باب یکم: در کلیات حقوق‌

تاریخ ارسال:ي, 07/30/1396 - 20:56

رساله امام چهارم علیه السلام در باره حقوق‌

اشاره

(1) بدان رحمت کند خدایت حقوق الهی تو را فرا گرفته در هر حرکت که بیاری یا سکونی که برآری یا منزلی که در آئی یا عضوی که زیر و رو کنی یا ابزاری که بگردانی، بعضیشان از دیگری بزرگتر است.
بزرگتر حقوق خدا بر تو همانست که برای خود حضرتش بر تو لازم دانسته آن حقی که پایه همه حقوق است و همه از آن برآمده‌اند، از آن پس حقی که بر تو لازم دانسته از سرت تا پایت با همه گونه گونی اندامت چشمت را بر تو حقی است و گوشت را حقی، زبانت را بر تو حقی است و هم دستت و پایت، شکمت را بر تو حقی است و هم (فرجت) این هفت عضو که هر کاری بدانها انجام شود حق خاص خود را دارند.
از آن پس خدا عز و جل برای هر کارت حقی نهاده نمازت را بر تو حقی است و هم روزه‌ات و صدقه‌ات و قربانیت را بر تو حقی است و هر کارت بر تو حقی دارد.
و آنگاه پای حق دیگران بمیان آید از حق‌داران بر تو و لازمتر همه بر تو حق امامانست و آنگاه حقوق رعایا و پیروان تو و دیگر حقوق خویشانت.
اینها سرآمد حقوق است که از آنها حقوق دیگر منشعب شوند: حقوق امامانت سه باشند لازمتر همه حق پرورنده تو است بحکومت، آنگاه پرورنده تو بدانش و سپس آنکه بر تو تسلط دارد و پرورنده امامی باشد و حقوق زیر دستانت سه باشند: حق آنکه بر او حکومت داری و حق استاد دانش چه که شاگرد نادان زیر دست استاد دانا است و سوم حق تسلط نسبت به همسران و بندگان.
حقوق خویشان تو بسیارند و تا آنجا که خویشی گسترد پیوسته باشند.
لازمتر همه بر تو حق مادر تو است و سپس حق پدر و از آن پس حق فرزندت، آنگاه حق برادرت و سپس هر که بتو نزدیکتر باشد در خویشاوندی، آنگاه حق آقائی که آزادت کرده و و سپس حق آنکه آزادش کردی پس حق آنکه بتو احسانی کرده و بدنبالش حق اذان گوی نمازت و حق امام جماعت، سپس حق همنشین و حق همسایه و حق رفیق و سپس حق شریک و حق دارائی تو، و آنگاه حق بدهکاریت و حق بستانکاریت و بدنبالش حق آمیزش کن با تو و حق طرفی که بتو ادعا دارد و آنکه بدو ادعا داری و آنگاه حق مشورتخواه از تو و حق مشورت گیر
تو از او سپس حق اندرزجوی از تو و حق اندرزگویت و آنگاه حق بزرگترت و حق خرد تو از تو سپس حق خواهش کنت و حق آنکه از او خواهش کنی و آنگاه حق کسی که بدست بتو بدی رسیده از گفتار یا کردار یا بتو شادی رسیده بگفتار یا کردار بعمد یا غیر عمد، سپس حق عموم ملت تو و آنگاه حق غیر مسلمانی که در پناه اسلام است و آنگاه حقوق دیگری که در هر پیشامدی پدیدار شوند، خوشا بر کسی که خدا یاریش کند بر ادای حقوق واجبه و باو توفیق و کمک دهد.

بیان هر یک از حقوق نامبرده:

(1) حق خدای اکبر اینست که او را بپرستی و دیگری را با او نپرستی، اگر از روی اخلاص چنین کنی خدا بر عهده دارد که کار دنیا و آخرتت را سامان دهد و هر چه از آنها بخواهی برایت نگهدارد.
حق خودت بر خودت اینست که فرمان خدا را از او دریافت کنی، حق زبانت را به او بپردازی و حق گوشت و چشمت و دستت و پایت و شکمت و فرجت را بآنها بپردازی و از خدا برای آن یاری جوئی.
حق زبانت اینست که آن را از بدگوئی بدور داری و بسخن خوب عادتش بدهی و بادبش واداری و در کامش گیری جز برای نیاز و سود دنیا و دین و از پرگوئی زشت کم‌فائده و بسا زیانمند کم‌بازده معافش سازی و آن را گواه خردمندی و دلیل آن گردانی که زینت خردمند و خوشرفتاریش در زبان او است و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
و حق گوشت اینکه از آن راهی بدلت ندهی مگر برای سروش نیکی که خوش دلت کند یا خلق کریمی در آن ببار آورد زیرا آن سخنگوی دل است و بدو رساند هر معنی خوب و بدی را و لا قوه الا بالله.
حق چشمت اینست که آن را از آنچه روا نباشد بپوشانی و مصرفش نکنی مگر برای عبرت‌گیری که بصیرتی آورد یا دانشی ببار آرد زیرا چشم برای عبرت‌گیری است.
حق دو پایت اینست که با آنها بسوی آنچه روا نیست راه نروی زیرا آنها تو را براه دین و پیشتازی میکشانند و لا قوه الا بالله.
حق دستت اینکه بناروا درازش نکنی و بدان چه با آن کنی فردا بکیفر خدا ورافتی و امروزه بسرزنش مردم دچار شوی و آن را از آنچه بر تو واجب است باز نداری بلکه به دانش بآنچه کنی، از بسیار چیزها که بر او نارواست بربندی و بگشائی به بسیاری از آنچه زیانی ندارد در این صورت است که در دنیا عاقلانه رفتار کرده و با شرافت و در آینده آخرت ثواب خوب خدا
را بایست شده.
(1) حق شکمت اینکه آن را ظرف کم و بیش از حرام نکنی و از حلال باندازه بخوری و آن را از حد تقویت بحد سستی و بیمروتی نکشانی زیرا پرخوری که مایه آشوب معده شود کسل کن و باز دارنده است از هر کار خیر و با کرامت و نوشش مستی‌آور مایه سبکسری و نادانی و بی‌مروتی و نامردیست.
حق فرجت اینست که آن را از ناروا حفظ کنی و با چشم‌پوشی از نامحرم یاری گیری که بهترین یاور است و چون قصد ناروا کند بگرسنگی و تشنگی و یاد مرگ و ترساندن خود از خدا آن را بازداری عصمت و تایید از خداست و لا حول و لا قوه الا بالله.
سپس در باره حقوق افعال: حق نماز اینست که آن شرفیابی بدرگاه خداست و تو بوسیله آن پیش خدا ایستاده‌ای و چون این را بدانی بایست که خوار و مشتاق و دل‌ترس و ترسان و امیدوار و مستمند و زاری‌گر باشی بزرگداری آنکه برابرش ایستادی بآرامش و چشم بزیری و سکون اندامها و نرمش بال و مناجات بدرگاهش برای رها کردن دوشت که گناهت آن را فرا گرفته و خردش کرده و لا قوه الا بالله.
حق روزه‌ات اینکه بدانی خدا آن را پرده‌ای کرده بر روی زبان و گوش و چشم و فرج و شکمت تا از دوزخت برکنار دارد، حدیث هم چنین است: روزه سپریست از دوزخ و اگر در این پرده همه اندامت محفوظ باشند امید است که برکنار مانی و اگر زیر پرده پریشانی کنند و کناره‌های پرده را بردارند و سر کشند بدان چه نباید بنظر شهوتخواهی و بدر شدن از تقوی برای خدا بسا که پرده بدرد و تو از آن بدر شوی و لا قوه الا بالله.
حق صدقه‌ات اینست که بدانی پس‌انداز تو است پیش خدا و امانتی است که نیاز به گواه ندارد و چون این را دانستی بدان چه نهانی سپاری با اعتماد تری از آنچه آشکار باشد و بایست که نهانداری بدرگاهش کاری را آشکار کنی و کار صدقه میان خودت و او بهر حال نهان بماند و در آن گواهی از گوش و دیده در کار نباشد که تو آنها را پیش خود مطمئن‌تر دانی و در امانت خود بخدا اعتماد نکنی و در آن بکسی منت منه زیرا از خودتست و اگر منت نهی مبادا بحال زار صدقه‌گیر گرفتار شوی چون از آن برآید که برای خود ندادی و اگر برای خودت بود بر دیگری منت ننهادی و لا قوه الا بالله.
و حق قربانیت اینست که محض پروردگارت و درخواست رحمت و قبول او باشد و نخواهی چشمگیر جز او گردد و در این صورتست که خودفروشی و ظاهرسازی نکردی و همانا قصد درگاه خدا کردی.

و بدان که راستی با اندک هم میتوان خدا خواه بود نه با دشواری چنانی که خدا از خلقش آسانی خواسته و دشواری نخواسته و همین طور سادگی برای تو بهتر است از بزرگمنشی زیرا که آن مشقت و هزینه دارد اما سادگی و فروتنی نه مشقت دارد و نه هزینه چون هم‌آهنگی با آفرینش است و در آن بود دارند و لا قوه الا بالله.
(1) برویم بر سر حقوق پیشوایان، حق پیشرو حاکم بر تو اینست که بدانی تو آزمونی برای او و او بوجود تو گرفتار است که خدایش بر تو حکمروا کرده و باید خیراندیش او باشی و با او در نیفتی که بر تو دستی گشاده دارد و سبب هلاک خود و هلاک او گردی و سعی کن او را از خود خشنود کنی تا آنجا که دست از تو بدارد و بدینت زیان نکند و در این باره از خدا بر او یاری جوئی باو گزند مرسان و لجبازی مکن که اگر چنین کنی حق او را و خود را ادا نکردی و خود را در معرض بدخواهی او درآوردی و او را در باره خود دچار مهلکه کردی و تو یاور و شریک او باشی در هر چه با تو کند و لا قوه الا بالله.
و اما حق استاد آموزش بر تو اینست که بزرگش داری و مجلسش را محترم شماری و خوب باو گوش کنی و باو رو کنی و یاریش کنی برای خودت در آن دانشی که بدان نیاز داری به اینکه عقل و فهم و هوشت را باو بسپاری و چشم باو بدوزی بترک هر لذت و در خورد از هر شهوت و بدانی که پیامبر او هستی در آنچه بتو یاد دهد بدیگر شاگردان نادان و باید آن را خوب به آنها برسانی و باو در ادای پیغام خیانت نکنی و اگر از تو خواست بجای او کار کنی و لا حول و لا قوه الا بالله.
و حق کسی که بر تو تسلط دارد بمانند حکمران بر تو است جز اینکه بر تو تسلطش بیشتر است و باید در هر کم و بیش از او فرمانبری مگر بخواهد تو را از حق واجب خدا بدر برد که آن مانع حق خلق است و چون حق خدا را پرداختی بحق او برگردی و بدان در کار شوی و لا قوه الا بالله.
و از آن پس حقوق زیردستانست، حق زیردستان تو که حکمرانی اینست که بدانی آنها را بتوانائی بیشتر خود زیردست آوردی و آنان از ناتوانی و ذلت زیردست شدند پس چه شایانست بر آنکه ضعف و زبونیش او را زیردست تو کرده و تو را حکمروای او ساخته و نه عزت و قوتی دارد که از حکم تو سرباز زند و نه یاوری در رد کردار سنگین تو با خودش جوید مگر رحمت و نگهداری و آرامش از خداوند و چه شایسته‌تر برایت که فهمیدی خداوند این عزت و قوت را بتو داده که زوردار شدی از اینکه شکرگزار خدا باشی که مایه مزید عطای او است و لا قوه الا بالله.

(1) حق شاگردان زیردست اینست که بدانی خدا تو را سرپرستشان ساخته در دانشی که بتو داده و از گنجینه حکمتش بتو بخشیده و اگر خوشکردار باشی در آن سرپرستی و در کار شوی چون خزانه‌دار مهربان ناصح برای مولایش نسبت به بندگان او چون شکیبا و خوش حسابی که چون نیازمندی را بیند از اموالی که در دست دارد باو بدهد با بینائی با امیدواری و اعتقاد و گر نه خائن باشی و ستمکار بر خلق او و در معرض از دست دادن و کیفر دیگر گردی.
حق زیردستت بتسلط بهمسری او اینست که بدانی خدا او را آرام‌بخش و آسایشگاه و همدم و نگهدار تو ساخته و هر کدام شما دو تن باید بوجود یاریش خدا را حمد کند و بداند که این نعمت او است بروی و باید با نعمت خدا خوش صحبت باشد و او را گرامی دارد و نرمش کند با او و اگر چه حق تو بر آن زن عمیقتر و طاعت تو بر او در آنچه بخواهی یا نخواهی لازمتر است تا گناه نباشد، براستی که او حق مهربانی و همدمی دارد و آرام‌بخشی بدو انجام لذت مواقعه است که باید انجام شود و آن حق بزرگی است و لا قوه الا بالله.
حق کنیز زیردستت اینست که بدانی خلق پروردگار تو است و از گوشت و خون تو است و تو او را در چنگ آوردی نه اینکه در برابر خدا او را ساختی و نه گوش و چشم باو دادی و نه روزی او را برآوردی بلکه خدا آن را بتو داده برای کسی که مسخر تواش کرده و بتو امانتش سپرده تا نگهش داری و بروش وی با او راه بروی، از آنچه خود میخوری باو بخورانی و از آنچه میپوشی باو بپوشانی و بیش از توانش باو تکلیف نکنی و اگرش بد داری خداپسندانه از او کنار بروی و عوضش کنی و خلق خدا را شکنجه ندهی و لا قوه الا بالله.
در حق خویشاوندان، حق مادرت اینکه متوجه باشی تو را در آنجا حمل کرده که کسی دیگری را حمل نکند و از میوه دلش بتو خورانده که کس بدیگر نخورانده و راستش تو را با گوشش و چشمش و دستش و پایش و مویش و تنش و همه اندامهاش نگهداری کرده و بدان خشنود و شاد بوده بلاکش و یا تحمل در هر چه بد داشته و درد و نگرانی و غم داشته تا دست قدرت خدا تو را از او جدا کرده و بر زمین آورده و باز هم خوش داشته تو سیر باشی و او گرسنه و تو در جامه و او برهنه و تو را نپوشاند و خود تشنه و تو را سایه دهد و خود در آفتاب به سختی خود تو را نعمت بخشد و با بیخوابیش ترا بخواب ناز کند، شکمش جای تو بوده و دامنش فضای آرامگاه تو و پستانش مشک آبت و جانش سپر جانت سرد و گرم دنیا را برای تو در پای تو نوش کرده و بدان اندازه شکرش کن و نتوانی جز بیاری خدا و توفیق حضرت او.
حق پدر اینست که بدانی اصل تو است و تو شاخه اوئی و اگر نبود تو نبودی و هر گاه در خود چیزی بینی که خوشت آید بدان که پدرت پایه آن نعمتی است که داری و خدا را باندازه

آن حمد و شکر کنی (و لا حول و لا قوه الا بالله).
(1) حق فرزند تو اینست که بدانی از تو است و وابسته بتو است در خوب و بد این جهان نقد و تو مسئول ادب آموزی و رهنمائی او بپروردگارش باشی و یاور او بر فرمانبری خودت و او ثواب و عقاب داری در باره او کاری کن که زینت‌بخش حسن اثر او باشد در نقد دنیا و عذر باشد بدرگاه پروردگارش میان تو و او بانجام وظیفه در باره او لا قوه الا بالله.
حق برادر اینست که بدانی دستی از تو است که درازش کنی و پشتی از تو است که بر آن تکیه کنی، عزت تو است که بدو اعتماد توانی و نیروی تو است که بدان یورش نمائی او را وسیله نافرمانی خدا مساز و آمادگی برای ستم بر خلق خدا مکن و دامنه یاریش را و کمک باو را بر دشمنش و جدا کردنش را از شیاطین گمراه‌کننده‌اش و از اندرز او استقبال او در راه خدا اگر خدا دوست و خداپذیر است و گر نه باید خدا برایت برگزیده‌تر باشد و گرامی‌تر نزد تو از او.
حق آقائی که آزادت کرده اینست که بدانی مالش را در باره تو خرج کرده و تو را از خواری و هراس بندگی درآورده و بعزت آزادی و آرامش آن رسانده و از اسارت مملوکی رها کرده و حلقه بندگی از تو گشوده و بوی عزت بمشامت رسانده و از زندان زورت بدر آورده و سختی را از تو دور کرده و زبان انصاف برایت باز کرده و همه دنیا را برایت روا نموده و خود دارت کرده و اسارت را برداشته و برای عبادت پروردگارت فرصت داده و کم بود مالش را بر خود هموار کرده و بدانی که پس از خویشاوندانت او سزاوارتر مردم است بتو در زندگی و مرگت و شایسته خلق است بیاری و کمکت و در پناه خدا بودنت از جانت بر او دریغ مکن هرگز چون نیاز بتو پیدا کرد.
حق بنده‌ای که آزادش کردی اینست که بدانی خدایت حامی و نگهدار و یاور و پناهش نموده است و او را وسیله و واسطه میان تو و خود ساخته و سزا است که از دوزخت برکنار دارد و آن ثواب او است در آینده و میراثش از آن تو است در دنیا اگر خویشاوندی ندارد به عوض مالی که خرجش کردی و حقی که از او برآوردی و اگرش رعایت نکنی بسا که میراثش بر تو گوارا نباشد و لا قوه الا بالله.
حق کسی که بتو احسانی کرده اینست که شکرش کنی و احسانش را یاور باشی و گفتار خوب برایش نشر کنی و دعای خالصانه میان خود و خدا برایش بنمائی که اگر چنین کنی در نهان و عیان شکرش کردی و اگرت ممکن شد عوضش بدهی و گر نه در انتظار آن باشی و در دل نگیری.
حق اذان‌گویت اینست که بدانی بیاد پروردگارت آرد و به بهره‌ات فرا خواند و بهتر یاورانت باشد بر انجام فریضه‌ای که خدا بر تو بایست کرده و تشکرش کنی بر آن چون تشکر بر احسان‌کننده بتو و اگر در خانه‌ات بدان شکی داری بر امر خدا شک مکن و بدان که او نعمت خدا است بر تو به نعمت خدا خوشبین باش بحمد بر آن در هر حال و لا قوه الا بالله.

(1) حق پیشنمازت اینست که بدانی نماینده تو است بدرگاه خدا و ورود در آن و از تو سخن گفته و تو از او سخن نگفتی و بتو دعا کرده و تو باو دعا نکردی و برای تو درخواست کرده و تو برایش درخواست نکردی و هراس ایستادن پیش خدا و درخواست از او را برایت کفایت کرده و تو کفایت آن را نکردی و اگر در این باره تقصیریست بعهده او است نه تو و اگر گنهکار باشد شریکش نباشی در آن و تو را برتری بر او نباشد خود را حافظ تو نموده و نمازش را حافظ نمازت کرده و از و برای این تشکر کن و لا حول و لا قوه الا بالله.
و حق همنشین تو اینست که در پهلویش بگیری و خوش برخوردش باشی و در سخنت با او رعایت انصاف کنی یکباره از او چشم بر مگیر و در سخن فهم او را رعایت کن و اگر تو پیش نشستی در برخاستن مختاری و اگر او پیش تو نشسته از جا برنخیز جز با اجازه او و لا قوه الا بالله.
حق همسایه حفظ او است چون غایب باشد و احترامش چون حاضر و یاری و کمکش در هر دو حال غیبتش را باز مجو و کاوش مکن که بدی درونش را بدانی و اگر بناخواسته فهمیدی چنان دژ و پرده بر آن باش که اگر نیزه‌ها از درون تو آن را بکاوند بدان نرسند که بر آن پیچیده باشد، ندانسته او گوش‌گیر او نباش در سختی رهاش نکن و در نعمت باو حسد مورز از لغزشش درگذر و خطایش را ببخش و چون بر تو نادانی کند تا توانی بردبار باش از این بدر مباش که با او بسازی و دشنام را از او بگردانی و مگر نصیحت‌گو را در باره او بیهوده سازی و معاشرت محترمانه با او بکنی لا حول و لا قوه الا بالله.
حق یار اینست که تا توانی با او به بخشش همکار باشی و گر نه به انصاف با او رفتار کنی و گرامیش داری بگونه‌ای که گرامیت میدارد و حافظش باشی چنانی که حفظت می‌کند و در پذیرائی بر تو پیشدستی نکند و اگر کرد عوضش بدهی و آنجا که شایسته مهر است کوتاهی نکنی و بر خود لازم دانی خیرخواهی و نگهداری و کمک باو را در طاعت پروردگارش و بر خودش در جلوگیری از گرایش بمخالفت پروردگارش و بر او رحمت باشی نه عذاب و لا قوه الا بالله.
حق شریک آنست که اگر غایب شود کارش را بکنی و اگر حاضر است همکارش باشی تصمیم نگیری در برابر او و برای خود بی‌نظر او کار نکنی مالش را حفظ کنی و در آن خیانت نکنی از بیش و کم چه که بما رسیده دست خدا بر سر شریکها است تا بهم خیانت نکنند و لا قوه الا بالله.
حق مال اینکه جز از حلالش برنگیری و جز در حلالش خرج نکنی و از محلی که باید بدیگر جای نبری و از آنجا که سزد آن را نگردانی و اگر از خداست جز براه خدایش ننهی و

دیگری که بسا سپاست نکند در آن مال بر خود مقدم نداری و خصوص در میراث خوری که پس از تو در آن خوب نکند و بطاعت پروردگارت بکارش نزند و تو در این خلاف باو کمک کار باشی یا مال تو را بکار خداپسند صرف کند و او غنیمت برد و تو گناه و حسرت و ندامت و پیگردی در قیامت و لا قوه الا بالله.
(1) حق بستانکارت اینکه اگر داری باو بپردازی و کارش بسازی و ثروتمندش کنی و او را باز پس نزنی و معطل نکنی زیرا رسول خدا (ص) فرمود پس ندادن ثروتمند ستم است و اگر ناداری او را بگفته خود خشنود داری و بخوشی از او درخواست مهلت کنی و با لطف او را از خود برگردانی و بهمراه از دست رفتن مالش با او بد رفتاری نکنی که این پستی است و لا قوه الا بالله.
حق آنکه با تو آمیزد اینست که فریبش ندهی گولش نزنی دروغش نگوئی و غافلگیرش ننمائی نیرنگش نبازی و مانند دشمنی که برطرفش ابقاء نکند کار او را نسازی و اگر بتو اعتماد کرد تا توانی برایش خیراندیش باشی و بدانی زیان رساندن بخود واگذار بر تو ربا است و حرام است و لا قوه الا بالله.
حق طرفی که دعوی بدو داری اینکه اگر دعویت درست است در گفتگوی موضوع دعوی آرام باشی چون دعوی بر گوش طرف گرانست و سخت است و دلیل خود را با نرمش و مهلت و بیان خوش و لطف بمیان آور و از بیان دلیل بستیزه و قیل و قال و جنجال نپرداز تا دلیلت از میان برود و چیزی بدست نیاید و لا قوه الا بالله.
حق مشورت‌خواه: اگر رای حاضری برایش داری در اندرزش بکوش و نظرت را که اگر بجای او بودی خود بکار می‌بستی باو بگو و باید با مهرورزی و نرمش باشد زیرا نرمش هراس براست و سخت‌گوئی انس برانداز و اگر خود نظری برای او نداری و کسی را برایش داری که به رای او اعتماد داری و برای خودت می‌پسندی دلیلش باش بدو و ارشادش کن بسوی او تا از خیرخواهی نگاهی و از اندرز کم ننهی و لا حول و لا قوه الا بالله.
حق کسی که با او مشورت کنی اینست که در نظری که بتو میدهد بدبین نباشی و نظری که بتو میدهد یک رای است و هر کس نظری دارد و تو در عمل برای مختاری اگرش متهم داری با اینکه تهمت باو روا نیست اگر در نظرت شایسته مشورت است و در نظری که بتو دهد تشکر کن و اگر پسند تو است خدا را حمد کن و آن را برادر خود با تشکر بپذیر و در صدد عوض دادن باش اگر بتو روی آورد و لا قوه الا بالله.
حق کسی که نصیحت خواهد اینست که بخوبی باو اندرز دهی از راهی که بگوشش سبک آید و پاسخی که خردش بپذیرد زیرا هر خردی تاب سخن خاصی دارد که میفهمد و می‌پذیرد و

باید روشت مهربانی باشد و لا قوه الا بالله.
(1) حق نصیحت‌گو اینست که در برابرش فروتن باشی و باو دل بدهی و خوب باو گوش کنی تا اندرز او را بفهمی و آن را بسنجی و اگر درست باشد خدا را بر آن سپاس گوئی و از او بپذیری و قدرش بشناسی و اگر در آن موفق نباشد رحمش کنی و تهمتش نزنی و بدانی که خطا رفته مگر باو بدبین باشی و سزاوار تهمت باشد که بهیچ کارش در هیچ حال اعتنا مکن و لا قوه الا بالله.
حق بزرگسال اینست که گذشت سن و حرمت اسلامی او را محترم شماری اگر فضیلت اسلامی داشته بر تو اگر ستیزه باشد رو در روی او نایستی در راه جلو او نیفتی و رهنمای او نگردی او را بنادانی نگیری و اگر بر تو نادانی کرد تحمل کنی و بخاطر سن و مسلمانیش او را گرامی داری چون حق سالخوردگی هم بمانند حق مسلمانیست و لا قوه الا بالله.
حق خردسال اینکه باو مهربان باشی و او را پرورش و آموزش دهی، از او درگذری و پرده پوشی کنی و نرمش کنی و کمکش کنی و خطاهای نوجوانیش را نهان داری که سبب توبه او گردد و با او مدارا کنی و کشمکش نکنی که مایه کندی رشد او شود.
حق سائلی که صدق نیازمندیش را بفهمی اینکه باو چیزی بدهی و اگر توانی نیازش را برآوری و در گرفتاریش باو دعا کنی و در درخواستش باو یاری کنی و اگر در صدق او شک داری و سابقه تهمت دارد باو توجه مکن که مبادا کید شیطان باشد و خواهد تو را از خط خود باز دارد و تو را از قرب پروردگارت منحرف کند ولی بر او پرده‌پوشی کن و بخوشی او را رد کن و اگر در باره او بر خود مسلط شوی و با این حال باو عطا کنی کار خوبیست.
حق خواستار از او اینکه هر چه دارد با تشکر از او بپذیر و حق بخشش او را بشناس و اگر دریغ کرد راه عذرش را بجو و باو خوشبین باش و بدان که از مال خود دریغ کرده و سرزنشی ندارد و گرچه ناحق باشد زیرا آدمی بطبع خود ستم‌پیشه و ناسپاس است.
حق کسی که از قضا بدست او در گفتار یا کردار بدی رسیده اینست که اگر تعمد کرده گذشت از او بهتر است زیرا مایه ریشه‌کنی دشمنی است و موافق ادب است با اینکه مانند آن از بسیاری محروم سر میزند زیرا میفرماید (41- الشوری) هر آینه کسی که کین کشد از ستمی که باو رسد گناهی و بازخواستی بر او نباشد- تا در آیه (43 فرماید هر آینه کسی که شکیبا شود و درگذرد) از کارهای استوار باشد و خدای عز و جل فرماید (126- النحل) و اگر کیفر کنید بمانند آنچه باشد که کیفر شدید و اگر شکیبا شوید البته که آن بهتر است برای شکیبایان، این حکم تعمد است و اگر تعمدی نباشد تو او را بکین کشی ستم مکن تا بتعمد خطا را عوض دهی و نرمش کن و او را با لطفی که توانی برگزار کن و لا قوه الا بالله.

(1) حق عموم خاندانت اینکه سلامتی همه را در دل گیری و سایه مهر خود را بر سرشان بگسترانی و با بدکارشان نرمش کنی و الفت و صلاح آنان را بخواهی و از خوشکردارشان بخود و تو تشکر کنی که خوشکردار هر کدام بخودشان احسان بتو است در صورتی که بتو آزار نرساند و خرج خود را تأمین کند و خود را از تو باز دارد همه را مشمول دعای خود ساز و همه را یاری کن و هر کدام را بمقام او نسبت بتو وادار سالخورده آنان را پدر خود شمار و خردسالشان را فرزند بدار و میانه سالشان را برادر، هر کدام نزد تو آیند با لطف و مهر با آنها برخورد کن و با برادر خود صله رحم کن چنانچه برادر با برادر باید کند.
حق اهل ذمه و پناهنده با سلام اینکه بپذیری آنچه را خدا از آنها پذیرفته و حقی را که خدا برایشان مقرر کرده از پناهندگی و تعهد وی بپردازی و از آنان در آنچه خواستند و بر آن وادار شدند سخن گوئی و در آنها قضاوت کنی بدان چه خدا حکم کرده در رفتار با آنان و رعایت پناه الهی و تعهد او و تعهد رسول خدا (ص) مانع ستم تو بر آنها باشد زیرا بما رسیده آن حضرت فرمود:" هر که بر هم عهدی از غیر مسلمانان ستم کند من خصم او باشم" از خدا بترس و لا حول و لا قوه الا بالله این پنجاه حق است که فراگیر تو باشند در هیچ وضعی که بایدت رعایت آنها از آنها بدر مشو و عمل کن بدانها و یاری جو بخدا جل شانه در این باره و لا حول و لا قوه الا بالله و سپاس از آن پروردگار جهانیانست.
(از سه سندی که در باره کلیات حقوق در متن آمده همین سند آخر را که اعم و اتم بود ترجمه کردیم مترجم).
(2) 3- از فقه الرضا: روایت است که از دوستان پدرت مبر تا درخشانیت فرو کشد، و روایت است که رحم چون دور باشد جوشان شود و چون بهم بچسبد نابود گردد و روایت است که:
دو سال سفر کن برای احسان به پدر و مادر یک سال سفر کن برای صله رحم، یک میل (2 کیلومتر) برو و بیماری را عیادت کن، دو میل برو جنازه‌ای را تشییع کن سه میل برو و برادر دینی را دیدار کن، پنج میل برو مظلومی را یاری کن، شش میل برو بداد درمانده‌ای برس ده میل برو برای برآوردن نیاز مؤمن و بر تو باد آمرزشخواهی.
و روایت داریم که به پدران خود نیکی کنید تا پسرانتان بشما نیکی کنند، از زنان مردم دست بکشید تا زنانتان عفیف باشند و روایت داریم: که برادر بزرگ بجای پدر است و روایت داریم که رسول خدا (ص) چشم‌انداز خود را میان همنشینانش قسمت میکرد و هرگز چیزی از او خواسته نشد که بگوید: نه پدر و مادرم بقربانش و از کسی بر گناهی که کرد گله نکرد و روایت داریم که هر که میان سخن برادر مؤمنش بدود گویا پنجه بروی کشیده، و روایت داریم که
(1) رسول خدا (ص) سه تا را لعن کرده تنها خور توشه سفر خود، تنها سوار بیابان، تنها خواب کن در یک خانه و روایت داریم که هر جمعه تحفه‌ای از میوه و گوشت برای خاندانهای خود ببرید تا به جمعه شاد باشند.