بدن در قبضه ي نفس ناطقه
در بحث معرفت نفس به جهت توجه به يقيني ترين معلوم ها، انتظار هست که اين بحث بتواند موجب «استحكام انديشه»ها گردد تا بقيه ي موضوعات را بر مبناي آن شکل دهيم. اگر در شناخت نفس موفق شويم مثل قواعد رياضي که مي توان بر اساس آن قواعد، هزاران مسئله را حل کرد، بسياري از معارف ديني حالت يقيني حضوري برايمان پيدا مي کند. بايد بتوانيم موضوعاتي را که در معرفت نفس مطرح مي شود در خود تجربه كنيم، وقتي اين موضوعات كاملاً براي ما ملكه شد مي توان دائماً از آن ها پنجره اي به سوي عالم مجردات باز نمود. سخن ما در این جلسه عبارت از اين است که:
«تن در قبضه ي «من» است و در حقيقت انسان دخالت ندارد، به همين جهت «تنِ» انسان از حالات نفس ناطقه متأثر مي شود».
«تن در قبضه ي من است» به اين معني است که اگر منِ شما اراده کند تا دست خود را بالا ببرد، دست شما هيچ مقاومتي از خود نشان نمي دهد، اين حالت در مورد هر قسمت از بدن مثل سر و گردن صدق مي کند لذا همين که بنده اراده كنم هر قسمتي از بدنم را حرکت دهم به راحتي مي توانم اين کار را انجام دهم. اين نوع ارتباط بين تن و نفسِ انسان به معني آن است که تن در قبضه ي من است.[1] قبلاً نيز بحث شد که تن انسان در حقيقتِ انسان دخالت ندارد يعني بود و نبودِ «تن»، در وجودِ نفس نقشي ندارد چون تن براي نفس ابزار است. البته اگر نفس در تعادل کامل باشد بدن او هم به عنوان يک ابزار، به کامل ترين شکل خواهد بود. ما نمي گوئيم «تن در كمال انسان دخالتي ندارد» بلکه بحث بر سر آن است که تن در حقيقت انسان دخالتي ندارد. نقش تن براي نفس مثل نقش حرارت براي آب است، چه حرارت آب دو درجه ي سانتي گراد باشد، چه هشتاد درجه، اين حرارت ها در تريِ آب -كه حقيقت آب است- دخالت ندارد. چون حقيقت آب، «تري» است و عوامل بيروني اين حقيقت را تغيير نمي دهد.
به جهت آن كه تن در قبضه ي نفس است از حالات نفس متأثر مي شود و همان طور که تن مظهر اراده ي نفس است و شما اگر اراده کنيد ظرفي را برداريد آن اراده در دست شما ظاهر مي شود و دست شما ظرف را بلند مي کند، تن شما حالات نفس شما را ظاهر مي کند. منِ انسان آنچنان بر تن او اِعمالِ حكومت مي كند و تن را از خود مي داند كه وقتي احوالاتي در درون خود پيدا كرد، آن احوالات در تن ظاهر مي شود. اگر شما غضبناک شويد آثار غضب در جسم شما ظاهر مي شود در صورتي که غضب حالتي است نفساني و مربوط به نفس شماست. با اين که تن انسان در حقيقت انسان دخالت ندارد اما به جهت نوعي اتحاد که بين نفس و تن هست، حالات نفسِ انسان بر تن انسان ظاهر مي گردد.
اين نکته ي ارزشمندي است که متوجه باشيم در عين آن که تن و نفس دو ذات متفاوت اند نفس ناطقه تن را به عنوان ابزار در اختيار گرفته و نوعي اتحاد تحت عنوان «اتحاد انضمامي» با آن دارد و شما مي توانيد اين نکته را در خود تجربه کنيد که در عين دوگانگي بين نفس و تن، اگر نفسِ شما غضبناک شود، آثار آن در تن شما ظاهر مي گردد. از اين طريق بابي در انديشه ي شما گشوده مي شود که پس رابطه ي عالم مجردات با عالم ماده مي تواند اين گونه باشد و اگر عالم معنا و ملائکةالله نظر مثبت به ما داشته باشند در زمين و امور مادي به گونه اي ظهور مي کنند که موجب برکات در زندگي ما مي گردند و اگر طوري عمل کنيم که ملکوتيان به حکم الهي از ما غضبناک شوند به همان اندازه زمين از برکات ملائکه محروم خواهد شد. علت اصلي بحران زدگي دنياي مدرن همين بي توجهي به عالم غيب و ملکوت است و نتيجه ي طبيعي اين بي توجهي بي برکتي دنيا و بروز بحران هاي مختلف انساني و زيست محيطي است.[2]
در این جلسه روشن مي شود، اولاً: موجوداتِ «مجرد» مي توانند «ماده» را در قبضه ي خود بگيرند، ثانياً: در قبضه قرارگرفتن عالم ماده توسط عالم مجردات به اين معنا است كه برکات عالم معنا بر عالم ماده جاري مي شود، همان طور که حالات نفس بر تن ظاهر مي گردد و هرکس مي تواند اين رابطه را در خود تجربه کند.
شما در تجربه ي خود مي يابيد که حالات روحي تان بر تن اثر مي گذارد و اين مربوط به وقتي نيست که بيدار هستيد، حتي وقتي خواب مي بينيد که مثلاً از كوه سقوط کرديد و همين طور به طرف پائين غلط مي خوريد و ديگر نزديک است از ارتفاعي خيلي بلند سقوط کنيد، بيدار مي شويد و خود را در رختخواب مي يابيد، اما فردا صبح احساس مي کنيد بدن تان درد مي كند و خسته ايد - البته چون پذيرفته ايد که بدن شما آسيبي نديده است به چيزي نمي گيريد- ولي گاهي اينقدر ماهيچه ها درد مي كند كه مجبور مي شويد به پزشك مراجعه کنيد و پزشک هم يک پماد ماهيچه اي تجويز مي کند و شما مصرف مي کنيد و بهبود مي يابيد. در حالي که در خيال نفس ناطقه ي شما صورتِ از کوه سقوط کردنِ بدن شما واقع شد ولي چون نفس ناطقه يک نحوه اتحادي با بدن دارد و بدن در قبضه ي آن است، حالات نفس بر بدن سرايت مي کند.
پزشکان مي گويند بيش از نود درصد سكته هاي قلبي در خواب اتفاق مي افتد! چون نفس ناطقه يا روح در خواب با صحنه اي فوق العاده و غيرقابل تصور روبه رو مي شود و قلبِ گوشتيِ در قفسه ي سينه، عکس العمل نشان مي دهد و از حالت طبيعي خارج مي شود.[3] اين تجربه نشان مي دهد متفاوت بودنِ حقيقت روح از تن، به معناي اين نيست كه اين دو هيچ ارتباطي نداشته باشند.
گاهي در خواب با کسي دعوا مي کنيد، شما بزن و او بزن، شما بزن و او بزن، يك مرتبه او يك مشت محكم به شما مي زند، از خواب مي پريد، مي بينيد چه عرقي كرده ايد! قلب تان هم به شدت مي تپد! خوب است کمي روي اين پديده فكركنيم. شما اكثراً فيزيولوژي خوانده ايد و مي دانيد علت اين كه حرکات قلب شديد مي شود تحرک زياد و فعاليت بيش از حد ماهيچه ها است. مثلاً ماهيچه ها در اثر دويدنِ زياد نياز به اکسيژن و غذاي بيشتر دارند و از طرفي بايد گازكربنيكِ توليدشده را با سرعتِ بيشتري دفع نمايند، قلب شروع مي كند به حرکتِ بيشتر تا به کمک دهليز راست، خوني را كه حامل گازكربنيك است تصفيه کند و به کمک بطن چپ مواد غذايي را به ماهيچه ها پمپاژ نمايد در صورتي که در خواب، بدون آن که بدنِ شما تلاشي داشته باشد و با اين که ماهيچه ها کاملاً در حال استراحت بوده اند و فقط مَنِ شما يعني نفس ناطقه ي شما بود که دعوا مي کرد، ولي قلب شما که عضوي از بدن شماست به تپش در مي آيد و فعاليت آن از حالت عادي بيشتر مي شود. و قلب تمام عملياتي كه وقتي بدنِ در حالت بيداري در يک دعوا برايش پيش مي آيد، در دعوايي که نفس در خواب انجام مي دهد، برايش پيش مي آيد. اين به جهت آن است که حكمِ «من»، بر «تن» سرايت مي کند و راز اين مسئله چيزي نيست جز اين که نفس ناطقه بدن را به عنوان ابزار به صورت تکويني براي خود انتخاب کرده و آن را شکل داده و در قبضه ي خود دارد، در نتيجه احوالات نفس بر بدن سرايت مي کند.[4] هر چند:
تن بُوَد چون غلاف و جانْ شمشير
كار، شمشيـر مي كنـد نه غلاف
در مباحث قبلي روشن شد همه ي ادراكات ما مربوط به «من يا نفس ناطقه» است. در نکته ي سوم روشن مي شود نه تنها همه ي ادراكات ما مخصوص نفس است، بلكه در واقع «من يا نفس» است كه بر تن حكومت مي كند و احوالات خود را بر تن سرايت مي دهد. در همين رابطه امام صادق(علیه السلام) مي فرمايند: «ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ»[5] بدن در انجام اعمال، احساس خستگي و ضعف نمي كند وقتي كه نيت و شناخت انسان به آن اعمال قوي باشد. يعني هراندازه روح و نفسِ انسان قدرت و نفوذ داشته باشد حکومت آن بر تن بيشتر است و مقاومت هاي تن - به اقتضاي وجودِ مادي اش- مانعي براي روح نخواهد بود.
موضوعِ «سرايت حالات نفس بر بدن» در عين ساده بودن بسيار مهم است و مي تواند در کنار مطالب گذشته قاعده اي را در انديشه ي ما پايه گذاري کند كه در عين اين كه «من يا نفس ناطقه» غير از «تن» است، اين جدايي و دوگانگي طوري نيست که منِ انسان نقشي در تن نداشته باشد و احوالات آن در تن ظاهر نشود، تا آن جا اين بحث گسترش دارد که مي توانيد با اصلاح نفس از افراط و تفريط، تن خود را در تعادل قرار دهيد.
با توجه به امر فوق سعي بفرمائيد با دقت هرچه بيشتر و با تجربيات شخصي، ملاحظه کنيد چه اندازه با کنترل روح مي توان جسم را در سلامت نگه داشت. اكثر قريب به اتفاق بيماري ها به اين صورت شروع مي شود که ابتدا روحِ انسان آماده ي پذيرش آن بيماري مي شود و سپس آن را به جسم سرايت مي دهد و جسم مريض مي شود و يا ابتدا روح از تعادل خود خارج مي شود و بدنِ خود را درست تدبير نمي کند و آثار آن عدم تدبير آن است که عضوي از اعضاء بدن نمي تواند به حرکت طبيعي خود ادامه دهد.
امروزه پزشکاني به صحنه آمده اند که معتقدند هرگز علت بيماري ها ميکروب ها نيستند بلکه ميکروب ها معلول بيماري اند و هنگامي که بيماري پايان پذيرد آن ها نيز به خودي خود از بين مي روند. آنچه نقش اصلي را در بيماري دارد زمينه ي روحي انسان ها است، زيرا بسياري از ميکروب هايي که در بدنِ افرادِ بيمار هست، در بدن افراد سالم نيز وجود دارند ولي در بدن افراد سالم شرايط آماده ي تأثير ميکروب ها نيست. آقاي دکتر «ام. بدو. بيلي» در سال 1928 در مجمع ضد مايه کوبي مي گويد: «حاضرم قاطعانه بگويم که اولاً: حتي يک مورد هم ثابت نشده که ميکروب علت اصلي بيماري باشد. ثانياً: در هيچ موردي سِرمي پيدا نشده که در درمان يا جلوگيري از بيماري موفقيت کامل حاصل کرده باشد»[6] پروفسور پيتنکو براي آن که فرضيه ي ميکروبي را مورد بحث قرار دهد، محتواي يک لوله آزمايشِ پر از ميکروب وَبا را که براي يک هنگ سرباز کافي بود، بلعيد و هيچ اتفاقي رخ نداد و گفت: ميکروب ها در ايجاد بيماري «وبا» هيچ نقشي ندارند، موضوع مربوط به استعداد افراد است.[7] اين تجربيات مي رساند که اگر رابطه ي بين نفس و بدن درست برقرار شود، نفس مي تواند به خوبي بدن خود را در راستاي اهدافي که به آن بدن نياز دارد تدبير کند.
---------------------------------------------
[1] - البته در عين آن که تن با تمام اعضاء و به صورت تکويني در قبضه ي نفس ناطقه است، تمام اعضاء در اختيار بُعد تشريعي انسان نيست و شما نمي توانيد هرطور که مايل بوديد معده يا قلب خود را مديريت و تدبير کنيد، چون بين بُعد تکويني و تشريعي نفس شما تفاوت هست که شرح آن در جلسه ي پنجم خدمت عزيزان عرض مي شود.
[2] - براي پيگيري بيشتر به کتاب «فرهنگ مدرنيته و توهّم» از همين مؤلف رجوع شود.
[3] - اين که سکته ها در خواب، بيشتر از سكته در بيداري است به جهت آن است که «حكومت حس» در خواب كم مي شود و خيالات تحرک زيادتري دارند، درنتيجه صحنه هاي غيرعادي اي كه انسان در خواب مي بيند، خارق العادگي بيشتري دارند.
[4] - در راستاي تأثيرپذيري «تن» از حالات روح، علم «روان درماني» پايه گذاري شده است، در حدّي كه براساس تجربيات اين علم بسياري از بيماري هاي تن را بايد در عدم تعادل روان انسان جستجو كرد، و روشن شده است كه روان انسان ها بدون خدا همواره در بيماري به سرمي برد و براي ارتباط با خدا، شريعت و عبادت نياز است.
[5] - «مَن لا يحضره الفقيه»، ج 4 ، ص 400.
[6] - هاري بنجامين، راهنماي همگان براي درمان طبيعي، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ص 43.
[7] - همان، ص 44.