شرفیابی مرحوم آیت اللَّه آقا میرزا مهدی اصفهانی به محضر حضرت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف)

تاریخ ارسال:س, 01/07/1397 - 11:44

ملخص این داستان را حقیر از لسان یکی از برگزیدگان تلامذه معظم له شنیده ام و مفصل آن را از کتاب مجالس حضرت مهدی علیه السلام برای خوانندگان این کتاب نقل می نمایم. ایشان می فرمایند: استادی داشتم که اهل همین شهر؛ یعنی مشهد مقدّس بود. اسم او را می گویم چون مانعی ندارد. مرحوم میرزا مهدی اصفهانی (قدّس اللَّه سرّه). مردی فقیه، اصولی و دارای معارف بود. مردی خداشناس و خدا ترس بود. خود را در محضر خدا می دید. من لااقل سه هزار جلسه با او نشسته بودم و هرگز سه جلسه نمی گذشت که مرا از خدا می ترساند. مرا و حضار را متوجه خدا می کرد. او در هر جلسه ای بود حضار را متوجه خدا می کرد و از خدا می ترساند و یا امیدوار به خدا می نمود. پیوند بندگی بین بندگان حاضر و خدا ایجاد می کرد. مرد عجیبی بود. دریای علم بود. زیر دست بزرگانی تربیت

شده بود که الآن نمی خواهم نام ببرم. قضیه ای را برایم نقل نمود. یک وقتی ایشان در اضطراب فکری افتاده بود که به کدام راه برود. جمعی از حکمی ها و فلسفی ها او را به جانب فلسفه می کشاندند و گروهی از عرفا و صوفی مسلک ها او را به طریق عرفان و تصوف می کشاندند. عدّه ای او را به سیر و سلوک خاص دیگری می کشاندند. همه اینها را برای من گفته است ولی من نمی خواهم شرح دهم. او گیج شده بود که چکار کند. خدایا راه چیست. کدام راه را بروم. یک بزرگواری هم او را به راه متن شرع و فقاهت؛ یعنی همین راهی که الآن فقها می روند دعوت می کرد. او در میان این راه ها گیج مانده بود. اینها جزء اسراری بود که به من گفته و تا زنده بود مأذون نبودم که بگویم. امّا الآن چون از دنیا رفته است به جهت تقویت افکار اهل علم و اخلاص و ارادتی که به طلاب دارم عرض می کنم، من به این طلبه ها نهایت ارادت را دارم، چون اینها فداکاری عجیبی می کنند. از لذّت ها و شهوات مادی می گذرند و می روند در مدرسه ها درس می خوانند. اینها خیلی قیمت دارند. اینها می توانند در مدارس جدیده دوازده کلاس بخوانند بعد وارد دانشگاه شوند سپس به عنوان مهندس و دکتر وارد جامعه شوند و هر ماه پول های هنگفت دریافت کنند. ولی همه اینها را زیر پا گذاشته و پشت سر انداخته اند. در اتاق های مدرسه با حداقل ها می سازند و فقه آل محمّدعلیهم السلام را می خوانند. (پس از دعایی مفصل فرمودند) غرض از اینکه این قضیه را برای طلبه ها می گویم (مرحوم استاد) فرمود متحیر مانده بودم

که چه کنم. یک روز در وادی السلام نجف کنار قبر هود و صالح متوسل شدم، خدایا بیچاره ام، عاجز و حیرانم، نمی دانم به کدام راه بروم. «اهْدِنا الصِّرَ اطَ الْمُسْتَقِیمَ» راه راست را به من بنما. خدایا گم شده ام، حیران شده ام. (وقتی اینها را می گفت اشک در چشمانش ظاهر می شد و در همان حال به خدا ملتجی می شد). فرمود با خدا راز و نیاز کردم و نالیدم. خدایا چه کنم؟ حیران و ویلانم، راه را نمی دانم.

فرمود در همین حال یک وقت دیدم حضرت بقیّه اللَّه (ارواحنا فداه) تشریف فرما شدند. خود وجود جسمانی حضرت را با همین چشم های مادی دیدم. حضرت تشریف آوردند و در فاصله بیست قدمی من ایستادند. ناگهان دیدم نوار سبزی زیر سینه حضرت نگاه کردم. دیدم با خط نور اینچنین نوشته شده است. «طلب المعارف من غیر طریقتنا اهل البیت مساوق لانکارنا و قد اقامنی اللَّه و انا حجه ابن الحسن» ایشان می فرمود مدتی است که نمی دانم آیا کلمه (مساوق) بود یا (یساوق). و کلمه حجه بن الحسن مثل امضاء نوشته شده بود. ایشان فرمود دلم آرام گرفت، نگاه کردم، خواندم و ضبط کردم. ولی حضرت اجازه حرف زدن ندادند. وقتی خوب این جمله را دیدم و نقش خاطرم شد حضرت از نظرم دور شدند. ایشان فرمود در حال صحّت مغز و قلب و اعصاب و همه نظامات جسمانی حضرت بقیّه اللَّه (ارواحنا فداه) را با چشم دیدم.

السلام علیک یا ناضر شجره طوبی و سدره المنتهی قمر تکامل فی نهایه حسنه مثل القضیب علی رشافه قدّه فالبدر یطلع من ضیاء جبینه و الشمس تغرب فی شقائق خدّه ملّک الجمال بأسره فکأنّما

حسن

البریّه کلّها من عنده ماهی که در نهایت درجه زیبایی به کمال رسیده، به سان نی قدش موزون است.
از روشنایی، روی او چون ماه شب چهارده می درخشد، و خورشید در سرخی گونه اش ناپدید می شود.
همه حسن و جمال و زیبایی را مالک شده، مثل اینکه همه حسن و زیبایی مردم از اوست.
السلام علی الکهف الحصین و غیاث المضطرّ المستکین گر می خری شکسته تو، ما خود شکسته ایم گر خسته می پذیری، ما سخت خسته ایم لطف تو می گشاید اگر کار بسته را
ما پای خود به دست خود ای دوست بسته ایم ای خضر رهنما نظری کن به ما که ما
عمری به انتظار بر سر کویت نشسته ایم ای رستگان ز خویش ای بستگان به حق لطفی به ما کنید که از خود نرسته ایم