مقام و تأثیر حضرت حجت
مقام و تأثیر حضرت حجت
بسم الله الرحمن الرحیم
سَلامٌ عَلَی آلِ یس، السَّلامُ عَلَیكَ یا داعِی اللهِ وَ رَبّانِی آیاتِهِ
السَّلامُ عَلَیكَ یا بابَ اللهِ وَ دَیانَ دینِهِ
السَّلامُ عَلَیكَ یا خَلیفَةَ اللهِ وَ ناصِرَ حَقِّه، السَّلامُ عَلَیكَ یا دَلیلَ ارادَتِهِ[1]
سلام بر همه خانواده محمّد (صل الله علیه و الهی وسلم)، سلام بر تو اى دعوت كننده به خدا و تربیتشده آیات او، سلام بر تو اى دریچه ارتباط با خدا و دینشناسِ دین او، سلام بر تو اى خلیفه خدا و مددكار حقّ او، سلام بر تو اى حجّت خدا و رهنماى خواست او.
تولّد انسان كامل، قطب دایره امكان، ابْنِ نَبَأِ الْعَظیم، امام زمان و حجّت حق را به همه دلهاى باطراوت به نور حضرت و منتظران عدالت آن حضرت تبریك عرض مىنماییم.
بحثى كه خدمت عزیزان داریم یكى درباره «مقام حضرت» و دیگرى درباره «تأثیر حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشريف)» است. در این بحث سعى شده است سخنان بزرگان دین و اندیشه تا حدّ امكان به صورتى آسان و روان آورده
مبانى معرفتى مهدویت، ص: 124
شود تا ببینیم ما شیعیان بر چه مبنایى این چنین محكم پاى اعتقاد به مقام و تأثیر حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه الشريف) ایستادهایم.
از نظر روایت پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) در مورد اینكه دین اسلام به چه كسى ختم مىشود، چه در متون روایى شیعه و چه اهل سنّت هیچ مشكلى نداریم. به عنوان مثال احادیثى از پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) در كتب اهل سنّت هست كه مىفرماید: امامان از اهل قریش و از نسل فاطمهزهرا (س) هستند كه آن روایات در كتابهایى چون عبقاتالانوار و الغدیر جمعآورى شده است و یا احادیثى كه نام هر دوازده امام را برده است كه از آن جمله حدیث جابربنعبدالله انصارى است كه از قول پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) نام هر دوازده امام را نقل مىكند تا حسنبنعلى (علیه اسلام) یعنى حضرت امام عسگرى (علیه اسلام) را، بعد حضرت مىفرمایند: و پس از او فرزندش كه نام و كنیه او با نام و كنیه من یكى است، و خداوند او را بر همه جهان حاكم مىسازد و اوست كه از نظر مردم پنهان مىشود و غیبت او طولانى است تا آنجایى كه فقط افرادى كه ایمان آنان استوار و آزموده و عمیق است، بر عقیده خود در مورد امامت او باقى مىمانند.[2]
بنابراین در اثبات وجود و مقام حضرت در روایات، مشكلى نداریم. آنچه كه در این جلسه به آن مىپردازیم، دلیلهایى در رابطه با مقام و تأثیر حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه الشريف) است.
مبانى معرفتى مهدویت، ص: 125
از آنجایى كه نیایش و شعر هم یك نوع تفكّر است و اندیشه را بیشتر از روشهاى بحثى وسعت و پرواز مىدهد. اجازه دهید با زبان نیایش اندیشه را به پرواز درآوریم و سپس همینمتون را كه به صورت نیایش نوشتهام كمى شرح دهم.
خدا را سپاس مىگوییم كه چشم ما را به حاكمیت و ظهور كسى عطف كرد كه آرزوى دیدارش ما را بىقرار كرده است، لذا از خدا مىخواهیم كه به حق خود او ما را از دیدار آن منجى عالم محروم مگرداند.
اى خداى بزرگ! تو را سپاس كه جهانت را بدون راهنما نگذاشتى و تو را سپاس كه وقتى پیامبرانت سخنانشان را گفتند و رفتند و آخرین پیامبرت هم سخنانش را گفت و رفت، ما را به حال خود رها نكردى، بلكه ما را به سوى اهلبیت معصوم پیامبرت (علیهم السلام) راهنمایى كردى و نگذاشتى در فضاى بىسر و سامانى بعد از رحلت رسولالله (صل الله علیه و الهی وسلم) طعمه اختلاف سقیفهسازان شویم و از مقصد باز بمانیم.
پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) فرمودند:
«انّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَینِ كِتابَاللهِ وَ عِتْرَتی اهْلَبَیتی ما انْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا ابَداً»[3]
؛ یعنى من در بین شما دو چیز گرانبها گذاردم؛ كتاب خدا و اهل بیتم را، تا زمانى كه به آن دو تمسّك جویید، هرگز گمراه نمىشوید. این حدیث به حدیث ثقلین معروف است. چندین و چندبار حضرترسولاكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) آن را به صورتهاى مختلف گفتهاند، به همین جهت، به شكلهاى مختلف روایت
مبانى معرفتى مهدویت، ص: 126
شده است. بارها رسولاكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) فرمودند: من شما را بعد از خودم سرگردان نمىگذارم، كتاب خدا و اهل بیت من با شما هستند و لذا كسى كه واقعاً مىخواهد سیره و سنّت پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) را ادامه دهد، از طریق كتاب خدا و اهل بیت معصوم (علیهم السلام) مىتواند این راه را ادامه دهد و تأكید فرمودند، این دو- یعنى كتاب خدا و اهل بیت من- از هم جداشدنى نیستند و لذا همانطور كه خداوند فرمود، قرآن را تا قیامت حفظ مىكنم،[4] اهلالبیت (علیهم السلام) هم كه از قرآن جداشدنى نیستند، تا قیامت باقى هستند. از اینرو مىگوییم كسى كه گفت:
«حَسْبُنا كِتابَ الله»[5]
؛ یعنى ما را كتاب خدا كافى است، او در واقع كتاب خدا را كنار گذاشت.
هنگامى كه پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) در حال احتضار بودند، فرمودند كاغذ و قلمى بیاورید تا چیزى بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید كه این موضوع در جوامع روایى شیعه و سنّى به حدیث قرطاس یا یومالخمیس مشهور است. در چنین شرایطى بود كه خلیفه دوم گفت نیازى به كاغذ و قلم نیست، چون او هذیان مىگوید، كتاب خدا ما را كافى است،[6] در حالى
مبانى معرفتى مهدویت، ص: 127
كه قرآن درباره پیامبر مىفرماید: «ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی»[7]؛ یعنى پیامبر (صل الله علیه و الهی وسلم) از روى هوى و هوس سخن نمىگوید و آنچه مىگوید جزء دین خداست. خدا در آیه 23 سوره شورى به پیامبر (صل الله علیه و الهی وسلم) دستور مىدهد كه: «قُلْ لا اسْئَلُكُمْ عَلَیهِ اجْراً الّا الْمَوَدَّةَ فِىالْقُرْبی»؛ یعنى اى پیامبر! به امّت بگو: من در ازاى رسالتم از شما هیچ چیز نمىخواهم مگر مودّت و محبّت به نزدیكانم. و پیامبر (صل الله علیه و الهی وسلم) به دستور خدا بارها فرمودند: اهل بیت من را مودّت و محبّت كنید كه شما را نجات مىدهند. بنابراین پیامبر اكرم (صل الله علیه و الهی وسلم) به دستور خداوند، چراغهاى هدایت را به ما نمایاندند تا بعد از رحلت ایشان به گمراهى و ضلالت گرفتار نشویم و طعمه سقیفهسازان نگردیم. هر چند بسیارى از مسلمانان چون حرف پیامبر (صل الله علیه و الهی وسلم) را نشنیده گرفتند، گرفتار اختلاف شدند. پس خدا را شكر كه خداوند چشم ما را متوجّه این خانواده كرد و امروز
مبانى معرفتى مهدویت، ص: 128
مثل همه اولیاء آرزومند دیدار آخرین نفر از سلسله هدایتگران معصوم هستیم و در دعاى ندبه ندا سر مىدهیم:
«اینَ وَجْهُ اللهِ الَّذی الَیهِ یتَوَجَّهُ الْاوْلِیاء؟»
یعنى كجاست آن وجه حضرت حقّ كه اولیاى خدا به سوى او متوجّهاند؟
[1] ( 1)- زیارت آل یاسین.
[2] ( 1)-« منتخبالاثر»، لطفالله صافى، ص 101.« مناقب مرتضوى»، كشفى ترمذى حنفى، ص 56.
[3] ( 1)- حدیث ثقلین در بین دانشمندان اهل سنّت نیز معتبر است به طورى كه جناب آقاى میرحامد حسین( ره) در شش جلد كتاب، سند حدیث را بررسى نموده است.
[4] ( 1)- خداوند در آیه 9 سوره حجر مىفرماید\i:« انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظُون»\E؛ یعنى ما ذكر را خودمان نازل كردیم و حتماً خودمان هم آن را حفظ مىكنیم.
[5] ( 2)-« صحیح بخارى»، كتاب العلم، باب كتابةالعلم و شرح بخارى كرمانى، ج اوّل، ص 127.
[6] ( 3)- ابنابىالحدید به نقل از كتاب« تاریخ بغداد» اثر احمدبنابىطیفور، چنین نقل مىكند كه ابنعباس گفت: زمانى در آغاز خلافتِ عمر، بر او وارد شدم. او به خوردن خرما مشغول بود و مرا دعوت به خوردن كرد و من خرمایى برداشتم و خوردم. از من پرسید: عبدالله از كجا مىآیى؟ گفتم از مسجد، گفت: پسر عمّت را چگونه ترك كردى؟ من گمان كردم مقصودش عبداللهبنجعفر است، اما او گفت كه مقصودش« عظیم اهلالبیت» است. من گفتم، مشغول آبیارى نخلهاى بنىفلان بود و در همان حال قرآن مىخواند. پرسید: آیا در سر او هنوز در باره خلافت اندیشهاى هست؟ گفتم: آرى. گفت: آیا بر این باور است كه رسولخدا( ص) او را منصوب كرده؟ گفتم: آرى، بهعلاوه من از پدرم( عباس) در این باره پرسیدم، او نیز تأیید كرد. عمر گفت: آرى از رسولخدا( ص) در باره وى مطلبى بود كه حجت نتواند بود. آن حضرت هنگام بیمارى، تصمیم داشت تا به اسم او تصریح كند، اما من به خاطر اسلام از این كار ممانعت كردم، زیرا هیچگاه قریش بر او اجتماع نمىكردند و اگر او بر سر كار مىآمد عرب از سراسر نقاط به مخالفت با او مىپرداخت. رسولخدا( ص) از تصمیم درونى من آگاه شد و از این كار خوددارى كرد( ابنابىالحدید، ج 12، ص 21).
بنا به نقل بخارى و ابنواسعه: ابنعباس در حالى كه اشك چونان سیل بر گونههایش جارى بود مىگفت: تمام مصیبت و بدبختى همان است كه با اختلاف و شلوغكارى خود، مانع از نوشتن كتاب، توسط رسولخدا( ص) شدند و گفتند: رسولخدا هذیان مىگوید( تاریخ طبرى، ج 3، ص 193).
[7] ( 1)- سوره نجم، آیه 3.