حکمت الهی و مصلحت اندیشی عبد
اگر شخصی دعا کرد و بعد در اجابت تأخیر شد در اینجا نباید مأیوس شود و سرخوردگی پیدا کند. تعبیر «قنوط» در روایت بود و اینکه موجب بشود تا دعا را ترک کند مورد نهی است. عرض کردم که نه تنها ترک کردن، بلکه گاهی یک سنخ مطالبی را گفتن شایسته نیست، مثل شکایت کردن
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیتُک وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُک وَ أَقْبِلْ عَلَی إِذَا نَاجَیتُک فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیک وَ وَقَفْتُ بَینَ یدَیک»[1]
معنای «حکیم بودن خداوند»
عرض کردم که یکی از صفات خداوند «حکیم» است، یعنی به مصلحت عمل میکند به این معنا که خدا مصالح و مفاسد را بهتر از من تشخیص میدهد؛ در این شکی نیست. حکمت اقتضا میکند که خداوند بر طبق مصلحت عمل کند. از این طرف گفته هر چه از مایحتاجت است بگو و از آن طرف آنچه را که به نفع من است باید بدهد، امّا آنچه که به ضرر من است بر خلاف حکمت است، که جلسۀ گذشته عرض کردم.
کرم و حکمت خداوند در دعا
در اینجا یکی دو تا روایت است میخوانم و بعد نکتهای را عرض میکنم. در روایتی است از علی(علیهالسّلام)، است که حضرت فرمودند: «إِنَّ کرَمَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لَا ینْقُضُ حِکمَتَه»؛ یعنی خدا همانطور که کریم است؛ کرم او اقتضا میکند که آنچه از او درخواست شود بدهد و مقتضای کرم او اعطا است. امّا آیا صفت کرم به صفت حکمت ضربه میزند؟ «إِنَ کرَمَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لَا ینْقُضُ حِکمَتَه»؛ به حکمتش نقص وارد نمیکند. که بعد بخواهد بر خلاف آن عمل کند و معلوم شود که این کرم نبوده است. چون در نهایت برای من به ضرر تمام میشود. «فَلِذَلِک»؛ روی این جهت است که، «لَا یَقَعُ الْإِجَابَه فِی کلِّ دَعْوَه»؛[2] از این جهت است که میبینید، در هر دعا اجابت نیست. چرا؟ چون دعا با حکمت موافق نیست.
حکیم به مصلحت عمل میکند
علی(علیهالسّلام) دو صفت خدا را با هم میآورد و مقایسه میکند و میگوید: او هم کریم است و هم حکیم است. کرم اقتضای اعطاء میکند و محلّ اعطا است. امّا در حکمت که حکیم است میگوید: وقتی به ضررش باشد و به مصلحتش نیست به او نده. حکیم به مصلحت عمل میکند نه به مفسده. خیلی زیبا اشاره میکند: این خدایی که داری، مجموعۀ صفات جمال و کمال است. او هم کریم است و هم حکیم است و امّا وقتی به هم برخورد میکنند جریان چه میشود؟ اینجا حکمت است، چون ضرر وجود دارد.
دعا؛ حکمتش را تغییر نمیدهد
جملهای از امام زینالعابدین(علیهالسّلام) است که در مناجاتش به خدا خطاب میکند: «یا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الْوَسَائِلُ»؛[3] ای خدایی که وسائل حکمتِ تو را دگرگون نمیکند. حالا هر وسیلهای، اگر دعا است باشد؛ هرچه میخواهد باشد، لَا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الْوَسَائِلُ؛ الْوَسَائِلُ لَا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ.
مصلحتاندیشی نکنید!
این مقدّمهای بود برای مطلبی دیگر و البته در معارفمان چنین بحثی را هم داریم و آن اینکه در دعا میگویند: تکرار کنید، الحاح و اصرار کنید امّا از آن طرف هم داریم که خدا فرموده است: برای من مصلحتاندیشی نکنید؛ مصلحتاندیشی مربوط به حکمت من است.[4] هر چه میخواهی تکرار کن و ما هم خسته نمیشویم. در روایات هم آمده است که: تو هر چه بگویی و زیاد هم بگویی من خستگیناپذیرم، امّا خیال نکن که این اصرارها حکمت من را از بین میبرد و به مصلحتاندیشی من ضربه بزند.[5] برای من مصلحتاندیشی دعا نکن که من مفاسد و مصالح را از تو بهتر میفهمم.
اگر مصلحت است به ما بده!
گاهی بنده در اصرارِ خود لحن مصلحتاندیشی به کار میبرد و گاهی به خدا جنبههای تعرّضی پیدا میکند. عبد چنین حالتی پیدا میکند و به اصطلاح میگوید:[6] مگر از تو کم میشود که این را به ما بدهی؟ اصرار و الحاح باید به اینصورت باشد که: خدایا اگر مصلحت ما است، این را به ما بده. هر روز پنج وعده بعد از نماز این را میگوید و بسیار کار خوبی هم هست. خدا از این لذّت میبرد و به تعبیر من میگوید: این آدم فهمیدهای است و برای من تعیین، تکلیف نمیکند.
عقوبت مصلحتاندیشی برای خدا!
امّا اگر بخواهی برای خدا تعیین، تکلیف بکنی، در اینجا حکمت اقتضا میکند که به او بدهد تا بعداً مفسدهاش را بفهمد. دیگران اصرار میکنند و دعایشان مستجاب میشود امّا برای شخصی که تعیین تکلیف مشخّص میکند حکمت اقتضا میکند که حکمتش را نشان بدهد. حکمتش اقتضا میکند، در اینجا که دعا را به اجابت نرسانده به آن شخص حکمت را بفهماند. اینها با بحثهایی که کردیم اصلاً و ابداً منافات ندارد، بلکه در موازین کلامی و حکمی، دقیق و حسابشده است.
فهم حکمت الهی در عقوبت مصلحتاندیشی برای خدا
روایت در زبور داوود (علیهالسّلام) دارد: «یقُولُ اللَّهُ تَعَالَى یا ابْنَ آدَمَ تَسْأَلُنِی وَ أَمْنَعُک»؛ درخواست میکنی و من هم به تو نمیدهم، چرا؟ «لِعِلْمِی بِمَا ینْفَعُک». خیلی روشن است؛ چون میدانم چه چیزی به نفعت و چه چیزی به ضررت است، «ثُمَّ تُلِحُّ عَلَی بِالْمَسْأَلَه»؛ مرتّب میآیی برای من تعیین تکلیف میکنی و دست هم بر نمیداری، «فَأُعْطِیک مَا سَأَلْتَ»؛ من در اینجا باید حکمت ندادن را به تو بفهمانم. یعنی حکمتم اقتضا میکند که به تو بفهمانم، «فَأُعْطِیک مَا سَأَلْتَ فَتَسْتَعِینُ بِهِ عَلَى مَعْصِیتِی». پول را به تو دادم امّا غرور پیدا کردی. حالا پولها را کجا خرج میکنی؟ در راه معصیت من؟ میدانستم وقتی به تو بدهم، شخصی هستی که نفس چموشی داری و مسئلۀ معنویت را از یاد میبری و از نعمتی که به تو دادم کمک میگیری تا معصیّت مرا بکنی «فَأَهُمُّ بِهَتْک سِتْرِک»؛ من هم تصمیم میگیرم پردهدری کنم و آبرویت را ببرم. به تعبیر ما، منِ خدا آهنگ آبروریزی تو را میکنم، «فَتَدْعُونِی فَأَسْتُرُ عَلَیک»؛ امّا تو میفهمی که آبرویت دارد میرود. میآیی و میگویی: خدایا! آبرویم را نریز، «فَتَدْعُونِی فَأَسْتُرُ عَلَیک»؛ و من در اینجا پردهپوشی میکنم و نمیگذارم آبرویت برود، «فَکمْ مِنْ جَمِیلٍ أَصْنَعُ مَعَک وَ کمْ مِنْ قَبِیحٍ تَصْنَعُ مَعِی»؛ چه بسیار کارهای زیبا و رفتار زیبایی است که من با تو کردم و یکی از آنها همین است. «وَ کمْ مِنْ قَبِیحٍ تَصْنَعُ مَعِی» و چه بسیار کارهای زشتی که تو با من کردی، «یوشِک أَنْ أَغْضَبَ عَلَیک غَضْبَه لَا أَرْضَى بَعْدَهَا أَبَداً»؛[7] نزدیک است چنان از تو خشمگین شوم که از این پس هرگز خوشنود نشوم.
تنافی الحاح و تعیین تکلیف کردن برای خدا
اگر بخواهیم تعیین تکلیف و اصرار بکنیم، خدا حکمتش را به ما نشان میدهد، چون حکمت او اقتضا میکند تا آن را به ما بفهماند و الّا بعداً در مقابل خداوند میایستیم. مسئله این است. لذا خدا میگوید: از نظر درخواست از من خسته نشو و مرتّب از من بخواه که خوشم میآید. امّا تعیین تکلیف نکن. مسأله این است و الّا تمام مطالبی که در باب دعا گفتیم، همه هم سو است و با هم هیچ تنافی ندارد.
الحاح در دعا
در روایتی دارد: «لَا تَمَلَ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنِّی لَا أَمَلُّ مِنَ الْإِجَابَه»؛[8] تو از دعا خسته نشو، من هیچوقت از اجابت خسته نمیشوم. هیچوقت فکر نکنی که من خسته میشوم، چه در تعجیل در اجابت، چه تأخیر در اجابت و چه در اصل عدم اجابت؛ و این که امروز خواندیم در اصل عدم اجابت بود. البتّه این را بگویم که ممکن است شخص در اصلِ مسیر زندگی خود راه بهتری را برود تا مقداری سر به راهتر بشود، تا مثلاً اگر پول بیشتری به او بدهند در راه رضای خدا مصرف کند یا انفاق کند.[9] اگر عوض بشوی، اوضاع عوض میشود، «یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکتابِ».[10]
گرههای بزرگ، بابالحوائجهای کوچک
شب جمعۀ آخر ماه مبارک رمضان است. به حسب ظاهر ماه رمضان به آخر رسیده و ما نمیدانیم که خداوند آن لطف و عنایتی که به بندگانش میکند، نسبت به ما کرده است یا نه؟ ما که چشم امید به این الطاف الهی داریم. خدا شاهد است که امشب طبق روایتی که داریم، به خودم گفتم: خدایا! من یکی از میلیونها نفری هستم که هنگام افطار از آنها گذشتی؛ خدایا! یعنی من اینقدر بد هستم که مشمول عفو تو نمیشوم؟ معمول این است، در اینطور مواقع به باب الحوائجهایی که از نظر ظاهر کوچک هستند توسّل پیدا میکنم؛ ولی شنیدهام که از نظر واقع گرههای بزرگ باز میکنند.
سر پدر در آغوش دختر
مینویسند که در دل شب فضا فضای ساکت و آرامی بود. امّا صدای طفلی این آهنگ را شکست؛ پشت سر هم میگوید: «أینَ أبِیَ الحُسَین؟» پدرم حسین کجاست؟ بهانۀ پدر گرفته «رَأیتُه السَّاعَه فِی المَنَام» الآن پدرم را در خواب دیدم. بیبیها و اطفال از خواب بیدار شدند. اطراف دختر کوچک حسین را گرفتند؛ صدای ضجّه از خرابه بلند شد. از زینالعابدین (صلواتاللهعلیه) نقل شده که فرمود: ما را در خرابهای جا دادند. شبها از سرما ناراحت بودیم و روزها از گرمای آفتاب. صدای ضجّه و گریۀ آنها بلند شد. اینجا نزدیک مقّر آن خبیث بود؛ پرسید چه خبر است؟ به او گفتند: حسین(علیهالسّلام) دختر کوچکی دارد که از خواب بیدار شده و بهانۀ پدر گرفته است. آن خبیث دستور داد: سر پدر را برایش ببرید. آمدند و سر را که در ظرفی بود و روی پوششی کشیده بودند وارد خرابه کردند و جلوی این طفل گذاشتند ، سؤال کرد: این چیست که برای من آوردهاید؟ گفتند: این سر پدر تو است. پوشش را برداشت؛ چشمش که به سر پدر افتاد: «فَرَفَعَتهُ حَاضِنَه مِنَ الطّشتِ» سر بابا را بلند کرد و مقید است که طوری بلند کند تا به زمین نیافتد، «فَرَفَعَتهُ حَاضِنَه مِنَ الطّشتِ»؛ شاید به سینهاش چسبانده بود. یا حسین! یا حسین! ماه رمضان دارد تمام میشود. با امید وارد این ماه شدیم و نباید مأیوس بیرون برویم. شروع کرد با پدر صحبت کردن، «یَا أبَتَاهُ مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ» ای بابا! چه کسی رگ گردنت را برید؟ «یَا أبَتَاهُ مَن ذَا الَّذِی خَضَّبَکَ بِدِمَائِکَ» ای بابا! چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرد؟
*************************************
منبع: برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره)
*************************************
پی نوشت ها:
[1]. بحارالأنوار، ج91، ص96
[2]. غررالحکم و دررالکلم، ص226
[3]. صحیفه سجادیه، دعای13
[4]. اینجا به زبان ساده میگوید: فضولی نکن.
[5]. این بحثها را مفصّل کردهام و روایات آن را هم خواندهام.
[6]. چون اینها را میگوییم یک چیزی از خودم در نمیآورم، اینها در تمام عرف ما مطرح است،
[7]. بحارالأنوار، ج70، ص365
[8]. بحارالأنوار، ج90، ص373
[9]. اینها بحثهایی کششدار است و نمیتوانم در یک جلسه همه را مطرح کنم.
[10]. سوره مبارکه رعد، آیه39
- وبلاگ رامین عشقی
- بازدید: 1106
- 2