فطرت / جلسه ی دوازدهم

تاریخ ارسال:ش, 01/11/1397 - 00:11
مراقبه
استاد علیپور مرندی

خلاصه بحثهای چند جلسه قبل در موضوع مراقبه عرض شد كه مراقبه حالتی است كه انسان توجه پیدا كند به فعل خودش، و اگر قویتر شد به خودش. و این نیست كه انسان نتواند درك كند كه چگونه انسان به خودش یا فعلش توجه می كند. بلكه بارها اتفاق افتاده در زندگی همان كه یك منفعت یا خطر جدی پیدا می شود، به خودی خود چنین حالتی ایجاد می شود. و چیز غریب و ناآشنائی نیست. این كه در این مسائل، مراقبه مان ضعیف تر است، چون در امور حسی، خطر را خوب حس می كنیم. اما خطر این امور را حس نمی كنیم. اگر مراقبه ملائكه و.... برایمان محسوس باشد، به هملن میزان كه حس كنیم( مراقبه هم قویتر خواهدشد). مثلا وقتی دوربین درمقابل ما می گذارند، در اینصورت چون باور داریم كه حركات مارا این دوربین ثبت می كند، در كارگاه، كارهایمان را – ضمن اینكه قبلا بی خیال انجام می دادیم – الان انجام می دهیم و با توجه هم انجام می دهیم. این توجه نه تنها دست و پا را نمی گیرد بلكه موجب بالا رفتن كیفیت كار می شود. اما رسیدن به این مراتب، باید آهسته و پیوسته باشد (جلسه قبل، عرض شد كه چگونه افراط و تفریط و شتابزدگی و سستی و تنبلی، به شدت بپرهیزیم. )
خلاصه این بود كه این مراتب را كه طی می كنیم، در آن مرتبه خاص خود، خیلی جدی باشیم و اینكه به مرحله بعدی توجه كنیم كه آنجا چه خبر است و حواس را پرت كنیم، این را هم نكنیم. یا زیاده روی كند و خیلی فشار بیاورد كه به مراتب بالا زود می رسم، این را هم نكنیم و حواس را پرت نكنیم كه خطرناك است. به جای آن، آن مرحله ای را كه در آن هستیم جدی باشیم و در آن، مجاهده را قوی كنیم. چون در آن مرحله ای كه هستیم، هرچه ریاضت بدهیم، آن ریاضت، مضر نیست. چون در حد ظرفیت خودمان است و افراط هم نیست.
مثلا ما می خواهیم توجه به خود كنیم اما هرچه فشار میاوریم نمی توانیم. حداكثر چند دقیقه توجه داریم، خود این در حد ما نیست. پس قبل از آن باید توجه به فعل خود بكنیم.
مثلا همین جا نشسته ایم، اما یك وقت است كه توجه بكنیم كه نشسته ایم. این كار تمركز ایجاد می كند. شاید این را (هم) چند دقیقه انجام دهیم اما بعد تا آخر جلسه اصلا نمی فهمیم كه كی فراموش كردیم. كم كم می فهمیم كه این چند دقیقه، ارزشش خیلی بالاتر از آن ده ساعت است (كه بی توجه نشسته ایم). اگر بازهم نمی توانم توجه كنم، خوب بروم عقب تر. گناهان گذشته ! آنها فطرت مرا منجمد كرده اند و استعداد مرا از من گرفته اند. هرچه باتوجه و یا دقت، گناهان و صفات رذیله را پیدا كنم و كاركنم، خود به خود این، بازخواهدشد. یعنی به صورت طبیعی شكوفا خواهدشد. بدون اینكه كسی القاء كند یا كتابی بخوانم.
( پس به جای توجه به فعلمان ) به آن واجبات و محرمات توجه كنیم كه كاری ترك نشود. دیگر توجه به اینكه داریم كاری انجام می دهیم، آن را ول كنیم. و توجه به كار خود نكنیم. (یعنی) به صورت كلی، توجه به این نكته است كه نكند حرامی از من صادر شود در اینصورت یواش یواش استعداد این را به وجود خواهد آورد كه به فعل خودم توجه كنم. كه این لذتی دارد و آثاری دارد در درونش، چه برسد به توجه به خودش.
(تازه) همه اینها، مراقبه های مقدماتی است. مراقبه اصلی سیر و سلوكی، پس از این مراحل است. وقتی كه این جویهای كوچكی را كه هرز شده و در بیابان پخش میشد، جمع شد و سدی (درمقابل آن بسته ) شد. آنگاه خودمان، خودمان را خواهیم فهمید و آنگاه آماده خواهیم شد برای دستورات اصلی سیروسلوكی استاد.
اینجا شیطان میاید و وسوسه می كند و كار را بزرگ و حتی محال جلوه می دهد : بابا من كه نمی توانم پنج دقیقه به كار خودم توجه كنم، پس اصلا نمی توانم این را را بروم. آن وقت یواش یواش به ناامیدی می رساند. البته درست است، كار، بسیارمشكل است. تعبیر بزرگان درمورد كسی كه می خواهد این راه را طی كند این است كه با مژگان خود كوه را می كند تا به آن طرف برسد. بله، آدم وقتی می خواهد به خلق برسد، این همه سختی ها را تحمل می كند، به خالق برسد تلاش نمی خواهد؟!! فرد، بیست سال تلاش می كند تا برسد به اینكه مثلا متخصص مغز و اعصاب شود، رسیدن به خالق، تلاش نمی خواهد؟ كسی می خواهد به خالق این خلق (متخصص مغزواعصاب بودن) برسد، به این سادگی نیست. حتی خود قرآن كارهای سخت به آن سنگینی میدان جنگ را "مقاتله " می فرماید، اما وقتی كار، به درگیری با نفس می رسد، لفظ "مجاهده" را به كار می برد.یعنی (باید) آخرین جهد و امكان وسع خود را به كاربیندازد. برسد یا نرسد، مرحله بعدی است. كار، بسیارسخت است اما محال نیست. خدا از زوی لطف و كرم خودش، این سختی را طوری قرارنداده كه نتوانیم، طوری قرار داده كه ما بتوانیم.
مثلا یك مربی آموزش رزمی كه یك فنی را به رزمجو یاد می دهد، مثلا می خواهد یك تكه سنگ مرمر را بشكند. مربی نه این است كه ضخامت سنگ را طوری انتخاب می كند كه اصلا سنگ نشكند و تابزند، دست خودش بشكندو تربیت نشود و نه این را طوری (انتخاب ) می كند كه آ‹ قدر نازك باشد كه تا میزند بشكند و (دوباره) تربیت نشود. (ضخامت سنگ طوری است كه) نزدیك مرز این است كه نشكند، اما نه این كه نشكند. متناسب حال شاگرد، طوری تنظیم می كند كه به سختی سنگ را می شكند اما حتما می تواند بشكند. اگر نتواند بشكند آن آقا(شاگرد) تصور می كند كه استاد من سنگی را داده كه بزنم دستم می شكندو بنابراین ناامید می شود. یا درمیدان تیر فرد را تامرز كشته شدن می برد اما نه تا كشته شدن و یا مربی شنا شاگرد را تا مرز غرق شدن می برد اما نمی گذارد غرق شود.
(از طرف دیگر ) یك وقت هم بیاید و بگوید تا نازكش را بشكند و بگوید چون دوست منی، نمی خواهم زحمت تربیت را بكشی، چوب كبریت را بشكن. یا در حوض راه برو!! هیچوقت این كار را نمی كند. فرد می داند كه مربی او را تا مرز غرق شدن خواهد برد اما او را نمی كشد.
خداوند، گناه را طوری شرایطش را قرار داد كه مقاومت، سخت است. اما اگر مجاهده كند، طوری هیچ می شود كه می بیند گناه هیچ شد و از بین رفت. خدا خودش برای تربیت نفس، از این طرف سختی قرار داده اما از طرف دیگر، طوری نیست كه نشودانجام داد. درست است كه مانند سختی كندن كوه با چشم است، اما طوری نیست كه گردوغبار آن، چشم را كور كند.
در این حالت، یك امیدی برای سالك پیدامیشود. بزرگترین سرمایه در سختی های این راه، همین امید است. مطمئن باشد كه بالاتر خواهد رسید. اگر اینجا نشد، در عالم برزخ تكمیل خواهدشد. عنایت، حتمی است، كم یا زیادش یك حرف دیگر است. اما عنایت حتمی است. اگر این امید پیدا شود، می تواند راه برود. اما اگر در كوچكترین شكستی، امید را شیطان از او بگیرد، نمی تواند برسد. سرمایه اصلی، توجه به امید است و توجه به اینكه ناامیدی آن چنان خطرناك است كه تیر خلاص شیطان است. اگر امید داشته باشیم، حتی اگر نتوانیم برسیم، حتی اگر لنگ لنگان برویم و حتی اگر در جا بزنیم بالاخره فضل و عنایت، شامل ما خواهدشد.
قرآن در باره امید درآیه 87سوره یوسف می فرماید:  یا بَنِی اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ ییأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ. در این آیه خداوند، ناامیدی را از ویژگی های اهل كفر می داند. و یا در سوره حجر آیه 56 می فرماید: قَالَ وَمَن یقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ
همچنین در سوره زمر آیه 53 می فرماید: قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُواعَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
این همان است كه گفتیم خداوند امید را در همان خشت اول كه سیر و سلوك، آغاز می شود ( پاك كردن خود از گذشته ها ) امید را میدهد، خودش هم با لفظ بنده آورده است. "ان" برای تاكید است. خودش هم "ال" در كلمه "الذنوب" استغراقی است یعنی هرنوع گناهی، وبعد هم برای تاكید بیشتر، كلمه "جمیعا " را میاورد. چه امیدی بالاتر از این. برای چه كسانی ؟ كسانی كه خودشان را داغون كرده اند، حال به هر شكلی، عمدی یا غیر عمدی، بالاخره می خواهند خودشان را جمع و جور كنند. در دعاهای ماه شعبان و رجب و رمضان هم هست كه به ما یاد می دهد كه امید داشته باشیم.
هرچیزی كه درجه جوش یكسانی ندارند. آب و سرب و آهن و..... كه همه، درجه جوش یكسانی ندارند. باید به آن درجه جوش خودش برسد تا به جوش بیاید. انسان ها هم همینطور است. ما نباید خودمان را با دیگران مقایسه كنیم.بله، غبطه اهل معرفت را بخوریم، خوب است اما خود را با آنها مقایسه نكنیم. یكی در عرض یك هفته و بعد از غسل توبه و... به معرفت می رسد. یكی یك ماه طول می كشد. یك نفر دیگر چند تا چله لازم است تا به آنجا برسد و یكی هم ده سال طول می كشد و به جایی می رسد كه همان فرد اول، در یك هفته رسید. اما اگرامید داشته باشد، كار خود را می كند و وسوسه ها را كنار كی گذارد. یكی از راههای (نفوذ) شیطان، مقایسه بادیگران است. (در اثر این مقایسه ) توقعاتی از خود پیدا می كنیم و طوری امید را ازدست می دهیم كه راه را از دست می دهیم! ما باید به وظیفه مربوط به استعداد توجه كنیم. همچنین نباید اعتماد به اعمال خود كه انجام می دهیم یا مجاهده ها، داشته باشیم. خیال نكنیم با مجاهده های خود به جایی برسیم و خدا را تحت تاثیر قرار می دهیم!! همه از فضل خداست (توجه كنیم كه) الان هم هرچه دارم از فضل خدا دارم و خدا از فضل خود داده است. بناباشد با درك خودم، چیزی كه می خواهم، بدهد، جز نابودی چیز دیگری نیست.
پس ما وقتی دستورات مرحله استعداد خودمان را عمل می كنیم، با این توجه باشد كه وظیفه را عمل می كنیم، نتیجه با من نیست. اگر وظیفه را عمل نكنم، ساقط می شوم. این حتمی است. اما اگر وظیفه را انجام دهم، بالا نمی روم و نباید از خدا طلبكار شوم. این هم كه گفته اند، فلان كار را انجام دهم، به فلان نتیجه میرسم، این است كه خدا از فضل خودش گفته است كه این كار را بكن. آتش را اگر من دنبالش هستم، باید دنبال چوب باشم و سوختن را باید از این وسیله بیاورم. از اینكه نمی توانم از غیر این برسانم، امام اراده ام این است. اما دنبالش رفتم و آتش نسوزاند، دیگر نمی توانم كه طلبكار باشم كه چرا نشد؟ خدا كه تحت تاثیر تو نیست! تو كاره ای نیستی از من چیزی بخواهی! تو شب و روز زحمت میكشی، خوب، حق طلبكاری نداری. اگر نمی كردی نمی رسیدی، از این طرف اینگونه است.
مثلا می خوانی كه فلان دعا را چهل روز انجام بدهی، فلان اثر را دارد. اگر انجام ندادی آنگاه اثر هم نیست، اما اگر انجام دادی حق طلبكاری نداری، خدا اگر بخواهد از فضل خود می دهد. پس ما وظایفمان را انجام دهیم چرا كه اگر ندهیم، ساقط می شویم. وظایفمان را انجام دادیم، آنوقت اگر چیزی رسید یا نرسید مهم نیست، منتظر فضل خدا هستیم. این وقت دیگر شیطان نمی تواند كاری بكند، خدا اگر بخواهد، خودش میدهد. اصلا یك دقیقه جلوتر از آن، خودش هم خبر ندارد. می بینی كه 3 سال است كسی زحمت می كشد، اما هیچ نتیجه ای نمی بیند. این خاطره را هرگز از آن بزرگوار فراموش نمی كنم. چند سال پیش، یكی از عزیزان كه مشغول بود، هرچه زحمت می كشید، هیچ چی حاصل نمی شد. حتی یك خواب هم نمی دید. اما می دانست كه این راه را نرود، كجا برود؟ هی می آمد و نتیجه نمی گرفت. بنده هم طبق فرمایش بزرگان كه فرموده بودند اگر كسی تلاش كرد و نتیجه نگرفت، احتمالا در گذشته اش ایرادی دارد، به او می گفتم كه گذشته ات را بازهم دقیق تر بررسی كن، یكبار زمان اعتكاف بود و توفیق اعتكاف حاصل شده بود، بازهم نزد من آمد وگفت : من بالاخره چه كنم؟ عرض كردم فلان برنامه و همچنین این اعتكاف هم برای بررسی گذشته، فرصت خوبی است، یكبار دیگر گذشته ات را بررسی كن. بعد از اعتكاف، پیش من آمد با خوشحالی و گفت كه بله نتیجه گرفتم و حالاتش را بیان كرد. ابتدا فكر كردم، اثر تلقین عبارتهای دعاهایی است كه خوانده است. گفتم فلان دعا را خوانده ای ؟ گفت اصلا اسم آن را هم نشینده ام. و بعد از حالاتش بیشتر برایم بیان كرد و دیدم كه به نتیجه رسیده است و تلقین نیست. به او گفتم چه كار كردی ؟ گفت در زمان اعتكاف، دیگر به تنگ آمده بودم، گفتم یك دقت دیگر در اعمالم بكنم، دقت كردم و دیدم كه بله همه اینها را جبران كردم. یك دفعه حالتی پیدا شد و یادم افتاد كه در گذشته كسی به من ظلم كرده بود و دلم را شكسته بود و مرده بود. دلم به حالش سوخت، گفتم خدایا من او را بخشیدم. گفتم بله او الان در عذاب است. خدایا او را آزاد كن. چند دقیقه نكشید كه قرآن را بازكردم و دیدم كه همان آیه ها را دیده ام اما الان یك چیزهای دیگری را می فهمم. راه می روم همینطور معارفی حاصل می شود. این خیلی نمونه جالبی است. اگر سه سال مجاهده نمی كرد به آنجا نمی رسید. این یك جرقه است. در طول آن سه سال در حال حركت بود، اما آن لحظه ظهور كرد. آب كه یك مرتبه نمی جوشد. دما بالا می رود 70 و 80 وتا 99 هم می رود اما اثری از جوشیدن نیست. آن یك درجه نیست كه او را جوشاند، 99درجه استمرار داشته است تا در این صد درجه جوشیده است. ( اما درجه جوش مواد مختلف، متفاوت است ) آهن را بگذاریم هی بگوییم كه چرا در 100 درجه به جوش نمی آید ؟ این اشتباه است. آن هم درجه جوش خودش را دارد. اگر توجه به درجه نقطه جوش خود داشته باشیم، فقط سرمان را انداخته ایم پائین و دما را بالا می بریم. نمی دانیم كی می جوشد، اما می دانیم بالاخره می جوشد.
 بعضی ها شب همان غسل توبه متوجه حقایقی می شوند. بعضی ها بعد از غسل توبه و بعد از اینكه قضاهای نماز را شروع كردند، متوجه به حقایقی می شوند، و بعضی ها هم چند سال می رود و نمی رسد.اما متوجه نیست كه هر كسی برای خودش مانعی دارد. بعضی ها می گویند مانع من از كجاست؟ اشتباه از همین جاست. ما باید خودمان برویم، آنقدر درگیریها پیش بیاید تا خودمان را كشف كنیم. مثلا راننده ای كه 20 سال است فقط رانندگی می كند، یك پیچ ماشین ایراد پیدا كند، نمی تواند خودش ببندد. اما یك فرد می بینید كه یكسال است رانندگی می كند اما تا عیبی پیدا می شود، خودش بازرسی می كند. برای پیدا كردن یك عیب، می بینید كه ده، بیست قسمت را باز می كند تا عیب را پیدا كند. چنین كسی بعد از یكسال، خودش تا صدایی بیاید، می فهمد كه مشكل ماشین از كجاست؟ بعضی ها می آمدند و می گفتند كه – البته نه از این جمع، جمع های قبلی – مشكل من از كجاست؟ بگویید تا حل شود. حل می شود اما مشكل حل نمی شود، به كمال نمی رسد. در مناجات شعبانیه می خوانیم: " وَاِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلى وَلَمْ یدْنِنى مِنْكَ عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَیكَ وَسیلَتى " اگر مرگم نزدیك شده و عملم مرا به تو نزدیك نكرده من به ناچار قرار مى دهم اقرار به گناه را وسیله خویش به درگاهت" كیست كه چنین دردی را نداشته باشد. 5 سال است همان دستورالعمل مقدماتی را انجام می دهم و نتیجه نمی گیرم. اما از این طرف هم می دانم غیر این اصلا راهی نیست. چقدر بروم، 10سال؟! 50سال؟!
بله " وَلَمْ یدْنِنى مِنْكَ عَمَلى" اما این را دارم " فَقَدْ جَعَلْتُ الاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَیكَ وَسیلَتى " كدام رذیله، مرا گرفتاركرده نمی دانم. آن قدر مرا در كوره می سوزانی تا یك لحظه مرا به نقطه انفجار برسانی و آن مانع معلوم بشود. آری ! اقرار گناهم را وسیله قرار می دهم. این، در هرگونه طلبكاری را می بندد.
" اِلهى لا تَرُدَّ حاجَتى وَلا تُخَیبْ طَمَعى وَلا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجاَّئى وَاَمَلى" باید توجه به امید و عمل خدا داشت، نه عمل خود. گاهی كار به جائی می رسد كه سالك آنقدر ازاینكه دیگر نمی تواند، به تنگ می آید و كار می رسد به سیم آخر كه خدا به كلی ما را كنار زده است. دعا به ما نشان می دهد كه این را حق نداریم. اگر نمی خواست و مرا دوست نمی داشت، مرا اصلا به این راه هدایت نمی كرد. مثل ابوجهل كه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم را با آن عظمت نمی تواند درك كند.
" اِلهى لَوْ اَرَدْتَ هَوانى لَمْ تَهْدِنى وَلَوْ اَرَدْتَ فَضیحَتى لَمْ تُعافِنى" اگر می خواستی مرا پست كنی، هدایتم نمی كردی و اگر می خواستی مرا رسوا كنی، مرا معاف نمی كردی.
" اِلهى ما اَظُنُّكَ تَرُدُّنى فى حاجَةٍ قَدْ اَفْنَیتُ عُمْرى فى طَلَبِها مِنْكَ" بله، عمرت را باید فنا كنی تا به این برسی. فقط از تومی خواهم كه نور هدایت را به من بچشانی. مرا ازگناهان، عصمت بدهی، معرفت را به من بفهمانی، عمری كوشیدم.
" اِلهى لَمْ یكُنْ لى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیتِكَ اِلاّ فى وَقْتٍ اَیقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ"  خدایا من همچو قدرتی ندارم كه دست از گناه بردارم، مگر اینكه بیدار كنی مرا به محبت خودت. یعنی در عین حال كه شیطان می خواهد مرا فریب بدهد، توجه به نعمتهای الهی می كنم(بعدا بحث خواهدشد).
"فان لم اكن اهلا ان ابلغ رحمتك  فان رحمتك اهل ان تبلغنی." انگار ما فراموش شده، شده ایم. می فرماید كه اگر به این وسوسه رسیدی، كه هیچ اهلیتی به رحمت خداوند نداری، توجه كن كه رحمت خدا اهلیت دارد كه تو را بگیرد. به پایان بحث مراقبه رسیدیم و خلاصه این شد كه مثال زدیم جلسه قبل دوچرخه سوار را (البته بلا تشبیه) تربیت روح، یك شبه و دوشبه نیست. ابتدا عشق و علاقه بوجود می آید، اما فقط با آن نمی شود، با علاقه و توجه ادامه می دهد و زمین می خورد. و در هر زمین خوردن اراده قویتر در خود ایجاد می كند. اما اراده به آن نقطه جوش و تسلط نرسیده است. یكی در چهار بار زمین خوردن دوچرخه سواری را یاد می گیرد، دیگری ده، بیست بار. اما در هر بار زمین خوردن، یك درجه به تسلط و اراده اضافه می كند، تا به آن نقطه برسد. آن درجه آخر یك درجه است اما اثر صد درجه را خواهد كرد. این اراده های قبلی، بیخود نیست، یك وقت می بینید با ارده آخرین، ناباورانه خواهد دید كه راه می رود. اگر اراده قویتر را ادمه بدهد، یك روز با یك یاعلی و یاالله خواهد دید كه اصلا گناه نیست.
---------------------
منبع: جزوه فطرت

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط