بهترین اشعار فریدون مشیری

تاریخ ارسال:ج, 10/11/1394 - 07:49

دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

 

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلازارترین شد چه دلازارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت این گونه نشاند

با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

 

فریدون مشیری

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

کوچه

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

ترجمه موزون ترکی شعر کوچه:
-------------------------------------------
سنسیز آیلی گئجه ده من یئنه اول کوچه دن اؤتدوم

وار وجودوملا گؤز اولدوم، حئیران آردینجا گزیشدیم

سنی گؤرمک ماراغی چاغلادی جانیم چاناغیندا

یئنه اولدوم سنه وورغون ، سنه شئیدا

جانیمین ان قارا ظولمت بوجاغیندا

خاطیره‎ن نورونو ساچدی

یادی نین گولشنی آچدی

گول یادین عطرینی ساچدی

یادیما دوشدو قوشا بیر گئجه

اول کوچه دن اؤتدوک

قاناد آچدیقدا او آرام گئجه

بیرلیکده دولاندیق

نئچه آنلیق بولاغین سئیرینه دالدیق

سن تؤکولموش بوتون اسرار جهان قاره گؤزونده

من ده دالمیش باخیشیندا او اوزونده

گؤیده اولدوز گئجه آرام

باخت یار اولدو ، زامان رام

آی اوزون نازلی بولاقدا سویا سالمیش

اللری گؤیده بوداقلار سانکی آیی اله آلمیش

گئجه و چول و چامورلوق همی داشلیق

هامیسی بایقوشون آوازینا دالمیش

یادیما دوشدو دئدین : گل چکین آرتیق بوراخ عشقی

نئچه آنلیق سویا بیر باخ !

سو دئییلدیرمی موقت هو سین گوزگوسو آرتیق ؟

سن بوگون بیر باخیش ایله نیگران اولسان عزیزیم

صاباحی گؤزله کی کؤنلون یاد الینده اولاجاقدیر

اورگین عشقی اونوتسون دئیه بو شهری بوراخ گئت

دئدیم : عشقی اونودوم‎ مو؟

سنی بیر آن من آتیم‎می ؟

ایلک گوندن کی بو کؤنلوم قاناد آچدی سنه ساری

قوناراق دام باشینا من سنه باخدیم

سن داش آتدین منی قوودون

من نه قاچدیم ، نه ال اوزدوم

اووچواولسان دئدیم اول من ده اووام بو قارا چؤلده

من بو عشقی اونودوم مو ؟

سنی بیر آن من آتیم می ؟

گوزیاشی آخدی بوداقدان

اینله ییب بایقوش اوچوب کؤچدو بوداقدان

گؤزیاشین تیتره ییب آخدی

آی دا بو عشقینه گولدو

یادیما دوشدو کی ، دینمز- سؤله مز قالدین او حالدا

من ده آرتیق غمه دالدیم

نه ال اوزدوم نه ده قاچدیم

باتدی غم ظولمتینه

اول گئجه ، هم ده قارا گونلر

نه کئچیرسن داها اول کوچه دن آرتیق اؤتوشورسن

نه ده دردیندن اؤلن عاشیقینی باشه دوشورسن

سنسیز ایندی نئجه اول کوچه یه آددیم باسارام من؟؟؟

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

تو را دارم ای گل، جهان با من است
تو تا با منی، جان جان با من است

چو می‌تابد از دور پيشانی‌ات

كران تا كران آسمان با من است

چو خندان به سوی من آیی به مهر

بهاری پر از ارغوان با من است !

كنار تو هر لحظه گويم به خويش

كه خوشبختی بی‌كران با من است

روانم بياسايد از هر غمی

چو بينم كه مهرت روان با من است

چه غم دارم از تلخی روزگار،

شكر خنده آن دهان با من است

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

کاش می دیدم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویران گر شوق

پر پرم می کند، ای غنچه رنگین پر پر....

من، در آن لحظه كه چشم تو به من می نگرد

برگ خشكيده ايمان را

در پنجه باد ،

رقص شيطانی خواهش را،

در آتش سبز !

نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر !

اهتزاز ابديت را می بينم !!

بيش از اين، سوی نگاهت، نتوانم نگريست !

اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست !

كاش می گفتی چيست؟

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست...

تصویر سردبیر ضیاءالصالحین

اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,

سراغ ترا از خدا ميگرفتم .

و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي ,

سر رهگذار تو , جا ميگرفتم .

اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ

شبي بر لب بام من مي نشستي .

و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم ,

مرا مي شکستي , مرا مي شکستي !