فطرت / جلسه ی شانزدهم
امروز مناسبت هست كه در زمینه اهمیت بركات این ایام و عظمت روز مبعث، بحث هایی شود. چون وقت نمی رسد، همان بحث های قبلی را ادامه می دهیم. ان شاءالله خدا از بركات این ایام، بهره مند كند تا بدون توضیح، به این بركات برسیم.
در ادامه بحث جلسه قبل عرض شد كه خداوند این سایه را طوری قرار داده كه ما متوجه باشیم كه یك چیزی، چگونه وقتی به عدم نور، و تاریكی می شود، اظهار نورانیت و ابراز شخصیت می كند و وقتی توجه به نور می شود، چگونه با همه ذلت و سرشكستگی و تاریكی [نمود پیدا می كند] و حتی قابلیت مقایسه با نور را هم ندارد.
و عرض كردیم كه نور، یك حقیقتی است كه ذاتاً ظاهر است و نه تنها ذاتاً ظاهر است، بلكه مظهر دیگری هم هست و این نور، یكی از انواع محسوسِ انواع و اقسام نورهاست. این انواع و اقسام نور، درجات مختلفی دارند. هدایت یك جور نور است. قرآن، علم، ایمان، عقل، عالم ملكوت و عالم امر، هركدام یك جور نور هستند. اسماء الله نور هستند. و اما این نورها، خودشان یك وضعیت و حقیقت خاصی برای خودشان دارند. وجود هم نور هست. نوعی از نور است و نقطه مقابل آن و نقیض آن، عدم است. و هر تاریكی به تناسب ضد آن، تاریكی است. تاریكی شب یك جور، كفر یك جور، گمراهی و... هم یك جور. وجود كه نور است، عدم هم یك جور تاریكی است. این معنا را در دعای شریف جوشن كبیر (بند 47) چنین داریم كه:
«یا نوُرَ النوُرِ یا مُنَوِّرَ النوُرِ». ای آنكه نور را نور كردی، روشنایی نور را به آن نور، دادی (این كدام نور است؟) «یا خالِقَ النوُرِ یا مُدَبِّرَ النوُرِ». همین نور، خودش صرفاً یك حقیقت بی سروصدا نیست. كارها می كند. تحت تدبیر است.
«یا مُقِدِّرَ النوُرِ، یا نوُرَ كُلِّ نوُرٍ، یا نوراً قَبْلَ كُلِّ نوُرٍ». كل نورها و مراتب و اقسام، یك جا [یك طرف]. بعد یك نور دیگری است كه قبل از همه این نورهاست.
«یا نوُراً بَعْدَ كُلِّ نوُرٍ، یا نوراً فَوْقَ كُلِّ نوُرٍ، یا نوُراً لَیسَ كَمِثْلِهِ نوُرٌ». این دیگر چه می فرماید؟! خیلی نقطه قابل دقتی است. ای نوری كه همه نورها، هیچكدام مثل آن نیست. نور است، اما آن نور نیست. این قسمتی از فراز دعای جوشن كبیر است. این حقایق را با ذهن نمی شود فهمید. پس از پاكیزگی های خاص می خواهد این حقایق را به ما بفهماند. (بعد از هفتاد روز پاكیزگی). یك حقایقی است كه اصلاً اسمِ «هست» نمی شود به آن گذاشت.
در دعای هر روز ماه رجب می خوانیم: « بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الَّذِی وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ فَأَضَاءَ وَ عَلَى اللَّیلِ فَأَظْلَمَ». [به حق اسم اعظم اعظم و با جلال و بزرگورات كه آن اسم را بر روز نهادی، روشن شد و بر شب قرار دادی تاریك گشت.]
یعنی روشنایی نور و تاریكی شب، در زیر یك مجموعه بالاتر، دیگر رنگ خود را از دست می دهند. نه صحبت از تاریكی شب است و نه روشنایی روز. این دو نسبت به همدیگر این همه جلوه و مرز باهم دارند. اما وقتی در یك قسم بالاتر قرار می گیرند، آنجا اصلاً مرزی نیست.
یك مثال روشن تر می زنیم: مثلاً در مورد همین نور عالم ماده (آفتاب). وقتی ما توجه به این نور می كنیم، تاریكی مفهوم پیدا می كند و هر كدام یك مفهوم مشخص دارند (عدم نور، تاریكی است). اما وقتی این ها [هر دوی نور و تاریكی] در تحت الشعاع نور وجود قرار می گیرند، نه روشنایی مفهوم می دهد و نه آن تاریكی. نسبت به خود همچون اسقلالی دارند. وقتی می گوییم این روشنایی هست، آن تاریكی هست. اینجا این معناست وقتی به هست می رسیم، آنجا چه نور و چه تاریكی هر دو در شعاع نور «هست» هستند. آنجا نه روشنایی است و نه تاریكی، فقط هست می بینیم. وقتی توجه به «هست» شد، اینجا نه شب معنا دارد و نه روز. این روشنایی، روشنایی اش را از دست داد، در شعاع «هست».
خود «هست» یك نوری هست، نورِ «هست». نسبت به «هست»، «نیست» مفهوم پیدا می كند. نسبت به نورِ «هست»، عدمِ نورِ هست، كه «نیست» است، مفهوم پیدا می كند. وقتی بحث از وجود است، عدم معنی پیدا می كند. وقتی وجود مطلق را توجه پیدا می كنیم، عدم مطلق توجه پیدا می كند.
اما وقتی در ادامه عمق عالم، توجه كنیم، می رسیم به به عالم دیگری كه این «هست» و «نیست»، تحت الشعاع آن عالم است. آنجا دیگر هست و نیست اصلاً مفهوم ندارد. آن عالم، عالم «لا اسمی» است. آنجا اسمی نیست؛ لا اسم است.
این مفهوم هست مطلق و نیست مطلق... مثلاً این میكروفن الآن هست، دو سال پیش نیست. این عدم، نسبی است. اما عالم انتهایش نور «هست»، نیست كه ما بگوییم این موجودات یعنی چه؟ در محضر حضرت ربّ و اسماء الهی عالمی داریم مه این عالم، عالم لا اسم است. هر اسمی آنجا اسمیت را از دست می دهد. هستی كه ما توجه می كردیم... تا اینكه برود به آن نوری كه «مثل آن، نوری نیست».
كتاب مصباح الهدایه، بسیار خواندنی است. اگرچه سنگین است. مرحوم امام رضوان الله علیه، در اینجا، چراغ چراغ مطلب را باز كرده است.
در سیر الی الله، ما را به كجا می خواهد بكشند؟! ما موجود هستیم با یك درجه وجودی بالا. اگر یك خورده چیزهایی فهمیدیم، تازه مضامین ادعیه را خواهیم فهمید یعنی چه؟ حالا بحثمان چون در میدان نور هستی است، یك مقدار استفاده می كنیم از كلام خود قرآن. بعد با این شناخت، این عالم طبیعت را نگاه می كنیم تا ببینیم دنیا چیست؟ بحث «حیات دنیایی» بعد از این بحث است.
در قضیه حضرت سلیمان(ع) در قرآن داریم كه حضرت سلیمان می فرماید: تا تسلیم شدن بلقیس چه كسی می تواند تخت او را برای من بیاورد؟
تخت سلطنتی در گذشته، تخت بسیار بزرگی بود كه در جای محفوظی قرار داشت. یك تخت بسیار بزرگ مسقف بود و در آن صندلی بود و [پادشاه] در آن كرسی می نشست و مدیران تراز اول كشوری در آن تخت می نشستند و تصمیمات را در آن انجام می دادند. معلوم می شود چیز بزرگی بوده است. یعنی اگر این عرش، دست كسی می افتاد، یعنی حكومت دست اوست. پس مأمورین زیادی دارد و كنترل قوی وجود دارد كه قابل دسترسی نباشد. این یك قرینه [برای تقریب ذهن].
حالا با چنین استحكام نفوذناپذیر برای دسترسی به عرش، حضرت سلیمان در عرش خودش می خواهد كه: كیست كه قبل از اینكه بیاورند بلقیس را تا تسلیم شود، آن تخت را اینجا بیاورد تا بلقیس تسلیم شود بر قدرت خدا و بداند كه قدرت من، عادی نیست.
عفریتی از اجنه كه خیلی قوی و قدرتمند است، از جنیان، ادعا می كند قبل از اینكه جلسه تمام بشود، من می توانم آن را از یمن بیاورم. [حضرت سلیمان(علیه السلام) در فلسطین بود.] یعنی یك یا دو ساعت قبل از اتمام جلسه می آورم. در اینجا یك كسی كه علمی از كتاب، پیش او بود (ظاهراً یك حرف از این كتاب) ادعا كرد قبل از اینكه طرف عین تو رد بشود، آن را می آورم و [همانطور كه ادعا كرده بود]، دیدند آن تخت اینجاست.
[قرآن این داستان را اینگونه بیان می كند:]
«قالَ یا أَیهَا الْمَلَؤُا أَیكُمْ یأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یأْتُونِی مُسْلِمِینَ.» یعنی كدام یك از شما می تواند قبل از آنكه به حال تسلیم پیش من بیایند، تخت او را برای من آورد. (نمل 38)
«قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّی عَلَیهِ لَقَوِی أَمِینٌ.» جن می گوید من آن را قبل از تمام شدن جلسه می آورم و من آن را طوری می آورم كه اولاً قدرت آن را دارم كه در این راه حتی یك خراش هم برندارد، (لَقَوِی) و ثانیاً امین هستم؛ كه معلوم است چیزی قیمتی است.
« قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» یك كس از وزرای حضرت سلیمان كه در نزد او یك علمی از آن كتاب بود، (حالا كتاب چیست؟!)
«أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیكَ طَرْفُكَ.» یعنی قبل از اینكه طرف تو رد بشود آن را می آورم.
این نكته را علامه طباطبایی رضوان الله علیه در مورد این آیه فرموده اند كه: طرف یعنی نگاه كردن، یعنی چشم را برگرداندن برای دیدن چیزی.
اما ارتداد طرف یعنی آن نگاه تو برمی گردد و در نفس منتقل می شود.
بعضی ها اشتباهاً می فرمایند یعنی پلك به هم زدن.
یعنی ما یك نگاه كردن داریم و یك دیدن داریم. نگاه كردن همان است كه دستگاه های گیرنده چشم را متوجه آنچه كه می خواهیم ببینیم، می كنیم. این «طرف العین» است. تا مركز بینایی مغز، كارهای مادی انجام شد و بعد از مركز بینایی، انتقال به نفس می شود و آنجا نقش می بندد و آنجا دیدن انجام می گیرد. رد طرف اینجاست.
این آیه چه چیز را می خواهد بیان كند؟! ملاحظه می فرمایید كه امروز، علم ثابت كرده كه هر چیزی با سرعت نور، یعنی همین نور مادی حركت كند، تبدیل به انرژی می شود. حالا این سرعت نور با آن وضعیت كه دارد، [فرد] با همین نور نگاه می كند و با آن سرعت می رود به انرژی های روح و بالاتر.
حالا یك محاسبه انجام دهیم: تا من نگاه می كنم به این ستون، تصویر این ستون با سرعت نور به چشم من آمد، یا مثلاً با سرعت الف. اما تا اراده می كنم نگاه كنم به این دیوار، این سرعت قبل ان یرتد است. این سرعت چه زمانی می گیرد؟ او می گوید قبل از این؛ یعنی بسیار سریعتر از آن. آن تخت با عظمت با سرعت ب اینجا آمد؛ آن هم از آن فاصله. سؤال این است كه یك تشكیلات با آن عظمت تازه با سرعت نور اگر می آمد، تبدیل به انرژی می شد و در مسیر غوغا می كرد. اما بدون كوچكترین خراشی آمد. یعنی به یك حقیقتی فوق انرژی این عالم ماده تبدیل شد و با یك نوری فوق این نور مادی آمد. این چه نوری می تواند باشد، غیر از اینكه آنجا عدم شد و اینجا وجود شد. نه با سرعت نور خورشید و نه نور ذهن. بلكه با سرعت نور وجود. این نور وجود چقدر قوی تر از نور ذهن است كه در این فاصله [زمانی]، وجود را آنجا عدم كرد، و اینجا عدم، وجود شد. این عدم و وجود، تحت شعاع چه اسمی قرار گرفت كه هم عدم شعاعش است و هم وجود؟! كه تحت شعاع آن، هم وجود می تواند باشد و هم برعكس!
امروزه در فلان عمل جراحی به جای چاقو، از فلان اشعه استفاده می شود. چون لطیف تر و سریعتر و دقیق تر از آن چاقو است. آنچه كه می برد صاف تر و تمیز است. ما یك خط كه با دست می كشیم، با آنچه كه بوسیله كامپیوتر می كشیم، یكی كه نیست.
آن تخت را اگر تریلر امروزی می خواست بیاورد، با حركت این عالم مادی می آمد و می دیدید یك طرفش مثلاً تق و لق می شد. قرآن از چه حقایقی خبر می دهد؟ تازه این كار كسی است كه یك علم دست او بود. تحت شعاع اسم بالاتر از نور وجو و عدم، توانست وجود را عدم و عدم را وجود كند.خوب این عرش، یكی از موجودات عالم طبع بود. كل موجودات وضعیت شان این است. پس این انسان تربیت شده بنده خدا با بهره گیری از آن اسم توانست این كار را انجام دهد. نه اینكه اسم، لفظ بوده، بلكه خودش به آن اسم رسیده و خودش آن اسم شده است.
عرض شد كه موجودات، امواج نور وجودند. همچنانكه كه [رنگ ها] همه همان نورند. اما در انعكاس طول موج های مختلف از اشیای مختلف، رنگ های مختلف آبی و قرمز و... پدید می آید. این ها مستقلاً و مستقیماً وجود ندارند. محال است بگوییم نور آبی منهای نور قرمز.
امروز می بینیم رنگ ها را تعدادشان را زیاد می كنند. هرچه كثرت پیدا می كند، این یك شاهكاری است. یعنی این مهندس هرچه كثرت رنگ را وسعت می دهد، این قدرتی است و هرچه كم می شود، ضعف است. (در كامپیوترها)
اگر در عالم، یك قسم پروانه بود با 30 قسم پروانه بودن، یعنی 30 قسم از امواج نور وجود، تفاوت دارد. یعنی طول موج های نور وجود، باز نشده است. این شگفتی است. هرچه در این عالم به كثرت می رسیم، عظمت را نشان می دهد. منتها درجات نور [وجود]، مثل درجه نور آفتاب نیست. هر نور، درجاتش وضعیت خودش را دارد. درجات وجود مثل درجه آفتاب نیست كه بفهمیم. اینجاست كه به بركت پاكی نفس در انسان یك تیزنگری ایجاد می شود. اگر می بینیم نمی توانیم بفهمیم این درجات مختلف یعنی چه، این به بركت پاكی نفس حاصل خواهد شد.
مثلاً به یك كسی كه كند ذهن است اگر بگوییم صورت را از ماده جدا كن؛ می گوید یعنی چه؟ مثالی می زنیم تا كار راحت تر شود. می گوییم مثلاً این كاسه را از ماده آن جدا كن. می گوید یعنی چه؟ می گوییم مثلاً صورت ماده را در ذهن بیاور بدون ماده. اصلاً نمی تواند. هرچ كاسه ای در ذهن می آورد، ماده آن (استیل، چینی و...) را اصلاً نمی تواند از این صورت جدا كند. هرچه كنار می زند، نمی تواند جدا كند. این صورت كاسه با ماده آن كاسه جدا نمی شود. در حالی كه شما ذهن های تیزی را پیدا می كنید كه اصلاً بدون اینكه ماده ای باشد، فقط خود خود صورت ماده را منهای خود ماده تصور می كند. آن هم بدون اینكه به او بگوییم، خودش این كار را می كند. اگر از پاكی نفس برخودار باشد، اصلاً خودش می بیند كه ماده را از صورت جدا می كند (از باب مثال). اینجا هم می تواند رنگ را از نور جدا كند. ببیند كه رنگ است و نور است و این رنگ، صورت نور است.
در عالم ماده محال است كه صورت كاسه جدای از ماده وجود داشته باشد. یا در عالم ماده، محال است رنگ جدای از نور باشد. شعاع آن است. اما در عالم ذهن، می تواند نوری را منهای رنگ تصور كند.
اگر بالاتر رود، خود هستی را توجه می كند بدون هیچ موجودی. البته در عالم طبع محال است. اصلاً ماده تاب و توان تابش خود نور را ندارد. عالم ماده پست ترین عالم است. [نور هستی] هِی ضعیف شده تا به صورت موجودات درآمده است. در این عالم هرچه نگاه می كنیم خود وجود را نمی بینیم؛ فقط موجود را می بینیم. اما اگر نفس پاك شد، خود وجود را توجه پیدا می كند، بدون هیچ گونه موجودی. اگر به این توجه برسد، آنگاه مفهوم این عالم به عنوان آیه را و موجودات این عالم به عنوان آیه را آمادگی فهم پیدا می كند.
آنوقت به حركت می افتد. برای بالاتر بردن درجه وجودی خود، تلاش می كند. كه یكی از آن ها در جناب «آصف» بودپس نه تنها این عالم قابل مذمت نیست، بلكه حقایق مقدسی اند و حق نما هستند و از همه این لذت های حیوانی در محدوده شرع مقدس اسلام، تا بالاتر همه مقدس اند و هیچ مذموم نیستند و سالك آنچه مبارزه خواهد كرد، در بیرون چیزی نیست. از تأثیرات آن در درون، یعنی زندگی دنیایی مبارزه خواهیم كرد كه جلسه بعد ان شاءالله عرض خواهد شد.
----------------------
منبع: جزوه ی فطرت
- وبلاگ جاهدکاظمی
- بازدید: 964
- 1