رسیدن به شهادت با مناجات شعبانیه
چند روزی می شد آقا «مهدی جمشیدی» را - که از طلاب مهذب و با اخلاق حوزه علمیه بود - ناراحت می دیدم. روزی او را صدا زدم و به کناری کشیدم. گفتم: «آقا مهدی! ناراحت به نظر می رسی؟ اگر دلت برای رفقای شهیدت تنگ شده و دوست داری شهید شوی، بُرو مناجات شعبانیه را بخوان. قبل از تو هم بعضی از بچه ها این مناجات را خواندند و به درجه رفیع شهادت رسیدند...».
با این مژده بود که لبخند زیبایی بر لبانش نشست و تبسمی کرد. از آن روز به بعد آقا مهدی را با کتاب مفاتیح می دیدم که به گوشه ای می رفت و این مناجات را با آن حال خوشی که داشت می خواند تا شاید گم شده اش را - که همانا شهادت بود - پیدا کند و در آغوش کشد. گاهی هم توفیق می یافتم با او این مناجات را می خواندم تا این که در عملیات کربلای پنج، آقا مهدی را با پیکر خون آلودی در سنگر دیدم. لحظاتی را در آن جا نشستم و به حال او غبطه خوردم. از سنگر که بیرون رفتم، ده ثانیه بعد در همان جایی که نشسته بودم برادر رضایی هم - که اهل مناجات شعبانیه بود - به فیض شهادت نایل آمد.
با دیدن این دو منظره، به حال زارم گریستم و گفتم: «امان از دل غافل!».[1]
پی نوشت:
[1] با یاران سپیده، محمد خامه یار، لشکر 17 علی بن ابی طالب(علیهماالسلام)، تابستان 1375، ص 43.
- وبلاگ سردبیر ضیاءالصالحین
- بازدید: 1608
- 1