باب پنجاه و یکم در تواضع و فروتنی‌

تاریخ ارسال:د, 09/27/1396 - 11:50

قرآن مجید

: (4) المائده (آیه 54) خوار گونه‌اند در برابر مؤمنان و عزیز و چیره‌اند در برابر کافران.
(5) گویم: بسیاری از اخبار این باب در باب کلیات مکارم گذشته.

اخبار باب

(6) 1- تفسیر امام: بسندی تا ابی محمد عسکری (ع) فرمود: هر کس بحقوق برادرانش شناساتر باشد و بیشتر آنها را رعایت کند مقامش نزد خدا بالاتر است، و هر که در دنیا برای برادرانش فروتن باشد نزد خدا از صدیقانست، و براستی از شیعه علی بن ابی طالب است (ع)، دو برادر دینی نزد امیر مؤمنان آمدند: پدری و پسری آن حضرت برخاست و آنها را گرامی داشت و در صدر مجلسشان نشاند و میان آنها نشست، سپس فرمود خوراکی آوردند و از آن خوردند و آنگاه قنبر یک طشت و ابریق چوبی با یک حوله برای خشک کردن آورد و آمد آب بدست آن مرد بریزد که آن حضرت جست و ابریق را از دستش گرفت تا خود بدست آن مرد بریزد، آن مرد به خاک افتاد و گفت: خدایم بنگرد که تو آب بریزی بدستهایم؟
فرمودش بنشین و بشوی که خدا عز و جل تو و برادرت را بیند و او امتیازی ندارد و بر تو فضیلتی ندارد، بتو خدمت میکند، در بهشت ده برابر مردم دنیا باو خدمت کنند و به همان اندازه هم غلام دارد.
آن مرد نشست و علی (ع) فرمود تو را بحق خودم که میدانی و بزرگش میشماری و به تواضع خودت برای خدا تا ثوابت دهد قسم میدهم که با همان آرامشی دستت را بشوئی که اگر قنبر آب را میریخت، و آن مرد انجام داد و چون فارغ شد آن حضرت ابریق را بمحمد بن حنفیه داد و فرمود اگر این پسر جدا از پدر آمده بود بدست او آب میریختم ولی خدا عز و جل نخواسته که چون پدر و پسر همراه باشند با هم برابر باشند، پدر آب بدست پدر ریخت و پسر هم باید بر پسر ریزد و محمد بن حنفیه آب بدست پسر ریخت، و آنگاه امام
حسن عسکری (ع) فرمود: هر کس در این امر پیرو علی (ع) باشد براستی شیعه باشد.
(1) 2- عیون: بسندش از ابن جهم که از امام رضا (ع) پرسیدم قربانت حقیقت توکل چیست؟ فرمود: اینست که نترسی بهمراه خدا از کسی، گفتم: حقیقت تواضع چیست؟
فرمود: آنکه با مردم چنان باشی که خواهی با تو چنان باشند، گفتم: قربانت میخواهم بدانم من نزد شما چگونه‌ام؟ فرمود: ببین تا من نزد تو چگونه‌ام.
(2) 3- معانی الاخبار: بسندش تا امام صادق از پدرانش (ع) که از تواضع است که کسی بفرود مجلس خوش باشد، و بهر که برخورد سلام کند و ستیزه نکند در گفتگو و گرچه بحق گوید، و نخواهد که او را به تقوی بستایند.
(3) 4- تفسیر قمی: امیر المؤمنین (ع) فرمود: خوشا بر کسی که عیبش او را از عیبجوئی از مردم باز دارد، و بی‌کمبود تواضع کند، و با اهل دانش و رحمت همنشین باشد، و با مستمندان بینوا آمیزش کند، و از مال حلال خود انفاق کند.
(4) 5- امالی طوسی: امیر مؤمنان در وصیتش بهنگام وفات فرمود: بر تو باد تواضع که از بزرگترین عبادات است.
(5) 6- همان: بسندش تا امام باقر (ع) که نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و جعفر بن ابی طالب و یارانش را خواست، و آنها نزدش آمدند و او در خانه‌ای که داشت روی خاک نشسته بود و جامه‌های کهنه بتن داشت، جعفر گفت: چون او را بدین وضع دیدیم از او نگران شدیم، و چون ما را ترسان و رنگ پریده دید گفت: سپاس خدائی را سزا است که یاری کرد محمد را و چشم را بدو روشن کرد، آیا بشما مژده ندهم؟ گفتم: پادشاها چرا، هم اکنون دیده‌بانی از دیده‌بانهایم از سرزمین شما آمد و بمن گزارش داد که خدا پیغمبرتان محمد را یاری کرده و دشمنش را نابود کرده، فلان و فلان اسیر شدند، و فلان و فلان کشته شدند، و در دره‌ای بنام بدر بهم برخوردند و گویا پیش چشم من است آنگاه که برای آقایم در آنجا رمه می‌چراندم و او مردی بود از بنی ضمره.
جعفر باو گفت: ای پادشاه نیکوکار شما را چه شده که بینم بر خاک نشسته و جامه کهنه پوشیدی؟ گفت: ای جعفر در آنچه بر عیسی (ع) نازل شده یافتیم اینست که حق خدا بر بندگانش اظهار تواضع است برای خداوند هنگامی که نعمتی بر آنها پدید آورد، و چون خدای تعالی نعمتی به پیغمبرش محمد (ص) پدید آورده من هم این تواضع را برای خدا پدید آوردم.
گفت: چون این خبر به پیغمبر (ص) رسید به اصحابش فرمود: راستی که صدقه مایه
فزونی بر صدقه ده باشد، پس صدقه بدهید خدا رحمت کند شما را و راستش که تواضع فزون کند صاحبش را در والائی، تواضع کنید تا خدا شما را والا کند و گذشت صاحبش را عزت افزاید، پس گذشت کنید تا خدا بشما عزت دهد.
(1) 7- همان بسندی تا رسول خدا (ص) که فرمود: تواضع نکند کسی جز که خداوند او را بالا برد.
(2) 8- همان بسندی (مضمون شماره 7 را آورده).
(3) 9- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) که فرمود: از تواضع است سلام کردنت بهر کسی برخوردی.
(4) 10- همان: بسندش تا امام چهارم (ع) که شرفی برای قرشی‌نژاد یا عربی‌نژاد نیست جز بتواضع کردن، الخبر.
(5) 11- ثواب الاعمال: بسندش تا امام باقر (ع) که علی (ع) فرمود: آدمیزاده‌ای نیست جز که کاکلش بدست فرشته‌ایست اگر تکبر کند آن را بسوی زمین کشد و باو گوید فروتن باشد که خدایت زبون کرده، و اگر تواضع کند، کاکلش را بگیرد و باو گوید: سرت را بلند کن که خدایت بالا برده و زبون نکرده برای اینکه برای خدا تواضع کردی.
(6) کنز کراچکی: امیر مؤمنان (ع) فرمود: تواضع تو را بسلامت رساند، و فرمود: زیور شریف تواضع است.
(7) فقه الرضا: روایت است که بزرگواری پوشش خداست و هر که در آن با خدا ستیزد خدایش در هم کوبد، (8) و روایت است که دو فرشته بر بندگان خدا گمارده‌اند و هر که تواضع کند او را بالا برند و هر که تکبر کند او را فرو کشند.
(9) و روایت دارم از عالم (ع) که شگفتا از متکبر فخرفروش که دیروز نطفه بوده و فردا مردار شود. و شگفتا از آنکه در خدا تردید دارد با اینکه آفریده را بیند، و شگفتا از کسی که منکر مرگ شود و او هر شب و روز بنگرد بمردمی که بمیرند، و بیاد آخرت نباشد با اینکه آفرینش نخست را بیند و برای خانه نابودی کار کند با اینکه خانه پایندگی را بیند.
(10) 12- مصباح الشریعه: امام صادق (ع) فرمود: تواضع بنیاد هر خیر ارزشمند و درجه بلندیست، و اگر تواضع بزبانی ادا میشد که مردم می‌فهمیدند حقائق عواقب نهفته گویا بود، و تواضع آنست که برای خدا و در راه خدا باشد و جز آن نیرنگ است، و هر که برای خدا تواضع کند خدایش بالاتر برد از بسیاری بندگانش.
اهل تواضع را چهره‌ای باشد که فرشته‌های آسمان و عارفان زمین آن را بشناسند،
خدا عز و جل فرموده: (46- سوره الاعراف) (1) و بر اعراف مردانی باشند که هر کدام به چهره‌اشان می‌شناسند، و اصل تواضع در برابر جلال و هیبت و عظمت خداست، و عبادتی برای خدا عز و جل نباشد جز که از تواضع خیزد، و آنچه در حقیقت تواضع است نفهمند جز مقربان وابسته بخدای یگانه خدا عز و جل فرموده (62- سوره الفرقان) و بندگان خدای رحمان آنانند که بآرامی روی زمین راه میروند، و چون مردم نادان بآنها خطاب کنند گویند سلام، و خدا عز و جل بعزیزترین خلقش و سید آفریدگانش فرموده (215 سوره الشعراء) و تواضع کن برای هر که پیروت شده از مؤمنان. و تواضع مزرعه خضوع است و خشوع و ترس و شرم، و آنها بوجود نیایند جز از آن و در آن، و شرف کامل حقیقی درست نباشد جز برای متواضع در راه خدا.
(2) 13- کشی: بسندش که محمد بن مسلم مردی شریف و توانگر بود و امام باقر باو فرمود ای محمد فروتن باش و چون بکوفه برگشت یک خیک خرما یک ترازو برداشت بر در مسجد جامع نشست و برای فروش خرما داد کشید، و خویشانش آمدند و گفتند ما را رسوا کردی پاسخ داد مولایم فرموده و من خلاف او نکنم و از اینجا نروم تا از فروش این خرما فارغ شوم، و خویشانش گفتند اگر نخواهی بخرید و فروش در کار باشی با آسیابانها همکار شو و او یک سنگ آسیا و شتری فراهم کرد و بآسیا کردن پرداخت.
(ظاهر این یک نوع از تقیه بوده که امام برای حفظ جان و مالش باو فرموده مترجم) (3) 14- حسین بن سعید: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: پیغمبر (ص) شب پنجشنبه در مسجد قبا افطار کرد و فرمود: نوشیدنی هست؟ و اوس بن خوله انصاری قدح بزرگی از دوغ آمیخته با عسل برایش آورد، و چونش بدم گرفت دورش کرد و فرمود: دو نوشیدنی است که یکی از آنها بس است، منش ننوشم و حرامش نکنم، ولی برای خدا تواضع کنم که هر که برای خدا تواضع کند خدا او را بالا برد، و هر که تکبر کند خدایش فرو کشد، و هر که در زندگیش میانه‌رو باشد خدایش روزی دهد، و هر کس پر یاد خدا کند خدایش دوست دارد.
(4) 15- همان: بسندش تا امام ششم (ع) که چون جعفر بن ابی طالب از حبشه باز آمد برسول خدا (ص) گفت: یا رسول الله حدیثی برایت گویم: یک روز نزد نجاشی رفتم و در مجلس شاهی نبود و جامه و وضع شاهی نداشت باو درود شاهانه دادم و گفتم: چه شده که تو را در وضع شاهانه و جامه شاهانه نبینم؟ گفت ما در انجیل یافتیم که هر که را خدا نعمتی داد باید او را شکر کند، و باز در انجیل است که شکری برای خدا برابر تواضع نیست و راستش امشب بمن خبر رسید که عموزاده‌ات محمد را خدا بمشرکان اهل بدر پیروز ساخته، و
خواستم که بدین وضع که بینی خدا را شکر کنم.
(1) 16- همان: بسندش تا امام باقر (ع) که میفرمود: وحی تا سی بامداد از موسی بن عمران برید، و بکوهی در شام بنام اریحا برآمد و گفت: پروردگارا چرا وحی و سخنت را از من باز داشتی، آیا گناهی کردم من اکنون برابرت هستم برای رضای خود از من تقاص کن و اگر برای گناهان بنی اسرائیل وحی و سخنت را از من بازداشتی، عفو دیرینه‌ات خواهانم خدا باو وحی کرد ای موسی میدانی چرا تو را برای وحی و سخنم از میان همه خلقم برگزیدم فرمود: پروردگارا نمیدانم، فرمود: ای موسی من یک نظری بهمه خلقم انداختم و کسی را با تواضع‌تر از تو ندیدم، و از این رو تو را مخصوص بوحی و سخنم کردم از همه خلق خودم، فرمود: شیوه موسی بود که چون نماز میخواند برنمی‌خاست تا گونه راستش بر زمین مینهاد و هم گونه چپش را.
فقه الرضا: مانندش را آورده (2) 18- همان: بسندش از امام ششم (ع) که یک عرب بیابانی نزد پیغمبر (ص) آمد و گفت: یا رسول الله با ماده شتر با من مسابقه می‌کنی؟ و مسابقه کرد و اعرابی از او پیشی گرفت و رسول خدا (ص) فرمود: شما ماده شتر مرا بالا گرفتید و خدا خواست فرودش آورد راستش کوهها بر کشتی نوح سرفرازی کردند وجودی بیشتر تواضع کرد و خدا کشتی را بر آن فرود آورد.
(3) 19- همان: بسندش تا امام ششم (ع) که در آسمان دو فرشته‌اند گمارده بر بندگان خدا، و هر که تواضع کند او را بالا برند و هر که تکبر کند او را فرو کشند.
(4) 20- الدره الباهره: امام صادق (ع) فرمود: تواضع اینست که در مجلس پائین‌تر از مقام بنشینی، و بهر که رسیدی سلام کنی، و ستیزه در گفتار را وانهی گرچه بر حق باشی، و سره خوبی تواضع است.
(5) 21- نهج البلاغه: فرمود: بتواضع نعمت تمام است (6) و فرمود: چه خوبست تواضع توانگران نسبت بمستمندان برای خواست آنچه نزد خداست و زیباتر از آن سرفرازی مستمند است بر توانگران باعتماد بر خدا.
(7) 22- عده الداعی: از پیغمبر (ص) که سه باشند که خدا جز فزونی بآنها ندهد تواضع خدا بدان جز سربلندی نیفزاید، و خوار شمردن خویش که جز عزت بدان نیفزاید، و خود داری از سؤال که خدا جز بی‌نیازی بدان نیفزاید.
(8) 23- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) (قریب بمضمون شماره 6 را آورده و توضیحی بدان افزوده بشرح زیر).
(1) نجاشی بفتح نون و جیم بی‌تشدید و شین نقطه‌دار لقب پادشاه حبشه است، و در اینجا مقصود آنست که اسلام آورد و به پیغمبر (ص) گروید و نامش اصحمه بن بحر است و پیش از فتح مکه مسلمان شد و پیش از آن هم مرد، و چون خبر مرگش به پیغمبر (ص) رسید بر او نماز خواند- از همان مدینه- و فیروزآبادی گفته یا در آن تشدید دارد و بی‌تشدید شیواتر است و نونش کسره دارد با آنکه شیواتر است و او اصحمه پادشاه حبشه است پایان گفته او و جعفر بن ابی طالب برادر امیر المؤمنین (ع) است و ده سال از آن حضرت بزرگتر است و خود از بزرگان صحابه است و از شهیدان نخست، و دو هجرت داشته یکی بحبشه و دیگر به مدینه و در جنگ موته بسال هشتم هجرت در موته شهید شد و چهل و یک سال داشت، و در آنچه از تنش بجا ماند نود ضربت یافت شد که با نیزه بود و شمشیر، و دو دستش در جنگ بریده شد و خدا دو بال باو داد که بدانها در بهشت پرواز میکند و لقب ذو الجناحین دارد، و تفضیل همه اینها در ابواب خودش گذشت.
(و بعد از تفسیر ثوب خلق از قول جوهری گوید) نگران شدیم بر او که مبادا آسیبی به او رسیده باشد و دشمنانش که هلاک شدند مقصود هفتاد کس است از مشرکان که در بدر کشته شدند که ابو جهل و عتبه و شیبه در آنها بودند و هفتاد کس هم اسیر شدند و بدر میان مکه و مدینه است و بمدینه نزدیکتر است، و بقولی تا مدینه 28 فرسخ است، و بقول شعبی بدر نام چاهی است در آنجا که از مردی جهنی بوده بنام بدر و اراک نام درختی است بی‌خار که با شاخه‌هایش مسواک کنند. تا گوید:
و گویا من بدان مینگرم) یعنی در ذهنم حاضر است و گویا اکنون برابر چشم من است تا گوید: ضمره ضادش فتحه دارد و میمش ساکن است و خاندانی از عمرو بن امیه ضمریست، و بقولی یعنی با چشم خود آن را بینم و این معنا بعید است و اشاره دارد بدان چه گفتند که بدر نجاشی پادشاه حبشه بود و جز او پسری دیگر نداشت، و عموی آن پسر 12 پسر داشت و مردم حبشه پدر نجاشی را کشتند و بفرمان عمویش در آمدند و او را پادشاه کردند، و نجاشی از خدمت عمویش در آمد، و مردم حبشه بعموی او گفتند، در امان نیستیم از این پسر که روزی بر ما مسلط شود و خون پدرش را بخواهد او را بکش و او گفت: پدرش را دیروز کشتید و من امروز پسرش را هم بکشم، من خواهان آن نیستم، اگر خواهید او را به مرد غریبی بفروشید تا از کشور شما بیرونش برد، و این کار را کردند و پس از مدتی آن شاه را صاعقه کشت و هیچ کدام از پسرهایش لیاقت پادشاهی نداشتند و بناچار آمدند وبزور نجاشی را از آقایش گرفتند

(1) و بهائی هم ندادند، و او را به کشور خود بردند و او را پادشاه کردند، و سپس آقایش آمد و بر آنها اقامه دعوی کرد، و محاکمه را نزد خود نجاشی بردند که مدعی او را نمی‌شناخت و او بنفع وی رای داد و گفت: باید یا خود آن غلام را بوی باز دهید و یا بهایش را بدهید و بهای او را دادند.
و تواضع اظهار خشوع و خضوع و خواری و احتیاج بدرگاه خداست، هنگام یادآوری بزرگی او و یا نعمت تازه‌ای که داده و یا یادآوری آن، و از این رو سجده شکر در این امت مستحب است که خوار شدن بدرگاه خداست و رساند جاهای خوب بدن بخاک در برخی نمازهای حاجت و شکر مایه فزونیست در مال و فرزند و یاوران در دنیا و ثواب آخرت، تواضع برای خدا و مؤمنان مایه بلند مقامی است در دنیا و آخرت.
(2) 24- کافی: به سندش متن (شماره 19 را که گذشت آورده) (3) و در شرحش گوید: او را بالا برند یعنی بستودن او یا بیاری او در انجام مقاصدش، و فراهم کردن اسباب عزت و رفعت در هر دو جهان، و در تکبر عکس اینست.
(4) 25- کافی: بسندش (متن شماره 14 را آورده و در آخرش افزوده: هر که تبذیر کند خدایش محروم سازد و هر که پر یاد مرگ کند خدایش دوست دارد
(5) و سپس مانند آن را از همان مدرک 14 آورده و گفته: در آن کاسه بزرگی از دوغ آمیخته بعسل آمده) با اینکه در حدیث کافی کاسه آمیخته بعسل است
(6) و در بیان آن گوید: قباء بقاف ضمه‌دار است و قباهم گفته شود جایی است نزدیک مدینه و بعد از تفسیر لبن مخیض به آنچه کره‌اش را گرفتند که می‌شود همان دوغ گوید: و بقولی ننوشیدن پیغمبر برای اینست که دوغ ترش است و آمیخته بعسل خوشمزه نیست و نوشیدنش اسراف است، و مقصود از تواضع اطاعت امر خدا است در ترک اسراف، و این معنی بعید است، و حدیث دلالت دارد بر اینکه نخوردن خوراکهای خوشمزه مستحب است و آن معارض با اخبار بسیاریست و می‌شود که این حکم مخصوص به پیغمبر (ص) و ائمه (ع) باشد که از برخی اخبار برآید.
اقتصاد میانه‌روی میان اسراف و تنک‌گیری است، تبذیر بمعنی تفریق است و مقصود تفریق مال است در غیر مصرف شرعی باسراف یا اتلاف یا صرف در حرام.
هر که یاد مرگ کند خدایش دوست دارد" زیرا سبب بی‌میلی بدنیا و میل به آخرت و ترک گناهانست و امور دیگری که مایه دوستی خدایند.
(7) 26- کافی: بسندش مانندش از امام ششم (ع) آورده و در آنست که هر که پر یاد خدا کند خدایش در بهشت خود زیر سایه‌اش گیرد.
(1) بیان: این جمله که افزوده بجای جمله آخر خبر پیش است و یاد خدا بزبان یا دل است و بلکه بذکر اسماء حسنی و صفات علیا، یا بخواندن قرآن، یا یاد کردن احکام خدا و یا پیغمبران و امامان است که وارد است ذکر ما ذکر خداست.
و سایه‌اش دهد در بهشت خود" یعنی در سایه کاخها و درختهای بهشت یا زیر سایه رحمت خود، یا او را در حمایت خود گیرد ...
(2) 27- کافی: بسندش تا امام باقر (ع) که میفرمود: فرشته‌ای نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: خدایت اختیار داده است که بنده و فرستاده و با تواضع باشی یا پادشاه و پیغمبر باشی گوید: پیغمبر بجبرئیل نگاه کرد و او با دستش اشاره کرد که تواضع را بگزین و آن حضرت فرمود: بنده متواضع رسول باشم، و آن پیام آور گفت: با اینکه در هر حال از مقامی که نزد خدا داری کاسته نشود، و کلید گنجهای زمین را هم با خود آورده بود.
(3) روشنگری: بجبرئیل نگاه کرد" این کلام امام باقر است یعنی از جبرئیل نظر خواست با اینکه خودش میدانست و پادشاهی را نمیخواست و این هم از تواضع آن حضرت بود (و بعد از اعراب جمله‌ها گوید:) و آن فرشته گفت: با اینکه پادشاهی یا اختیار آن از قرب و مقام و ثواب و مرتبه تو نزد خدا نکاهد.
و امام باقر (ع) فرمود نزد رساندن این مقام بهمراه آن فرشته کلیدها بود که آورده بود به پیغمبر بدهد اگر اختیار پادشاهی کند و بقولی مقصود اینست که پیغمبر (ص) فرمود من پادشاهی را نخواهم گرچه بهمراه آن کلیدها باشد و اعتراض باین توجیه روشن است و مقصود از کلیدها می‌شود معنی حقیقی آن باشد یعنی یک ابزاری که بدان توان به گنجینه‌های زمین مسلط شد و بآنها آگاه شد، یا مقصود فرض آنست و بیان اینکه اگر شاهی را بخواهی حصولش برای تو آسانست بمانند این کلیدها که در دستت باشند و با آنها در را باز کنی یا مقصود اینست که بهمراه فرشته وسائل رسیدن به شاهی بود که از آن به کلیدها تعبیر کرد چون خاتم سلیمان و بساط او و مانند آنها که بوسیله آن تسلط بر سراسر زمین آسان باشد یا وسیله علم براه رسیدن بدان باشد و توانائی بر آن.
(4) 28- کافی: بسندش تا امام صادق (ع) (مضمون شماره 3 را آورده).
(5) بیان: مجلس دون المجلس" یعنی هر جا پیشامد بنشینی و مقید بصدر مجلس نباشی.
بهر که برخوردی سلام کنی" بهر مسلمانی و از آن خارج است سلام بر زن جوان مگر با اطمینان عفت از خود و تفصیل آن در ضمن ابواب معاشر بیاید ان شاء الله، و مقصود از مراء ستیزه و نزاع است و اما اظهار حق به مراء خوبست بلکه واجب است و بقولی اگر مقصود غلبه و درمانده کردن طرف باشد مراء است
(1) و اگر برای اظهار حق باشد مراء نیست (و در ضمن تفسیر مراء از قول مصباح گوید:) مراء اعتراض بگفته دیگریست برای نکوهش آن به گفته و خرد کردن گوینده‌اش و مراء همان اعتراض است بخلاف جدال که شامل آغاز کردن بگفتار هم می‌شود.
دوست نداری که به تقوی ستوده شوی" زیرا آن از آثار خودبینی است و مخالف با اخلاص در عمل است.
(2) 29- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که خدا عز و جل بموسی وحی کرد که میدانی چرا از همه خلق بگفتار با تو مخصوص ساختم گفت پروردگارا برای چه؟ گوید: خدا تبارک و تعالی باو وحی کرد که ای موسی من همه بندگانم را زیر و رو وارسیدم و میان آنها کسی را نیافتم که از تو خود خوارکن‌تر باشد، ای موسی راستش تو بعد از نماز گونه‌ات را بر خاک نهی یا فرمود بر زمین.
(3) بیان: بگفتار با تو" یعنی گفتگو بی‌میانجی فرشته، زیرورو کردن یعنی بازرسی مردم در ظاهر و باطن که کنایه است از فراگیری دانش خداوند سبحان بدانها و بهمه اوصاف و احوالشان (و بعد از تفسیر لغت از قول مصباح و اعراب حدیث گوید:) یا فرمود تردید از راوی است و دلالت دارد بر استحباب گزاردن گونه بر خاک بعد از نماز.
(4) 30- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که امام چهارم گذر کرد بر خوره‌زدگان سوار بر الاغش، و آنان چاشت میخوردند و آن حضرت را بچاشت دعوت کردند، فرمود: اگر روزه نبودم می‌پذیرفتم، و چون بخانه رسید فرمود: خوراکی خوب بسازند و آنان را دعوت کرد تا نزدش چاشت بخورند و بهمراه آنان چاشت خورد.
(5) روشنگری: در قاموس است که خوره یک دردیست که در سراسر تن بر اثر سوداء منتشر شود و مزاج اعضاء و شکل آنها را تغییر دهد و بسا بکشد باینکه اعضاء تن خود خوری کنند و بر اثر ریش شدن بیفتند- تا گوید: و بسا که روزه آن حضرت واجب بوده که با دعوت افطار نکرده (و بعد از شرح لفظ گوید) چاشت خوردند نزد او یعنی در روز دیگر یا مقصود شام است ...
و چاشت خورد با آنان صریح نیست که در یک ظرف همخور آنان شده چنانچه در خبر آینده مشکاة است، و منافات ندارد با امر گریز از خوره‌دار، و بسا که ائمه از این حکم جدا باشند برای کمال توکل و نفوذ ناپذیری آنان بمانند این امور، یا اینکه میدانند خداشان بدین دردها که مایه نفرت مردم است گرفتارشان نکند.
(1) و بدان که اخبار در سرایت مرض اختلاف دارند، در خبر است از پیغمبر (ص) که سرایت بدفالی وجود ندارد، و در روایتی آمده که از خوره‌دار بگریز چنانچه از شیر و به قولی جمع میان اینست که حدیث دوم در مقام وجوب گریز نیست بلکه برای جواز یا استحباب است نظر به بد دلی راجع بسرایت و خوردن و همنشینی برای جواز آنست، و مؤید آنست حدیث جابر از طریق عامه که پیغمبر (ص) با خوره‌دار همخور شد و فرمود: توکل بر خدا، و باز آوردند که زنی از همسران آن حضرت در باره گریز از خوره‌دار پرسش کرد و او جواب داد نه هرگز بخدا با اینکه رسول خدا (ص) فرموده: سرایت وجود ندارد، و ما یک خدمتکار داشتیم که دچار آن شد و در کاسه من میخورد و از ظرف آبم می‌نوشید و بر بسترم میخوابید.
و یکی از عامه گفته حدیث همخوری حدیث گریز را نسخ کرده، و یکی دیگرشان گفته اصل عدم نسخ است با اینکه حکم بدان منوط است به دنبال بودن حدیث همخوری از حدیث گریز و آن دانسته نیست ...
(2) 31- کافی: بسندش از امام ششم که از تواضع است نشستن آدمی در مجلس در کمتر از حد شرافت خود.
(3) 32- کافی: بسندش تا یونس بن یعقوب که امام ششم نگاه کرد بمردی از اهل مدینه که چیزی برای عیال خود خریده و با خود میبرد و چونش آن مرد دید شرمگین شد، و آن حضرت فرمود: آن را برای عیالت خریدی و براشان میبری آگاه که بخدا اگر مردم مدینه نبودند دوست داشتم برای عیالم چیزی بخرم و خودم براشان ببرم.
(4) 33- روشنگری: دلالت دارد که خریدن چیزی و بردن برای عیال مستحب است، و اگر مردم سرزنش کنند ترکش اولی است.
(5) 34- کافی: بسندش تا امام ششم (ع) که در وحی خدا عز و جل بداود (ع) است که ای داود چنانی که نزدیکتر مردم بخدا تواضع‌کنانند دورترین مردم هم بخدا متکبرانند.
(6) بیان: تواضع ترک تکبر است و خواری در برابر خدا و رسولش و اولو الامر و مؤمنان و نخواستن والائی و تسلط بر دیگران و همه اینها مایه تقربست، بناچار خلاف آن سبب دوری است.
(7) 35- کافی: بسندش تا ابی بصیر که وارد شدم نزد امام کاظم (ع) در همان سالی که امام صادق (ع) در گذشته بود و گفتم: قربانت: چرا شما یک گوسفند کشتید و فلانی یک شتر؟ فرمود: ای ابو محمد نوح در کشتی بود و هر آنچه که خدا خواسته بود، کشتی درفرمان بود
(1) و گرد خانه خدا طواف کرد و آن طواف نساء بود و نوح آن را رها کرد، و خدا عز و جل بکوهها وحی کرد که من کشتی نوح را که بنده من است بر یکی از شما کوهها فرود آورم و آنها سر برآوردند و فرازی گرفتند و جودی سر فرود آورد و فروتنی کرد، آن کوهی است نزد شماها و کشتی با شیبه خود باو زد فرمود: نوح در اینجا بود که گفت: یا ماری اتقن، اتقن که بزبان سریا نیست یعنی پروردگارا اصلاح کن ابی بصیر گفت گمانم شد که آن حضرت بخود اشارت کرد.
(2) روشنگری: همان سال پس از درگذشتش که آغاز امامت امام کاظم (ع) بود نه پیش از آن که گفته شده، و فلان یکی از اشراف بوده که خود را هم رتبه آن حضرت حساب میکرده و نوح تا هر چه خدا خواست در کشتی بود یعنی زمانی دراز و می‌شود مقصود از آن مؤمنان و حیوانات و درختان و دانه‌ها و همه نیازمندیهای آدمیزادگان باشد و معنی یکم روشنتر است، و در مدت ماندن نوح در کشتی اختلاف است بقولی هفت روز است که از امام صادق (ع) روایت است، و در روایت دیگر صد و پنجاه روز، و بقولی شش ماه و بقولی پنج ماه کشتی در فرمان بود" یعنی در فرمان خدا که هر جا خواستی بردی، و بقولی در فرمان نوح که چون خواستی بایستد گفتی بسم الله و ایستادی و چون خواستی روان شود گفتی: بسم الله و روانه میشد چنانچه خدای تعالی فرموده (41- سوره هود) بسم الله روان شدن آن بود و لنگر انداختنش.
و بخانه خدا طواف کرد، گویا چون بگرد حرم رسید آن حضرت احرام عمره مفرده بست، و طواف نساء برای حلال شدن آنها بوده است و دیگر اعمال را پیش از آن انجام داده و ذکر خصوص آن برای بیان اینست که در دین نوح هم طواف نساء بوده، و بسا که در دین او این طواف از طواف زیارت کفایت میکرده و اولی روشنتر است، و احتمال دارد که احرام حج بسته و همه افعالش را انجام داده چنانچه در کتاب نبوت گذشت بسندی از امام کاظم (ع) که کشتی نوح در فرمان بود و بر خانه کعبه طواف کرد آنجا که زمین غرق در آب بود و آنگاه به منی رفت در وقت آن وانگاه بمکه برگشت چون که در فرمان بود و طواف نساء را انجام داد و این خبر شرح خبر متن است (و بعد از شرح لفظ از قاموس گوید:) این جمله یا مثل است و اشاره است باینکه چون مردم گمان میکردند که کشتی بر سربلندترین کوه فرود آید و گمان بجودی نداشتند خدایش بدان نهاد و گویا کوهها سرافرازی کردند وجودی تواضع کرد، و چون تواضع طبعی اثر دارد تواضع ارادی بدان سزاوارتر است، و بسا که خدا در آن ساعت بکوهها شعور داد و برای مصلحت بآنها خطاب کرد و همه
تعبیرات حقیقت دارند،
(1) و بسا گفته شده که جمادات هم اندکی شعور دارند بلکه روح دارند و فهم آن دشوار است گرچه پاره‌ای آیات و روایات بدان اشاره دارد.
و آن کوه نزد شما است" در تفسیر عیاشی است که و تواضع کرد کوهی که نزد شما است در موصل که بآن جودی گویند، و من گویم تفسیر جودی و گفتگوهای آن و دیگر متعلقات این داستان در کتاب نبوت است.
(بعد از شرح لفظ و اعراب گوید:) و گویا چون کشتی بجودی برخورد بلرزه افتاد تا گمان غرق شدن آن رفت و از این رو حضرت نوح بزاری و دعا پرداخت (2) چنانچه علی ابن ابراهیم در حدیثی طولانی از امام صادق (ع) کشانده تا آنجا که آب تا 40 روز از آسمان فرو ریخت و از زمین هم چشمه‌ها جوشیدند تا کشتی بلندی گرفت و آسمان را مسح کرد و نوح دست برداشت و گفت: ای رهمان اتقن یعنی پروردگارا نیکی کن و خدا بزمین فرمود تا آب را فرو کشد.
(3) و بروایت صدوق از امام رضا (ع) که چون نوح سوار کشتی شد خدا عز و جل باو وحی کرد ای نوح اگر از غرق ترسیدی هزار بار
لا اله الا الله
بگو و از من نجات بخواه تا تو را نجات دهم با هر که بتو گرویده، فرمود: چون نوح و هر که با او بود در کشتی استوار شدند و کشتی بلندی گرفت باد تندی بر آنها وزید، و نوح از غرق در امان نبود و باد بر او تندی گرفت و نفهمید هزار بار تهلیل گوید بزبان سریانی گفت:
هلولیا الفا الفایا ماریا اتقن ، فرمود: موج آب استوار شد و کشتی روانه شد.
آن حضرت بخود اشارت کرد" و تصریح نکرد و مقصودش از این مثل بیان این بود که گوسفند را برگزید برای تواضع که مایه عزت است در دو جهان، و دلالت دارد بر اینکه اختیار کمترین در مستحبات بقصد تواضع بهتر است و بااخلاصتر و از ریاء و شهرت‌طلبی و تکبر دورتر، و بسا که در اینجا تقیه هم منظور بوده و دور نیست که گوسفند در قربانی واجب در حج و غیر واجب افضل باشد و اخبار بسیاری بر آن دلالت دارند و گفتار در باره آن در جایش بیاید ان شاء الله و تعالی.
(4) 36- کافی: بسندش تا امام کاظم (ع) که تواضع اینست که با مردم رفتاری کنی که دوست داری با تو رفتار کنند (5) و در حدیث دیگر است که راوی گفت اندازه تواضعی که آدمی بدان متواضع گردد چه باشد؟ فرمود: تواضع چند درجه است یکی اینکه آدمی اندازه خود را بداند و خود را بمقامی که دارد وادارد با دلی پاک، نخواهد که رفتار کند با کسی جز بهمانی که با او رفتار کنند اگر بدی بیند آن را به نیکی عوض دهد، خشم
فرو خور و گذشت کن از مردم باشد و خدا نیکوکاران را دوست میدارد.
(1) روشنگری: بمردم رفتاری کند" یعنی از تعظیم و اکرام و بخشش بهمان اندازه که از مردم برای خود توقع دارد.
تواضع چند درجه دارد یعنی تواضع برای خدا و برای خلق باعتبار کمال نفس و کمبودش."
هر کس اندازه خود را بداند" از نظر عیب و تقصیر در برابر خالق، با دلی پاک از شک و شرک و خودنمائی و خودبینی، و کینه و دشمنی و نفاق و دوروئی که از بیماریهای دلند و خدای تعالی فرموده، در دلشان بیماریست.
و دوست ندارد که بکسی رساند" از طرف خدا یا خودش جز آنچه باو رسد، تا گوید اگر بدی بیند آن را به نیکی عوض دهد" یا با مدارا و پند خوب اشاره است بقول خدای تعالی (22- الرعد) و دفع کنند به نیکی بدی را و بیضاوی گفته: یعنی بدکرداری را به خوشگواری سزا دهند یا بدنبال گناهی کار ثوابی کنند تا آن را محو کند.