هنر، تجلی ذکر اجتماعی در مسیر تاریخ/بخش سوم
سوال : در معارف دینی موضع گیری هایی دربارة برخی هنرها دیده می شود؛ نسبت به برخی هنرها مانند خطاطی و شعر، موضع گیری ها مثبت و نسبت به برخی دیگر مانند موسیقی، موضع گیری ها منفی است. اما گویا نسبت به برخی هنرها مانند هنر قالی بافی و سفال گری هیچ موضع گیری خاصی وجود ندارد. آیا درباره این هنرها که به عبارتی در منطقه الفراغ قرارگرفته اند می توان دو نوع موضع گیری کرد؟
جواب : اگر نگاه به دین حداقلی باشد بسیاری از این حوزه ها از حیطة هنر خارج خواهند شد. اما اگر نگاه به دین، نگاه حداکثری باشد این امر تابع نوع تفسیر از دین حداکثری خواهد بود؛ اگر تفسیر از دین حداکثری تابع نگاه دائره المعارفی باشد برای هر موضوعی باید به دنبال نص صریح در آیات و روایات بود. اما اگر نگاه به دین دائره المعارفی نباشد و دین نیز در اخلاق و احکام و عقاید خلاصه نگردد و به عبارتی دین به «الوهیت، ولایت و شریعت» تعریف شود، در این صورت منطقه الفراغ بی معنی خواهد بود. هیچ موضوعی را نمی توان یافت که دین دربارة آن نظر نداشته باشد. چگونه ممکن است که غرب در برنامه ریزی توسعه، هنر را جزئی از توسعه بداند و نسبت به اجزاء آن اظهار نظر کند اما دینی که ادعای خاتمیت دارد به هنر نپرداخته باشد؟ ازآنجا که دین ناظر به تکامل است بی تردید به موضوع هنر نیز می پردازد. وقتی ظرفیت تولی به دین در شکل اجتماعی ارتقاء می یابد، تکامل فهم دین محقق می شود که به معنی تکامل تفقه است. دلیل عدم استنباط احکام برخی از موضوعات مبتلابه دنیای امروز، بی توجهی و سکوت دین نسبت به این موضوعات نیست. البته مقصود این ادعا نقلی شدن اجزاء هنر و دانش و یا دائره المعارفی کردن دین نیست؛ در حوزه ای مانند فیزیك نیز اگر گفته می شود فیزیك باید اسلامی شود به معنای نقلی شدن آن نیست. مقصود این هم نیست كه قرآن مستند به لایه های عمیق تری از علوم است كه موجب تسلط بر لایه های باطنی تر جهان می شوند؛ چراكه آن بخش از معارف فعلاً در دسترس نیست. ممکن است در عصر ظهور چنین امری محقق شود. در عین حال فرآیند پیچیده تری برای دینی شدن علوم تعریف می شود كه طی آن باید امكان ورود مفروضات اساسی دین و غایات دینی در پیش فرض های روش تحقیق علم فراهم گردد.
بنابراین انواع هنر باید تحت مدیریت دینی قرارگیرند؛ اگر فرآیند تحقیق در آنها تحت مدیریت دینی باشد و نرم افزارهای تحقیق آن نیز متناسب با فرهنگ مذهب باشد، هنر دینی حاصل خواهد شد؛ البته هنر دینی برابر با دین نیست همچنان که رسالة عملیه فقیه نیز برابر با دین نیست. به عبارت دیگر این هنر به حجیت می رسد نه به برابری با دین. بدیت ترتیب می توان تکامل هنر را مدیریت کرد و به حجیت رساند.
نمی توان گفت دین دربارة سفال گری و یا کاشی کاری نظری ندارد. البته ابتداء باید چیستی نگاه به کاشی کاری مشخص گردد تا چیستی حکم آن نیز مشخص شود. نقاشی یک کودک را که منحصر در چند خط و چند رنگ باشد می توان حلال دانست (مگر اینکه تصویر ذی روحی نقاشی کند) اما دربارة اثر یک نقاش ماهر که هر خط و رنگ آن هزاران احساس را در مخاطب برمی انگیزد، نمی توان به راحتی حکم داد؛ چراکه این اثر در روان مخاطب تصرف می نماید. در اینجا حکم این تصرف روانی موضوعیت دارد. ممکن است تصویر یک مومن مجاهد با رنگ و خطوط خاصی کشیده شود که موجب بروز احساس ناخوشایندی در بیننده گردد. آیا در اینجا می توان گفت که کشیدن این تصویر ذی روح و رنگ آمیزی آن بلااشکال است؟ آیا این گونه حکم دادن کافی است؟ به اندازه ای که قدرت محاسبه نسبت به موضوعات بیش تر شود، نسبت آن نیز با احکام بیش تر برقرار می شود؛
سوال : آیا در اینجا فقط احساس ملاک است؟
جواب : نه تنها احساس، بلکه سهم تأثیر هر اثر باید در مجموعة فرآیند تکامل اجتماعی مورد دقت قرارگیرد. تفقه در این قبیل موضوعات بسیار پیچیده است؛ نمی توان صرف اینکه یک عنوان موضوعی در روایات وجود ندارد آن را حلال یا حرام دانست.
سوال : مشکل تزاحم چگونه حل می شود؟
جواب : تزاحم باید به نسبت در تخصیص ختم شود. در احکام فردی تزاحم موردی است ولی در تخصیص اجتماعی تزاحم دائمی است؛ بنابراین به جای تزاحم باید ایجاد تضاعد کرد؛ به عبارتی باید نسبت های تخصیص به گونه ای برقرار گردند که موید یکدیگر باشند. همچنان که واحد مطالعه فقه حکومتی جامعه است و در عین حال حکم فردی صادر می کند در حالی که ممکن است در یک فاصله زمانی نسبت به یک موضوع دو حکم متفاوت صادر کند. مانند نسخه پزشک که برای درمان یک بیمار در مراحل مختلف، متفاوت است.
سوال : آیا پژوهش هایی که برمبنای فقه مضاف شکل می گیرد مانند فقه رسانه می توانند زمینه ساز هنر دینی باشند؟
جواب : این تلاش ها مثبت هستند اما هنر باید باالاصاله معطوف به معارف اهل بیت(ع) باشد نه معطوف به فلسفه و عرفان.
سوال : آیا این موضع متفکرین تفکیکی نیست؟
جواب : خیر؛ در پاسخ شما مثالی از مرحوم استاد علی صفایی (ره) می زنم. به ایشان گفتند : تو هم مثل مرحوم شریعتی فکر می کنی و از انسان آغاز می کنی.ایشان پاسخ داد: هنگام کودکی که تازه با حروف الفبا آشنا شده بودم کتاب ها را که می دیدم تصور می کردم همة آنها یک مطلب را نوشته اند. چون همه با همان سی و چند حرف نوشته شده اند. محتوای هنر و ساختار آن باید تابع انبیاء(ع) باشد نه تابع دیگران ولو عرفا و فیلسوفان. ساختن تمدن و هنر عارفانه و فیلسوفانه هدف نیست. در موضوع علم نیز ادعایی مطرح است که برای تولید علم دینی ابتداء باید فلسفه های مضاف را مبتنی بر فلسفة متعالی تولید کرد سپس این فلسفه های مضاف را در علوم اشراب نمود تا علوم دینی تولید گردد. بر این ادعا اشکالاتی وارد است؛ ابتداء اینکه آیا ظرفیت بالفعل آن فلسفه، ظرفیت پاسخ گویی به سؤالات حوزة فلسفه های مضاف را دارد؟ به عبارتی آیا می توان مبتنی بر آن، فلسفة اقتصاد یا فلسفة سیاست تولید کرد؟ بر فرض تحقق این امر، تمدن حاصل چیزی جز تمدن فیلسوفان نیست در حالی که هدف ایجاد تمدن انبیاء(ع) است؛ بنابراین هنر باید معطوف به دین باشد نه معطوف به فلسفه. البته در دین هم ممکن است فلسفه و عرفان وجود داشته باشد اما این فلسفه و عرفان، فلسفه و عرفان اسلامی است نه فلسفه و عرفان مسلمین. کمااینکه در حوزة معارف، فقه وجود دارد حتماً فقه اخلاق و عرفان و فقه حکمت و کلام هم وجود دارد. بنابراین ممکن است هنر در جایی نیازمند معارف فلسفی هم باشد اما این فلسفه باید فلسفة دینی باشد نه فلسفة مسلمین. بنابراین فلسفه و عرفان هم باید دینی شوند. البته سخن این نیست که عرفان شیعی کنونی همان عرفان یونان و هند است. حقیقت این است که بسیاری از معارف دقیقة دین وارد حوزة عرفان و فلسفه موجود شده است به نحوی که آن را از فلسفه و عرفان یونانی و هندی و... متمایز کرده است.
البته این عرفان و فلسفه یک لغزشگاه دارند و آن اینكه در پایگاه حجیت تغییر ایجاد نكرده اند؛ یعنی شهود عرفانی و استدلال فلسفی را در عرض وحی حجت دانسته اند. به عبارتی معتقدند فیلسوف می تواند از بدیهیات شروع كند و با برهان عقلی تا هرجا كه می خواهد پیش برود و تمام نظرات او هم حجت است؛ اما حقیقت این است که منطق حجیت باید بالاتر از فلسفه قرارگیرد که البته اثبات این ادعا به معرفت شناسی خاصی متكی است.
از آنجا که فهم تابع اختیار است اولین نقطه ای كه باید منطق ساخت، منطق تبعیت اختیار از اختیار معصوم(ع) چه در حوزة شهود و چه در حوزة استدلال است. ابتداء منطق تبعیت لازم است سپس منطق حجیت و پس از آن منطق اكتشاف. اكتشافی که در تبعیت از نبی اكرم(ص) واقع می شود اكتشاف حق است. اگر منطق شكل گیری شهود در تبعیت از نبی اکرم(ص) باشد، حق است و در غیر این صورت شهودی كه فرآیند پیدایش آن حق نیست باطل است.
بنابراین مقصود از معطوف بودن هنر به دین، این نیست كه در آن، اندیشه های عرفانی و دلیل عقلی وجود نداشته باشد؛ شكی نیست كه هنر نیازمند شهود و محاسبات عقلی است؛ بنابراین هنر نیازمند عرفان و فلسفة دینی است. در حالی كه عرفان و فلسفه خود باید تسلیم دین شوند؛ آنگاه هنری كه از سرچشمة فلسفة دینی و عرفان دینی و فقه دینی ارتزاق می كند، هنر دینی خواهد بود؛ بنابراین هم در ساخت محتوای هنر و هم در ساخت صورت هنر باید تبعیت از دین را اصل قرار داد تا هنر دینی حاصل شود. این به معنای نقلی كردن هنر نیست؛ بلکه به معنی مدیریت دینی تحقیقات در توسعة هنر است. به عبارت دیگر نرم افزارهایی كه در تولید هنر به كار گرفته می شود باید نرم افزارهای مستند به دین بوده و غایات هنر، غایات معطوف به غایات دینی باشد. این معنای هنر دینی است در مقیاسی كه در حال حاضر امكان ایجاد آن وجود دارد.
همچنین هنر دینی باید معطوف به تكامل تاریخ باشد و تكامل تاریخ هم به تكامل قرب تعریف شود؛ یعنی باید معطوف به گسترش عبودیت و ادراك توحیدی و احساس توحیدی از عالم باشد و بتواند این احساس و ادراك را در همه حوزه های حیات جاری كند. نكتة مهم این است كه بستر حركت تاریخ در سیر خود به سوی قرب، از بستر درگیری حق و باطل و به عبارت دیگر از بستر تعارض ولایت حق و ولایت باطل عبور می كند. بر همین اساس هنر دینی باید هنر معطوف به ولایت حق باشد و بستر توسعة ولایت حق را فراهم آورد و آینده نگری هایش بر همین اساس شكل گیرد. همان طور كه دكترین نظام باید دكترین مهدویت باشد، دكترین هنر اسلامی نیز باید دكترین مهدویت باشد و از بستر عظیم چالش تمدنی، جامعه را عبور دهد. نمی توان هنر را براساس صلح كلی معطوف به توحید و معنویت شکل داد و بعد ادعا کرد که چنین هنر شهودی و اشراقی ای اسلامی است. در مباحث هنر اشراقی عرفان كلی مبنای هنر قرار می گیرد و احساسات عارفانه در هنر جاری می گردد؛ این كافی نیست. هنر باید از بستر جریان درگیری حق و باطل عبور كند و ابزار بسط ولایت حق و محدود كنندة ولایت باطل باشد. هنر باید ابزار اقامه كلمة ولایت و بسط دهندة معروف باشد. هنر باید سد راه منكر شود. هنر باید با مناسبات تفرعن و شیطنت مقابله كند. تعبیر امام (ره) بسیار لطیف است كه می فرمایند: هنر باید درد و رنج پابرهنگان را نشان دهد نه مطالبات قشر مرفه را.
بنابراین هنر باید معطوف به دین باشد، نه معطوف به چیز دیگر هرچند عرفان و فلسفه. معطوف بودن هنر به دین بلافاصله آن را به موضوع ولایت و جریان ولایت حق و باطل معطوف می کند؛ مانند هنر مدرن كه بنا بر تعریف دنیای غرب از حق و باطل، معطوف به حق و باطل عمل می كند. در بعضی از فلسفة تاریخ های غرب، حق و باطل به مراحل تكامل ماده تعریف می شود. ولی در دستگاه حق، اراده های شر و اختیاراتی كه بد عمل می کنند ـ كه محورآن اولیاء طاغوت هستند ـ باطل محسوب می شوند؛ بنابراین هنر باید درگیری شیطان و نبی اكرم (ص) را در همة عرصه ها نشان دهد و در همة جا نسبت به این خیر و شر ایجاد احساس كند. رسالت اصلی هنر در ارواح اقامة امر به معروف و نهی از منكر است.
علاوه بر این هنر باید احساس عارفانه از هستی را شکوفا و به تولی و تبری تاریخی تبدیل كند. یعنی در كنار احساس عشق به خدای متعال، احساس نفرت به اولیاء طاغوت ایجاد نموده و این احساس را به تولی و تبری تاریخی تبدیل كند؛باید نسبت به كل جریان باطل ایجاد نفرت نماید و از سوی دیگر نسبت به كل دستگاه حق تولی و اشتیاق ایجاد كند. حاصل این كار هنر، ایجاد موضع گیری نسبت به جریان حق و باطل در تاریخ و مجاهده برای اقامه حق و امحاء باطل است. هنر عزاداری سیدالشهداء (ع) همین كار را می كند؛ از این رو محور تهذیب تاریخ است؛ عزاداری برای سیدالشهداء(ع) ارتقاء وجدان ایجاد می كند و جامعة بشری را از تمدن شیطانی عبور می دهد. به نظر می رسد زیارت عاشورا شرح همین معناست؛ به این معنا که وقتی فعل حضرت در عاشورا از بستر تحولات عاطفی عبور می کند تبدیل به یک جوشش تاریخی می شود به نحوی که نسبت به جبهة حق و باطل تاریخی «بصیرت، موضع گیری و صف و قتال» ایجاد می کند؛ «لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبته بک علینا و علی جمیع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السماوات»[4]
در حقیقت عاشورا محور جوشش عاطفة حق در وجدان تاریخی دستگاه حق و بشریت می شود و سپس انسان را به بصیرت تاریخی می رساند و یک امت را لعن می کند نه یک شخص را؛ «فلعن الله أمه...». طرفداران غرب و روشنفكران سكولار اصرار دارند که دورة این درگیری تمام شده و نباید دوباره احیاء شود. آنها می دانند احیاء این درگیری، به ضرر تمدن مدرن تمام می شود؛ «لعن الله امةً أسست أساس الظلم و الجور» تا اینجا كه «... من اشیاعهم و اتباعهم و اولیائهم» و سپس به آل بنی امیه و بنی سفیان می رسد؛ امپراطوری مدرن نیز ادامة همان امپراطوری معاویه است!
مطلبی در سرالعالمین غزالی نقل شده است كه می گوید: «یحرم علی الواعظ ذکر مقتل الحسین لانه یهیج البغض علی الصحابه و هم من أعلام الدین». او می داند که این روضه ها به سرچشمه های ظلم می رسد؛ بنابراین احیاء احساسات عاشورایی به تقابل با جریان تجدد می انجامد. پس این احساس ابتداء به احساس حب و بغض و بعد به بصیرت و سپس به موضع گیری تبدیل می شود. این احساس از لعن به یك امت تاریخی آغاز و بعد به برائت و صف و قتال كشیده می شود؛ «سلمٌ لمن سالكم و حربٌ لمن حاربكم الی یوم القیامة»؛ گویا احساس عاشورایی جهان را تا قیامت به دو جبهه تبدیل می كند. هنر حقیقی همین است.
شهادت سیدالشهداء(ع) هنر متصرف در تاریخ است كه كل جبهة حق و همگرایی و درگیری آن را ساماندهی می كند. مأموریت هنر این است كه بر محور این جریان حركت كند و توحید را به تولی و تبری تاریخی تبدیل نماید و سپس این تولی و تبری تاریخی را در عینیت موجود جاری کند؛ به عبارتی آن را به بحث جنگ تمدنی تبدیل كند؛ بحثی كه هم اكنون بین تمدن غرب و اسلام ایجاد شده است. در دنیای امروز احساس عارفانه را به یك احساس تولی و تبری اجتماعی تبدیل كند. آیا چند اثر هنری این چنینی در بین سریال ها و فیلم های داخلی وجود دارد؟ گاهی این احساس توحیدی در برخی آثار تبدیل به تولی و تبری تاریخی شده است اما کمتر در شرایط امروز هم تنزیل یافته است. در آثار هنری موجود هرگز درگیری امام رضا (ع) و مأمون به درگیری تمدنی اسلام و كفر در دنیای امروز تبدیل نشده است. چنین رسالتی مأموریت اصلی هنر است.
نكتة قابل توجه دیگر این است كه در این مسیر نباید به دنبال نگرش دایره المعارفی بود. از طرفی نیز نباید به دنبال اخباری گری مدرن بود. به عبارتی نباید با تركیب ابتدائی روایت و اندیشه های فلسفی به دنبال تولید هنر اسلامی بود؛ كاری كه در حوزة مدیریت و اقتصاد نیز اتفاق می افتد و روش صحیحی نیست! برای تحول در فقه هنر ، اولاً باید دانست كه این فقه فقط فقه احكام عملی نیست؛ بلكه فقه ارزش ها و فقه معارف نیز هست؛ یعنی فقه عرفان، حكمت و عمل. البته واحد مطالعة فقهی كه قصد دارد به هنر مدرن بپردازد باید از فرد به جامعه ارتقاء پیدا کند. كما اینكه روان شناسی هر چه رشد كند، جای جامعه شناسی و مدیریت را نمی گیرد، فقهی كه واحد مطالعة آن فرد است هر اندازه هم كه بسط پیدا كند نمی تواند جایگزین فقه ناظر به موضوعات حكومتی گردد. بنابراین واحد مطالعة و مقیاس مطالعة آن باید تغییر كند و مطالعة آن نیز باید جامع بوده و به حجیت رسیده باشد؛ برای این کار باید دغدغة حجیت داشت و به جزئی نگری مبتلا نشد. نمی توان با یك یا دو روایت بین ادله جمع كرد. این كار الزاماتی دارد. از جملة این الزامات تکامل ابزار تفقه یعنی فقاهت است.برای این منظور نیز علم ابزاری که علم اصول است باید ارتقاء پیدا کند.
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری
*****************************************
پی نوشت ها:
*****************************************
[4] زیارت عاشورا
- وبلاگ رامین عشقی
- بازدید: 1589
- 2