شهید برونسی به روایت همسر
"معصومه سبک خیز" همسر شهید عبدالحسین برونسی با همان نجابت یک زن روستایی می گوید: در سال 1347 با شهید برونسی ازدواج کردم و اکنون 8 فرزند از او به یادگار مانده است.
ازگلبوی نیشابور و تقسیم اراضی، تا مشهد و سبزی فروشی ...
" آن روزها عبدالحسین در روستای گلبوی اطراف نیشابور کار کشاورزی می کرد، خودش زمین نداشت، حتی یک متر! همیشه برای این و آن کار می کرد و معتقد بود نانی که از زحمتکشی و عرق پیشانی طلب شود حلال است و به این راضی بود".
اگر بگویم اصل مبارزه عبدالحسین به علت آمدن به مشهد بود، بیراه نیست. آن وقت ها یک پسر داشتیم که نامش حسن بود، زمان تقسیم اراضی توسط رژیم شاه بود، همه اهالی روستا خوشحال بودند ولی عبدالحسین از همان لحظه اول ناراحت بود، گفتم چرا بعضی ها خوشحال هستند و شما ناراحت؟ جواب درستی نداد فقط گفت: همه چیز خراب می شود همه چیز را می خواهند نجس کنند، این زمین ها مال یتیم و صغیر است.
کم کم می فهمیدم چرا گرفتن زمین را قبول نمی کرد، روزی به من گفت چیزی را که طاغوت بده، نجس است و من هم به چنین چیز نجسی نیاز ندارم. آنها به فکر خیر و صلاح ما نیستند.
تاکید شهید بر حلال و حرام به حدی بود که دوباره رفت کشاورزی این و آن را می کرد؛ پسرم حسن 9 ماهه بود که اولین محصول گندم اهالی بعد از تقسیم اراضی برداشت شده بود گفت از امروز باید مواظب باشی در منزل پدرم چیزی نخورید و مواظب حسن هم باشید تا لقمه ای نان از اموال پدرم نخورد. لحن کلامش محکم و قاطع بود، از آن به بعد در منزل پدرش هیچ چیز نخورد.»
-چه شد که به مشهد آمدید؟
عبدالحسین برای زیارت رفت مشهد و بازگشتش طول کشید؛ روزی نامه ای آمد که در آن نوشته بود من دیگر به روستا برنمی گردم اگر دوست دارید همسر مرا به مشهد بفرستید و گرنه تمام زندگی و اموال برای شما باشد.
از همان روز وسایلمان را فروختیم و عازم مشهد شدیم و طلب طلبکارها را نیز دادیم زیرا تحمل وضعیتی که در روستا درست شده بود واقعا مشکل بود. در مشهد ابتدا رفت سر کار سبزی فروشی. روزی 50 ریال حقوق می گرفت؛ روزی به من گفت این کار برای من خیلی سنگین است من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حرام نشوم ولی اینجا از روستا بدتر است. با زن های بی حجاب سر و کار زیادی دارم و صاحب سبزی فروش هم، سبزی ها را در آب می ریزد تا سنگین تر شود.
فردای آن روز در یک لبنیاتی کار پیدا کرد. در آنجا 100 ریال حقوق می گرفت. پس از 15 روز که آنجا کار کرد روزی گفت می خواهم بروم سر گذر کار کنم، گفتم چرا ؟ و عبدالحسین در جواب گفت: این یکی از کار سبزی فروشی حرام تر است. صاحب لبنیاتی کم فروشی می کند، جنس بد را با جنس خوب مخلوط می کند و با قیمت بالا می فروشد، ترازو را هم سبک می کشد و بدتر از این می خواهد من هم مانند او باشم.
سه چهار روز بعد آخر شب آمد و گفت: یک بنا پیدا شده و مرا با خود سر کا%D
- وبلاگ سردبیر ضیاءالصالحین
- بازدید: 1127
- 3