عید قربان؛ حکایت ذبح نفس
"الهی فَاجعَلنا مِنَ الّذینَ تَرَسَّخت اَشجارُ الشَّوقِ اِلیکَ فِی حَدائِقِ صُدُورِهِم...»1
هر جور فکر می کنم، او را بهتر می یابم. کسانی که ریشه ای نداشته باشند می خشکند و کسانی که مانده باشند، گند می گیرند و می میرند. ما خواه، ناخواه مردار زمین هستیم و مرده زمان. زمانه ما را به مرگ می سپرد و زمین از ما مرداری تهیه می کند؛ مگر قبل از این که زمانه، نیروی ما را بگیرد و ما را به خاک مبدل کند و بگنداند، خودمان را ذبح کنیم.
♦ ◊♦ ◊♦ ◊♦ ◊♦ ◊♦ ◊♦
مرده زمین، مردار زمان
گفت و گو این بود که ما خواه ناخواه مرده ای می شویم و گند می گیریم.
مرده زمین و مردار زمان، مگر هنگامی که ریشه هایی را داشته باشیم و رکودها را پشت سر گذاشته باشیم. این مسأله، قطعی است.
بخواهیم یا نخواهیم حرکت ها و گذشت زمانه از ما می کاهد و زمین ما را به گند می رساند، مگر این که خودمان را قبل از این که زمان بگیرد، قبل از این که زمین بگنداند، ذبح کنیم. ما قطعاً در این هستی، مردار هستیم.
آنهایی که گوسفندهایی دارند و این گوسفندها در معرض خطری قرار می گیرند، زود کاردها را تیز می کنند تا آنها را ذبح کنند، تا از مرگ آنها و ضایع شدن و از دست رفتن آنها جلوگیری کنند.
ما در این هستی، خواه، ناخواه مرداریم، مگر این که کاردی را به گلوها بگذاریم و ذبح کنیم. مهم این است که ذبیحِ چه کسی باشیم و مذبوحِ در راه چه کسی؟ و با چه چیزی خودمان را ذبح کنیم و رو به چه قبله ای؟
مرگ، قطعی است. از دست رفتن، قطعی است. روزها که می گذرند، مثل موش هایی هستند که طناب عمر ما را می جوند. خواه، ناخواه سرنگون می شویم و در چاه هایی می افتیم و می گندیم. گذشت زمانه، ما را به خاک بر می گرداند، مگر این که قبلاً خودمان را بقایی داده باشیم و ذبح کرده باشیم. آنهایی که ذبیح نیستند، مذبوح نیستند، مردار هستند. مرده هستند. ارزش ندارند. از دست رفته هستند.
حالا که بنا شده ذبح کنیم؛ بنا شده قبل از این که زمانه ما را بگیرد ما از خودمان بهره بگیریم، به این باید فکر کرد که در راه چه کسی خودمان را ذبح کنیم و با چه حربه ای و با چه نیتی؟
مؤمن مادامی که رشته ها را از غیر حق نبرد، به حیات نمی رسد. زنده نمی شود. ممکن است رشد و نمو سلول ها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانی ها رشد می کنند؛ ممکن است که عاطفه ها و نفس کشیدن ها را داشته باشد، همانطور که بزغاله ها نفس می کشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
شرایط ذبح
وقتی که می خواهند گوسفندی را ذبح کنند، باید شرایطی فراهم باشد:
باید رو به قبله باشد. وسیله بریدن آهن باشد. ذابح باید مسلمان باشد. و به نام حق کشته شود. برای حق و در راه حق کشته شود، نه در راه بت ها و هواها و هوس ها.
ما در این هستی یا صبر می کنیم تا بمیریم و می گذاریم گذشت زمانه خاکمان کند و یا اگر بنا شد از خودمان بهره بگیریم، قبله ای نداریم. جهت های ما و قبله های ما، ما را مردار می کنند؛ قبله هایی که ما خودمان را در آن راه ذبح کردیم و عمری را از دست دادیم، یا ثروت ها بوده و یا قدرت ها و شهرت ها و یا فرزندها. خودمان را برای آنها فدا کرده ایم. و خودمان را برای آنها مردار کرده ایم و آنها هم ما را به هیچ هم نگرفته اند. و ما هم جز حسرت چیزی به دل نگرفتیم. و با آن همه ضربه ای که می خوردیم، بیدار نشدیم.
آنهایی که بنای ذبح خودشان را دارند و بناست ذبیح شوند، باید ذبیح الله باشند. این است که اسماعیل هایی که ذبیح حق اند، پایدار باقی می مانند. کسی که ذبیح او نباشد و با دست ابراهیمی کشته نشود؛ در هنگام کشتنش تمام رگ ها را قطع نکند و تمام پیوندها را نبرد، مردار است. ذبیح نیست؛ جیفه است. مرده است. حیاتی ندارد.
حیات انسانی
ما باید در فاصله تولد و مرگمان، حیاتی را به دست بیاوریم و بعد از این، نگذاریم که زندگی در چاله مرگ بیفتد و طعمه لاشخورها شود. بعد از این که به حیات رسیدیم، خودمان را ذبح کنیم. تمام درس ها در همین یک جمله خلاصه می شود. تمام حرکت های پر زیر و بم، در همین یک مسأله نهفته است.
یکی از بزرگان که به او گفته بودند به من درسی بده، گفته بود به تو درسی می دهم که اگر تو، همه اش را در کتابی جمع کنی، کتاب ها آن را نمی توانند در خود بگیرند و اگر بخواهی خلاصه اش کنی، پشت یک ناخن می توانی بنویسی. آنچه که در همه کتاب ها هست اگر در یک خط خلاصه بشود و آن خط در دو کلمه خلاصه شود و آن کلمه را بتوان در پشت ناخن نوشت، چیزی نیست جز: «ذبحُ النفس.»
زندگی یی که زمانه می گیرد و زمین می پوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلی ترین مسأله است برای کسانی که یافته اند و فکر کرده اند که بی ریشه خشک می شوند و با رکود می میرند.
ذبح شرعی یک چیز هنگامی صورت می گیرد که از مرده چیزی بخواهیم بهره برداری کنیم. بخواهیم زندگی او را با بهره های بعدی مرتبط کنیم. از مردار شدن او جلوگیری کنیم. ذبح نفس، از بین بردن و هدر کردن نفس نیست. ذبح نفس، معنی اش این نیست که انسان خودش را ول کند. تن را رها کند و بهره ها را رها کند. نه، مهم این است که بهره ها را تزکیه کند، پاک کند. و این پاکی و تزکیه، هنگامی تحقق ییدا می کند که ذبیح رو به قبله باشد و حربه ذبح آهن باشد و تمام رگ ها قطع شده باشد. ذابح مسلم باشد و این قطع شدن ها با یاد حق باشد.
وقتی که بنی اسرائیل عصیان و سرکشی می کنند و بنا می شود که از اینها بهره برداری شود، دستور این است که: «اقتلوا أنفسکم»2؛ خودتان را بکشید. این قتل ها ذبح است. آنهایی که می روند و زندگی را از دست می دهند، مفت زنده بودند و مفت می میرند، می خواهد از آن چیزی که به زودی از دست می رود، برای همیشه بهره را به دست بیاورند. این است که بنا می گذارند حیاتی پیدا کنند. این مرحله اول است. پس سؤال اول این است که چه چیز به ما حیات می دهد؟ چه چیز به ما زندگی می دهد؟ و سؤال بعد این است که چگونه از این حیات بهره برداری کنیم تا در چاله مرگ مدفون نشویم.
پس این دو سؤال مطرح است: چگونه حیات پیدا کنیم و زنده شویم و چگونه از زندگی ها و مرگمان بهره مند شویم؟
زندگی یی که زمانه می گیرد و زمین می پوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلی ترین مسأله است برای کسانی که یافته اند و فکر کرده اند که بی ریشه خشک می شوند و با رکود می میرند.
این دو سؤال است که هر کس که یافت در رکود می گندد و بی ریشه می خشکد، مجبور است به این دو سؤال فکر کند که چه کند تا بتواند از این گندیدن و مردار شدن نجات پیدا کند؟ و چه کند که تا قبل از این مرحله، به حیات دست پیدا کند؟ آن هم نه حیاتی که فقط در حد نفس کشیدن باشد؛ چه بسا کسانی که با نفس کشیدن شان مرده اند. آنهایی که مرده ها را انتخاب کرده اند، حتی هنگامی که نفس می کشند، مرده اند. و آدم هایی که زنده ها را انتخاب کرده اند، حتی با مرگشان زنده اند؛ که انسان، در انتخابش زنده است. حیات انسانی ما وابسته به انتخاب ماست؛ گرچه ما رشد و نمو سلول ها را داشته باشیم و از احساس و عاطفه و غریزه برخوردار باشیم اما این حیات انسانی ما نیست. این زندگی و جانی است که هر بزغاله ای دارد و هر سگی بارش را به دوش می کشد. این جانی نیست که ارزش داشته باشد. جان و حیات انسان در انتخاب اوست. آنهایی که مرده ها را انتخاب کرده اند، مرده اند هر چند نفس بکشند.
چگونه به حیات برسیم؟
ما تا حیاتی به دست نیاورده ایم و ریشه هایی پیدا نکرده ایم تا از خاک ها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارش ها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشه ایم و یا هنگامی که ریشه پیدا می کنیم و رشد می کنیم و حیات پیدا می کنیم، باز ذبیح نمی شویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهره برداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زده ایم و به کاری و به جایی نمی آییم.
چطور به این حیات دست پیدا کنیم؟ حیاتی بالاتر از حیات سلول ها و حیات عاطفه ها، حیاتی که در انتخاب ما شکل بگیرد و زندگی ای که در اتخاذ ما، تبلور و قالب پیدا کند.
«یا ایّها الّذین امَنوا استَجیبُوا لِلّه و لِلرّسولِ إذا دَعَاکُم لِما یُحیِیکُم.»3 این حیاتی است که حتی مؤمن باید آن را به دست بیاورد. این روحی است که فقط در یک مرحله و به یک عده داده می شود. «یا ایّها الّذین آمَنُوا استَجیِبُوا لِلهِ و لِلرّسُولِ»؛ بپذیرید از خدا و از پیامبرش هنگامی که شما را دعوت می کند تا به شما حیات بدهد. حی شوید و زنده شوید،... شما را سرشار از روح خودش کند و می خواهد شما را آدم کند. انسان تنها با شکل گرفتنش آدم نمی شود، وقتی آدم می شود که به روح حق پیوند بخورد. و آنجاست که مسجود فرشته هاست.
«و لقد خَلقناکُم ثُمَّ صَوَّرناکُم ثُمَّ قُلنا لِلمَلائِکةِ اسجُدُوا لِآدَمَ.»4 بعد از این که انسان ها همگی شکل گرفتند و خلق شدند، در مرحله ای که شکل گرفتند، در آن مرحله است که مسجود فرشته ها می شوند. در این آیه است: «فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رّوحی فَقَعوا لَهُ ساجِدینَ.»5 و در آن آیه هم کسانی به این حیات می رسند، کسانی به این روح دست پیدا می کنند که از غیر او بریده باشند: «لا تَجِدُ قَوماً یُومنونَ بِاللهِ و الیَومِ الآخرِ یُوآدُّونَ مَن حادَّ اللهَ و رَسُولَهُ و لَو کانُوا آباءَهُم أو أَبناءَهُم أو إخوانَهُم أو عَشِیرَتَهُم.»6 نمی یابید کسی که با حق پیوند پیدا کرده باشد، به دستگیره های دیگر خودش را بند کند.
وقتی که ما به دستگیره محکمی چنگ می زنیم و در مسیر مطمئنی قدم برمی داریم، دیگر به این طرف و آن طرف نگاه نمی کنیم. دستاویز دیگر را نمی خواهیم. کسانی که حق را یافتند و عروة الوثقی را در دست دارند، با رشته های دیگر کاری ندارند. «لا تَجدُ قَوماً یُؤمنونَ باللهِ و الیَومِ الآخِرِ»؛ نمی یابی کسانی که به او گرویده باشند؛ «یُوادّونَ مَن حادَّ الله و رَسوله»؛ دوستدار کسانی باشند که دشمنند، گرچه اینها فرزند و پدر خویش و قوم باشند. در این حد که انسان پیوندهایش را از همه بریده، در این حد است که: «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان»؛ اینها کسانی هستند که ایمان در دلشان، ثبت شده و محضری شده است. «و ایدهم بروحٍ منه»؛ و اینها کسانی هستند که با روح او تأیید شده اند. اینها کسانی هستند که به حیات رسیده اند.
مؤمن مادامی که رشته ها را از غیر حق نبرد، به حیات نمی رسد. زنده نمی شود. ممکن است رشد و نمو سلول ها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانی ها رشد می کنند؛ ممکن است که عاطفه ها و نفس کشیدن ها را داشته باشد، همانطور که بزغاله ها نفس می کشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
پس برای رسیدن به حیات چاره ای نیست جز این که از غیر او ببرند و از روح حق برخوردار شوند و پیوندشان را از غیر حق ببرند.
و در این حد کسانی که به این روح رسیدند، به حیات رسیده اند. حتی اینها با مرگ از بین نمی روند و از دست نمی روند؛ چون حیات انسان در انتخاب او خلاصه می شود.
♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦▬♦
☜ پی نــــوشتهـــــــــا :
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات العارفین؛
خدایا! ما را از کسانی قرار ده که نهال های شوق لقایت در باغ دل هایشان سبز و خرم گشته.
2ـ بقره، 54 3ـ انفال، 24 4ـ اعراف، 11 5ـ حجر، 29
3 ـ مجادله، 22
☜ نویسنده : استاد علی صفائی حائری
☜ منبــــــع : روزنــــــامه اطلاعــــــــــات
- وبلاگ ایمان فروزش
- بازدید: 758
- 1