شعر / کوفه میا امام غریب قریب ها
آقا سلام می دهم از جان و دل به تو تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را آقا کمی اجازه بده درد دل کنم امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟!
آقا سلام می دهم از جان و دل به تو
تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را
آقا کمی اجازه بده درد دل کنم
امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟!
کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم
از دست بی وفایی این نانجیب ها
گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین
کوفه میا امام غریب قریب ها!
این مردمی که بنده ی دینار و درهمند
یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند
این نان به نرخ روز خوران قسم فروش
دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند
تّجار کوفه فکر ادای نماز شکر
از بس که کارشان سر و سامان گرفته است
فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر
کار تمام نیزه فروشان گرفته است
این جا همه به فکر خرید لوازمند
اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان
در انتظار روز پذیرایی تواند
آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان
بازی کودکانه ی اطفالشان شده
پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام
وقتی که می خورد به هدف ضربه هایشان
حس می کنند از این که گرفتند انتقام
دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای
کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد
از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت
از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد
نقشه برای دخترک تو کشیده اند
کوفه میا که کوفه پر از قوم کافر است
در بین هر محله شان هر شبانه روز
حرف از کنیز بردن و خلخال و معجر است
منبع: شعر از محمد فردوسی/ سایت قاسمیون
- وبلاگ ایمان فروزش
- بازدید: 1180
- 1