فطرت / جلسه ی هفدهم
البته این روزها مناسبت های مختلفی برای بحث در مورد مولودهای مبارك ایام [شعبان] و اهمیت استفاده از اوقات این ایام است و در زمینه مسائل ظهور حضرت. اما به لحاظ حفظ روال عادی بحث در فرصت كم، بحث را ادامه می دهیم.
در بحث های جهان شناسی، به طور خلاصه رسیدیم به اینكه به بركت معرفت نفس، در انسان یك لطافت روحی خاصی پیدا می شود كه در تمام ابعاد روح او تأثیر دارد. از جمله ذهن او را تیزتر می كند و قدرت تجزیه او را در این عالم، دقیق تر و قوی تر می كند و می تواند خیلی از حقایق را كه به هم متحد هستند و تفكیك آن ها برای دیگران سخت است، به طور جداگانه ببینید و از جمله اینكه با مشاهده موجودات، بتواند خود وجود را كه اتحاد قوی با موجود دارد، تفكیك كند و می تواند این حقیقت را حس كند؛ نه اینكه در ذهن بفهمد كه چگونه در دریای وجود شنا می كند. چگونه مثل شعاع نور با منبع نور در ارتباط است و به بركت چنین دیدگاهی، مرز ماده و این طبیعت را می شكند و وارد عالم حقایق می شود. آنگاه چگونگی زندگی او هم تغییر پیدا می كند. این بحث، رشته درازی دارد و همین مقدار شاید برای ما كفایت كند و اینجا، مطلب را ختم می كنیم و قسمت دوم را كه زندگی دنیایی است به لطف خدا از قرآن استفاده می كنیم.
عرض شد كه زندگی دنیایی در بیرون نیست. بیرون، طبیعت است. آن [زندگی دنیایی] در درون هركس است. آن، همان امواجی است كه در اثر برخورد با این عالم، در درون هركسی ایجاد می شود.
قبلاً مثال زدیم كه سه ظرف آب، گل و یخ را در نظر می گیریم. یك ضربه واحد به هر سه وارد می كنیم. امواج در این سه ظرف، به تناسب چگونگی آن محتوا است و امواج این ها مساوی نیست. حتی در برخی مثل یخ، اصلاً موج ایجاد نمی شود. اگر به همین مثال تطبیق بدهیم، سه گونه انسان را در برابر یك حادثه واحد می بینیم. كه به این سه نفر تأثیرات [مختلفی می گذارد]. یكی را به شدت خوشحال می كند و شدت آن حتی به هیجان می افتد. دیگری مقداری خوشحال می شود. دیگری ناراحت است و حتی به وضع وخیمی افتاده است. دیگری اصلاً بی تفاوت است. خوشحالی و هیجان و غصه در بیرون نیست. آنچه بوده، یك حادثه مادی بوده، آنچه زندگی است. این ها هركدام امواجبی است كه در درون، ایجاد می شود و [فرد] آن را احساس می كند. پس زندگی بستگی، به چگونگی نورانیت و تاریكی در درون انسان و لطافت و... دارد و همین ةاست كه انواع و اقسام تأثیرات را در خودش به وجود می آورد و می شود زندگی.
وقتی این توجه به عالم طبیعت می شود [توجه انسان]، می شود زندگی دنیایی و وقتی این توجه به عالم حقیقت باشد، می شود زندگی آخرتی. پس در یك موضوع و حادثه این عالم، زندگی ها متفاوت است.
ویژگی های زندگی دنیایی را [خداوند متعال] در سوره حدید آن هم با ادات حصر بیان می كند. یعنی حقیقت [زندگی دنیا] این است و جز این نیست. دنبال چیزهای دیگر نروید.
در سوره حدید آیه 20 می فرماید: « اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ». انگار خداوند زندگی دنیا را در یك لوله آزمایش ریخت و مواد آن را تجزیه فرمود و تمام آن ها را جداگانه به ما معرفی فرمود: لـهو، لعب، زینت، تفاخر بین همدیگر و تكاثر بین اموال و اولاد. این ها ویژگی های زندگی دنیایی است. اگر همین ها را در مراقبه خود بررسی كنیم، می فهمیم آیا زندگی ما، دنیایی است یا آخرتی و به چه درجه ای؟
اول با لفظ اعْلَمُوا ما را بیدار می كند. وقتی بخواهیم مطلب مهمی را به كسی بگوییم، ابتدا می گوییم: توجه كن، گوشاتو باز كن، دقت كن و بفهم. شنونده می فهمد كه مطلب بسیار مهم است. معلوم است كه اگر ما چنین توجه و تمركزی را نداشته باشیم، فهم آن خیلی مشكل است. صرف خواندن ترجمه یا اینكه بگوییم 10 جلد تفسیر خوانده آم یا حتی آن را تدریس هم كرده ایم، نیست. فهم این، ظرافت خاصی می خواهد. این ةا نیست؛ هنوز نفهمیده ایم مطلب چیست. علم خاص و توجه خاص می خواهد. وقتی قرآن می گوید «اعْلَمُوا» تا «اعْلَمُوا» را نفهمیم، اصلاً نمی توانیم متوجه بشویم حیات دنیا را. آنقدر تخیلات در آن دخالت كرده و شیطان، [كه نمی توانیم متوجه شویم].
پس از آن دقت، با لفظ «أنّمَا» حصر می كند حیات دنیا را. كه آنچه كه [قرآن] و نهج البلاغه مذمت كرده اند، این را می گویند. ریشه آن اگر از این ها باشد، زندگی دنیایی است ولو ظاهر الهی هم داشته باشد. می فرماید: «الْحیاةُ الدُنیا». صحبت از زندگی دنیایی است نه خود این دنیا و این نظام مقدس و پاك.
خوب، «لعب» یعنی چه؟ می فرمایند: «هدفی را انسان انتخاب می كند و خیلی جدی برای رسیدن به آن بكوشد. اما پس از مدتی آن ول كند. این كار، با آن همه برنامه ریزی نمی سازد. پس یك كار لعب است. و این كار در كارهای بچه ها خیلی زودتر محسوس است. چند نفر یا به تنهایی، یك چیزی را انتخاب می كنند و قانون گذاری می كنند كه چنین باشد و اگر چنین نباشد، از بازی اخراج می كنیم. حتی گاهی بر سر آن دعوا می كنند و همدیگر را می زنند. چند ساعت روی آن كار می كنند. اما بالاخره همه چیز را ول می كنند و می روند دنبال كار خودشان و هر كسی خانه خودش.
معنای لعب این نیست كه كارهای بچه ها بازی است. نه خیر، كارهای بچه ها، از مصادیق بازی است. هر فعالیتی با چنین تطبیق كند، می شود بازی. چه ثروتمند، چه دانشمند و... .
قرآن می فرماید زندگی دنیا - نه دنیا – بازی است، لعب است. یعنی امواجی كه در درون آن ایجاد می شود، حالت بازی دارد. یعنی یعنی از آنجا كه كوته بین هستند و فقط موجودات را می بینند نه حقیقت وجود را، بر سر یك چیز بی پایه ای متكی می شوند و خیلی جدی دنبال آن می روند. در حالی كه در عالم واقع اساسی نداشته است. این جهان را كه یك طرفش عدم است و مانند سایه به تناسب آن، جلوه ای به وجود آمده و مسقل نیست، اهل دنیا، این عالم را مستقل می بینند و در نتیجه توجهش به این موجودات است و روی آن حالات خودش خیلی جدی هم گرفته.
مثال ساده تر: یك آزمایشگاه بسیار مجهز را كه دستگاه های بسیار مهمی در آن است، در نظر بگیرید. چند نفر را برای امتحان وارد آن می كنیم. یكی انسان كوته فكری در حدود دو سه ساله است. فقط دست به چیزهای مختلف می زند و به همان نسبت لذت می برد. یك انسان دیگر كه كمی بزرگتر است، عمیق تر می بیند كه چیزها، درخشندگی عجیبی دارد. او هم از آن درخشندگی ها لذت می برد و عمیق تر از آن هیچ چیز نمی بیند.
اگر یك خورده دیگر بالاتر باشد، شكل ها و منحنی ها و برآمدگی ها و صورت این ابزار را می بیند كه خیلی زیباست. به همان مقدار كه عمق در همان یك دستگاه پیدا می كند، جدیتش قوی تر می شود. وقتی عمیق تر می شناسد و می تواند قطعاتش را مثلاً باز و بسته كند، از آن لذت می برد و جداً دنبال باز و بسته كردن آن هاست. ما همه این برخوردها را مثلاً با آن میكروسكوپ داریم. حالا یك دانشمند چه برخوردی دارد؟ علاوه بر شكل و درخشندگی و منحنی و ... كاربرد آن را می بیند. و كشفیات شگفت دیگر با آن انجام می دهد. او هم از آن استفاده می كند. اما برخورد او با بقیه فرق می كند. آن سه چهار نفر دیگر، كارشان بازی است، با همه جدیت خود كه دارند. چون استفاده و شناخت و بهره ای كه داشته و جذبه ایجاد شده، در مقابل دانشمند آن دانشمند آن زمان بازیچه ای بیش نیست. گذرا و پوچ است در آخر. یعنی اگر چیز درخشنده تر از میكروسكوپ به آن كودك كوته فكر نشان دهیم، آن را می گیرد و این میكروسكوپ را اصلاً پرت می كند آن طرف. اما دانشمند از آن ابزار چند كیلویی ساده، به آن صورت از كاربرد به حقیقت و باطن آن به چیزها پی می برد و ارتباطی دارد كه این دیگر با عمق، ارتباط دارد.
این را با همین زندگی ساده سر سفره مان تطبیق بدهیم. كسی كبابی یا سیبی را می بیند و صرفاً از بو یا مزه آن لذت می برد. این آقای جناب چنین و چنان با القاب چنان، این با یك گربه و گوسفند چه فرقی دارد؟! او هم حس استشمام او را جذب می كند و از مزه آن لذت می برد. [اما] یك كس دیگر، وقتی آن گوشت را می خورد، توجه به خواص آن دارد. یك خورده مطالعه دارد. این فرد با كاربرد و خواص این میوه یا گوشت، آشناست. وقتی این سیب را برمی دارد و می خورد توجه به خواص آن دارد. ضمن اینكه از عطر و مزه لذت می برد، اما با آن فرد خیلی فرق دارد. این با گوسفند خیلی فاصله گرفت. اینها، زندگی هستند. امواجلذت این یكی آقا، می بیند كه به خاطر آن آگاهی ها، یك حالات دیگری در درونش موج می زند و لذا زندگی اش جور دیگر است.
حالا یك آقایی وقتی به آن غذا نگاه می كند، فعل خدا را در آن می بیند. مظهر اراده خدا و مظهر اسماءالله هستند. مزه خدا را می چشد. علاوه بر خواص كاربردی كه آقای غذاشناس آن را می خورد، این فرد با یك عمق دیگری حقیقت آن را توجه دارد. ضمن اینكه از عطر و مزه و... لذت می برد، در عین حال یك امواج و طول موج های دیگری در او ایجاد می شود. و زندگی دیگری دارد. اینها همه در درون انسان هاست. بیرون یكی است؛ اما امواج فرق می كنند.
آن ها كه در مسیر معرفت قرار می گیرند، در مبارزه با گناه می افتند، تازه می فهمند كه این گناه چیز عجیبی بوده، اصلاً مستقیماً برای من زندگی ایجاد می كند. زندگی می شود دنیایی یا آخرتی. پس ما وقتی به این عالم نگاه می كنیم، هركس به اندازه شناختی كه از هدف خلقت این عالم مشاهده می كند، -نه اینكه در ذهنش خیالبافی می كند- به همان اندازه از آن درك می كند.
مثلاً یك روستایی دور افتاده را در نظر بگیرید كه تا به حال یخچال ندیده است. (البته امروز به بركت انقلاب اسلامی، بعید است چنین روستایی باشد.) خیال می كند این هم كمد است. می خرد می برد به روستای خودش، با چه زحمتی و برای دیگران پز می دهد و چه لباسی را در آن می گذارد. با همه این كارها، این كار یك بازیچه است. یعنی این همه كار جدی برای یك هدف بی اساس است. در حالیكه یك متخصص، داروهایی را در آن می گذارد كه با آن ها جان انسان ها را نجات می دهد. این تلاش، درست نبوده. هدف اینكه چرا این یخچال را درست كرده اند نمی داند و برای خودش هدفی در خیال درست كرده، بنابراین [این تلاش بازیچه است].
مثل آن انسان هایی كه در مسیر معرفت نیفتاده اند، در شناخت این عالم، مثل همان شناخت آن روستایی از آن یخچال است. میوه می خورد، از ساختمان استفاده می كند و ... اما فقط صورت را می بیند و این می شود بازی. اما اهل معرفت چیز دیگری را می بینند.
هر دو كشاورزند؛ اما آن كشاورز ولو بهترین كیفیت و صادرات را داشته باشد، اما آخرش چه؟ می خواهد به اینجا برسد كه مثلاً 10 میلیون جایزه دادند یا روزنامه ها بگویند كشاورز نمونه است. در حالیكه مگر هدف از خلقت كشاورزی، اینها بود؟! هر برگ برگ آن ها چه معانی را می خواهد بدهد، هیچ خبر از این ها نیست. یك صورتی از این عالم را می بیند و از باطن آن غافل است. قرآن می فرماید:
«یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ». (روم – 7)
مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه درباره این آیه می فرمایند: در اینجا «ظاهراً» را كه نكره آورده، برای این است كه آن را تحقیر می كند. از این دریای هستی، یك موجودات، امواجی، صورتی، این ها همین مقدار می دانند و در حالیكه آن ها از باطن آن دنیا، از حقیقت آن و آخرت آن، همان ها بی خبرند.
یا در سوره عنكبوت آیه 64 می فرماید: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوانُ لَوْ كانُوا یعْلَمُونَ». همه این موفقیت ها و شكست ها و ... همه بازی است. در همین دنیا انسان در شعله جهنم است. كینه و شادی و... خلق نشده كه به این ها برسد. اما اهل معرفت در همان حادثه واحد از حالات دیگری برخوردارند.
مختصر توضیحی می دهیم درباره حیات دنیا از این ویژگی كه لعب است. فقط این نیست كه فلانی آپارتمان دارد، شد اهل دنیا. همان سواد؛ می گوید من این علم را، سواد را دارم. گاهی واقعاً احساس می كند كه اصلاً «من» این را دارم. در لحظه جان دادن این ها می رود كنار. گاهی 5 سال قبل از مرگ، حافظه كاملاً پاك شده است. بعد از مرگ، معلومات دیگری می آید نه آن معلوماتی كه در ذهن وجود دارد.
پس تا زمانی كه در مقدمه، عادت های زشت و گناه و... را زیر پا بگذارد. می رسد به اینكه می فهمد، صورت این عالم، صورتی ناپایدار است. و می فهمد كه موجود، دیگر اصالتی ندارد. آن وقت به گذشته كه نگاه می كند، می فهمد كه چقدر عمر خود را در لعب صرف كرده و غیر این راه، راه دیگری نیست. [ولو] صد جلد معارف و صد جلد فلسفه بخواند و اصلاً تدریس كند. این ها یك چیز علمی است. می ارزد كه بگوید حالا كه این همه سرنوشت ساز است، چرا این همه سهل انگاری؟ و ان شاءالله راه باز شود و نفرت از زندگی دنیا را كه در روایات است، انسان بفهمد.
-------------------
منبع: جزوه فطرت
- وبلاگ جاهدکاظمی
- بازدید: 1137
- 2