نقش اخلاق در سيره عملى پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله و سلّم)

تاریخ ارسال:پ, 08/04/1396 - 23:22
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله و سلّم)
محمد محمدى اشتهاردى

یکى از شاخصه هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) با انسان ها بود، این خلق نیکو تا بدان حدى بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایى داشت:
1- اخلاق پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم)
2- شمشیر و مجاهدات حضرت على(علیه السلام)
3- انفاق ثروت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)
در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) درپیشرفت اسلام و جذب  دل ها تصریح شده است، آن جا که مى خوانیم: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر؛ اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده مى شدند، پس آن ها را ببخش، و براى آن ها طلب آمرزش کن، و درکارها با آن ها مشورت فرما.»
ازاین آیه استفاده مى شود که :
1- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند؛
2- افراد سنگ دل و سخت گیر نمى توانند مردم دارى کنند، و به جذب نیروهاى انسانى بپردازند؛
3- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است؛
4- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است)؛
5- مشورت با مردم از خصلت هاى نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام مى گردد.

پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله و سلّم) علاوه بر این که ارزش هاى اخلاقى را بسیار ارج مى نهاد، خود در سیره عملى اش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزش هاى والاى انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره اى شادان و کلامى دلاویز با حوادث برخورد مى کرد.
به عنوان مثال، درتاریخ آمده است:در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طى بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست  خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناسان این قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که «سفانه » نام داشت  به اسارت سپاه اسلام درآمد.

سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانه اى جاى دادند، روزى رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) از آن اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت  بى احیاء العرب، فان ابى کان یفک العانى، و یحفظ الجار، و یطعم الطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر؛
اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویى قبیله هاى عرب ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان را آزاد مى ساخت، از همسایگان نگهبانى مى نمود، و به مردم غذامى رسانید، و آشکارا سلام مى کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را یارى مى نمود.»
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) که به ارزش هاى اخلاقى، احترام شایان مى نمود، به سفانه فرمود: «یا جاریة هذه صفة المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه؛ اى دختر! این ویژگى هایى که برشمردى، از صفات مؤمنان راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار مى دادیم.» آنگاه پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق؛ این دختر را به پاس احترامى که پدرش به ارزش هاى اخلاقى مى نمود، آزاد سازید.».
آن گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به شام نزد برادرش رهسپار کرد.

نمونه هایى از اخلاق پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم)
در سیره عملى پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطره اى از اقیانوس عظیم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلى خلق عظیم؛ و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته اى دارى » به این مطلب اشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آن ها جلب مى کنیم:
1- عدى بن حاتم مى گوید: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرم با کمال وقار و متانت  به شام آمد و مرا در مورد این که گریخته ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پس از چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند به خدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوسته اى».
با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرش اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوى خانه اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مى برد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.»
سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) وارد شدم، پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روى زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم که پیامبر مرسل مى باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانى هایش مراشیفته اش کرده و همانجا مسلمان شدم.»
2- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بن اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آن ها رابه حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) آورد، ولى هنگام آوردن آن ها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آن ها را از کنار جنازه هاى کشته شدگان یهود حرکت داد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد.
هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) آورد،پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیده اى و این گونه خاک آلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازه ها را بیان کرد، رسول اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) از رفتار غیر انسانى و خلاف اخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت  شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلى رجالهما؛ اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آن ها را از کنار کشته شدگانشان عبور مى دهى؟! چرابى رحمى کردى؟»
جالب این که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) براى جبران رنج ها و ناراحتى هاى صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش  نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتى هاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
3- در ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) بود، با جمعى از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبت هاى او و مادرش در دوران شیرخوارگى، احترام و محبت شایانى به شیماء کرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آن نشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوال پرسى کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبت کردى...» (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود).
شیماء از پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه اش را آزادسازد، یامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مى کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.
شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به پیروى از پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) سهمیه خود را بخشیدیم.»
سیره نویس معروف ابن هشام مى نویسد: «پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوست دارى تو را از نعمت ها بهره مند مى سازم و به سلامتى به سوى قوم خود بازگرد؟» شیماء گفت: مى خواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند.
4- مهربانى و اخلاق نیکوى پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) در حدى بود که امام صادق(علیه السلام)فرمود:روزى رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیارى به او اقتدا کردند، ولى آن ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمى پرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم)پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذف مستحبات) به پایان بردى؟» پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى؛ آیا شما صداى گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزاران گریه مى کرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دل مهربان پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
5- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) بود، عواملى ازجمله جاذبه هاى اخلاق پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام «زید بن شعبه » داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت مى کرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح مى داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودى بودن خود پافشارى مى کرد و مسلمان نمى شد.
عبدالله مى گوید: روزى به مسجدالنبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانه ام نشسته بودم و کتاب آسمانى تورات را مى خواندم، وقتى که به آیاتى که در مورد اوصاف محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) بود رسیدم، با ژرف اندیشى آن را خواندم و ویژگى هاى محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگى ها که یکى از آنها«حلم و خویشتن دارى » بود هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگى ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتن دارى او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن دارى نبینند.»
روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیه نشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى که محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به اینجا آمده ام، خشکسالى و قحطى باعث شده که همه گرفتار فقر ونادارى شده ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى کنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنى.»

محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) به حضرت على(علیه السلام)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزى نزد تومانده است؟ حضرت على(علیه السلام) گفت: نه،پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو مى دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه نشین داد.
من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مى کرد، سپس درسایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشه اى نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مى شناسم که مال مردم رامى گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مى کنید، آیا مى دانى که چند روزى به آخر مدت مهلت  بیشتر نمانده است؟»
من با کمال بى پروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که چند روزى به آخر مدت مهلت باقىمانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست  باشمشیر به من حمله کند، محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) از او جلوگیرى کرد وفرمود:«نیازى به این گونه پرخاش گرى نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.»
عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادى چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدى،محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) به من دستور داد این زیادى را به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.
هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیباى محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت  محمد(صلی الله علیه وآله و سلّم) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.

این ها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله و سلّم) بود، که هرکدام چون آیینه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیک آن حضرت دعوت مى کند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلام در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مى دهد. در فرازى از گفتار حضرت على(علیه السلام) در شان اخلاق پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) چنین آمده:«رفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلّم) با همنشینانش چنین بود که دائما خوش رو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحه گر نبود، هیچ کس از او مایوس نمى شد، و هر کس به در خانه او مى آمد، نومید باز نمى گشت، سه چیز را از خود دورکرده بود؛ مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به اومربوط نبود، او کسى را مذمت نمى کرد، و از لغزش هاى پنهانى مردم جستجو نمى نمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمى گفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده و سراپا گوش مى شدند... .»
فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کامل ترین انسان، حضرت ختمى مرتبت و شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در این روز و هم چنین شهادت امام على بن موسى الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض مى کنیم به این امید که ان شاء الله پیروى ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبر از ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نایل آییم.

 

منبع: ماهنامه پاسدار اسلام شماره 10

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.