اشعار ویژه حج و ماه ذی الحجه/ بخش اول
به درگاه خدا آمده ايم
محتشم
بندگانيم و به درگاه خدا آمده ايم
چون فقيران به تمناى نوا آمده ايم
ما كه گِرد يكى خانه طوافى داريم
به گِدايى به سرِ خوان خدا آمده ايم
ما نه مشتاق به سنگيم و نه وابسته به گِل
به وصال تو به سر نى كه به پا آمده ايم
آرزومندى و درويشى و بى سامانى
جمع در ما و به اميد غنا آمده ايم
كوله بار گنه از كوه صفا سنگين تر
خالى از غير و در اين جا به پناه آمده ايم
از سر خاكِ غريب حَسَن(عليه السلام) و امّ البنين(عليها السلام)
خون جگر، شِكوه كنان، سوى خدا آمده ايم
تا بگوييم گلستان خزان است بقيع
از اُحد، وز سر قبر شهدا آمده ايم
سفر عشق
دیدگان باور ندارند این همه لطف و صفا
عـشـق بـازی با خدای عاشـق مهر و وفا
خـانه کـعـبه کجا و مـن کجا آنجا کجا
به به از الطاف یزدان در حق صاحب جفا
***
کی کنم بـاور خدایا ایـن همه لطـف و صفا
من که در حقت بسی کردم فقط جور و جفا
من که در بد عهدی ام شـرمنده از درگاه تو
ای خدا زیبنده باشد مر تو را صـدق و صفا
***
از ازل خـواندی هـزاران بـار ما را با وفا
در جوابـت نه بـیاوردیم از روی جـفـا
ما فـقـط یکبار گفتیم ای خدا و ای الـه
با هزاران شـوق فرمودی اجـابت با وفا!
***
گفـتم آنَک با خـودم تا کی کنم جور وجفا
لحظه ای بر خود بیا و محو شو از این صفا
لـحـظه ای دردل بـگـفـتم ذکر لبـیک الـه
تا به خویشم آمدم خود را بدیدم در صفا
***
کار ما نـبود خـدایا صـحبت از صـدق و صفا
بس که در حقت بسی من کرده ام جور و جفا
از ازل فـرمـوده بـودی تو ألـَـسـتَ رَبـّکُـم؟
گـفته ام قالـو بـلـی لکـن نـکـردم من وفـا
***
تـا کـه پـوشـیدم لـباس و کسوت اهـل وفـا
ناگـهان گشتـم خجل چون کرده بودم بس جفا
غـبطه خـوردم مـن به حال آن لباس ساده چون
بس که با خود داشت رنگ سادگی صدق و صفا
حاجی ناجی
امید مجد
ای به مکه رفته و برگشته باز
تو شدی محمود و ما ماندیم ایاز
ای که راجی رفته و حاجی آمدی
گو که ناجی هم شدی از کبر و ناز
کعبه دلها به دست آورده ای
پس شدت بر کعبه گل پا فراز
از فروع دین ترا فرضی نبود
جز ادای دین حج ای بی نیاز
صرف کردی مال از راه حلال
یا ز سود و سفته بودت برگ و ساز
داده ای خمس و زکات خود تمام
کرده ای از ایتام و ارحامت نیاز
راستی با شور عشاق آمدی
کز عراق و ترک رفتی در حجاز
چون شدی محرم سوی حل و حرم
بود از حل و حرامت احتراز
خانه دیدی یا که صاحبخانه را
کشف شد بر تو حقیقت زین مجاز
هفت شوط تو طواف کعبه بود
یا مطافت بود اسم و امتیاز
سعی تو بین صفا و مروه بود
بهر حق جوئی و با صرف جواز
عارفانه جانب مشعر شدی
وز منا گشتی به منا سرفراز
پاسخ لبیک تو لبیک بود
یا که لا لبیک آمد بر تو باز
شور محشر دیدی و رمی جمار
زین صور راهت به معنی گشت باز
نغمه ای آمد به گوش جان تو
در جوار کعبه جز بانگ نماز
با اصالت یا نیابت شد تمام
این مناسک از تو با عرض نیاز
مال و عمرت گر کم و کوتاه شد
گو چه آوردی از این راه دراز
اندرین سودا تو در سوده و زیان
حاجی و ناجی شدی یا حیله باز
باز هم این راه حق پیمودنی است
تا توانی توسن همت بتاز
زانکه قانع را از این حرمان بود
روز و شب در دل بسی سوز و گداز
انه امید بندگان
علی اکبر صلح خواه
كرد چون از امر خلاق جلیل
كعبه را برپا به دست خود خلیل
پس به خود بالیده وبنمود افتخار
كاین منم معمار بیت كردگار
بانی فرخنده بیت داورم
هم خلیل الله و هم پیغمبرم
حق پرستان را ولی بر حقم
رهروان را رهنمای مطلقم
تا ابد پاینده بادا این مقام
زانكه باشد قبله گاه خاص و عام
خانه امید مردان خداست
ملجاء درماندگان بینواست
مقصد و مقصود هر آزاده ایست
دستگیر هر ز پا افتاده ایست
باغ رضوان با صفایش بی صفاست
آن صفا تا این صفا را فرقهاست
خوشتر از تسنیم و كوثر زمزمش
فرش درگاه است عرش اعظمش
نی همین باشد مطاف خاكیان
بلكه باشد قبله افلاكیان
از بنای بیت خلاق جهان
جای دارد سر نهم برآسمان
چون خلیل الله چنین اندیشه كرد
وحی آمد ز آن سمیع حی فرد
كای خلیل من دمی آهسته تر
بس كن از این های و هوی و كروفر
گو چه كردی جز بنای بیت گل
هان مشو غافل ز آبادی دل
از بنای كعبه گل خوشدلی ؟
وز مقام كعبه دل غافلی ؟
ای خلیل من سخن از گل مگو
اهل دل شو جز حدیث دل مگو
هین مزن دیگر زبیت گل منم
بین كه خود معمار بیت دل منم
چون تو فانی می شود این بیت گل
آنچه را نبود فنا مائیم و دل
در دل بشكسته باشد خانه ام
گر شكستت دل ترا جانانه ام
اهل صورت گر طواف گل كنند
اهل معنی طوف بیت دل كنند
یا رسول الله به سوی خود مرا راهی نما
شاعر : جامی
کـی بود یا رب که رو در یثرب و بطحا کنــم
گه به مکــه منزل و گه در مدینــه جا کنــم
بر کنار زمــزم از دل برکشـــــم یک زمــزمه
کز دو چشم خونفشان آن چشمه را دریا کنم
صد هزاران وی درین ســـو دلبرا امروز شـــد
نیست صبرم بعد از این کامـروز را فردا کنم
یا رسـول الله به ســوی خود مرا راهی نما
تا ز فـــرق ســـر قدم سازم ز دیده پا کنم
آرزوی جنت المـــــأوا بـــرون کــــــردم ز دل
جنتــــم این بس کــه بر خاک درت مأوا کنم
خواهم از سودای پا بوست نهم سر در جهان
یا به پایت ســـر نهم یا سر درین سودا کنم
هر دم از شوق تو معذورم اگر هر لحظــــه
جامـــــی آسا نامه شوقـــی دگر انشا کنم
کام من دیدن کعبه است به کامم برسان
اوحدی مراغه ای
یا رب، امسال بدان رکن و مقامم برسان
کام من دیدن کعبه است و به کامم برسان
دولت وصل تو هر چند که خاص است، دمی
عام گردان و بدان دولت عامم برسان
جز به کام مدد عون تو نتوان آمد
راه عشق تو، بدان قوت و کامم برسان
صبرم از پای در آمد، تو مرا دست بگیر
به سر تربت این صدر همامم برسان
چون هلال ار بپسندی که بمانم ناقص
به جمال رخ آن بدر تمامم برسان
هندوی آن درم ار خواجه جوازی بدهد
صبح بیرون برو روز است به شامم برسان
گر بدان روضه گذارت بود، ای باد صبا
عرضه کن عجز و زمین بوس و سلامم برسان
می روی تا در حریم کعبه بینی روی دوست
محمدعلی مردانی
ای که در کوی وفا ی دوست تنها می روی
مست وحدت در مقام قرب یکتا می روی
می روی تا در حریم کعبه بینی روی دوست
تا کنی آیینه دل را مصفا می روی
شسته ای از شوکت و مال و منال خویش دست
فارغ از اندیشه امروز و فردا می روی
راز وحدت بین در آن سامان که با شاه و گدا
یکزبان و یکدل و یکسان و یکجا می روی
حالیا تا محرم اندر کوی جانان گشته ای
با صفای دل بر محبوب یکتا می روی
پاک از نور حقیقت لوح دل کن چون کلیم
گر پی دیدار حق در طور سینا می روی
راه بس دشوار و شیطان سد راه است ای رفیق
هان مشو غافل که این ره بی محابا می روی
می کنی شب زنده داری در هوای روز وصل
گر نبینی مهر روی یار بی جا می روی
بانگ لبیک اجابت از لب دلبر خوش است
ورنه بیهوده است کاین پائین و بالا می روی
جامه تلبیس از تن دور کن گر چون مسیح
بر سر دار بلا از بهر مولا می روی
عاشقان را خلوت دل جایگاه دلبر است
بی جهت مجنون صفت در کوه و صحرا می روی
شو چو مردانی گدای ره نشین کوی دوست
کز پی دیدار آن ماه دلا را می روی
- وبلاگ جاهدکاظمی
- بازدید: 1526
- 1