قلب و روح ( بخش دوم )

تاریخ ارسال:پ, 11/12/1396 - 21:48
قلب و روح

قلب و فواد در قرآن به یک معناست:
نکته دیگری که از آیات می توان دریافت اینکه فؤاد نیز همان مفهوم قلب را دارد با همین تفاوت که اگر «قلب» مشترک لفظی است میان «قلب» جسمانی و «قلب» غیر جسمانی، فؤاد تنها در «قلب» غیر جسمانی به کار می رود. البته، این تفاوت، تفاوت کاربرد عرفی این دو واژه است نه کاربرد قرآنی؛ زیرا همانطور که در بالا اشاره کردیم در کاربر قرآنی، قلب هیچ گاه به معنی قلب مادی به کار نرفته است و بنابراین، تفاوتی بین «قلب» و «فؤاد» در کاربرد قرآنی به این شکل هم وجود ندارد. دلیل بر اینکه فؤاد و قلب در قرآن یکی هستند گفته خداوند است در این آیه که فرموده است: «و اصبح فؤاد ام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المومنین».[51] این آیه هر دو واژه «قلب» و «فؤاد» را به یک معنی به کار برده و هر دو را بر یک چیز اطلاق کرده است. دلیل دیگر اینکه در آیات مختلف، کارها و صفات مشابهی به آن دو نسبت داده شده است چنانکه از دقت در آیات گذشته روشن می شود.

صدر چیست؟
تعبیر دیگری که در قرآن کریم به چشم می خورد تعبیر «صدر» است مثل شرح صدر یا ضیق صدر. منظور از صدر در آیات کریمه چیست؟
در پاسخ این سؤال می توان گفت: منظور از صدر، ظرف و جایگاه قلب است با این خصوصیت که اگر قلب، مادی باشد صدر هم مادی است و جایگاه آن خواهد بود ولی در مورد قلب معنوی طبعا صدر هم به تناسب آن یک ظرف غیر جسمانی خواهد بود یعنی هر چند قلب به معنای معنوی آن، امری جسمانی نیست که ظرف و جایگاه جسمانی داشته باشد ولی برای آن نیز ظرفگونه ای در نظر گرفته شده است زیرا از آنجا که ذهن ما با مادیات و محسوسات آشناست و برای قلب مادی ظرفی به نام «صدر» درک می کند که محیطی وسیعتر از قلب و مشتمل بر آن است در امور معنوی هم چنین چیزی تقدیر شده که روح انسان ظرف قلب اوست مثل این آیه که می گوید: «فانها لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور». [52] (پس قضیه از این قرار است که دیده ها کور نیستند ولکن دلهایی که در سینه ها جای دارند کورند).
پس منظور از صدر، روح است و ضیق صدر و شرح صدر به خاطر همین است که روح، احساس تنگی یا انبساط می کند و گرنه صدر به معنی مادی آن گشاد و تنگ نمی شود. حاصل آنکه:
می توان خصوصیات قلب را که مشروحا نام بردیم بر سه دسته کلی تقسیم کنیم:
یک دسته، آنها که نفیا یا اثباتا به انواع مختلف شناخت مربوط می شوند.
دوم آنها که به بعد گرایش مربوط می شوند و میلهای متنوع و گوناگون را بیان می کنند
و سوم آن خصوصیاتی هستند که به قصد و اراده و نیت ارتباط دارند.
در اینجا یادآوری این حقیقت لازم است که در ابتدا جز پاره ای از غرایز حیوانی نظیر غریزه میل به غذا هیچ یک از ابعاد نامبرده در انسان فعالیت ندارند. هم شناخت در انسان بالقوه است و فعلیت ندارد چنان که خداوند می فرماید: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا».[53] (و خداوند شما را از رحمهای مادرانتان خارج کرد در حالیکه چیزی نمی دانستید).
و قدر متقین این است که شناخت آگاهانه ای در ابتدا برای انسانهای عادی وجود ندارد و همچنین میلها و گرایشهایی که در روح انسان تحقق پیدا می کند در آغاز آفرینش جز به شکل بالقوه وجود ندارد و تدریجا در سنین و فصول مختلف زندگی و تحت شرایط مناسب، تمایلات و گرایشهای مختلفی در انسان شکوفا می شوند.
البته، همانطور که گفته شد همه این حقایق بالقوه در نفس وجود دارند و تدریجا به فعلیت می رسند، ولی فعلیت یافتن آنها یکسان نیست؛ چرا که بعضی از آنها خود به خود فعلیت پیدا می کنند و اکتساب و اختیار خود انسان در فعلیت یافتن آنها نقش چندانی ندارد مثل غریزه جنسی و بعضی دیگر از غرایز و امور فطری و غیر اکتسابی که در شرایط طبیعی خاصی فعالیت پیدا می کنند و شکوفا می شوند چنانکه در بعد شناخت ادراکات حسی معمولا بطور غیر اکتسابی برای انسان حاصل می شوند به این معنا که فراهم کردن شرایط و اسباب ادراکات حسی، اکتسابی نیست و این نوع ادراکات در شرایط خاصی بطور طبیعی برای انسان حاصل می شوند هر چند که انسان می تواند از تحقق بسیاری از آنها جلوگیری کند: بعضی چیزها را نبیند، بعضی صداها را نشنود، و نیز سایر حواس خود را تا حدی کنترل کند.
نکته دیگری که در اینجا لازم است یادآوری شود این است که آنچه از این ابعاد، غیر اکتسابی باشند و بطور طبیعی حاصل می شوند از آنجا که اختیار انسان در آنها نقشی ندارد نمی توانند در قلمرو اخلاق قرار گیرند و مورد مدح و ذم اخلاقی واقع شوند، چنانکه، انسان در برابر داشتن مایه های طبیعی و استعدادهای جبری خدادادی نیز ستایش و مذمت نخواهد شد و پاداش یا کیفری به آنها تعلق نخواهد گرفت ولی آنجا که اکتساب و اختیار انسان در فعلیت یافتن این ابعاد نقش داشته باشد آنجا قلمرو اخلاق است و مورد ارزش اخلاقی مثبت یا منفی قرار خواهد گرفت. و اما جهل فطری و طبیعی که انسان با آن آفریده می شود گرچه امری است غیر اختیاری و اخلاقا مذمتی ندارد ولی، دنبال شناخت رفتن و تحصیل علم کردن و بیرون شدن از جهل فطری کاملا اختیاری است و می تواند در زمره موضوعات اخلاقی واقع شود.
روح
مساله وجود روح انسانی از بزرگترین مسائل فلسفی است، فیلسوفان درباره آن قرنها، مطالب گوناگون به صورت اثبات روح ونفی آن بحث کرده، اختلاف نموده اند و در حقیقت می توان گفت این،یکی از شیرین ترین و مناسب ترین بحثها مربوط به قلب آدمی بوده است چراکه انسان به طور فطری مایل است درباره آن بحثهای گوناگون انجام دهد زیرا از مسائل اولیه انسانی بوده، انسان علاقه زیادی به دانستن شوون روح خود دارد، بلکه عالم روح از مطمئن ترین عالمی است که انسانها به هنگام قطع از علائق عالم حس، به آن امیدمی بندد.
با همه اختلاف افکار در صفات روح و عوارض و حالات آن، عقیده به وجود روح به طور اجمال تاریخچه طولانی و عمیقی در طول تاریخ عقاید انسانها جایگاه خاصی دارد.[54]
از جمله عقاید، عقاید هندوها درباره وجود روح و این که آن رانفخه الهی در انسان دانسته، معتقد بوده اند که انسان هنگامی که بمیرد، جسد نورانی، روح او را می پوشاند و چشمان انسان های زنده آن را نمی بیند و به عالم اعلی منتقل می گردد و علمای مصر از5000 سال قبل از میلاد مسیح معتقد بوده اند که روح در قالب جسم انسان وجود داشته بعد از مردن از جسد به جسد جدیدی انتقال پیدا می کند.[55]
چینی ها از قرن ششم قبل از میلاد مسیح به وجودروح معتقد بوده اند ، برای آن غلاف جسمانی غیر از جسد عادی معتقد بودند که موثرات فنا و مرگ در آن تاثیر نداشته و ارواح از هر جانبی مارا احاطه کرده است و عقاید (کنفسیوس) در این باره معروف است.[56]
عقاید علمای فارس زبان یا اعتقاد اهریمن و اهورامزدا و فلاسفه و علمای یونان از قبیل سقراط و افلاطون معتقد بوده اند که روح انسان قبل از جسم آنان موجود بوده، و از معارف ازلی نزد خدابرخوردار بوده اند و بعد از انتقال به این بدن جسمی، جمیع معلومات خود را از دست داده و نیاز به تفکر و استدلال و تعلیم و تعلم دارند پس تعلم برای آنان همان تذکر و یادآوری و موت نیز همان رجوع به حالت اولیه زندگی قبل از وجود در حالت جسمی است. به طور خلاصه عقیده به وجود روح و ظهور آن برای انسانها امر مسلمی نزد انسانهای گذشته از امت ها و ادیان گوناگون وفلاسفه بوده، عقیده نوظهوری نیست و سابقه طولانی عقیدتی دارد.[57]
حق این است که اصل وجود روح و مبدأ آن (منیت انسانها) چندان نیازی به دلیل و استدلال ندارد با وجود این از جهات گوناگون عقلی و حسی و تجربی وجود روح قابل بررسی و تحقیق است. در اینجا به برخی از دلایل اشاره می شود:

دلیل عقلی بر وجود روح
دلیل اول: تغییر مواد مغزی و ثبات ادراکات در تحقیقات علم طبیعی و دیدگاه فلاسفه اروپا و فلاسفه اسلامی در جای خود ثابت شده که هیچ موجود مادی در حال سکون و آرامش نیست، بلکه همه موجودات در حال تغییر و تحول اند بخصوص بنابر نظریه حرکت جوهری که مبدع آن مرحوم ملاصدرا است.
«لئون دنی » روح شناس معروف فرانسوی می نویسد:[58] «فیزیولوژی یا علم وظائف الاعضاء به ما می آموزد که تمام اعضاء و دستگاههای مختلف بدن، تحت تاثیر دو جریان مهم حیاتی یعنی جذب مواد ازخارج و تبدیل آن به انرژی در طی چند سال به طور کلی تجدید وتعویض می شوند و یک تغییر و تحول مستمر و دائمی در مولکول وذرات اجزای بدن روی می دهد، سلولهای فرسوده و کهنه از میان رفته، به جای آنها سلول های دیگر به واسطه تغذیه به وجود آمده،جبران آنچه را که از دست داده می نماید.
از ذرات و مواد نرم و مرطوب مغز گرفته تا قسمت های سخت و سفت استخوانها در تمام بافتها و نسوج بدن این تغییر و تبدیل پیوسته انجام می گیرد و در دوره عمر، ذرات و سلولهای بدن، به دفعات عدیده از بین رفته و دوباره تشکیل می گردد(صغری).
با وجود این تحولات و تغییرات که در پیکره مادی و جسمانی ما روی می دهد، پیوسته، همان شخص و موجودی که بودیم هستیم و فکر واندیشه و قوه حافظه و خاطرات دیرینه که جسم و بدن فعلی ما درآن پدیده های گذشته هیچ گاه سهیم و دخیل نبوده ثابت و پایدارمی ماند(کبری).
از مجموع این دو مقدمه صغری و کبری در بالا به طور طبیعی این نتیجه به دست می آید که در وجود ما غیر از مواد متغیر و متبدل،حقیقت ثابت دیگری است که هرگز دستخوش تغییر و تبدیل نیست اواست که شخصیت ما و منیت ما و معلومات ما را در خود حفظ کرده و نگهداری می کند و هر وقت اراده کند، خاطرات گذشته و دیرینه رابه یاد می آورد و در آنها تصرف می کند.
از زمان طفولیت و جوانی تا پیری این عمل ادامه می یابد، هنوزهم عکس دوستان و صور اشیاء بعد از سالیان متمادی و دراز درصفحه ذهن ما وجود دارد.
از اینجا می فهمیم که روح مولود مواد خاکستری مغز نبوده، بلکه یک موجود مجردی است که احاطه تدبیری بر جسم ما دارد، او است که می بیند و می شنود و ادراک می کند.
فلاسفه و بزرگان اسلامی نیز از دیدگاه عقل و فلسفه، تحقیقات علمی روز زا مورد تایید قرار می دهد. محمد حسین فاضل تونی درکتاب «حکمت قدیم » ص 119 چنین می نویسد: «دلیل بر مغایرت نفس با بدن این است که بدن، دائما در حال تغییر و تبدل است به حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بنابر حرکت جوهری که ثابت شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقی است(صغری) و آنچه متبدل است غیر از چیزی است که متبدل نیست(کبری). پس نفس غیر از بدن و مزاج است(نتیجه).
از این دلیل مغایرت نفس حیوانی هم با بدن و مزاج معلوم می گردد چنانکه ملا صدرا بر این عقیده است که نفس حیوانی هم یک نحوتجردی دارد. پس نفس با بدن مغایر است ».

دلیل تجربی
و مراد از نفس همان مبدء اعمالی است که ما آنها را انجام می دهیم و در مقابل پرسش از این اعمال می گوییم: من آمدم، من تفکر نمودم و من دانم و ... و به تعبیر مولف کتاب «معرفت نفس » دفتر اول ص 57: «آن گوهری که به لفظ «من » و «انا» بدان اشارت می کنیم، موجودی است غیر از بدن و در بود چنین موجودی که حقیقت من و شما است، یقین حاصل کرده ایم اگرچه با چشم سر او را نمی بینیم و از منظردیدگان ما پنهان است و نمی توانیم آن را لمس کنیم ولی به بود او اعتراف داریم اما چگونه موجودی است و چگونه غیر از بدن است و همراه بدن است و نسبت بدن با او چگونه و تعلق او به بدن چگونه است؟ و به چه نحو از نقص به کمال می رسد و سوال های بسیاردیگری در این باره باید در جای خود به آنها پاسخ داده شود. در حقیقت این دلیل را باید دلیل تجربی نام نهاد که اثبات موجود مجردی می کند که در کتاب های علمی فلاسفه و حکماء و در اصطلاح رجال علم و حکمت به نام «نفس یا نفس ناطقه » معروف است.

نکته
تذکر این نکته در اینجا لازم است که نفس را در زبان پارسی،روان می گوئیم و جان هم گفته می شود ولی اطلاق صحیح آن، این است که روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حیوانات گفته می شود مثلا نمی گویند روان گاو و گوسفند، بلکه می گویند جان گاو و یا جان گوسفند و اگر در عبارتی روان به جای جان حیوان بکاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است.[59]
این گوهر نامبرده به نامهای گوناگون خوانده شده است چون نفس ونفس ناطقه، روح و عقل و قوه عاقله و... آنها را مترادف می دانند.[60]

آیت الله مکارم شیرازی

بخش اول مقاله

&&&&&&&&&&&&&&&&&&& پی نوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها:
[1] . اعراف / 179.
[2] . انعام / 25 و جمله «جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه» در آیه 46 اسراء و 57 کهف نیز آمده است.
[3] . حج / 46.
[4] . بقره / 97.
[5] . شعراء / 193 و 194.
[6] . انفال / 2.
[7] . مؤمنون / 60.
[8] . نازعات / 8.
[9] . قصص / 10.
[10] . آل عمران / 156.
[11] . توبه / 15.
[12] . زمر / 22.
[13] . بقره / 74.
[14] . مائده / 13.
[15] . آل عمران / 159.
[16] . حدید / 16.
[17] . زمر / 23.
[18] . حدید / 27.
[19] . کهف / 28.
[20] . بقره / 284.
[21] . ق / 37.
[22] . احزاب / 5.
[23] . بقره / 225.
[24] . فتح / 4.
[25] . حجرات / 14.
[26] . مجادبه / 22.
[27] . حج / 32.
[28] . حجرات / 3.
[29] . احزاب / 32.
[30] . توبه / 117 و «فاما الذین فی قلوبهم زیغ» آل عمران / 3؛ «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم» صف / 5.
[31] . زمر / 45.
[32] . تحریم / 4.
[33] . انعام / 113.
[34] . انبیاء / 3.
[35] . توبه / 8.
[36] . نحل / 22.
[37] . توبه / 77.
[38] . نجم / 11.
[39] . فتح / 26.
[40] . سبا / 23.
[41] . احزاب / 53.
[42] . مائده / 41.
[43] . حجرات / 3.
[44] . شعرا / 89.
[45] . صافات / 84.
[46] . بقره / 10.
[47] . ابراهیم / 37.
[48] . آل عمران / 103.
[49] . انفال / 63.
[50] . انفال / 24.
[51] . قصص / 10.
[52] . حج / 46.
[53] . نحل / 78.
[54] . دائره المعارف، محمد فرید وجدی، ج 4، ص 324.
[55] . مراجعه به مدرک بالا کنید، ص 326.
[56] . مدرک قبل.
[57] . همان.
[58] . به نقل از کتاب «فیزیولوژی حیوان » تالیف بهزاد، ص 32وکتاب «هورمون ها» ص 11.
[59] . معرفت نفس، دفتر اول، ص 68.
[60] . کشاف، ص 541 - اخوان، ج 3، ص 149 - اسفار، ج 4، ص 76.
منبع : اندیشه قم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط