حضور قلب در نماز

تاریخ ارسال:پ, 09/02/1396 - 21:26

يكى از مهمّات آدابْ قلبيّه كه شايد كثيرى از آدابْ مقدّمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نيست و خود مفتاح قفل كمالات و باب الأبواب سعادات است و در احاديث شريفه از كمتر چيزى اين قدر ذكر شده و به كمتر ادبى اين قدر اهمّيّت داده شده، حضور قلب است. و ما گر چه در رساله سرّ الصّلاة(65) و هم در كتاب اربعين (66) از آن مستوفى ياد نموديم و درجات و مراتب آن را بيان نموديم، لكن در اين جا نيز براى تتميم فائده و تحرّز از حواله ذكرى از آن مى نماييم.

چنانچه سابق بر اين ذكر شد، عبادات و مناسك و اذكار و اوراد در وقتى نتيجه كامله دارد كه صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبوديّت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد. و نيز مذكور شد كه از اسرار و فوائد عبادات يكى آن است كه اراده نفس قوى شود و نفس بر طبيعت چيره شود و قواى طبيعتْ مسخّرْ تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده نفس ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد، بطورى كه قوا چون ملائكة اللَّه نسبت به حق تعالى شوند كه  عصيان آن نكنند لمحه اى، و عمل كنند به آنچه فرمان براى آنها صادر مى شود.(67)

و اكنون گوئيم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، كه همه مقدّمه آن است، آن است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده اللَّه و متحرّك به تحريك اللَّه شود و قواى ملكوتيّه و ملكيّه نفس از جنود اللَّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكة اللَّه را پيدا كنند. و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است در اراده حق. و كم كم نتايج بزرگ بر اين مترتّب شود و انسان طبيعى الهى گردد و نفس ارتياض بعبادت اللَّه پيدا كند و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز كند. و نتيجه اين تسليم اراده به حق در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد ايجاد كند به مجرّد اراده موجود شود، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله راجع به اهل بهشت كه ملكى مى آيد پيش آنها؛ پس از آن كه اذن ورود مى طلبد وارد مى شود و نامه اى از جناب ربوبيّت به آنها مى دهد بعد از آن كه از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نمايد. و در آن نامه است براى هر انسانى كه مخاطب به آن است:

مِنَ الْحَىِّ القَيُّومِ الَّذى لا يَموُتُ الَى الْحَىِّ القَيُّومِ الَّذى لا يَمُوتُ. امّا بَعْدُ، فَانّى اقُولُ لِلشَّىْ ءِ كُنْ فَيَكُونُ. وَ قَدْ جَعَلْتُكَ تَقولُ لِلشَّىْ ءِ كُنْ فَيْكونُ. فقال صلى اللَّه عليه و آله: فلا يَقولُ احَدٌ مِنْ اهْلِ الجَنَّةِ لِلشَّىْ ءِ كُنْ الّا وَ يَكُون (68).

و اين سلطنت الهيّه ايست كه به بنده دهند از براى ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى نفسانيّه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچيك از اين نتايج كه ذكر شد حاصل نمى شود مگر با حضور قلب كامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است. و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثيرى نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود- چنانچه به اين معنى در اخبار اشاره شده- و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نكند و همين طور قواى ظاهره و باطنه تسليم اراده اللَّه نگردد و مملكت در تحت كبرياى حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است. و از اين جهت است كه مى بينيد در ما پس از چهل- پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّى قوا افزوده مى شود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيّه و وساوس شيطانيّه افزون گردد. اينها نيست جز آن كه عبادات ما بى مغز و شرايط باطنه و آداب قلبيّه آن به عمل نمى آيد، و الّا به نصّ آيه مباركه كتاب الهى: نماز نهى از فحشاء و منكر مى نمايد(69).

و البته اين نهى نهى صورى ظاهرى نيست؛ لا بدّ بايد در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان شود كه انسان را هدايت به عالم غيب كند و زاجر الهى پيدا شود كه انسان را از عصيان و نافرمانى بازدارد.

و ما خود را در زمره نمازگزارها محسوب مى داريم و سالهاى سال است اشتغال به اين عبادت بزرگ داريم و در خود چنين نورى نديديم و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما پيدا نشده؛ پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گويند خود حساب خود را بكش (70)؛ ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است و آيا چنين نمازى با اين صورت مشوّه ظلمانى مقرّب بساط حضرت كبريائى است؟ و آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيّت انبياء و اوصياء بايد اين طور سلوك كرد و اين طور دست خيانت شيطان رجيم را، كه عدوّ اللَّه است، به آن راه داد؟ و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متّقين است (71)چرا بايد شما را از ساحت مقدّس تبعيد و از درگاه قرب الهى دور كند؟ آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مى شود؟ حسرت و ندامتى كه در اين عالم شبيه ندارد؛ خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصوّر نمى توانيم كرد. حسرتهاى اين عالم هر چه باشد مشوب به هزار طور اميدها است، و شرمسارى هاى اينجا سريع الزّوال است، بخلاف آنجا كه روز بُروز حسرت و ندامت است؛ چنانچه حق فرمايد: وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الامْر(72). امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند- يا حَسْرَتا عَلى  ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّه (73). اى عزيز، امروز روز مهلت و عمل است؛ انبياء آمدند و كتابها آوردند و دعوتها نمودند با اين همه تشريفات و اين همه تحمّل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از سكر طبيعت هوشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حيات ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذّتهاى جاويدانى رسانند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهايى دهند؛ تمام اينها براى خود ما بدون اين كه براى آنها نتيجه اى حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتياجى به ايمان و اعمال ما داشته باشند؛ با اين وصف در ما به هيچ وجه اثرى نكرد و شيطان مسامعِ قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما همچو پيدا كرده كه هيچ يك از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند.

بالجمله، اى قارى محترم كه اين اوراق را مطالعه مى كنى، مثل نويسنده خالى از همه انوار و تهى دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانيّه مباش؛ تو به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه اى حاصل كن؛ دقت در حال انبياء و اولياء كمّل كن و اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان را پشت پا زن؛ مغرور گول شيطان مباش و فريب نفس امّاره مخور كه تدليس اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مى كنند و انسان را فريب مى دهند. گاهى به اميد توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت مى كشانند، با آن كه توبه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم عباد و حقوق اللَّه امرى است بسيار صعب و مشكل. امروز كه اراده انسان قوّت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده و نفس جديد العهد به ملكوت و قريب الافق به فطرت اللَّه است و شرايط حصول و قبول توبه سهل است، نمى گذارند انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقلّ را منقرض نمايد، وعده ايّام پيرى را مى دهند كه بعكس اين، اراده ضعيف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقرّ شده و الفت به طبيعت شديد و بُعد از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و منطفى گرديده و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است؛ اين نيست جز غرور.

و گاهى به وعده شفاعت شافعين عليهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور مى نمايند، زيرا كه انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس كند و انسان را به سوء عاقبت منجرّ نمايد. و طمع شيطان از انسان دزديدن ايمان است؛ دخول در گناهان را مقدّمه آن قرار مى دهد تا به نتيجه مطلوبه برسد. انسان اگر طمع شفاعت دارد، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند و قدرى تفكّر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنها در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود. فرضاً كه شما با ايمان از دنيا برويد، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد ممكن است در عذابهاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود؛ چنانچه از حضرت صادق منقول است كه برزخ شما با خودتان است. و عذابهاى برزخ طرف قياس با عذابهاى اين جا نيست، و طول مدّت برزخ را جز خدا كسى نداند، شايد ميليون ميليونها سال طول كشد. و ممكن است در قيامت نيز پس از مدّتهاى طولانى و عذابهاى گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصيب ما شود، چنانچه در احاديث نيز اين معنى وارد است (74).

پس، غرور شيطان انسان را از عمل صالح بازدارد و انسان را يا بى ايمان يا با بارهاى سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند. و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الرّاحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند؛ غافل از آن كه اين همه بعث رسل و ارسال كتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيغمبران و راهنمايى طريق حق، از رحمت ارحم الرّاحمين است. عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه حيوان از تشنگى به هلاكت مى رسيم.

بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است؛ تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از اين رحمت واسعه استفاده كن. طريق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده. تو خود به پاى خود در چاه مى افتى و از راه معوج مى شوى، رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند، مى دادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممكن بود اكراهاً مردم را به سعادت برسانند مى رساندند؛ لكن هيهات! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضيلت و عمل صالح بدون اختيارْ فضيلت نيست و عمل صالح نمى باشد؛ و شايد معنى آيه شريفه لا اكْراهَ فِى الدّين نيز همين باشد.

بلى، آنچه در آن، اعمال اكراه و اجبار مى توان نمود صورت دين الهى است نه حقيقت آن. انبياء عليهم السلام مأمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.
بالجمله، اين نيز از غرور شيطان است كه دست انسان را با طمع رحمت از رحمت كوتاه كند.
----------------------------------------------
برای مطالعه کامل آدادب الصلاة به آدرس زیر مراجعه کنید.
http://www.akhlagh.ziaossalehin.ir/book/11888

انجمن‌ها: