آنان که جا ماندند !
واكاوی برهه هایی از زندگا نی برخی از خواص جامعه ی حسینی
کلید واژگان :
امام حسین (علیه السلام) ،عاشورا ، کربلا،کوفه ،خواص،عبرت ،تاریخ ،تیپولوژی، احنف بن قیس تمیمی ، شریح قاضی، سلیمان بن صرد خزایی، طرماح بن عدی طائی، هرثمة بن سلیم، عبیدالله بن حر جعفی، عبدالله بن مطیع عدوی ، شبث بن ربعی، عبد اللَّه بن حنظلة
مقدمه :
"شك خواص، پایه ى حركت صحیح جامعه ى اسلامى را مثل موریانه می جود. این كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل می كند!" این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است كه چندی پیش خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه های تاریخ ساز اشاره كردند.
تعریف عوام و خواص
خواص در هر جامعه، افرادی هستند که اهل شناخت و تجزیه و تحلیل بوده، براساس بصیرت نسبت به وقایع اتفاقی موضع گیری می کنند و در حقیقت سردمداری جریان های اجتماعی به دست آنهاست. این دسته بسیار کم هستند. [1]
مقام معظم رهبری می فرماید: خواص کسانی هستند که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند، یک راهی را می شناسند و به دنبال آن راه حرکت می کنند. وقتی عملی انجام می دهند، موضع گیری می کنند، راهی را انتخاب می کنند، از روی فکر و تحلیل است؛ می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند.[2]
عوام در هر جامعه اکثریت را تشکیل می دهند و معمولا پیرو بوده، به بالا دستی ها نگاه می کنند و مطابق مشی آنها عمل می کنند،اینها توانایی تجزیه و تحلیل مسایل را ندارند، پیرو موجند و مرعوب جو.
مقام عظمای ولایت می فرماید: عوام کسانی هستند که وقتی جو به یک سمتی می رود اینها هم می روند، تحلیل ندارند. یک وقت مردم می گویند زنده باد، این هم نگاه می کند و می گوید زنده باد، یک وقتی مردم می گویند مرده باد، او هم نگاه می کند می گوید مرده باد. اینها دنبال این نیستند که ببینند چه راه درست است، چه حرکتی صحیح است، بفهمند، بسنجند، تحلیل کنند، درک کنند. .
خواص در یک جامعه به کسانی اطلاق می شود که به واسطه تاثیری که بر مردم دارند وجزء بزرگان محسوب می شوند و این شرافت به واسطه بزرگی قوم یا به واسطه گرفتن حکمی از رسول خدا ویا راوی حدیث وجزء صحابی یا تابعین پیامبرویا جزء خانواده شهدا محسوب می شوند که مردم به واسطه جایگاه آنان برای ایشان احترام قائل هستند که در زیارت عاشورا از برخی از آنان تحت عنوان امت ممهد و تمهید گران و زمینه سازان از آنان یاد می شود .
آن چه در پی می آید مروری كوتاه بر چند برهه ی حساس و تاریخی از زندگی خواص جامعه امام حسین و بررسی زندگی این افراد که اگر اینان در آن برهه حساس تاریخ تصمیم درستی می گرفتند شاید امروز تاریخ سرنوشت دیگری داشت ولی هم اینان نقش خود را در سرنوشت تاریخ نادیده گرفتند و وظیفه خود را انجام ندادند که باعث شد حسین بن علی (علیه السلام) تنها شود و به تعبیر زیارت عاشورا وتر الموتر کشته شد ودر نهایت به زندگی چند نفر از خواص اهل باطل خواهیم پرداخت که این گروه در عین باطل بودن ولی در انجام نقش خود در پیش برد اهل باطل باتمام قوت کار خود را انجام دادند که انسان را یاد سخن امام علی می اندازد که کاش گروهی از شما را می دادم و یک نفر از گروه معاویه را می گرفتم چرا که آنان این گونه بر باطل خود مصرند و باتمام قوت برای آن کار می کنند و شما در مورد حق این گونه سستی وکاهلی می ورزید.
سبک ما در این نوشتار بررسی زندگی و بیان نقش آنان می باشد که شاید آنان هم فکر نمی کردند که این گونه در تاریخ موثر باشند و کاهلی آنان شکاف عمیقی را در گروه حق پدید بیاورد در این نوشتار کاری به این که این افراد عاقب به خیر شدند یا نه نداریم و فقط هدف این است که خواص آن زمان در برهه ای از تاریخ به وظیفه خود عمل نکرده اند ؛سبک این نوشتار مانند نوشته های سبک تیپ شناسی و تیپولوژی افراد می باشد قابل ذکر می باشد که برخی از منابع از نرم افزار تاریخ نور السیره که توسط موسسه کامپیوتری علوم اسلامی نور تهیه شده است استفاده نمودم .
1. احنف بن قیس تمیمی
یکی از کسانی که باید به عنوان مردودین امتحان خواص نام برد احنف بن قیس تمیمی است که نامش ضحاک یا صخر بود که به احنف اشتهار داشت او در دوران پیامبر اسلام به دنیا آمد؛ گرچه آن حضرت را ندید. او از اشراف تمیمی بصره بود و به هنگام درخواست عایشه برای جنگ با امیرمؤمنان علیه السلام،از اجابت این خواست سرباز زد و گفت:
من هرگز با علی علیه السلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد امیرمؤمنان علیه السلام رفت، حضرت از شیوه ی برخورد او در جنگ جمل پرسید که آیا «با ما موافقت داری یا نه؟» احنف در پاسخ دو کار پیشنهاد کرد و گفت: اگر می خواهی با دویست نفر مرد ورزیده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر می خواهی شش هزار مرد شمشیر زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست.
شیوه برخورد احنف با امیرمؤمنان علیه السلام شفاف نبود. او از شایعه ای خبر داد که «دراقوال اهل بصره چنین است که اگر علی علیه السلام بر ما ظفر یابد، مردان ما را بکشد و عیال و اطفال ما را برده گیرد» که امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من این کار نیاید».
احنف بن قیس گر چه در صفین در سپاه امیرمؤمنان علیه السلام بود، اما این سخن از وی ثبت شد است که «عرب به هلاکت رسید»..
وی پس از خوانده شدن نامه معاویه برای مردم بصره و تشویق آنها بری جنگ با امیرمؤمنان علیه السلام به صف بندی جبهه ی حق و باطل توجهی نکرد و با بیان ضرب المثلی چنین گفت «کاری به کارشان ندارم»..
به گفته ی ابن اعثم کوفی، معاویه چون نظر بزرگان قبایل عرب را درباره ی ولایت عهدی یزید جویا شد، احنف بن قیس نیز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنین گفت:
تو به احوال یزید و مداخل و مخارج او از ما عالم تری و او را بهتر از ما می شناسی؛ اگر می دانی که تیمار خلافت چنانچه متضمن رضای خدای تعالی است و فراغت امت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله باشد،... درکار او با هیچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر دانی که بدین کار چنان که باید قیام نتواند نمود، دنیا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مینداز و بر ما بیش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاویه از این سخن احنف بسیار خرسند شد. [3]
امام حسین علیه السلام به هنگام اقامت در مکه و پیش از حرکت به سمت عراق، به رؤسای پنج گانه ی بصره و برخی از بزرگان شهر، مانند احنف بن قیس نامه ای ارسال داشت و ایشان را به بیعت خویش خواند و فرمود:
شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر می خوانم؛ زیرا سنت پیامبر از بین رفته و بدعت در دین ایجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهید و دستور مرا اجرا نمایید شا را به راه رشد و سعادت هدایت خواهم کرد.
احنف نامه امام حسین علیه السلام را پنهان داشت و سپس در مرقومه ای کوتاه، امام را به صبر توصیه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافیان خود چنین گفت:
ما خاندان ابوالحسن (امیرمؤمنان) را بارها آزموده ایم؛ در آنان نه حکومت بر ولایتی و نه مالی برای اندوختن است و در جنگ نیز اهل کید و تزویر نیستند.
احنف بن قیس دوست عبدالله بن زبیر بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجری در کوفه مرد. [4]
2. شریح قاضی
شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شد. عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داد و شصت سال، این منصب را عهده دار بود. امیرمؤمنان علیه السلام تصمیم به عزل او گرفت؛ اما مردم کوفه اعتراض کرده، خواستار ابقای او شدند. لذا وقتی امام، وی را به این منصب گماشت، بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند مگر آن که آن را بر آن حضرت عرضه کند. علی علیه السلام یک بار بر او خشم گرفت و از کوفه بیرونش کرد. شریح، بارها در برابر امام ایستاد و بی ادبی های از خود نشان داد؛ از جمله او در برابر مخالفت امام با نماز تراویح ایستاد و با فریاد «واسنة عمراه»، از این بدعت عمر دفاع کرد. شریح به درخواست زیاد بن ابیه، همراه چند نفر از اشراف کوفه، بر ضد حجر بن عدی گواهی داد و معاویه به این بهانه، حجر را به شهادت رساند. .[5]
پس از تسلط ابن زیاد بر کوفه و دست گیری هانی بن عروة که از رؤسای قبیله ی مذحج بود، مذحجیان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادی صحیح هانی شدند. ابن زیاد از شریح که مردم به او اطمینان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتی هانی را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شریح نیز با روشی خائنانه به مردم اطمینان داد که هانی به عروة زنده است و در نتیجه مرد متفرق شدند.[6]
شایع است که شریح به قتل امام حسین علیه السلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از این امر خبری نیست .
با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخی از مردم، خواهان ابقای شریح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوست داران اهل بیت از این پیشنهاد برآشفتند و از عثمانی بودن شریح، شهادت او بر علیه حجر و خیانتش در ماجرای هانی یاد کردند و مختار نیز از نصب او خودداری کرد. اومدت 60 سال این شغل را داشت، جز در ایام عبدالله زبیر که سه سال این کار را ترک کرد و در ایام حجاج، دست از این کار کشید و خانه نشین شد تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجری، که عمرش بیش از صد سال بود. .[7]
در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل اوشد و در برهم زدن اتحاد مردم کوفه برعلیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دستگیری هانی بود.
3. سلیمان بن صرد خزایی
سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است كه به دلیل شك و كندی در تشخیص حق، به جهاد در ركاب سیدالشهداء(علیه السلام) در كربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خون خواهی حسین(علیه السلام) شد و به شهادت رسید.
سلیمان كه بود ؟
در دوران جاهلیت نامش یسار بود و این پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه پس از اسلام، نام سلیمان را بر او گذاشت. قبیله ی او خزاعه، از بزرگ ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ كه به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله ی خزاعه اند.
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می كند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده اند. [8]احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره ی او مى نویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى كند، چرا كه در زندان بود! [9]
اما اندیشمندان در این باره هم رأی نیستند. بسیاری از آن ها مانند صاحب كتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(علیه السلام) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه های تردید وی، به واكاوی برهه هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می پردازیم.
در كنار امیرالمؤمنین (علیه السلام)
سلیمان رئیس قبیله ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود كه بیعت با علی(علیه السلام) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله ی خزاعه از او فرمان بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(علیه السلام)، آن ها نیز با آن حضرت بیعت كنند.
از نامه ای كه حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می شود كه او در زمان حكومت حضرت، فرماندار آن جا و یكی از كارگزاران آن امام بود. اگرچه شركت همیشگی او در ركاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذكر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده ی وقعة صفین، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.
[10]منقرى تخلف او را چنین گزارش كرده است: پس از آمدن على(علیه السلام) از جنگ جمل به كوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. على(علیه السلام) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ كردى؛ حال آن كه تو، به گمان من بیش از هركس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از كمك به اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردى؟" سلیمان گفت: "اى امیرمؤمنان! از گذشته ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهایى در پیش است كه مى توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سلیمان خاموش شد و اندكى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(علیه السلام) به او فرمود: "همواره كسانى مورد نكوهش قرار مى گیرند كه به دوستى آن ها امید مى رود!" سلیمان گفت: "هنوز كارهایى فرا رو داریم كه در آن به نیزه هاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزم آورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نكنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." حسن(علیه السلام) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!" [11]حتی شیخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(علیه السلام) نقل شده، مى گوید: "سلیمان بهانه اى دروغین براى عدم شركت خود ذكر كرده است!"
به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاكت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن ها و مسئله ی حكمیت، به امام عرض كرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن ها را به جنگ با معاویه- كه نظر همه ی آنان قبل از حكمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندكی، كسی به یاری ام نیامد." [12]
آنگاه امام به چهره ی خسته و خونین سلیمان نگاه كرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده اند." [13]سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی كه در انتظار شهادت به سر می بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی دهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حركت سپاه، امیرالمومنین در سپیده دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.
در دوران امام حسن (علیه السلام)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه السلام شمرده می شد و در سخت ترین شرایط در حلقه ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه دینورى در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می دهد: سلیمان بن صرد كه بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در كوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خواركننده ى مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم كه چگونه با معاویه بیعت كردى با این كه صدهزار جنگ جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آن جا كه صلح در ظاهر عقب نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شكست ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب تر است از این كه عزیز باشید و كشته شوید. [14]
اما سلیمان بن صرد به خاطر این كه امام حسن(علیه السلام) وثیقه اى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیت المال قرار نداده، اعتراض كرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مى كند كه والى معاویه را از كوفه بیرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبى(علیه السلام) برای حفظ خون مؤمنان، سكوت را ترجیح مى دهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید كرده اند، اما متن كامل گفت وگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل كرده اند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(علیه السلام) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى كه از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین ؟ روى مؤمنان را سیاه كردى؟" امام(علیه السلام) در پاسخش فرمود: "ما كل احد یحب ما تحب و لا رأیه كرأیك و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیكم ؛ این طور نیست كه همه ی افراد، چیزى را كه تو مى خواهى بخواهند و یا مثل تو فكر كنند و من كارى را كه انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!"
شور دعوت از حسین (علیه السلام)
هنگامی كه خبر شهادت امام حسن(علیه السلام) به كوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه السلام نوشتند. همچنین شیعیان كوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آن ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید كه معاویه ستمكار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه السلام با او بیعت نكرده و به طرف مكه رفته است. شما كه شیعه ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده اند، اگر می خواهید با دشمنان او جهاد كنید و او را یاری كنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیب بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیك خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلكه اش نیافكنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم كرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی ها به ظهور خواهیم رسانید.
حبیب ، سلیمان و دیگران، نامه ای به امام حسین علیه السلام نوشته و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن كه شاید از بركت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاكم كوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لكن ما او را امیر نمی دانیم و به امارت نمی خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی رویم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از كوفه بیرون می كنیم تا به اهل شام ملحق گردد." [15] این نامه را دو پیك، با شتاب به محضر امام كه آن زمان در مكه بود، رساندند.
امام حسین(علیه السلام) مسلم را برای بررسی اوضاع به كوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم كوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را كه ذكر كرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود كه: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع كند. اینك، من برادرم، عموزاده ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد كه رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است كه قاصدان شما گفتند و در نامه های شما نوشته شده، به خواست خدا به زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها كسی است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام." [16]
سلیمان ، رهبر توابین
با آن كه سلیمان در حركت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری كنندگان امام حسین(علیه السلام) در كربلا نبود. برخی گفته اند هنگامی كه ابن زیاد از مكاتبه ی مردم كوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالك اشتر را زندانی كرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(علیه السلام) خودداری كردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش كرده و از این كه امام را یاری نكردند، پشیمان شدند. آن ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم قسم شدند تا به خون خواهی سومین امام قیام كرده و كشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهی دیگر بر این باورند كه سلیمان در آخرین لحظه ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل كرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این كه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه ی جمل- است، مهم ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان كوفه است كه پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانه ی او گرد آمده بودند: "با این گناه كه ما كردیم، خدا را به خشم آوردیم. كسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نكردیم و چاره ای جز این نیست كه قاتلان آن حضرت را بكشیم. اگر چنین كردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!" [17]
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام كرد؛ كه آن ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه های دیگری هم نوشت و مردم را به خون خواهی دعوت كرد. عده ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن جا كه در كوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.
مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(علیه السلام) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها كردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهم تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی گذاشت. مردم كوفه همین كه شنیدند یزید مُرده و می توانند نفسی بكشند، از نو دست به كار شدند." [18]
بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(علیه السلام) و قاتلان شهداى كربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان هاى نفسانى و جبران قصور و كوتاهى هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون خواهی گرفتند و مردم را به طور مخفیانه دعوت به این كار می كردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حكم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز كه اوضاع حكومت سست شد، مردم را آشكارا به این كار فراخواندند.
توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت طلبى و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مى خواستند بر حكومت بنى امیه و قاتلان امام حسین(علیه السلام) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام كرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف كربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن جا فراوان گریستند و همگی توبه كرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یك شبانه روز در كربلا ماندند تا آن كه عده زیادی به آن ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشكر شام، سپاه اضافه می شد، كم كم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(علیه السلام) را بیش از پیش تقویت می كند. مورخان نوشته اند هنگامی كه سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو به رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شكست. سپس شمشیرش را برهنه كرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر كسى مى خواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی كه در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندكی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یكی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حكم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندكی از توابین، از تاریكى شب استفاده كرد و با رهاندن خود از مهلكه، به كوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شركت نمود.
با نگاهی به این تاریخچه ی فشرده از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یكی از برجسته ترین یاران ائمه علیهم السلام می توان دریافت كه تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و كینه، حب مقام و... نیست. بلكه گاه یك اشتباه در فهم یا لحظه ای تردید و شك در پیوستن به جبهه ی حق، می تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی كه این خواص و نخبگان به خود می آیند و از كرده ی خود پیشمان می شوند، كار از كار گذشته باشد!
4. طرماح بن عدی طائی
طرماح بن عدی طائی، فرستاده امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به سوی معاویه بود در بین قبیله اش دارای جایگاه رفیع و شریفی بود. مرحوم شیخ او را از یاران امیرمؤمنان و فرزندش سالار شایستگان برشمرده، و رجال شناس نامدار«مامقامی» ضمن مورد اعتماد شمردن او، می گوید:
أنه ادرک نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلک...او برای راهنمایی نافع بن هلال و چند نفر دیگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزل گاه عذیب الهجانات به امام حسین علیه السلام رساند طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکی می بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما می شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا می توانی به آنان نزدیک مشو. طرماح آنگاه از روی خیرخواهی پیشنهادی به امام داد که : اگر می خواهی که در مأمنی فرود آیی که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنی و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خواری را به خود نخریدیم، قاصدی نزد قبیله طی در کوه «اجا» و «سلمی» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طی سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهی نزد ما باش و اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد، من با تو پیمان می بندم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر زنند و تا زنده اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبیله ات را جزای خیر دهد. ما و این گروه - اصحاب حرّ - پیمانی بسته ایم که نمی توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا می انجامد[19]
آن گاه طرماح برای بازگشت بهانه ای آورد و او رو به امام کرد و گفت: من قدری آذوقه دارم که برای خانواده ام می برم. می روم و برمی گردم؛ اگر به شما رسیدم، از جمله ی یاران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستی بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند.
طرماح بن عدی به نزد خانواداش رفت و پس از اندکی درنگ بازگشت و چون به منزل عذیب الهجانات رسید، از شهادت امام حسین علیه السلام آگاه شد. [20]
5. هرثمة بن سلیم
از کـسـانـی که در کربلا با امام (علیه السلام) ملاقات داشته و از نصرت و همراهی آن حضرت خودداری کرده «هرثمة بن سلیم»است که درتاریخ هرثمة بن اب مسلم هم نامش آمده است . جـریـان او در حادثه کربلا به جنگ صفین بر می گردد، هنگامی که جز سربازان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بـود، گـویـد وقـتـی امـیـرالمؤمنین (علیه السلام) به سرزمین کربلا رسید، پیاده شد و نماز را با آن حضرت خواندیم، بعد از نماز، مقداری از خاک کربلا را برداشت و بویید و فرمود: «واها لک ایتها التربة! لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب». «ای خاک! جمعیتی از اینجا محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت می گردند». «هرثمة» که این خبر غیبی را شنید، چون اعتقاد کاملی به امام (علیه السلام) نداشت، در مراجعت از صفین، بـه هـمـسـرش «جردا بنت سمیر» که از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، می گوید: «الا اعـجـبک من صدیقک ابی الحسن؟، می خواهی مطلب عجیبی را از امامت علی (علیه السلام) برایت نقل کنم و آن این است که درباره آینده کربلا خبر غیبی را فرمود ولی او از غیب چه خبر دارد؟».
«جردا» گفت: «ان امیرالمؤمنین لم یقل الا حقا، حضرت، هرچه می گوید حق است». بـیش از 23 سال از این خبر غیبی گذشت تا هنگامی که «عبیداللّه بن زیاد» سپاهی را برای جنگ با حسین (علیه السلام) به کربلا فرستاد و یکی از سربازان این سپاه همین «هرثمه» است. «هـرثـمـه» مـی گـوید چون به کربلا رسیدیم و حسین (علیه السلام) را دیدم به یاد آن خبر غیبی علی (علیه السلام) افـتادم، و متاسف و ناراحت شدم که چرا برای جنگ با حسین (علیه السلام) به اینجا کشیده شده ام لذا سوار بر اسـب، شـرفـیاب محضر مقدس سیدالشهدا (علیه السلام) شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در این مکان دیده و شنیده بود، برای حضرت عرض کرد. «فـقـال الحسین: معنا انت او علینا؟
فقلت: یابن رسول اللّه! لا معک و لا علیک، ترکت اهلی و ولدی اخاف علیهم من ابن زیاد». «حضرت فرمود: اکنون با ما هستی یا در مقابل ما؟
عرض کردم، با هیچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زیاد بر جان آنان می ترسم». ایـنـجـا بـود که حضرت فرمود: «فامض حیث لاتری لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذی نفس حسین بیده لا یسمع الیوم واعیتنا احد فلا یعیننا الا اکبه الله بوجهه فی جهنم»؛
«پس زود از این منطقه فرار کن و دور شو تا جنگ ما را نبینی، به خـدایـی کـه جـان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش می کند»
لذا «هرثمة»مخفیانه از کربلا خارج شد [21]
6. عبیدالله بن حر جعفی
عبیدالله، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی علیه السلام، به کوفه بازگشت. .
ابن حر، در منزل بنی مقاتل با کاروان امام حسین علیه السلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری، نزد او فرستاد؛ اما عبیدالله بن حر به فرستاده ی امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم، خود را برای جنگ مهیا می کردند و برای من، کشته شدن حسین علیه السلام حتمی گردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازیارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین، به وی چنین فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته اند که همه ی آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بسته اند و از من درخواست کرده اند که به شهرشان بیایم؛ ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کرده اند. تو در دوران عمرت، گناهان زیادی مرتکب شده ای. آیا می خواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟
ابن حر چون چگونگی آن را جویاشد، امام فرمود:
فرزند دختر پیامبر را یاری کن و در رکابش بجنگ.
ابن حر گفت: به خدا قسم! کسی که از تو پیروی کند، به سعادت ابدی نائل می گردد؛ ولی من احتمال می دهم که یاری ام به حال تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت می دهم که از این کار معافم دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم می دارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کرده ام، به او رسیده ام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد. شمشیر از من را نیز بگیر؛ همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخیص چشانیده ام.
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابن حر چنین فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دریغ می ورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمی گیرم. تو را نصیحت می کنم همان گونه که تو مرا نصیحت نمودی؛ تا می توانی خود را به جای دور دستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی؛ فوالله لا یسمع و اعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صدای استغاثه ی ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنی مقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی مانده ی عمرش سایه افکند و زندگی اش را قرین تأسف و ماتم ساخت و حتی در سروده های آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت؛
فیالک حسرة ما دمت حیا
تردد بین صدری والتراقی
حسین حین یطلب بذل نصری
علی اهل الضلالة و النفاق
و لو انی او اسیه بنفسی
لنلت کرامة یوم التلاق
آه از حسرتی که تا زنده ام در میان سینه و گلویم در جریان است.
آن گاه امام حسین برای برانداختن اهل گمراهی و نفاق، از من یاری طلبید.
اگر آن روز جانم را بری یاری اش می نهادم، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست می یافتم.
ابن زیاد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین علیه السلام ایستاده و قصیده ی معروف خود را - که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست - سرود. بعضی از ابیات آن از این قرار است:
فرمانده ی خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من می گوید: چرا تو با آن شهید، فرزند فاطمه جنگ نکردی؟آری، پشیمانم که چرا او را یاری نکرده ام؛ بلی هر شخصی که (به موقع) توفیق نیابد، پشیمان خواهد گردید.
من از این که از حامیانش نبوده ام، حسرتی در خود احساس می کنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.خدا روان کسانی را که در نصرتش کمر همت بسته اند، از باران (رحمت خویش) همواره سیراب سازد.حال که بر مزار و جایگاه آنان ایستاده ام، اشکم ریزان است و نزدیک است جگرم پاره شود.عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابن زیاد از شهر کوفه، با قیام مختار هم صدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت؛ ولی سپس درکنار مصعب بین زبیر با مختار جنگید. پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد، با شفاعت گروهی از قبیله ی مذحج، وی را آزاد ساخت.ابن حر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابن زبیر دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند. وی برای فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمری نوشته اند. گویند مصعب بن زبیر بر بدن عبیدالله بن حر را بر دروازه ی کوفه آویخت. [22]
7. عبد اللَّه بن حنظلة
عبد اللَّه بن حنظلة یکی از بزرگان و سرشناسان مدینه و بزرگ انصار بود که به واسطه جایگاه پدر خود مردم او را احترام می کردند پدرش حنظلة بن أبى عامر بن که صبح شب زفاف خود بدون اینکه غسل کند خود را به لشگر اسلام رساند و در جنگ احد بشهادت رسید، پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله امر به غسل دادن او نكرد و فرمود: من فرشتگان را میان آسمان و زمین میبینم كه حنظله را با آبى بسیار سفید و پاكیزه كه در لگنهاى نقره است غسل میدهند و از آن زمان او را غسیل الملائكه نامیدند. [23]
ایشان از قیام امام امام حسین (علیه السّلام ) مطلع بوده وشخصیتی عافیت طلب هم نبوده ولی از آن جائی که امام شناسی و دشمن شناسی او قوی نبوده که به واسطه کارهای که بعدا انجام می دهد مانند ملاقات با یزید برای معلوم شدن وضعیت او و عدم مشورت با امام سجاد (علیه السّلام) این دو خصلت وی معلوم می شود .
داستان از این قرار است که مردم مدینه پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام ) و رسیدن کاروان اسرا از شام بیش از یک سال در عزای سید الشهداء علیه السّلام بودند و زندگی مردم از حالت طبیعی خارج شده بود سران مدینه پس از شور به این نتیجه رسیدند که بزرگانی از مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله به شام رفته و از اوضاع خلیفه اطلاعاتی بدست آورند و ببینند که آیا این که امام حسین (علیه السّلام ) که به خاطر فاسد بودن یزید قیام کرده صحیح است یانه و به نوعی دنبال این بودند که مقصر این کار را پیدا کنند و عبدالله وقتی به دربار یزید رسید با شخصی روبرو شد که میمون باز شرابخوار و در یک کلمه فاسق و فاجر بود واز این جا بود که به صداقت امام حسین (علیه السّلام ) پی برد ؛ولی در این مورد با یزید صحبتی نکرد و یزید هم او و همراهانش را بسیار اکرام کرد و به هر یک صد هزار درهم بخشید .
وقتی که گروه به مدینه رسید سران در مسجد جمع شده بودند واهل مدینه را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا! ما بر ضد یزید قیام ننمودیم مگر وقتی که ترسیدیم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردی که با مادران و دختران آمیرش می کند و شرابخواری می نماید و نماز را رها می کند، به خدا! اگر کسی از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وی به سختی می جنگیدم...»
مردم مدینه بسركردگى عبد اللَّه بن حنظلة بربنى امیه شوریدند و فرماندار بنى امیه را از مدینه بیرون كردند که این واقعه در تاریخ به نام واقعه حره معروف است ، یزید كه از جریان مطلع شد لشكرى بسركردگى مسلم بن عقبه براى سركوبى مردم مدینه فرستاد و چند تن از خونخواران نامى، چون حجاج بن یوسف را نیز همراه او كرد و این جریان در سال 63 هجرى یعنى دو سال پس از شهادت امام حسین علیه السّلام بود، پس مسلم بن عقبه آمد و در بیرون مدینه در جایى بنام حره واقم با مردم مدینه جنگ كرد، و در آغاز مسلم بن عقبة و لشكرش شكست خوردند و رو بهزیمت نهادند، ولى با سرزنشهائى كه مسلم از آنان كرده و نوید و تهدید بازشان گردانده این بار مردم مدینه را شكست داده بشهر درآمدند و در فاصله چند روز كه در مدینه بودند چنان جنایاتى كردند كه پس از شهادت سید الشهداء علیه السّلام شنیع ترین كردار بنى امیه بود و شهر مدینه را بلشگر خود مباح كرده كوچكترین كارشان این بود كه سیصد زن پستان بریدند، بزنان و دختران تجاوز كردند تا جایى كه هشتصد دختر باكره از آنان باردار شد و چون بزائیدند نام آن كودكان را فرزندان حره نامیدند، و از آن پس هر دخترى را بشوهر میدادند شرط بكارت نمیكردند، هزار و چهار صد تن از انصار و هزار و سیصد تن از مهاجر (كه در زمره اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند) بكشتند و رویهم جز انصار و مهاجر عدد كشتگان بده هزار نفر رسید، مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را براى اسبان و شتران خود اصطبل كرده بودند، مردم را نزد مسلم مى آوردند و او از ایشان بیعت میگرفت كه همگى بنده یزید هستند و یزید صاحب اختیار مال و جان و ناموس و دین ایشان است، پس هر كه زیر بار چنین بیعتى میرفت رهایش میكردند، و هر كس كوچكترین كندى و تأملى در بیعت نشان میداد بیدرنگ گردنش را میزدند، تنها در میان همه این گیرودار، حضرت زین العابدین علیه السّلام و خاندانش از این جنایات آسوده ماندند، و اساسا هر كس در خانه آن حضرت بود بدستور مسلم در امان بود و كسى بخانه آن حضرت كارى نداشت از این رو بسیارى از زنان و كودكان بخانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانچه از كتاب ربیع الابرار نقل شده بچهار صد نفر رسید[24]
عبداللَّه بن حنظله»، از سرسخت ترین مخالفان یزید و از قیام کنندگان بر ضد وی در واقعه حرّه بود که اهل وی در آن واقعه رجز می خواند و می گفت:
بعداً لمن رام الفساد و طغی
وجانب الحق و آیات الهدی
لا یبعد الرحمن الّا من عصی
«دور باد آنکه فساد بجوید و طغیان نماید و از حق و آیات هدایت دوری گزیند که خداوند جز نافرمانان را از رحمت خویش دور نمی سازد».
در این جریان عبدالله و 8 فرزندش به شهادت رسیدند که تاثیری در پیشبرد اهداف اسلام نداشته است چرا که در معیت و به فرمان امام نبوده است خوب است که مقایسه ای بین کشته شدگان در واقع حره و قیام سید الشهداء علیه السّلام کرد و می توان فهمید که با این که بسیاری از کشته ها صحابه و انصارو تابعین بودند و جز در کتب تاریخی یادی از آن نمی شود .
8. شبث بن ربعی
یکی از سرشناسان و پولداران کوفه، شبث بن ربعی است، که در نفاق و بوقلمون صفتی معروف بود ودارای حالات عجیبی می باشد و در احوالات او می نویسند:
او در آغاز کار خود مؤذن «سجاح» (زنی که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ادعای پیغمبری کرد.) بود و سپس مسلمان شد و در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با آن حضرت بیعت کرد و چند بار نیز از طرف آن حضرت مأمور رساندن پیام و نامه به معاویه بود، و مکالماتی هم با معاویه دارد و سخنانی میان آن دو رد و بدل شد.
پس از جریان حکمیت، از جنگ با خوارج و همراه شدن با علی (علیه السلام) خودداری کرده و پس از چندی به خوارج ملحق شد؛ و پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمره ی اصحاب امام حسن (علیه السلام) درآمد و سپس به معاویه ملحق شد.
پس از مرگ معاویه از کسانی بود که به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشت و آن حضرت را به رفتن کوفه دعوت کرده آمادگی خود را برای یاری آن بزرگوار اعلام نمود، و چون عبیدالله بن زیاد به کوفه رفت و اوضاع کوفه تغییر کرد جزء سرداران عبیدالله بن زیاد قرار گرفت و به جنگ امام حسین (علیه السلام) درآمد و پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) نیز برای خوشایند دستگاه خلافت و امارت به شکرانه ی کشته شدن آن حضرت مسجدی در کوفه بنا کرد.
او پس از خروج مختار در زمره ی یاران مختار درآمد و به خونخواهی امام حسین (علیه السلام) قیام کرد؛ و پس از آمدن مصعب بن زبیر به کوفه و شکست مختار، در زمره ی لشگریان مصعب درآمد و رئیس شهربانی و شرطه ی مصعب در کوفه گردید و در قتل مختار شرکت کرد.
تا اینکه حدود 80 سال عمر ننگین و سراسر نفاق او به پایان رسید و رخت از این جهان بربست.
او از نویسندگان نامه بیعت برای امام حسین بود آنگاه که خبر بیعت نکردن امام حسین (علیه السلام) با یزید به کوفه رسید، بزرگان کوفه مثل سلیمان بن صرد و شبث بن ربعی و مسیب بن نجبه و دیگران نامه هایی به حضرت نوشتند و او را به کوفه دعوت نمودند. آنان در نامه هایشان نوشته بودند... «انه لیس علینا امام، فاقدم علینا، اینک ما امام نداریم، پس به سوی ما بشتاب».
قرینه صحت این مطلب هم می توان به این اشاره کرد که امام در روز عاشورا در خلال یکی از سخنرنی های که در آن روز انجام داده بود فرمود:
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى «یزید بن حارث! مگر به من ننوشتید كه میوه ها رسیده و باغستانها سرسبز «شده و چاهها پرآب شده و پیش سپاه آماده خویش مى آیى، بیا.» گفتند: «ما ننوشتیم.» گفت: «سبحان الله، چرا، به خدا شما نوشتید.» گوید: آنگاه گفت: «اى مردم! اگر مرا نمى خواهید بگذاریدم از پیش شما به سرزمین امانگاه خویش روم.» [25]
او در پراکنده کردن مردم کوفه از حول حضرت مسلم یکی از نقش های اساسی را انجام داد و در حالی که مردم دور قصر عبیدالله را محاصره کرده بودند و آماده هر کاری بودند و این روال تا به عصر به همین حال بودند، عبید الله بن زیاد به بزرگان و سران مردم كوفه كه پیش او بودند گفت باید هر یك از شما از گوشه یى از پشت بام قوم خود را بیم دهد.
کثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن بر فراز بام آمدند و بانگ برداشتند كه اى مردم كوفه از خدا بترسید و بر فتنه انگیزى شتاب مكنید و هماهنگى و اتحاد این امت را از میان مبرید و سواران شام را باینجا نكشانید كه پیش از این مزه آنرا چشیده اید و شوكت ایشان را آزموده اید. چون یاران مسلم سخنان ایشان را شنیدند سست شدند [26]
با این که ارشاد شیخ مفید اورا جزء فرماندهان سواره نظام سپاه عمر سعد را در روز عاشورا معرفی می کند که فرماندهی هزار سوار را به عهده داشت؛مقاتل صحنه ای از او را در کربلا نوشته اند که می توان این را هم جزء نفاق او حساب آورد که در ضرب المثل معروف است یک عبا هم در خانه علی بگذار شاید روزی بکار آید وآن صحنه این که شمر حمله كرد تا بخیمه حسین ر سید. فریاد زد آتش را بیارید تا من این چادر را بر ساكنین آن بیفروزم زنان نعره زنان از چادر بیرون رفتند. حسین باو نهیب داد كه تو خیمه مرا بر خانواده من آتش مى زنى؟ خداوند ترا بآتش (دوزخ) بسوزاند. حمید بن مسلم بشمر گفت: این كار شایسته نیست تو اسباب عذاب خداوند (آتش) را بكار مى برى (عذاب با آتش اختصاص بخدا) تو اطفال و زنان را مى كشى. بخدا سوگند كشتن مردان براى خشنودى امیر تو بس باشد. او قبول نكرد (بكار خود ادامه داد) شبث بن ربعى رسید و او را منع كرد وشمر ناگزیر خوددارى نمود. او خواست برگردد ناگاه زهیر بن القین با عده ده مرد بآنها حمله كرد و بعقب راند و از آتش زدن خیمه ها بازداشت. [27]
رهبر معظم انقلاب در مورد او می فرماید: اگر امثال شبث بن ربعی در یک لحظه ی حساس از خدا می ترسیدند، به جای این که از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض می شد. آنها آمدند مردم را متفرق کردند، عوام متفرق شدند. [28]
9. عبدالله بن مطیع عدوی
یکی از کسانی که می توانست نقش آفرین باشد که خود را از این سعادت محروم کرد عبدالله بن مطیع عدوی بود که فردی دنیا پرست بود که به همین سبب هم قصد داشت که امام را از انجام وظیفه خود منصرف کند که متن زیر برسی دیدار او با امام و نگاهی به زندگی اوست
دیدار با عبدالله بن مطیع عدوی
[29]تاریخ دو دیدار را از عبدالله بن مطیع عدوی با امام حسین علیه السلام برای ما گزارش می کند. نخست در راه مدینه - مکه و دوم برطبق روایت مفید، در ارشاد، هنگامی که امام علیه السلام از حاجز به سوی عراق می رفت وبه یکی از آب های عرب رسید .
در جریان حرکت امام حسین علیه السلام در راه مدینه - مکه مفید می گوید: همان طور که امام حسین علیه السلام میان مدینه - مکه در حرکت بود،
عبدالله بن مطیع عدوی از ایشان استقبال کرد و گفت:ای ابا عبدالله، خداوند مرا فدایت گرداند، آهنگ کجا داری؟ فرمود: اینک آهنگ مکه دارم؛ و چون به آن جا رفتم، آن گاه در کار خویش از خداوند طلب خیر می کنم.
عبدالله بن مطیع گفت: ای پسر دختر رسول خدا، در کاری که قصدش را کرده ای خداوند برایت خیر بخواهد، ولی من پیشنهادی دارم که می خواهم آن را از من بپذیری!
حسین علیه السلام گفت: چه پیشنهادی؟ ای پسر مطیع! گفت: چون به مکه درآمدی، از فریب کوفیان برحذر باش. چرا که پدرت در این شهر کشته شد، برادرت را خنجر زدند که نزدیک بود جان بسپارد. از این رو در حرم بمان که تو در این دوران سرور عرب هستی. به خدا سوگند که اگر تو هلاک گردی، خاندانت نیز با تو هلاک خواهند شد. والسلام.
گوید: امام حسین علیه السلام او را وداع گفت وبرایش دعای خیر کرد. .
در روایت دینوری دراخبار الطوال آمده است که عبدالله بن مطیع به امام علیه السلام گفت: چون به مکه رسیدی و خواستی از آن شهر به شهر دیگری بروی، از کوفه برحذر باش. چرا که شهری است شوم و پدرت در این شهر کشته شد. برادرت را تنها گذاشتند و او را ناگهانی خنجر زدند که نزدیک بود جان سپارد. در حرم بمان، چون مردم حجاز هیچ کس را با تو برابر نمی دانند و سپس شیعیانت را از همه جا دعوت کن که همگان نزد تو خواهند آمد.
امام علیه السلام فرمود: خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر می کند .
اما ابن عساکر ماجرای این دیدار را به صورت زیر نقل می کند:
هنگامی که حسین بن علی از مدینه بیرون آمد و آهنگ مکه داشت، بر ابن مطیع گذشت که سرگرم کندن چاهش بود؛ و به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت، کجا؟ گفت: آهنگ مکه دارم؛ و یادآور شد که شیعیانش در آن جا به وی نامه نوشته اند.
پسر مطیع گفت: پدر و مادرم فدایت، کجا؟ ما را از وجود خویش بهره مند فرما و نزد آنان مرو! ولی حسین نپذیرفت. آن گاه ابن مطیع گفت: این چاه را آماده کرده ام وامروز برای نخستین بار به دلو ما آب آمده است. چه می شد که شما به درگاه خداوند دعا می کردید و برایش برکت می خواستید. فرمود: قدری از آبش بیاور عبدالله دلوی آب آورد وامام از آن نوشید، سپس آن را مزمزه کرد ودر چاه ریخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت. .
عبدالله بن مطیع عدوی کیست؟
اینک ما در محضر امام حسین علیه السلام در راه مکه به مخاطبی از نوع دیگر برمی خوریم و او عبدالله بن مطیع عدوی است. مردی از قریش عافیت طلب و سود پرست. اهتمام او بر حفظ منزلت قریش و عرب بیش از اهتمام او به حفظ اسلام است. او نه جویای حق است ونه اهل یاری و دفاع از آن. در ادعای دوستی اهل بیت، با آن که نسبت به منزلت ویژه آنان نزد خداوند تعالی آگاهی دارد، دروغگوست؛ و امام حسین علیه السلام وی را به طور کامل می شناسد!
از این رو از کنارش بزرگوارانه می گذرد و به او توجه نمی کند و در موضوع نهضت با او به صراحت سخن نمی گوید و آن طور که به عنوان مثال برای ام سلمه، محمد بن حنفیه، فرشتگان و مؤمنان جن، جزئیات آینده نهضت را آشکار می سازد، با او چیزی نمی گوید. بلکه تنها از هدف مقطعی خود یعنی مکه برایش سخن می گوید و از آن پس جز این که «چون به آن جا رفتم، آن گاه در کار خویش از خداوند طلب خیر می کنم» یا «خداوند آن چه را که دوست بدارد مقدر می کند»، چیزی نمی گوید.
در گفت و گویش با امام علیه السلام در دیدار دوم (طبق روایت ارشاد) می بینیم که بیش ترین کوشش ابن مطیع این است که «حرمت عرب و حرمت قریش» شکسته نشود؛ و می بینیم که خطاب به امام علیه السلام می گوید: «تو در این دوران سرور همه عرب هستی»، که نشان شدت گرایش نژادی (قومی) در عقل و جان اوست.
نیز می بینیم که با وجود آگاهی به منزلت امام در اسلام و در میان امت و آگاهی از حقانیت قیام امام علیه السلام، به یاریش برنمی خیزد و به او نمی پیوندد، بلکه همه توجه او در این خلاصه می شود که چگونه آب چاهش فراوان و شیرین شود، آن هم به برکت امام علیه السلام.
عافیت طلبی و سودپرستی ذاتی، فرصت بی مانندی را که در طول زندگی با گذشتن امام بر عبدالله نصیب وی شد، از دست داد. در حالی که باید آن را غنیمت می شمرد و به امام می پیوست وبا شهید شدن در حضور آن حضرت دنیا و آخرت را به دست می آورد، همت خود را تا آن جا پایین آورد که در فراوانی و گوارایی آب چاهش خلاصه شد.
دروغ بودن ادعای ابن مطیع مبنی بردوستی امام علیه السلام هنگامی آشکار شد که پس از شهادت امام علیه السلام به ابن بیر پیوست و والی کوفه گردید؛ و به جست وجوی شیعیان پرداخت و آنان را می ترساند.در رویارویی با قیام مختار نیز با شیعیان جنگید و از خود قاتلان امام حسین علیه السلام مانند شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و دیگران علیه آنان کم گرفت.
در نخستین خطبه اش در کوفه تصمیم خود را براجرای فرمان ابن زبیر مبنی بررفتار با اهل کوفه به سیره عمر بن خطاب و عثمان بن عفان اعلام داشت. امام پس از آن که کوفیان خواستار عمل به سیره ی علی علیه السلام شدند از پذیرش دیگر سیره ها سرباز زدند، غافلگیر شد. سائب بن مالک اشعری در برابر وی ایستاد و گفت: اما درباره بردن غنایم ما با رضایت ما، همه گواهی می دهیم که راضی نیستیم زیادی آن را از پیش ما ببرند، و میان ما تقسیم نکنند و جز با سیره ی علی بن ابی طالب که تا دم مرگ در آن سرزمین با آن رفتار کرد، با ما رفتار نشود. ما نیازی نداریم که درباره ی غنایم ما و خود به سیره ی عثمان یا عمر رفتار شود، هر چند که برای ما آسانتر هم باشد.....
منبع: سایت راسخون .از مقالات برگزیده ی مسابقه ی روایت محرم
---------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] جام عبرت
[2] 20/3/75
[3] .تاریخ ابن خلدون ترجمه /جلد2 /صفحه 22
[4] چهر ه ها در حماسه کربلا صفحه 241
[5] چهره ها در حماسه کربلا صفحه 282
[6] اخبار الطوال صفحه 238
[7] فرهنگ عاشورا ترجمه وحیدی صدرصفحه 551
[8] رجال الكشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را درك نكرده است.
[9] سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
[10] وقعة صفین؛ ص 6
[11] رجال الطوسى؛ ص 43
[12] وقعه صفین؛ ص 519
[13] سوره احزاب؛ آیه 23
[14] نگاه كنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
[15] الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203
[16] همان
[17] تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
[18] همان
[19] کامل ابن اثیرج 4 صفحه 73
[20] رفتار شناسی مردم کوفه در نهصت حسینی
[21] نامه ها ملاقات امام حسین نظری منفرد .و امالی صدوق صفحه 117
[22] ارشاد شیخ مفید جلد2 ترجمه /الکامل جلد4 / چهره ها در حماسه کربلا253
[23] من لا یحضره الفقیه-ترجمه غفارى، ج 1، ص: 224
[24] ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ج 2 152
[25] تاریخ الطبری/ترجمه،ج 7،ص:3025و2938
[26] اخبارالطوال/ترجمه،ص:287
[27] الكامل/ترجمه،ج 11،ص:180
[28] 20/3/75
[29] ارشاد صفحه 245/باکاروان حسینی از مدینه تا مدینه جلد 1 صفحه 360 /تاریخ یعقوبی جلد2 صفحه 258
- وبلاگ رضا علایی
- بازدید: 1204
- 2