زندگى سراسر افتخارآميز علما و تقيّد به شرع در عين مشكلات در طول تاريخ
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهو قولى.
هفته گذشته عرض کردم که وقتى ما مطالعه حوزهها را بکنيم از زمان امام صادق سلام اللّه عليه تا الان، دو سه چيز در حوزهها ديده مىشود که ترقى آنها هم بواسطه اين چند چيز بوده است. يکى گفتم که وقتى انسان مطالعه بکند از زمان امام صادق(علیه السلام) تا الآن اين مشکلاتى که اهل علم با او دست و پنجه نرم مىکردهاند و هميشه در مشکل بودهاند و مشکلات آن زمان خيلى زياد بوده است. در زمان ائمه طاهرين علیهم السلام که مشکلات آسانش زندان بوده، شکنجهها بوده، آن کشت و کشتارها بوده ولى بالاخره با همين مشکلات اينها توانستند حوزهرا، علم را، فقه را از نسلى به نسل ديگر بدهند و وقتى شما مطالعه درباره اصحاب ائمه طاهرين بکنيد مىبينيد که ملاقات اينها با ائمه طاهرين کار مشکلى بوده است.
همين روايتى که درباره عرق جنب، از حرام است که اختلاف بين فقهاست که آيا نجس است يا نماز ندارد، شأن نزولش مىگويد که اين روايت را مىخواستم از امام عسگرى بپرسم اين مسأله را بپرسم و هرچه رفتم ملاقات کنم راهم ندادند. تا بالاخره گفتند که روزهاى معينى امام عسگرى از لشکر مىآيد برود پيش خليفه و من وسط راه ايستادم ايشان را ملاقات کنم. از بس ايستادم خسته شدم نشستم خوابم برد. يک وقت ديدم يک کسى چوب دستى روى شانه من فشار مىدهد چشمم را باز کردم ديدم امام عسگرى سلاماللّهعليه است. مىگويد پا شدم ايستادم حضرت نتوانستند با من حرف بزنند. فقط جواب سلامم را دادند فرمودند لاتُصَلِّ. که اين روايت از معجزات هم هست. آنکه مىخواست بپرسد حضرت جوابش را دادند گفتند لاتُصَلِّ. لذا در ميان فقهاء اختلاف شده لاتُصَلِّ يعنى چه؟ براى اينکه نجس است لاتصلّ؟ يا براى اينکه مثل آب دهان گربه است و نماز ندارد لاتصلّ پاک است و نماز ندارد. لذا اختلاف است. بعضى از فقها مىگويند نجس است. مشهور در ميان فقها مىگويند که نه نجس نيست دليل ندارد امّا نماز ندارد. روايات اين جور به ما رسيده. بسيارى از اينها بعنوان حج مىآمدند امّا داعى خدمت رسيدن ائمه طاهرين بود. مثل همين زراره يک تاجرى بود شش ماه تجارت مىکرد بزاز بود شش ماهش هم تو راه بود. از کوفه مىآمد مکه بعنوان زيارت خانه خدا. زيارتش را مىکرد بعنوان زيارت قبر رسول گرامى مىآمد مدينه. نصفه شب به آن طرف ملاقات مىگرفت از امام صادق. مىآمد خدمت امام صادق. سؤالها را در آن شش ماهه تو بزازى ضبط کرده بود در يک دفتر. که ديروز يک روايتش را خوانديم که ففتح الواحه. باز کرد و آن وقت وقتى هم بوده که مىشده با امام صادق ملاقات بکنى. امّا معمولاً نمىشده نصفه شب به آن طرف و چند ساعى خدمت امام صادق بوده، خدمت امام باقر بوده روايات را سؤال مىکرده، سؤالها را حضرت جواب مىدادند او هم مىنوشته و اگر مىفهميدند ملاقات با امام صادق علیه السلام نموده، شقهاش مىکردند. ابن ابىعمير به جرم همين روايت نقل کردن محکوم شد به هفت سال زندان و محکوم شد به مصادره اموال ، و محکوم شد به بيست و يک هزار تازيانه به تناوب. که خود ابن ابىعمير مىگويد تازيانه را روى تازيانه مىزدند و يک وقتى بىتاب شدم مىخواستم لو بدهم که يکى از شيعه، يکى از رواة، يکى از طلبهها فهميد که من شل شدهام، ارادهام ضعيف شده، از اثر تازيانهها که روى زخمها مىآمده، گفت که انت بعين اللّه تبارک و تعالى. مىگويد تا اين جمله را اين طلبه به من گفت جان گرفتم، قدرت گرفتم. تازيانهها را خوردم امّا نتوانستند از من حرف دربياورند. وقتى هم از زندان آمد بيرون، همه رواياتش هم از بين رفته بود. باران آنها را از بين برده بود و مصادره اموالش هم باعث شده بود که وقتى از زندان آمده بود هيچ نداشت در حالى که از تجار بود. بعدش هم همين بود. که يک مقدارى از آنرا هفته گذشته نقل کردم. در غيبت صغرى خيلى براى فقها سخت بود. اين فقهايى که اقوالشان خميرمايه فقه ماست. بعدش هم رسيد به زمان شيخ طوسى که هفته گذشته گفتم اصلاً فرار کرد آمد حوزه نجف را تشکيل داد. تا آخر.
مشکل دوّم هم مشکل فقر بود و اين مشکل فقر از همان زمان امام باقر و امام صادق که تشکيل حوزه شد اين براى شيعه بوده، که حتى اين تحليل خمس بطور موقت در زمان امام باقرعلیه السلام، امام صادق علیه السلام از همين جا سرچشمه مىگرفته است که امام صادق(علهیه السلام) مىفرمايند در اين زمانى که اينقدر براى شيعه سخت است، محروم از بيتالمالاند سزاوار نيست که ما ديگر از آنها خمس بگيريم. که خمس را تحليل کرده بودند. زمان امام موسى بن جعفر سلاماللّهعليه اولش همين بود امّا در آخر مثل اينکه شيعه از نظر اقتصادى جان گرفته بود، موسى بن جعفر ديگر خمس را گرفتند. بعدش هم حضرت رضا تا آخر و بخصوص طلبهها تا برسد به زمان غيبت صغرى، زمان غيبت کبرى خيلى در مضيقه بودند خيلى و اين سهم امام فى الجملهاى هم که الآن هست اين از زمان شيخ انصارى به اين طرف بوده، حتى در زمان صاحب جواهر هم حالا يا شيعه نداشته يا نمىداده مثل حالا؛ که حالا يک دهم هم خمس نمىدهند. اگر راستى همين اصفهان خمسش را بدهد، همه طلاب ـ نه فقط طلاب اينجا ـ مستغنى مىشوند. يک دهم اصفهان هم الآن خمس نمىدهد و آن وقتها مثل اينکه در مضيقه بودند خمس نمىدادند بالاخره بعد زمان شيخ انصارى يک مقدار خمس پيدا شد وا ينها خيلى در مضيقه بودند که حتى به شما مىگفتم که مثل شهيد دوّم هيزمکشى مىکرد. حتى بعضى اوقات يک کتابهاى عتيقهاى را مىفروختند. بعضى اصول اربعه مأة پيش شهيد اوّل بود که در اثر مضيقه فقرى دخترش با فردى که يک طلبه فاضلهاى بود امّا مجبور شد کتابها را بفروشد و اين فقر بوده، سخت هم بوده، در زمان ما خيلى مشکل بود براى آقايان. يادم نمىرود يک جلسه بود با آقاى هاشمى رئيس جمهور، آقاى مشکينى سخنگوى حوزه بود ايشان رفتند صحبت کنند مىگفتند که من به اندازهاى در مضيقه بودم بعضى اوقات دو سه روز نان گيرم نمىآمد. يک مقدار خرما يا انجير نسيه مىکردم و مىريختم توى جيبم. گاهى يک دانهاش را مىخوردم تا سدّ رمقى شده باشد تا به يک جايى برسيم و اين منحصر به آقاى مشکينى نبود همه همين طور بودند. بعدش خود آقاى هاشمى براى سخنرانى رفت او ديگر وامصيبتا. او ديگر داد و فريادش بيشتر از اينها بلند شد که ما قبل از محرّم واهمه مىگرفتيم که چکار کنيم؟ نرويم مىمانيم. برويم کجا برويم؟ و اين ممبر هم در اواخر زمان آقاى بروجردى پيدا شد. در زمان مرحوم حاج شيخ ممبر جايى نبود. نجفىها ممبر نداشتند. اصلاً رسم نبود طلبهها ممبر بروند. ولى همان وقتى که ممبر پيدا شد ديگر کجا بروم؟ چکار بکنم؟ يکى از بزرگان حوزه به من مىگفت که رفتم فلان ده گفتند ما آخوند نمىخواهيم. رفتيم فلان ده گفتند ما آخوند داريم، رفتيم فلان ده، نخواستند و بالاخره برگشتيم به قم و با فقر و فلاکت. زمان مرحوم حاج شيخ خيلى بدتر از اين بود. نجف در حالى که مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهانى آن مرجع بزرگ عالم تشيع پولدار بود امّا مثل مرحوم آيت اللّه العظمى کمپانى رضوان الله علیه، که شاگردهايش نقل مىکنند فقر به اندازهاى به ايشان هجوم آورده بود که لباس ايشان وصله داشت. مرحوم نايينى، مرحوم آقا ضياء رضوان الله علیه، خوب اينها از فحولاند. مرحوم آسيد محمّد فشارکى که معمولاً شاگردهايش ابتکارهايشان را از او گرفتهاند. مثل مرحوم حاج شيخ، مثل مرحوم نايينى که اينها از شاگردهاى مرحوم آسيد محمّد فشارکى رضوان الله علیه بودند. امّا همين آسيد محمّد فشارکى روى خرج و مخارج روزانه زن و بچهاش گير بود. خيلى هم گير بود. گفته بود از بس نسيه کردم ديگر خجالت مىکشم. يکى از علماى بزرگ اصفهان ـ خيلى بالا بوده ـ بچهاش را روانه کرده بود درب يک مغازهاى ـ خدا لعنت کند اينجور افراد را ـ که يک مقدار قند بگيرد. به پسرش گفته بود سلام من را به آقا برسان ـ حالا مريد آقا هم بوده است ـ و به آقا بگو که نسيه دادن به اهل علم مثل سنگِ تو ديوار است. نه خراب مىشود نه بيرون مىآيد. که همين هم موجب شد ايشان دوتا پسر خيلى عالى داشت که دست از طلبگى برداشتند و بازارى شدند. همين مرحوم آيتاللّه العظمى شاهآبادى رضوان الله علیه از اثر فقر اصفهان را رها کرد. خوب آقاى شاهآبادى که ساده نبوده از نظر فقه، از نظر اصول، از نظر فلسفه و حضرت امام وقتى به اسم ايشان مىرسد روحى فداک مىگفتند. از نظر عرفان. ـ ولى بالاخره فقر آقاى شاهآبادى را از اصفهان بيرون کرد. بعد هم که رفت تهران آن هم نشد و شما اگر از زمان امام صادق(علیه السلام) تا اکنون مطالعه کنيد مىبينيد اين مشکل فقر براى طلبهها بوده است. مثل اينکه لازم لاينفک عرفىاش هست. روايات هم اين مطلب را تأييد مىکنند. هفته گذشته روايتى را گفتم که: «پروردگار عالم مىگويد عجب مىکنم از طلبههايى که علم را در غنى جستجو مىکنند در حالى که من علم را در فقر قرار دادم.» خدا هم از ما تعجب مىکند. اين هم مشکل دوّم که هميشه بوده تا آخر هم هست.
چيز سومى که حوزهها را تا به اينجا رسانيده است، تقيّد اينها به ظواهر شرع و تقواى اينهاست و وقتى انسان حالت طلبههاى زمان ائمه طاهرين، بعد هم زمان غيبت صغرى، بعد هم زمان غيبت صغرى را مطالعه کند تعجب مىکند که چه تقواى بالايى داشتهاند. اگر آنها طلبه بودند ما چه مىگوئيم؟ اگر ما طلبه هستيم آنها چه مىکردند؟ استاد بزرگوار ما مرحوم آيتاللّه العظمى بروجردى [رضوان الله علیه] خيلى مريد شيخ طوسى بودند خيلى و مرحوم شيخ طوسى هشتاد و دو سه سال عمر کردند و در آن مضيقههاى عجيب توانستند قريب دويست جلد کتاب بنويسند. آن هم کتابهايى مثل تهذيب، مثل مبسوط مثل خلاف مثل عُدّه. ـ تفسير مجمع البيان يک دوره تفسير عالى است که تفاسير بعدى از آن سرچشمه مىگيرد. حالا همين مجمع البيان در حالى که تفسير بسيار خوب و عالى است از تبيان شيخ طوسى سرچشمه مىگيرد.
مرادم اينجاست آقاى بروجردى يک علاقه خاصى توأم با ترس از ايشان داشتند يعنى هر وقت مسأله فقهى جلو مىآمد و مىديدند چارهاى نيست جز اينکه رأى شيخ طوسى را رد کنند، اوّل يک مقدمهاى براى آن مىچيدند. مىگفتند اين شيخ طوسى علاوه بر آنکه عالم بوده، عابد بودهاند. بعد يکى از قضاياى عبادى ايشان را نقل مىکردند. مثلاً مصباح المتهجّد ـ که يک کتاب دعا شبيه مفاتيح است و مفاتيح از آن سرچشمه مىگيرد ـ را ايشان نوشت.
اول خودشان يک دوره به مصباح المتهجد از اوّل تا آخرش عمل کردند. هرچه تو مصباح المتهجد هست مرحوم شيخ طوسى به آن عمل کردند. بعد همبه قاعده و انذر عشيتک الاقربين. کتاب مذکور را در اختيار خانوادهاش قرار داد تا يک دوره هم آنها به اين عمل کنند تا بعد منتشرش کند. خانوادهاش هم يک دوره تمام به آن عمل کردند بعد اجازه چاپ و انتشار آن را داد. اين قدر تقيّد به ظواهر شرع.
شما در حالات مرحوم شهيد اوّل، شهيد دوّم، مرحوم علامه، مرحوم محقق رضوان الله علیهم ببينيد اينها چه تقواى بالايى توأم با علم داشتند. هرچه علم بالا بود تقوا هم بالا. گذشت، ايثار، فداکارى؛ اين قضيهاى که بين شيخ انصارى و مرحوم آسيد حسين کوهکمرى اتفاق افتاده را ساده نگيريد.
مرحوم آسيد حسين کوهکمرى رضوان الله علیه يکى از مدرسين مشهور در نجف بوده و درس ايشان حتى در زمان صاحب جواهر در نجف عمده بوده است. از مراجع مشهور نبوده امّا از محققين مشهور در حوزه نجف بودند. از نظر علم خيلى بالا بودند. ايشان در مسجد ترکها درس مىگفته و اين مسجد از شاگرد پر مىشده است. اين مرحوم آسيد حسين کوهکمرى از اتفاق يک روزى يک ربع زودتر آمدند کسى نبود. رفتند نشستند پاى ممبر تا وقت درس برسد و آقايان بيايند در همين حال ديدند که يک آشيخ براى دو سه تا طلبه دارند درس مىگويند. لذا بدون اينکه آن آشيخ متوجه شود گوش دادند به درس ايشان ديدند بَه عجب درسى! خيلى ابتکار و تحقيق در اين تدريس وجود دارد. تا آمدند طلبهها بيايند تا آخر اين درس را گوش دادند. ديدند درس ايشان بهتر از درس خودش است. لذا رفتند روى ممبر گفتند من امروز اتفاقى درس اين آشيخ را مشاهده نمودم و ديدم درسش بهتر از من است و فردا من پاى ممبر درس ايشان مىنشينم! و بالاخره از آنروز شيخ انصارى، شيخ انصارى شد، که آسيد حسين کوهکمرى شد شاگرد و شيخ انصارى ـ که خودش تا آنروز پاى درس کوهکمرى مىنشست ـ شد استاد. نظير اينها زياد است.
شيخ الرئيس در شفا، جمله عجيبى نقل مىکنند. ايشان مىگويند من از نظر استعداد به اندازهاى بودم که در هر درسى دو سه روز شرکت مىکردم شاگرد مىشد استاد و استاد مىشد شاگرد! و مىفرمايند من جمله علم هندسه که من دو سه روز بيشتر شاگردى نکردم و بعد استاد از من استفاده مىکرد. من شدم استاد و او شد شاگرد. امّا در علم الهى، در حکمت بعضى اوقات چهل مرتبه مطالعه مىکردم و باز هم مشکل داشتم. متوسل مىشدم به عالم ملکوت.
ملاسليمان از شاگردهاى خاص شيخ الرئيس بوده و از بس ارادت به او داشته هميشه حتى شبها همراه شيخ الرئيس بوده است. ايشان در حاشيه بر شفا نقل مىکند که يک مسجدى بود که شيخ الرئيس آنجا مىرفت دو رکعت نماز مىخواند و بعد از راز و نياز با خدا مسألهاش را حل مىکرد و مىآمد. يعنى شيخ الرئيس آنچنانى، مسألهاش را با دعا و راز و نياز با خدا حل مىکرد. اينها را سبک مشماريد. سر و کار با دعا داشتند، سر و کار با نماز مستحبى داشتند سر و کار با روزه مستحبى داشتند و بالاخره تقيّد به ظواهر شرع.
مرحوم صدرالمتألهين در اوّل اسفار مىفرمايد يک مقدارى مشّاء خواندم ديدم تاريک است. يک مقدارى اشراق خواندم ديدم تخصص پيدا کردم ديدم غرور است. ضميمه کردم اشراق را با مشّاء. يعنى حکمت متعاليه درست کردم ديدم مخاطره است. توسل پيدا کردم به قرآن و اهلبيت(علیه السلام) ديدم آرام شدم. ديدم سکونت خاطر ايجاد شد. لذا حکمت متعاليهام توأم با تمسک به قرآن و روايات اهلبيت(علیهم السلام) است و از تقواى ملاصدرا چيزها نقل مىکنند. حتى خودش بارها و بارها ادعاى کشف مىکند. خيلى کسى مىخواهد به مقام کشف برسد. بارها در اسفار و ساير کتابهايش دارد که: هذا مايحصل لنا عقيب الکشف و الخلواة و اَهَمْنا عليه البرهان يعنى با کشف و شهود بدست آوردم امّا براى اينکه به ديگران هم بفهمانم اقامه برهان کردم. خوب اين کشف و شهود چه مىخواهد؟ نماز شب. به قول امام عسگرى سلاماللّهعليه مىفرمايند محال است کسى به جايى برسد بدون نماز شب.
طلبه اگر بخواهد به جايى برسد و عمرش و علمش براى جامعه و اجتماع مفيد باشد بدون نماز اوّل وقت و بدون نماز شب نمىشود.
مرحوم آقاباقر بهبهانى[رضوان الله علیه] کتابى بنام «فوائد حائريه» نوشتهاند که انصافا کتاب خوبى است و کشکول مانند در فقه و اصول است و چيزهاى غيرفقه و اصول را هم دارد. ايشان در اين کتاب بعضى اوقات نصيحت مىکند به ما طلبهها. مىفرمايد که مواظب زبانتان باشيد، مواظب باشيد يک دفعه جسارت به فقها نکنيد، سر قبر فقها برويد و آنجا توسل پيدا کنيد. توسل به فقهاست که شما را به جايى مىرساند نفوس ضعيفه بايد از اينجا شروع کنند و بالاخره اينجور مىگويند تا آخر کار که مىفرمايند: عليک ثم عليک ثم عليک اينکه جسارت کنى به علما و فقها. بعد مىگويد به تجربه به من اثبات شده که هر کسى زبانش را نسبت به فقها و علما همين طور بدون کنترل رها کرده باشد عاقبت به خير نمىشود. اين در مقام حيران و سرگردانى زندگى مىکند تا بميرد. خوب مرحوم آقاباقر بهبهانى اگر العياذباللّه خودش زبانش کليد نداشت که به اين جا نمىرسيد.
مىگويند مرحوم شيخ انصارى دم مرگ داشت گريه مىکرد. در حالى که اسهال داشت از همين هم از دنيا رفت. دم مرگ مرتب او را رو به قبله مىکشاندند ايشان خودش را از قبله برمىگرداند. مىگفتند آقا دم مرگ هستيد مىگفت يک وظيفه من دارم يک وظيفه شما. وظيفه من اين است که رو به قبله نباشم براى اينها اسهال دارم وظيفه شما اين است که مرا رو به قبله بکشانيد. من مرتب تا قدرت دارم خودم را از قبله برمىگردانم شما هم مرا به طرف قبله بکشانيد حالا وقت مردن يا شما زور مىشويد يا من. آقا اينها را سبک نشماريد. يعنى حاضر نيست يک گناه صغيره، آن هم گناه که نيست ـ امّا بالاخره مىگويد يک وظيفه من دارم يک وظيفه شما. وظيفه من اين است که ولو دم مرگ هستم رو به قبله نباشم. وظيفه شما اين است که مرا رو به قبله بکشانيد و مىگويند ايشان با اين وضعيت دم مرگ گريه مىکرد. مىگفتند چرا گريه مىکنيد؟ مىگفت که در کتاب طهارت مىگويد که: و توهَّمَ بعضُ مَنْ لافضل له. که اين جلمه علاوه بر آنکه جسارت است دروغ هم هست. مراد صاحب جواهر هم بوده ولى دروغ است. بعضُ من لافضل له يعنى چه؟! گريه مىکرده براى اين حرفهاى طلبگى که ما در کتابها داريم. جسارت نکردن به طرف، جسارت نکردن به اهل علم، اين تقيّد به ظواهر شرع؛ اگر تقيد به ظواهر شرع نباشد به تجربه اثبات شده که انسان عاقبت به خير نمىشود. علمش مفيد نيست. عمرش پر برکت نيست. توجّه کنيد برخى مانند شهيد دوّم، پنجاه و چهار سال عمر مىکند دويست جلد کتاب مىنويسد. ببينيد چقدر عمر پر برکت است. چقدر عمر مفيد است.
کسانى کلينى و صدوق و شيخ مىشوند کتب اربعه مىنويسند. هزار سال است فقه شيعه روى اين کتابها مىچرخد. و کان حقا علينا نصرُ المؤمنين[1] اين وعده قرآن است. آن تقيّد شيخ، آن تقيد به ظواهر شرع مرحوم کلينى و مرحوم صدوق، موجب مىشود نصرت خدا. نصرت خدا موجب مىشود کتابش را، و اين کتاب هزار سال محور و مرکز فقه شيعه مىشود. بعضى اوقات مىبينيم يکى از اهل علم صد سال عمر مىکند هيچى به هيچ جا. نه براى خودش نه براى اجتماعش نه بحثى نه درسى، هيچى. نه بعضى اوقات ديگر به جاهاى بدى مىرسد. العياذباللّه اگر خودسازى نکرده باشد، اگر تقيد به ظواهر شرع نداشته باشد، ديگر خانهاش مىشود لانه جاسوسى يعنى اين افراد تنبل و اصحاب جدال مرتب مىروند در خانهاش مىنشينند و به غيبت، تهمت و شايعه مشغول مىشوند. مىبينيم يکساعت دو ساعت مجلس جلسه غيبت است. ريشش سفيد است پايش لب گور است امّا غيبت مىکند.
مرحوم صدرالمتألهين [رضوان الله علیه]مىفرمايند ديدم دو نفر اهل علم دارند غيبت مىکنند، آتش مثل تنور از دهان اين دو نفر بيرون مىآيد. دم مرگ، پايش لب گور است هيچ کارى براى اسلام نمىکند فقط حجرهاش جاى غيبت و تهمت و شايعه پراکنى و استهزاء و... شده است. چرا؟ تا جوانيد کار کنيد، بدون کار نمىشود. تا جوانيد تقيّد به ظواهر شرع داشته باشيد بدون تقوا نمىشود. تا جوانيد خودسازى کنيد چون اگر سن از چهل سال تجاوز کرد کار خودسازى خيلى مشکل مىشود. البته محال نيست امّا مشکل است و اگر سن از چهل سال تجاوز کرد ديگر در سرازيرى هستيم بايد فکرى بکنيم. اين روايت شريفى که من بلغ اربعين ولو يتعصّى فقد عصى اين را بعضى از اخبارىها و غيراخبارىها معنى کردهاند که: آدم چهل ساله بايد عصا دست بگيرد. حضرت امام رضواناللّهتعالىعليه مىگفتند که اين معنايش نيست. روايت مىخواهد بگويد اگر کسى به چهل سال رسيد ديگر بايد با عصاى احتياط راه برود. زبانش بايد کليد داشته باشد. ديگر در سرازيرى مرگ است. ديگر کار از کار گذشته است. حالا که نتوانسته در جوانى کارى بکند اقلاً مرتب راه جهنم را جلو نگيرد و برود. با عصاى احتياط راه برود زبان کليد داشته باشد گوش کليد داشته باشد و شکم کليد داشته باشد. تقيّد به ظواهر شرع براى ما نظير چکش براى آهنگر و قلم براى نويسنده است. ما هر کارى را بخواهيم انتخاب کنيم نياز به تقوا و عدالت دارد. آن هم نه تقوا بلکه ملکه مىخواهد. اگر امام جماعت بخواهيم بشويم، ملکه عدالت مىخواهد. به طور ناخودآگاه بايد تقيّد به ظواهر شرع داشته باشيم. اگر قاضى هم بخواهيم بشويم همين طور. اگر مرجع تقليد بخواهيم بشويم هم همين طور. طلبه اگر الغياذباللّه تقيد به ظواهر شرع نداشته باشد شهريه را مىتواند بگيرد (اگر درسخوان باشد و العياذباللّه فاسق نباشد) طلبه درسخوان ولو ملکه عدالت نداشته باشد مىتواند شهريه بگيرد امّا يک مرجع اگر تقوا نداشته باشد مىتواند سهم امام را بگيرد يا نه؟ ـ نه شرطش اين است که اگر مىخواهد سهم امام را براى تقسيم کردن بگيرد؛ عادل باشد. آيا مىتواند رساله بنويسد يا نه؟ ـ نه چون روايت خوبى در اين زمينه هست که مىگويد عوام تقليد کنند از آن افرادى که تقيد به ظواهر شرع دارند و هوى و هوس هم مسلّط بر اينها نيست و تمايل به دنيا و رياست هم ندارند. آنوقت و للعوام أن يقلّدوا. که مرحوم سيّد در عروة طبق اين روايت فتوا مىدهند. حضرت امام(رحمۀ الله علیه) و بسيارى از محشين بر عروه طبق اين روايت فتوا مىدهند. يک رهبر اگر يک گناه بکند يعنى تقيد به ظواهر شرع نداشته باشد، خود به خود از رهبرى مىافتد. خود به خود از مرجعيت مىافتد، خود به خود از مقلَّديت مىافتد. ديگر لازم نيست کسى او را از مرجعيت بيندازد. حتى کارهاى اجتماعى هم بخواهيم انتخاب کنيم بايد عدالت داشته باشيم. درس خواندن و عدالت دو جزء لاينفک براى طلبه هستند و وقتى به سيره اهل علم و به سيره حوزهها بنگريم، مىبينيم که طلبهها جدّا تقيد به ظواهر شرع داشتهاند. من يادم نمىرود در زمان طلبگى در مدرسه حجتيه، وقتى براى وضو گرفتن مىآمدم، کمتر حجرهاى بود که تاريک باشد. قبل از اذان صبح که مشرف مىشديم حرم، اصلاً مثل روز بود. طلبهها از مدرسه حجتيه صف کشيده تا درب حرم، خيلىها نماز شبشان را آنجا مىخواندند. خيلى اوقات مىديدم که مرحوم آيتاللّه مرعشى رضواناللّهتعالىعليه در آن هواى سرد گوشهاى ايستادند تا درب حرم باز شود. بعدش حضرت آيتاللّه گلپايگانى رضوان الله علیه مىآمدند و شورى بود. حضرت آيتاللّه زنجانى مىآمدند و معمولاً هم مريد اينها طلبهها بودند، مگر مىشود يک طلبه نماز شب نخواند. مگر مىشود يک طلبه نماز اوّل وقت نخواند و افراد هم فرق مىکنند. اين را فراموش نکنيد.
مرحوم علامه مجلسى[رضوان الله علیه] در جلد اوّل بحار از امام صادق(علیه السلام) مىنويسد در روز قيامت هفتاد گناه از مردم مىآمرزم قبل از آنکه يک گناه از عالم بيامرزم. سخت است کسى طلبه شود. طلبگى که فقط اين نيست که کسى بيايد در حوزهثبتنام کند و شهريه بگيرد و درسش را بخواند. نه. اين جملهاى که در اوّل شرح امثله به ما گفتند بخوانيد و وارد شويد، راستى بايد اين گونه باشد؛ «اول العلم معرفة الجبار آخر العلم تفويض الامر اليه».
طلبه بايد اين گونه باشد. وقتى واقعا اينگونه شد و در هر حال خود را در محضر خدا ديد چه در خلوت چه در جلوت؛ چه در حال ارضاى تمايلات و طغيان تمايلات، چه غير آن معرفة الجبار آنکه همه کارها را اصلاح مىکند. راستى اگر اين را هضم کند که در محضر کسى است که همه چيزها را درست مىکند. شکستهبند است. به شکستهبند مىگويند جبار. پروردگار عالم همه کارها را اصلاح مىکند امّا براى چه کسى؟ براى کسى که با خدا باشد، خدا را بشناسد. اگر راستى خداشناس باشد همه کارها اصلاح مىشود. اين جمله در نهجالبلاغه انصافا چه جمله شيرينى است که مىفرمايد: «و إن استطعت ان لايکون بينک و بين اللّه احدٌ... خيلى جمله شيرين است. اگر بتوانى هيچ کسى در کارت دخالت نداشته باشد جز خدا بين تو و بين خدا اگر واسطه هست واسطه فيض باشد، اميرالمؤمنين(ع) باشد امام زمان(عج) باشد. هيچ کس نباشد جز خدا و... مخصوصا براى طلبه. ديگر خواهناخواه آخر العلم تفويض الامر اليه. وقتى که جمله اوّل محقق شد ديگر جمله دوّم تفويض الامر اليه برايش آسان مىشود. آن وقت است که ديگر تقيد به ظواهر شرع براى او آسان است، خودسازى هم براى او آسان است. ديگر معلوم است که کار آسيد حسين کوهکمرى را کار آسانى مىداند. آسان. گفتند همين آسيد محمّد فشارکى وقتى که بالاخره مرجعيت را گذاشت گردن ميرزاى کوچک و خودش کنار رفت. خواص طلبهها مرتبا مىآمدند و رساله مىخواستند ـ چون آسيد محمّد انصافا خيلى بالا بوده ـ و ايشان هم مىگفتند نه.
مرحوم حاج شيخ رضواناللّهتعالىعليه نقل مىکردند که ما هم از همان افراد بوديم همراه آسيد محمّد رفتيم تا درب منزلشان؛ ايشان دستشان را گرفتند به سفت درب خانه و اين آيه را خواندند و رفتند داخل و درب را بستند: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتّقين.»[2]
تقيّد به ظواهر شرعشان خيلى بالا بود. مرحوم آقاى بروجردى مىگفتند و اللّه من يک قدم براى اين مرجعيّتم برنداشتم. همه از خدا بود. بعد مىفرمودند ما وقتى در بروجرد بوديم چيزها مىديديم. چيزها مىشنيديم. اين مرجعيت اينها را از دست ما گرفت. بعد مىفرمودند در آخر عمر صرّاف شدم براى اينکه من در مدت عمرم يک شاهى از سهم امام ـ نه من نه اولادم ـ مصرف نکرديم. فقط از اين دست مىگيرم مىدهم به ديگران. بعد تبسّم تلخى مىکردند مىگفتند صراف يک چيزى مىگيرد پول را مىدهد ما پول را مىدهيم، چيزى هم نمىگيريم بجايش فحشمان مىدهند.
اين جملهاى که و اللّه من يک قدم براى اين کار (مرجعيت) جلو نرفتم. على کل حالٍ اين حرف سوّم اين تقيد به ظواهر شرع با اين عمامه ما لازم و ملزوم است و اگر نه وصلهاى ناهمرنگ است. طلبه غيبتکن! راستى چگونه مىشود يک طلبه از امام زمان(عج) که در محضرش است نه اقلاً از عمامهاش خجالت نمىکشد، غيبت مىکند، زبانش کليد ندارد، مسخره مىکند غيبت مىکند، شايعهپراکنى مىکند، دروغ مىگويد، چشم آلوده دارد، خدا را قسمش مىدهم به حق اين طلبههايى که متقيّد به ظواهر شرع بودند و از تقواى بالايى برخوردار بودند؛ به ما توفيق خودسازى، توفيق عبادت و بندگى و ترک معصيت به همه ما عنايت کند.
و السلام عليکم و رحمهاللّه و برکاته.
سخنران: آیت الله مظاهری (حفظه الله)
- وبلاگ میکائیل حیدری
- بازدید: 1249
- 3