات قبل اشاره شد كه به ربّی كه از راه فطرت می رسیم، توصیفی است كه خدا آن را قبول فرموده و غیر آن را كه از تخیلات سرچشمه می گیرد، تنزیه فرموده و قابل قبول نیست.
حال ببینیم خداوند چگونه در قرآن با زبان فطرت صحبت می كند. طوری كه هر انسانی در هر شرایطی باشد، اگر بنای بر تربیت فطری داشته باشد، در هر كدام از این ها (این راهها) به زودی به فطرت خواهد رسید. مگر اینكه لجاجت كند و كار به جایی برسد كه بسوزد و زغال بشود و هیچ گونه ...
اما اگر بخواهد، راههایی كه قرآن نشان می دهد بسیار سهل و آسان است.
یكی از راهها همان است كه جلسه قبل گفتیم؛ گناهان خودمان را شروع به محاسبه و آن ها را ترك كنیم و عملاً [تغییر را] احساس خواهیم كرد. حتی اگر عقیده ای هم به این ها (خدا و قرآن و گناه و ...) نداریم و این عقیده در ما ریشه ندوانیده و در انباری از شك مانده ایم، خدا باز هم راه را باز گذاشته. عقل را كه قبول داریم. همان چیزها را كه عقل، اجازه انجام نمی دهد، كنار گذاریم و اگر [قبلاً] بوده جبران كنیم؛ خود به خود شبهات رفع می شود. یك سری كارها را تمام وجودمان فریاد می كشد و باور دارد. همین ها را چنگ بزنیم. اگر این شبهات به ما فرصت نمی دهد به همان یقینیات كه باور داریم عمل كنیم. هر روز یك ربع ساعت خلوت كنیم و این یقینیات را كشف كنیم. به عنوان مثال:
این عالم بود و من در این عالم نبودم. عدم بودن من در این عالم، یك چیز یقینی است. یعنی چه من عدم بودم؟ الآن اگر یك مو و ناخن، كم بشود من تحمل نمی كنم. چگونه كل موجودیت من عدم بوده است؟ در این فرو بروم و فكر بكنم. و بعد فكر كنم كه هستم. در این هم كه شكی نیست. مگر هستم چیز كمی است؟
شما را امواجی است كه از انسان به عالم و از عالم به انسان ارتباط می دهند (امواج كه فقط نور و صوت نیست).
انسان كمی در این فرو برود كه چه می فهمد. یقین دیگر اینكه این عدم، چگونه هستی اینگونه شده؟ پس از عدم، حركتی به سوی هست شده است. آن باز منم. چطور شد كه این حركت كننده من بودم اما خودم سر در نمی آوردم؛ در كجا بودم؟ چگونه حركت كردم؟ الآن هم حركت می كنم، در عین حال هم هیچ احساسی از آن ندارم.
نورانیت [در اثر ترك گناه و ...] و تفكر باهم اثر می كنند. اگر نورانیت نباشد، هیچ اثری نمی آید و در آخر هم ول می كنی كه این حرف ها یعنی چه؟! زمینه نورانیت اگر باشد، تفكر در یكی از واقعیات و یقینیات، سرنوشت انسان را عوض می كند. این یقینیات كه گفته می شود، به عنوان مثال است و خیلی از یقینیات دیگر هم این چنین است.
تفكر در تذكراتی كه قرآن ما را به آن ها توجه می دهد. قرآن در این مطالب فطری، طوری صحبت فرموده كه چه بی سواد و چه عالم، چه كودك و چه بزرگ، چه زن و چه مرد و ... در هر نقطه از این جغرافیای عالم باشد، اگر مختصراً سالم و سلامت بوده باشد، خیلی چیزها می آموزد. یكی از این تذكرات قرآن را به عنوان نمونه ذكر می كنیم: مثلاً موضوع خواب و عالم رؤیا، چیزی است كه هیچ انسانی نمی تواند بگوید من از این سر در نمی آورم و یا بگوید این یك چیز عادی است و كنار بگذارد. هر كسی توجه عمیق به این واقعیت بكند، خیلی چیزها می فهمد. احتیاجی به كلاس یا تابلو نیست. خودش از درون خودش و با زبان فطرت، به خیلی از حقایق، راه پیدا می كند. قرآن فقط توجه را می دهد. بقیه بستگی به تلاش انسان دارد. خداوند در سوره «روم» آیه «23» می فرماید:« وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یسْمَعُونَ». خداوند در این آیه، خواب را یكی از آیات خدا معرفی می كند؛ آن هم خیلی صریح و روشن. «وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ» [و تاخر آن بر «مَنامُكُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ»] اشاره به این دارد كه بعد از خواب، انسان سر حال می شود. قبل از خواب نیرویش داشت به صفر می رسید. اگر دو سه روز بی خوابی را ادامه می داد، دیگر توان تكان خوردن برای یك جرعه آب خوردن هم نداشت. در خواب، چه می شود كه من قدرت پیدا می كنم؟ «البته در آن، البته نشانه هایی است برای قومی كه حق شنو هستند»
هر كس بنشیند و بگوید: ما یك سری انرژی هایی را از این عالم طبیعت (با خوردن) به دست می آوریم. مثلاً فردی ضعف كرده، عسل می خورد، میوه می خورد و ... انرژی به دست می آورد و كار می كند. این ها انرژی هایی است كه انسان به دست می آورد و خودش هم می فهمد كه منبع آن انرژی از كجا بود.
اما یك انرژی دیگر است كه این انرژی های مادی هم، در حكومت آن كاربرد دارند. آن انرژی خاصی است كه از كباب و عسل در نمی آید. تمام انرژی این گوشت و عسل و ... همه آن ها، در زیر حكومت یك نیروی دیگری است كه انسان، وقتی بی خواب بشود و آن انرژی كنار برود، این انرژی ها كارساز نیست. كسی كه 10 روز بی خواب مانده، هر چیز هم كه به او بدهی، دیگر معده او با كیسه فرق نمی كند و نمی تواند آن را هضم كند. چشم با همه انرژی كه دارد، دیگر نمی بیند، گوش نمی تواند بشنود و دست نمی تواند كار كند. همه این انرژی ها در زیر فرمان اوست. در خواب وقتی می رویم، ما را كجا می برند و این انرژی را در كجا تزریق می كنند؟! چه كسی تزریق كرد؟ كِی مرا از این بدن بردند و كِی مرا داخل كردند؟
«وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ» هم اشاره به این دارد كه بعد از برگشت روح، همه چیز به كار می افتد. وقتی به آشپزخانه می روم، خودم می فهمم كه این انرژی به دست آمده از كجا و چگونه بوده؛ اما این را هیچ نمی فهمم. در حالیكه من بودم و این تغییرات روی من انجام شد. این مطالب، علمی به آن معنای ذهن گرایی نیست و استاد مخصوص نمی خواهد. خود فطرت از خودش می پرسد و خودش دنبال جواب آن است و خودش می فهمد كه بسوی نقطه ای كشیده می شود و آن اینكه من هیچم. آن منی كه داشتم و این عالم را پر كرده بود، هیچ می شود. [درك این مطالب] به قشر و جنس و سن خاصی احتیاج ندارد.
هر كه نورانیت عقلش بیشتر می درخشد، همان مقدار به آن نقطه می كشد كه من هیچم و فقط نمودی دارم. هر چه به این حقیقت از درون نزدیك می شود، آنگاه آمادگی پیدا می كند برای درك یك سری معارف نورانی كه از راه ذهن نیستند. و [در این صورت فطرت] را در درون خود حس می كند. اینكه این خواب دست من نیست، این را تمام فطرت می تواند بفهمد و احتیاج به سن و سواد و جنس و ... ندارد. [با خود می گوید:] راستی خواب در اختیار من نیست و هیچ انسانی این قدرت را ندارد. قویترین امپراتورها هم نمی توانند با لشكر خودشان حتی اگر همه را بسیج كنند 10 روز نخوابند و لشكر بتواند او را ده روز در این عالم نگه دارد.
قویترین روانشناسان هم نمی توانند خود را در این عالم نگه دارند. فرد روی صندلی می نشیند و تمام تلاش خود را در این جهت می كند. اما ناگهان به هوش می آید و می بیند كه كله اش كبود شده و درد هم می كند. چه شده است؟ آری او را از این عالم برده اند و ناگهان از صندلی به زمین افتاده و سرش هم كبود شده؛ اما خودش هم چیزی نفهمیده و وقتی به این عالم آوردند، تازه می فهمد كه چه اتفاقی افتاده و درد را هم تازه الآن احساس می كند. چرا این رفتن و برگشتن را من خودم نفهمیدم؟!
كدام دانشمند است كه بگوید این [فكر كردن در مورد این مطالب] در شأن ما نیست. برعكس این چیزی است كه اصلاً نمی تواند برسد؛ چه برسد به اینكه بگوید پیش پا افتاده است. از این جهت كه من انسان، با همه توان و قدرت، در برابر اینكه مرا از اینجا به عالمی بردند و صفر شدم، در فهمیدن این معنی از بیسوادترین تا باسوادترین فرد، همه یكسان هستیم. بقیه همه فضل است. آنچه ضرورت دارد، فهم این معنی است كه وقتی رفتم، همه دستگاهها خاموش بودند و حالا در یك آن، همه دستگاهها به كار می افتد.
فرد در اتاقی نشسته است و بعد از خستگی كار روزانه وارد منزل شده و غذایی را روی اجاق گذاشته تا آماده شود. در این حین، ناگهان خوابش می برد. غذا می سوزد و آنقدر دود می كند كه همسایه ها از بو و دود آن متوجه می شوند و زنگ در خانه او را می زنند؛ اما او نه می شنود و نه بوی سوختگی را حس می كند. تا اینكه از بالای دیوار می آیند و می بینند كه بله! آقا خوابیده است. همه اعضای آن فرد هم كه سالم است. این چه بود كه همه اعضا ناگهان صفر شد و در یك لحظه دوباره همه به حركت افتاد؟!
چرا این تحول بزرگ را كه «من نیست شدم» و بعد از 10 ساعت ناگهان «هست شدم»، خودم نفهمیدم؟ چون فطرت خاموش شده است. فطرت اگر گرد و غبارش كنار برود، انسان را به وحشت می اندازد. این مأمور كی هست كه این مهارت فوق العاده را دارد؟ (یك راننده اگر در شروع حركت ماشین و انتقال قدرت موتور به ماشین و چرخها، دقت كافی در تنظیم صفحه كلاج نكند، تمام ماشین می لرزد. اما اگر راننده ماهری باشد طوری این اتصال قدرت موتور به چرخ ها را انجام می دهد كه سرنشین حتی نمی فهمد ماشین كِی به حركت افتاده است.) این مأمور آنقدر قوی و ماهر است كه طوری اتصال موتور محرك انسان را به بدنش انجام می دهد، كه من نمی فهمم. حركت روح كه قوه محرك همه ما همین است، آن مأمور با چه مهارتی تنظیم می كند كه حتی لحظه آمدن را هم در رختخواب متوجه نمی شوم. بردن و آوردن من دست قدرتی است و خودم اختیار آن را هم ندارم. پس به چه چیز پز می دهم؟! من آنقدر ضعیفم كه حتی از درك آن نیرو كه مرا می برد و می آورد عاجزم. اگر فطرت یك مقدار پاك شد، بیشتر می فهمد. این یك آیه است: «از آیه های خدا خواب شما در شب و روز.»
در یك آیه دیگر: زندگی در خواب را بیان می كند، همچنانكه حضرت ابراهیم (علیه السلام)به حضرت اسماعیل(علیه السلام) فرمود: من در خواب دیدم كه تو را سر می برم. یا خواب حضرت یوسف یا خواب پادشاه مصر یا خواب اصحاب كهف. (اینها فقط مواردی است كه اشاره می شود برای مطالعه.)
زندگی در عالم رؤیا كه این همه بیانات صریح و روشنی در قرآن دارد، می خواهد چه چیزی را در ما بیدار كند و چه معارفی را به ما بازگرداند؟ ما همیشه چیزهای بی ارزش را می گوییم: «ولش كن خواب است.» پس چرا قرآن این همه در این مورد صحبت می كند؟
خواب از آن فطریاتی است كه انسان را خیلی سریع می تواند به حقایق معاد و توحید و ذلت خودش برساند. تفكر در همان رؤیا، حقایق زیادی در آن هست (توضیح در جلسه بعد). یا زندگی در عالم دیگر، منهای این بدن مادی كه سوار بدن دیگر می شود. زندگی آنجا نسبت به زندگی اینجا نه تنها ضعیف تر نیست، بلكه بسیار قوی تر هم هست.
در تفاسیر روایتی در مورد خواب دیدن است كه نشان می دهد كه در دوران های اولیه خلقت، انسان های اولیه، اصلاً چیزی به نام خواب دیدن نداشتند و در زمان پیامبری، وقتی قومش معاد را انكار می كرد، خدا در شبی با فضل و رحمت خود اجازه داد تا خواب ببینند. صبح همه بیدار شدند و به یكدیگر نقل می كردند و برایشان بسیار عجیب بود؛ حالا برای ما عادی شده است. پس برای آن قوم از سوی این پیامبر الهی خطاب شد كه این حجتی از سوی خداست كه اثبات كند معاد را و اینكه روح بدن را ول می كند؛ اما از بین نمی رود و در عالم دیگر می رود و زندگی می كند.
هر انسانی این را می تواند بفهمد. كافیست ذره ناچیزی فطرت را به كار برد. اگر نتوانست همان عقل را به كار آورد. [تفكر كند كه] بدن، زیر قبرستان عالم رؤیا رفت (زیر لحاف) در آن حال، بدن تخته شد. پس آن نظام چه بود كه در آن بدن این همه زندگی كردم و آنچنان اثرش قوی بود كه الآن دو سه روز كه از آنجا آمده ام، هنوز آن عالم برایم لذت بخش بوده و می خواهم دوباره باشد. اما مگر دست من است؟
اگر نبود و چیزی اتفاق نیفتاده پس چرا در این عالم با آن خاطرات زندگی می كنم؟ حتما یك چیزی بود دیگر. منتها مراتب هستی فرق می كند. هر چه فطرت نورانی تر باشد، مباحث فطری قرآن را كه هر انسانی می تواند بفهمد، فهم آن هم عمیق و ریشه دار است. و درست می زند به هدف كه: من هیچم و قدرتی بر من حكومت دارد و آنچنان ذلیلم كه آن قدرت را هم نمی توانم بفهمم (مثل فرزندی كه در آغوش مادر است و به تربیت خود علم ندارد. البته یك احساس ضعیف دارد). و من چگونه از آن نیرو غافلم و خودم را همه چیز می دانم؟! مثل بچه ای كه با همه جهل و نادانی، حاضر نیست تحت تربیت مادر قرار بگیرد و می زند همه چیز را خراب می كند!
--------------------
منبع: جزوه فطرت
- وبلاگ جاهدکاظمی
- بازدید: 905
- 2