ماجرای قتل خلیفه دوم

تاریخ ارسال:ي, 09/29/1394 - 21:33
عمر بن خطاب
شکوری

اشاره
بنا بر منابع اهل تسنن، خلیفه دوم در روز چهارشنبه، 26 ذی الحجه از دنیا رفته است. اما اقوال دیگری نیز وجود دارد که   درگذشت عمر بن خطاب در آخر شب نهم ربیع الاول سال 23 ه‍ را تأیید می کند.[1]
​عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ كه نامش فیروز و غلام مغیره بن شعبه بود، چند ضربه خنجر خورد كه همان منجر به مرگ او شد.[2] بنابر مشهور[3] هنگامى كه ابولؤلؤ ضربه ها را بر عمر زد و خواست فرار كند، عده اى مانع شدند، و 12 نفر را مجروح كرد كه شش نفر از آنها جان باختند. [4]
ماجرا از این قرار بود كه قبل از تكبیر نماز ابولؤلؤ جلو آمد، و ضربه ای بر كتف و ضربه اى دیگر بر خاصره عمر زد. عمر افتاد، و عده اى جمع شدند و او را به خانه اش بردند. نزدیك بود خورشید طلوع كند كه نماز را عبد الرحمن بن عوف با مردم خواند.

عمر در بستر مرگ
هنگامى كه عمر را به خانه بردند مقدارى نبیذ آوردند و او خورد ولى از قسمتهاى ضربت خورده خارج شد و معلوم نشد که از كجا خارج شده چه اینکه با خون هم رنگ بود. لذا عده اى گفتند: خلیفه شیر بخورد زیرا سفید است و معلوم مى شود. شیر را خورد و از محل ضربه ها خارج شد. حاضرین براى دل گرمى گفتند: "مانعى ندارد، ضررى نمى زند"!
اما ضربه هاى جناب ابولؤ لؤ كارگر افتاد و وی به خلیفه سابق ملحق و در روز سوم در جنب ابوبكر دفن شد. [5]
« باز ماندگان عمر بن خطاب كه از كشته شدن وی به دست یك ایرانی بسیار ناراحت و خشمگین بودند،بی مهابا اتباع ایرانی مقیم مدینه را مورد تاخت و تاز خویش قرار دادند.
گویند عبیدالله پسر عمر بن خطاب در این اقدام غیر اسلامی و غیر انسانی، سه تن ایرانی نژاد را صرفاً به جرم رابطه و مراوده پیشین با فیروز ابولؤلؤ،دستگیر و بدون اثبات هیچ جرم و گناهی كشت و این سه تن عبارت بودند از: هرمزان،جفینه و دخترابولؤلؤ.» [6]
علامه امینی در کتاب الغدیر، درباره این اقدام خودسرانه می نویسد:
پس از كشته شدن عمر، فرزندش عبیدالله، بى آن كه از كسى شكایت كند و قاتل، معیّن شود، دست به شمشیر برد و مسلمانى ایرانى به نام هرمزان و دختر كوچك ابولؤلؤ را كُشت. پس از آن كه عثمان به خلافت رسید، بر منبر رفت و گفت: «هرمزان به دست عبیدالله كشته شد، ولى چون ولىّ ندارد و وارث او مسلمانانند و من نیز امام مسلمانانم از خون او گذشتم.» امیر مؤمنان علیه السلام فریاد برآورد: «قاتل فاسق را كه مرتكب جنایت شده و مسلمان بى گناهى را كشته، قصاص كن.» و به عبیدالله نیز فرمود: «اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به جرم كشتن هرمزان قصاص خواهم‏كرد!» ولى عثمان حكم خدا را به كنار نهاد و عبیدالله را قصاص نكرد. [7]

ابولؤلؤ که بود؟
«ابولؤلؤ (د 23ق/644م)، قاتل عمربن خطاب، از زندگی او هیچ دانسته نیست و شهرت او تنها به دلیل قتل عمر است. بیشتر منابع نام او را فیروز ضبط كرده اند.
درباره اصل و نسب و اعتقاد او میان منابع، اشتراك اندكی دیده می شود. منابع متأخرتر نیز جز تكرار گفته های منابع پیشین كمتر اطلاع سودمندی به دست می دهند. بنابر خبر مشهوری، او از مردم نهاوند بود كه در جنگ به دست مسلمانان اسیر شد و به غلامی مغیره بن شعبه فرمانروای كوفه درآمد.
بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبری از سیف بن عمر، ابولؤلؤ نخست به اسارت رومیان درآمد و سپس مسلمانان او را اسیر كردند.

انگیزه قتل خلیفه دوم
درباره انگیزه قتل عمر به دست ابولؤلؤ همسانی چندانی در منابع تاریخی وجود ندارد .بنا بر كهن ترین روایات، مغیره بن شعبه از كوفه نامه ای به عمر در مدینه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدینه بیاید و مردم از فنون او مانند نقاشی، آهنگری، و درودگری بهره مند شوند. عمر با آنكه ورود غیرعرب را به مدینه ممنوع شمرده بود، موافقت كرد.
پس از چندی، ابولؤلؤ نزد عمر از مولای خود مغیره شكایت كرد كه خراجی سنگین بر او بسته است، ولی خلیفه شكایت او را روا ندانست و ابولؤلؤ كه از بی اعتنایی خلیفه در خشم شده بود، كلمات تهدیدآمیز بر زبان راند، چندی پس از آن گفت وگو، ابولؤلؤ در مسجد كمین كرد و هنگام نماز صبح عمر را از پای درآورد و پس از آنكه چند نفر دیگر را هم زخم زد، خودكشی كرد.از دیگر نظراتی كه درباره انگیزه قتل عمر گفته شده این است كه برخی از بزرگان صحابه كه از سختگیریهای عمر ناراضی بودند، نقشه قتل خلیفه را طرح كردند و ابولؤلؤ تنها وسیله اجرا بوده است.
شواهدی نیز در دست است كه نشان می دهد كسانی از پیش در این باره به خلیفه هشدارهایی داده بوده اند.
با این همه به روایاتی كه ماجرای قتل عمر را افسانه آمیز كرده است نمی توان اعتماد كرد به هر روی، پس از كشته شدن عمر، عبدالرحمن بن عوف مدعی شد كه موضوع قتل عمر، توطئه ای میان ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای هرمزان و جفینه بوده است. به همین سبب عبیدالله بن عمر، آن دو و نیز دختر خردسال ابولؤلؤ را به خونخواهی پدر كشت. و از آنجا كه چنین اتهامی ثابت نشده بود، مسأله بی اعتنایی عثمان، خلیفه جدید، در برابر قتل اینان، بعدها به منازعات كلامی نیز كشیده شد.
گفتنی است كه نه تنها برخی از منابع متأخر، از وجود قبری منسوب به ابولؤلؤ در كاشان خبر داده  اند، بلكه صاحب مجمل التواریخ و القصص (تألیف ح 520ق) به نقل از مأخذی قدیم تر، ابولؤلؤ را از مردم فین كاشان دانسته است (ص 280).»[8]
عمر مدت ده سال و شش ماه و چهار شب خلافت كرد. او اولین كسى بود كه نام خود را امیرالمؤ منین گذاشت ، و ابوموسى اشعرى اولین نفرى بود كه او را در منبر به این نام خطاب كرد. [9]

بدعت عمر براى آینده خلافت
عمر به ابن عباس گفت: این خلافت را به چه كسى واگذار كنم؟ او على بن ابى طالب (علیه السلام ) را پیشنهاد كرد و گفت : شجاعت و فضیلت و قرابت و سبقت در اسلامش معلوم است . عمر گفت : در طبع او مزاح است ! ابن عباس گفت : درباره عثمان چه مى گویى ؟ عمر گفت : اگر او خلیفه شود بنى امیه را بر گرده مردم مسلط مى نماید.
ابن عباس گفت : در باره طلحه چه مى گویى ؟ عمر گفت : مردى متكبر است پیامبر را با كلامى كه روز نزول آیه حجاب گفت آزرده است . او هنگام نزول آیه حجاب گفته بود: "وقتى از دنیا برود ما زنانش را به عقد خود در مى آوریم ".
ابن عباس گفت : درباره زبیر بن عوام چه مى گویى؟ گفت : او مرد شجاعى است ، ولى بسیار بخیل است . مردى بدخو و مفسد است ، كه گاهى انسان و گاهى كافر است . در مورد سعد و قاص گفت : مردى متكبر و متعصب است و به كار خلافت نمى آید. ابن عباس گفت : در مورد عبد الرحمن نظرت چیست ؟ عمر گفت : او مرد ضعیف القلبى است.[10]
عمر هنگام مرگ امر خلافت را به شورى واگذار كرد و ابوطلحه انصارى را طلبید و به او گفت : بعد از مرگ من با پنجاه نفر از انصار با شمشیرهاى كشیده، شش نفر را در خانه عایشه حاضر كنید: على بن ابى طالب (علیه السلام )، عثمان ، طلحه ، زبیر، سعد بن ابى و قاص ، عبد الرحمن بن عوف . آنگاه سه روز آنها را مهلت دهید، و بعد از آن اگر چهار یا پنج نفر بر نظرى متفق شدند و دو یا یك نفر مخالفان آنان بودند، مخالفین را به قتل برسانید، و اگر سه نفر نظرى داشتد و سه نفر نظر دیگرى داشتند، آن طرف كه عبد الرحمن بن عوف در اوست مقدم بدارید و سه نفر دیگر را گردن بزنید، و اگر بعد از سه روز بر امرى اتفاق نكردند، هر شش نفر را گردن بزنید. [11]

 

 

منبع: دین و اندیشه تبیان
---------------------------------------
پی نوشت:
[1] مدینه المعاجز: ج 2 ص 97
[2] بحار الانوار: ج 95 ص 199
[3] زاد المعاد: ص 34.
[4] بحار الانوار: ج 95 ص 200
[5] تاریخ الخلفاء: ص 133 - 134.
[6] الغدیر، ج 10، ص 201
[7] دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج6
[8] تتمه المنتهى : ص 11.7
[9] منتخب التواریخ : ص 152 - 153.
[10] فیض العلام : ص 143.
[11] تقویم شیعه، عبد الحسین نیشابورى

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط