زندگى سراسر افتخارآميز علما و تقيّد به شرع در عين مشكلات در طول تاريخ

تاریخ ارسال:ج, 09/16/1397 - 18:05
عجله


 

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم رب اشرح‏لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهو قولى.

هفته گذشته عرض کردم که وقتى ما مطالعه حوزه‏ها را بکنيم از زمان امام صادق سلام اللّه‏ عليه تا الان، دو سه چيز در حوزه‏ها ديده مى‏شود که ترقى آنها هم بواسطه اين چند چيز بوده است. يکى گفتم که وقتى انسان مطالعه بکند از زمان امام صادق(علیه السلام) تا الآن اين مشکلاتى که اهل علم با او دست و پنجه نرم مى‏کرده‏اند و هميشه در مشکل بوده‏اند و مشکلات آن زمان خيلى زياد بوده است. در زمان ائمه طاهرين علیهم السلام که مشکلات آسانش زندان بوده، شکنجه‏ها بوده، آن کشت و کشتارها بوده ولى بالاخره با همين مشکلات اين‏ها توانستند حوزهرا، علم را، فقه را از نسلى به نسل ديگر بدهند و وقتى شما مطالعه درباره اصحاب ائمه طاهرين بکنيد مى‏بينيد که ملاقات اين‏ها با ائمه طاهرين کار مشکلى بوده است.
همين روايتى که درباره عرق جنب، از حرام است که اختلاف بين فقهاست که آيا نجس است يا نماز ندارد، شأن نزولش مى‏گويد که اين روايت را مى‏خواستم از امام عسگرى بپرسم اين مسأله را بپرسم و هرچه رفتم ملاقات کنم راهم ندادند. تا بالاخره گفتند که روزهاى معينى امام عسگرى از لشکر مى‏آيد برود پيش خليفه و من وسط راه ايستادم ايشان را ملاقات کنم. از بس ايستادم خسته شدم نشستم خوابم برد. يک وقت ديدم يک کسى چوب دستى روى شانه من فشار مى‏دهد چشمم را باز کردم ديدم امام عسگرى سلام‏اللّه‏عليه است. مى‏گويد پا شدم ايستادم حضرت نتوانستند با من حرف بزنند. فقط جواب سلامم را دادند فرمودند لاتُصَلِّ. که اين روايت از معجزات هم هست. آنکه مى‏خواست بپرسد حضرت جوابش را دادند گفتند لاتُصَلِّ. لذا در ميان فقهاء اختلاف شده لاتُصَلِّ يعنى چه؟ براى اينکه نجس است لاتصلّ؟ يا براى اينکه مثل آب دهان گربه است و نماز ندارد لاتصلّ پاک است و نماز ندارد. لذا اختلاف است. بعضى از فقها مى‏گويند نجس است. مشهور در ميان فقها مى‏گويند که نه نجس نيست دليل ندارد امّا نماز ندارد. روايات اين جور به ما رسيده. بسيارى از اين‏ها بعنوان حج مى‏آمدند امّا داعى خدمت رسيدن ائمه طاهرين بود. مثل همين زراره يک تاجرى بود شش ماه تجارت مى‏کرد بزاز بود شش ماهش هم تو راه بود. از کوفه مى‏آمد مکه بعنوان زيارت خانه خدا. زيارتش را مى‏کرد بعنوان زيارت قبر رسول گرامى مى‏آمد مدينه. نصفه شب به آن طرف ملاقات مى‏گرفت از امام صادق. مى‏آمد خدمت امام صادق. سؤالها را در آن شش ماهه تو بزازى ضبط کرده بود در يک دفتر. که ديروز يک روايتش را خوانديم که ففتح الواحه. باز کرد و آن وقت وقتى هم بوده که مى‏شده با امام صادق ملاقات بکنى. امّا معمولاً نمى‏شده نصفه شب به آن طرف و چند ساعى خدمت امام صادق بوده، خدمت امام باقر بوده روايات را سؤال مى‏کرده، سؤالها را حضرت جواب مى‏دادند او هم مى‏نوشته و اگر مى‏فهميدند ملاقات با امام صادق علیه السلام نموده، شقه‏اش مى‏کردند. ابن ابى‏عمير به جرم همين روايت نقل کردن محکوم شد به هفت سال زندان و محکوم شد به مصادره اموال ، و محکوم شد به بيست و يک هزار تازيانه به تناوب. که خود ابن ابى‏عمير مى‏گويد تازيانه را روى تازيانه مى‏زدند و يک وقتى بى‏تاب شدم مى‏خواستم لو بدهم که يکى از شيعه، يکى از رواة، يکى از طلبه‏ها فهميد که من شل شده‏ام، اراده‏ام ضعيف شده، از اثر تازيانه‏ها که روى زخم‏ها مى‏آمده، گفت که انت بعين اللّه‏ تبارک و تعالى. مى‏گويد تا اين جمله را اين طلبه به من گفت جان گرفتم، قدرت گرفتم. تازيانه‏ها را خوردم امّا نتوانستند از من حرف دربياورند. وقتى هم از زندان آمد بيرون، همه رواياتش هم از بين رفته بود. باران آنها را از بين برده بود و مصادره اموالش هم باعث شده بود که وقتى از زندان آمده بود هيچ نداشت در حالى که از تجار بود. بعدش هم همين بود. که يک مقدارى از آنرا هفته گذشته نقل کردم. در غيبت صغرى خيلى براى فقها سخت بود. اين فقهايى که اقوالشان خميرمايه فقه ماست. بعدش هم رسيد به زمان شيخ طوسى که هفته گذشته گفتم اصلاً فرار کرد آمد حوزه نجف را تشکيل داد. تا آخر.
مشکل دوّم هم مشکل فقر بود و اين مشکل فقر از همان زمان امام باقر و امام صادق که تشکيل حوزه شد اين براى شيعه بوده، که حتى اين تحليل خمس بطور موقت در زمان امام باقرعلیه السلام، امام صادق علیه السلام از همين جا سرچشمه مى‏گرفته است که امام صادق(علهیه السلام) مى‏فرمايند در اين زمانى که اينقدر براى شيعه سخت است، محروم از بيت‏المال‏اند سزاوار نيست که ما ديگر از آنها خمس بگيريم. که خمس را تحليل کرده بودند. زمان امام موسى بن جعفر سلام‏اللّه‏عليه اولش همين بود امّا در آخر مثل اينکه شيعه از نظر اقتصادى جان گرفته بود، موسى بن جعفر ديگر خمس را گرفتند. بعدش هم حضرت رضا تا آخر و بخصوص طلبه‏ها تا برسد به زمان غيبت صغرى، زمان غيبت کبرى خيلى در مضيقه بودند خيلى و اين سهم امام فى الجمله‏اى هم که الآن هست اين از زمان شيخ انصارى به اين طرف بوده، حتى در زمان صاحب جواهر هم حالا يا شيعه نداشته يا نمى‏داده مثل حالا؛ که حالا يک دهم هم خمس نمى‏دهند. اگر راستى همين اصفهان خمسش را بدهد، همه طلاب ـ نه فقط طلاب اينجا ـ مستغنى مى‏شوند. يک دهم اصفهان هم الآن خمس نمى‏دهد و آن وقت‏ها مثل اينکه در مضيقه بودند خمس نمى‏دادند بالاخره بعد زمان شيخ انصارى يک مقدار خمس پيدا شد وا ين‏ها خيلى در مضيقه بودند که حتى به شما مى‏گفتم که مثل شهيد دوّم هيزم‏کشى مى‏کرد. حتى بعضى اوقات يک کتابهاى عتيقه‏اى را مى‏فروختند. بعضى اصول اربعه مأة پيش شهيد اوّل بود که در اثر مضيقه فقرى دخترش با فردى که يک طلبه فاضله‏اى بود امّا مجبور شد کتابها را بفروشد و اين فقر بوده، سخت هم بوده، در زمان ما خيلى مشکل بود براى آقايان. يادم نمى‏رود يک جلسه بود با آقاى هاشمى رئيس جمهور، آقاى مشکينى سخنگوى حوزه بود ايشان رفتند صحبت کنند مى‏گفتند که من به اندازه‏اى در مضيقه بودم بعضى اوقات دو سه روز نان گيرم نمى‏آمد. يک مقدار خرما يا انجير نسيه مى‏کردم و مى‏ريختم توى جيبم. گاهى يک دانه‏اش را مى‏خوردم تا سدّ رمقى شده باشد تا به يک جايى برسيم و اين منحصر به آقاى مشکينى نبود همه همين طور بودند. بعدش خود آقاى هاشمى براى سخنرانى رفت او ديگر وامصيبتا. او ديگر داد و فريادش بيشتر از اين‏ها بلند شد که ما قبل از محرّم واهمه مى‏گرفتيم که چکار کنيم؟ نرويم مى‏مانيم. برويم کجا برويم؟ و اين ممبر هم در اواخر زمان آقاى بروجردى پيدا شد. در زمان مرحوم حاج شيخ ممبر جايى نبود. نجفى‏ها ممبر نداشتند. اصلاً رسم نبود طلبه‏ها ممبر بروند. ولى همان وقتى که ممبر پيدا شد ديگر کجا بروم؟ چکار بکنم؟ يکى از بزرگان حوزه به من مى‏گفت که رفتم فلان ده گفتند ما آخوند نمى‏خواهيم. رفتيم فلان ده گفتند ما آخوند داريم، رفتيم فلان ده، نخواستند و بالاخره برگشتيم به قم و با فقر و فلاکت. زمان مرحوم حاج شيخ خيلى بدتر از اين بود. نجف در حالى که مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهانى آن مرجع بزرگ عالم تشيع پولدار بود امّا مثل مرحوم آيت‏ اللّه‏ العظمى کمپانى رضوان الله علیه، که شاگردهايش نقل مى‏کنند فقر به اندازه‏اى به ايشان هجوم آورده بود که لباس ايشان وصله داشت. مرحوم نايينى، مرحوم آقا ضياء رضوان الله علیه، خوب اين‏ها از فحول‏اند. مرحوم آسيد محمّد فشارکى که معمولاً شاگردهايش ابتکارهايشان را از او گرفته‏اند. مثل مرحوم حاج شيخ، مثل مرحوم نايينى که اينها از شاگردهاى مرحوم آسيد محمّد فشارکى رضوان الله علیه بودند. امّا همين آسيد محمّد فشارکى روى خرج و مخارج روزانه زن و بچه‏اش گير بود. خيلى هم گير بود. گفته بود از بس نسيه کردم ديگر خجالت مى‏کشم. يکى از علماى بزرگ اصفهان ـ خيلى بالا بوده ـ بچه‏اش را روانه کرده بود درب يک مغازه‏اى ـ خدا لعنت کند اينجور افراد را ـ که يک مقدار قند بگيرد. به پسرش گفته بود سلام من را به آقا برسان ـ حالا مريد آقا هم بوده است ـ و به آقا بگو که نسيه دادن به اهل علم مثل سنگِ تو ديوار است. نه خراب مى‏شود نه بيرون مى‏آيد. که همين هم موجب شد ايشان دوتا پسر خيلى عالى داشت که دست از طلبگى برداشتند و بازارى شدند. همين مرحوم آيت‏اللّه‏ العظمى شاه‏آبادى رضوان الله علیه از اثر فقر اصفهان را رها کرد. خوب آقاى شاه‏آبادى که ساده نبوده از نظر فقه، از نظر اصول، از نظر فلسفه و حضرت امام وقتى به اسم ايشان مى‏رسد روحى فداک مى‏گفتند. از نظر عرفان. ـ ولى بالاخره فقر آقاى شاه‏آبادى را از اصفهان بيرون کرد. بعد هم که رفت تهران آن هم نشد و شما اگر از زمان امام صادق(علیه السلام) تا اکنون مطالعه کنيد مى‏بينيد اين مشکل فقر براى طلبه‏ها بوده است. مثل اينکه لازم لاينفک عرفى‏اش هست. روايات هم اين مطلب را تأييد مى‏کنند. هفته گذشته روايتى را گفتم که: «پروردگار عالم مى‏گويد عجب مى‏کنم از طلبه‏هايى که علم را در غنى جستجو مى‏کنند در حالى که من علم را در فقر قرار دادم.» خدا هم از ما تعجب مى‏کند. اين هم مشکل دوّم که هميشه بوده تا آخر هم هست.
چيز سومى که حوزه‏ها را تا به اينجا رسانيده است، تقيّد اينها به ظواهر شرع و تقواى اين‏هاست و وقتى انسان حالت طلبه‏هاى زمان ائمه طاهرين، بعد هم زمان غيبت صغرى، بعد هم زمان غيبت صغرى را مطالعه کند تعجب مى‏کند که چه تقواى بالايى داشته‏اند. اگر آنها طلبه بودند ما چه مى‏گوئيم؟ اگر ما طلبه هستيم آنها چه مى‏کردند؟ استاد بزرگوار ما مرحوم آيت‏اللّه‏ العظمى بروجردى [رضوان الله علیه] خيلى مريد شيخ طوسى بودند خيلى و مرحوم شيخ طوسى هشتاد و دو سه سال عمر کردند و در آن مضيقه‏هاى عجيب توانستند قريب دويست جلد کتاب بنويسند. آن هم کتابهايى مثل تهذيب، مثل مبسوط مثل خلاف مثل عُدّه. ـ تفسير مجمع البيان يک دوره تفسير عالى است که تفاسير بعدى از آن سرچشمه مى‏گيرد. حالا همين مجمع البيان در حالى که تفسير بسيار خوب و عالى است از تبيان شيخ طوسى سرچشمه مى‏گيرد.
مرادم اينجاست آقاى بروجردى يک علاقه خاصى توأم با ترس از ايشان داشتند يعنى هر وقت مسأله فقهى جلو مى‏آمد و مى‏ديدند چاره‏اى نيست جز اينکه رأى شيخ طوسى را رد کنند، اوّل يک مقدمه‏اى براى آن مى‏چيدند. مى‏گفتند اين شيخ طوسى علاوه بر آنکه عالم بوده، عابد بوده‏اند. بعد يکى از قضاياى عبادى ايشان را نقل مى‏کردند. مثلاً مصباح المتهجّد ـ که يک کتاب دعا شبيه مفاتيح است و مفاتيح از آن سرچشمه مى‏گيرد ـ را ايشان نوشت.
اول خودشان يک دوره به مصباح المتهجد از اوّل تا آخرش عمل کردند. هرچه تو مصباح المتهجد هست مرحوم شيخ طوسى به آن عمل کردند. بعد همبه قاعده و انذر عشيتک الاقربين. کتاب مذکور را در اختيار خانواده‏اش قرار داد تا يک دوره هم آنها به اين عمل کنند تا بعد منتشرش کند. خانواده‏اش هم يک دوره تمام به آن عمل کردند بعد اجازه چاپ و انتشار آن را داد. اين قدر تقيّد به ظواهر شرع.
شما در حالات مرحوم شهيد اوّل، شهيد دوّم، مرحوم علامه، مرحوم محقق رضوان الله علیهم ببينيد اينها چه تقواى بالايى توأم با علم داشتند. هرچه علم بالا بود تقوا هم بالا. گذشت، ايثار، فداکارى؛ اين قضيه‏اى که بين شيخ انصارى و مرحوم آسيد حسين کوه‏کمرى اتفاق افتاده را ساده نگيريد.
مرحوم آسيد حسين کوه‏کمرى رضوان الله علیه يکى از مدرسين مشهور در نجف بوده و درس ايشان حتى در زمان صاحب جواهر در نجف عمده بوده است. از مراجع مشهور نبوده امّا از محققين مشهور در حوزه نجف بودند. از نظر علم خيلى بالا بودند. ايشان در مسجد ترک‏ها درس مى‏گفته و اين مسجد از شاگرد پر مى‏شده است. اين مرحوم آسيد حسين کوه‏کمرى از اتفاق يک روزى يک ربع زودتر آمدند کسى نبود. رفتند نشستند پاى ممبر تا وقت درس برسد و آقايان بيايند در همين حال ديدند که يک آشيخ براى دو سه تا طلبه دارند درس مى‏گويند. لذا بدون اينکه آن آشيخ متوجه شود گوش دادند به درس ايشان ديدند بَه عجب درسى! خيلى ابتکار و تحقيق در اين تدريس وجود دارد. تا آمدند طلبه‏ها بيايند تا آخر اين درس را گوش دادند. ديدند درس ايشان بهتر از درس خودش است. لذا رفتند روى ممبر گفتند من امروز اتفاقى درس اين آشيخ را مشاهده نمودم و ديدم درسش بهتر از من است و فردا من پاى ممبر درس ايشان مى‏نشينم! و بالاخره از آنروز شيخ انصارى، شيخ انصارى شد، که آسيد حسين کوه‏کمرى شد شاگرد و شيخ انصارى ـ که خودش تا آنروز پاى درس کوه‏کمرى مى‏نشست ـ شد استاد. نظير اين‏ها زياد است.
شيخ الرئيس در شفا، جمله عجيبى نقل مى‏کنند. ايشان مى‏گويند من از نظر استعداد به اندازه‏اى بودم که در هر درسى دو سه روز شرکت مى‏کردم شاگرد مى‏شد استاد و استاد مى‏شد شاگرد! و مى‏فرمايند من جمله علم هندسه که من دو سه روز بيشتر شاگردى نکردم و بعد استاد از من استفاده مى‏کرد. من شدم استاد و او شد شاگرد. امّا در علم الهى، در حکمت بعضى اوقات چهل مرتبه مطالعه مى‏کردم و باز هم مشکل داشتم. متوسل مى‏شدم به عالم ملکوت.
ملاسليمان از شاگردهاى خاص شيخ الرئيس بوده و از بس ارادت به او داشته هميشه حتى شب‏ها همراه شيخ الرئيس بوده است. ايشان در حاشيه بر شفا نقل مى‏کند که يک مسجدى بود که شيخ الرئيس آنجا مى‏رفت دو رکعت نماز مى‏خواند و بعد از راز و نياز با خدا مسأله‏اش را حل مى‏کرد و مى‏آمد. يعنى شيخ الرئيس آنچنانى، مسأله‏اش را با دعا و راز و نياز با خدا حل مى‏کرد. اين‏ها را سبک مشماريد. سر و کار با دعا داشتند، سر و کار با نماز مستحبى داشتند سر و کار با روزه مستحبى داشتند و بالاخره تقيّد به ظواهر شرع.
مرحوم صدرالمتألهين در اوّل اسفار مى‏فرمايد يک مقدارى مشّاء خواندم ديدم تاريک است. يک مقدارى اشراق خواندم ديدم تخصص پيدا کردم ديدم غرور است. ضميمه کردم اشراق را با مشّاء. يعنى حکمت متعاليه درست کردم ديدم مخاطره است. توسل پيدا کردم به قرآن و اهل‏بيت(علیه السلام) ديدم آرام شدم. ديدم سکونت خاطر ايجاد شد. لذا حکمت متعاليه‏ام توأم با تمسک به قرآن و روايات اهل‏بيت(علیهم السلام) است و از تقواى ملاصدرا چيزها نقل مى‏کنند. حتى خودش بارها و بارها ادعاى کشف مى‏کند. خيلى کسى مى‏خواهد به مقام کشف برسد. بارها در اسفار و ساير کتابهايش دارد که: هذا مايحصل لنا عقيب الکشف و الخلواة و اَهَمْنا عليه البرهان يعنى با کشف و شهود بدست آوردم امّا براى اينکه به ديگران هم بفهمانم اقامه برهان کردم. خوب اين کشف و شهود چه مى‏خواهد؟ نماز شب. به قول امام عسگرى سلام‏اللّه‏عليه مى‏فرمايند محال است کسى به جايى برسد بدون نماز شب.
طلبه اگر بخواهد به جايى برسد و عمرش و علمش براى جامعه و اجتماع مفيد باشد بدون نماز اوّل وقت و بدون نماز شب نمى‏شود.
مرحوم آقاباقر بهبهانى[رضوان الله علیه] کتابى بنام «فوائد حائريه» نوشته‏اند که انصافا کتاب خوبى است و کشکول مانند در فقه و اصول است و چيزهاى غيرفقه و اصول را هم دارد. ايشان در اين کتاب بعضى اوقات نصيحت مى‏کند به ما طلبه‏ها. مى‏فرمايد که مواظب زبانتان باشيد، مواظب باشيد يک دفعه جسارت به فقها نکنيد، سر قبر فقها برويد و آنجا توسل پيدا کنيد. توسل به فقهاست که شما را به جايى مى‏رساند نفوس ضعيفه بايد از اينجا شروع کنند و بالاخره اينجور مى‏گويند تا آخر کار که مى‏فرمايند: عليک ثم عليک ثم عليک اينکه جسارت کنى به علما و فقها. بعد مى‏گويد به تجربه به من اثبات شده که هر کسى زبانش را نسبت به فقها و علما همين طور بدون کنترل رها کرده باشد عاقبت به خير نمى‏شود. اين در مقام حيران و سرگردانى زندگى مى‏کند تا بميرد. خوب مرحوم آقاباقر بهبهانى اگر العياذباللّه‏ خودش زبانش کليد نداشت که به اين جا نمى‏رسيد.
مى‏گويند مرحوم شيخ انصارى دم مرگ داشت گريه مى‏کرد. در حالى که اسهال داشت از همين هم از دنيا رفت. دم مرگ مرتب او را رو به قبله مى‏کشاندند ايشان خودش را از قبله برمى‏گرداند. مى‏گفتند آقا دم مرگ هستيد مى‏گفت يک وظيفه من دارم يک وظيفه شما. وظيفه من اين است که رو به قبله نباشم براى اينها اسهال دارم وظيفه شما اين است که مرا رو به قبله بکشانيد. من مرتب تا قدرت دارم خودم را از قبله برمى‏گردانم شما هم مرا به طرف قبله بکشانيد حالا وقت مردن يا شما زور مى‏شويد يا من. آقا اينها را سبک نشماريد. يعنى حاضر نيست يک گناه صغيره، آن هم گناه که نيست ـ امّا بالاخره مى‏گويد يک وظيفه من دارم يک وظيفه شما. وظيفه من اين است که ولو دم مرگ هستم رو به قبله نباشم. وظيفه شما اين است که مرا رو به قبله بکشانيد و مى‏گويند ايشان با اين وضعيت دم مرگ گريه مى‏کرد. مى‏گفتند چرا گريه مى‏کنيد؟ مى‏گفت که در کتاب طهارت مى‏گويد که: و توهَّمَ بعضُ مَنْ لافضل له. که اين جلمه علاوه بر آنکه جسارت است دروغ هم هست. مراد صاحب جواهر هم بوده ولى دروغ است. بعضُ من لافضل له يعنى چه؟! گريه مى‏کرده براى اين حرف‏هاى طلبگى که ما در کتابها داريم. جسارت نکردن به طرف، جسارت نکردن به اهل علم، اين تقيّد به ظواهر شرع؛ اگر تقيد به ظواهر شرع نباشد به تجربه اثبات شده که انسان عاقبت به خير نمى‏شود. علمش مفيد نيست. عمرش پر برکت نيست. توجّه کنيد برخى مانند شهيد دوّم، پنجاه و چهار سال عمر مى‏کند دويست جلد کتاب مى‏نويسد. ببينيد چقدر عمر پر برکت است. چقدر عمر مفيد است.
کسانى کلينى و صدوق و شيخ مى‏شوند کتب اربعه مى‏نويسند. هزار سال است فقه شيعه روى اين کتابها مى‏چرخد. و کان حقا علينا نصرُ المؤمنين[1] اين وعده قرآن است. آن تقيّد شيخ، آن تقيد به ظواهر شرع مرحوم کلينى و مرحوم صدوق، موجب مى‏شود نصرت خدا. نصرت خدا موجب مى‏شود کتابش را، و اين کتاب هزار سال محور و مرکز فقه شيعه مى‏شود. بعضى اوقات مى‏بينيم يکى از اهل علم صد سال عمر مى‏کند هيچى به هيچ جا. نه براى خودش نه براى اجتماعش نه بحثى نه درسى، هيچى. نه بعضى اوقات ديگر به جاهاى بدى مى‏رسد. العياذباللّه‏ اگر خودسازى نکرده باشد، اگر تقيد به ظواهر شرع نداشته باشد، ديگر خانه‏اش مى‏شود لانه جاسوسى يعنى اين افراد تنبل و اصحاب جدال مرتب مى‏روند در خانه‏اش مى‏نشينند و به غيبت، تهمت و شايعه مشغول مى‏شوند. مى‏بينيم يکساعت دو ساعت مجلس جلسه غيبت است. ريشش سفيد است پايش لب گور است امّا غيبت مى‏کند.
مرحوم صدرالمتألهين [رضوان الله علیه]مى‏فرمايند ديدم دو نفر اهل علم دارند غيبت مى‏کنند، آتش مثل تنور از دهان اين دو نفر بيرون مى‏آيد. دم مرگ، پايش لب گور است هيچ کارى براى اسلام نمى‏کند فقط حجره‏اش جاى غيبت و تهمت و شايعه ‏پراکنى و استهزاء و... شده است. چرا؟ تا جوانيد کار کنيد، بدون کار نمى‏شود. تا جوانيد تقيّد به ظواهر شرع داشته باشيد بدون تقوا نمى‏شود. تا جوانيد خودسازى کنيد چون اگر سن از چهل سال تجاوز کرد کار خودسازى خيلى مشکل مى‏شود. البته محال نيست امّا مشکل است و اگر سن از چهل سال تجاوز کرد ديگر در سرازيرى هستيم بايد فکرى بکنيم. اين روايت شريفى که من بلغ اربعين ولو يتعصّى فقد عصى اين را بعضى از اخبارى‏ها و غيراخبارى‏ها معنى کرده‏اند که: آدم چهل ساله بايد عصا دست بگيرد. حضرت امام رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه مى‏گفتند که اين معنايش نيست. روايت مى‏خواهد بگويد اگر کسى به چهل سال رسيد ديگر بايد با عصاى احتياط راه برود. زبانش بايد کليد داشته باشد. ديگر در سرازيرى مرگ است. ديگر کار از کار گذشته است. حالا که نتوانسته در جوانى کارى بکند اقلاً مرتب راه جهنم را جلو نگيرد و برود. با عصاى احتياط راه برود زبان کليد داشته باشد گوش کليد داشته باشد و شکم کليد داشته باشد. تقيّد به ظواهر شرع براى ما نظير چکش براى آهنگر و قلم براى نويسنده است. ما هر کارى را بخواهيم انتخاب کنيم نياز به تقوا و عدالت دارد. آن هم نه تقوا بلکه ملکه مى‏خواهد. اگر امام جماعت بخواهيم بشويم، ملکه عدالت مى‏خواهد. به طور ناخودآگاه بايد تقيّد به ظواهر شرع داشته باشيم. اگر قاضى هم بخواهيم بشويم همين طور. اگر مرجع تقليد بخواهيم بشويم هم همين طور. طلبه اگر الغياذباللّه‏ تقيد به ظواهر شرع نداشته باشد شهريه را مى‏تواند بگيرد (اگر درس‏خوان باشد و العياذباللّه‏ فاسق نباشد) طلبه درس‏خوان ولو ملکه عدالت نداشته باشد مى‏تواند شهريه بگيرد امّا يک مرجع اگر تقوا نداشته باشد مى‏تواند سهم امام را بگيرد يا نه؟ ـ نه شرطش اين است که اگر مى‏خواهد سهم امام را براى تقسيم کردن بگيرد؛ عادل باشد. آيا مى‏تواند رساله بنويسد يا نه؟ ـ نه چون روايت خوبى در اين زمينه هست که مى‏گويد عوام تقليد کنند از آن افرادى که تقيد به ظواهر شرع دارند و هوى و هوس هم مسلّط بر اين‏ها نيست و تمايل به دنيا و رياست هم ندارند. آنوقت و للعوام أن يقلّدوا. که مرحوم سيّد در عروة طبق اين روايت فتوا مى‏دهند. حضرت امام(رحمۀ الله علیه) و بسيارى از محشين بر عروه طبق اين روايت فتوا مى‏دهند. يک رهبر اگر يک گناه بکند يعنى تقيد به ظواهر شرع نداشته باشد، خود به خود از رهبرى مى‏افتد. خود به خود از مرجعيت مى‏افتد، خود به خود از مقلَّديت مى‏افتد. ديگر لازم نيست کسى او را از مرجعيت بيندازد. حتى کارهاى اجتماعى هم بخواهيم انتخاب کنيم بايد عدالت داشته باشيم. درس خواندن و عدالت دو جزء لاينفک براى طلبه هستند و وقتى به سيره اهل علم و به سيره حوزه‏ها بنگريم، مى‏بينيم که طلبه‏ها جدّا تقيد به ظواهر شرع داشته‏اند. من يادم نمى‏رود در زمان طلبگى در مدرسه حجتيه، وقتى براى وضو گرفتن مى‏آمدم، کمتر حجره‏اى بود که تاريک باشد. قبل از اذان صبح که مشرف مى‏شديم حرم، اصلاً مثل روز بود. طلبه‏ها از مدرسه حجتيه صف کشيده تا درب حرم، خيلى‏ها نماز شبشان را آنجا مى‏خواندند. خيلى اوقات مى‏ديدم که مرحوم آيت‏اللّه‏ مرعشى رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه در آن هواى سرد گوشه‏اى ايستادند تا درب حرم باز شود. بعدش حضرت آيت‏اللّه‏ گلپايگانى رضوان الله علیه مى‏آمدند و شورى بود. حضرت آيت‏اللّه‏ زنجانى مى‏آمدند و معمولاً هم مريد اينها طلبه‏ها بودند، مگر مى‏شود يک طلبه نماز شب نخواند. مگر مى‏شود يک طلبه نماز اوّل وقت نخواند و افراد هم فرق مى‏کنند. اين را فراموش نکنيد.
مرحوم علامه مجلسى[رضوان الله علیه] در جلد اوّل بحار از امام صادق(علیه السلام) مى‏نويسد در روز قيامت هفتاد گناه از مردم مى‏آمرزم قبل از آنکه يک گناه از عالم بيامرزم. سخت است کسى طلبه شود. طلبگى که فقط اين نيست که کسى بيايد در حوزهثبت‏نام کند و شهريه بگيرد و درسش را بخواند. نه. اين جمله‏اى که در اوّل شرح امثله به ما گفتند بخوانيد و وارد شويد، راستى بايد اين گونه باشد؛ «اول العلم معرفة الجبار آخر العلم تفويض الامر اليه».
طلبه بايد اين گونه باشد. وقتى واقعا اينگونه شد و در هر حال خود را در محضر خدا ديد چه در خلوت چه در جلوت؛ چه در حال ارضاى تمايلات و طغيان تمايلات، چه غير آن معرفة الجبار آنکه همه کارها را اصلاح مى‏کند. راستى اگر اين را هضم کند که در محضر کسى است که همه چيزها را درست مى‏کند. شکسته‏بند است. به شکسته‏بند مى‏گويند جبار. پروردگار عالم همه کارها را اصلاح مى‏کند امّا براى چه کسى؟ براى کسى که با خدا باشد، خدا را بشناسد. اگر راستى خداشناس باشد همه کارها اصلاح مى‏شود. اين جمله در نهج‏البلاغه انصافا چه جمله شيرينى است که مى‏فرمايد: «و إن استطعت ان لايکون بينک و بين اللّه‏ احدٌ... خيلى جمله شيرين است. اگر بتوانى هيچ کسى در کارت دخالت نداشته باشد جز خدا بين تو و بين خدا اگر واسطه هست واسطه فيض باشد، اميرالمؤمنين(ع) باشد امام زمان(عج) باشد. هيچ کس نباشد جز خدا و... مخصوصا براى طلبه. ديگر خواه‏ناخواه آخر العلم تفويض الامر اليه. وقتى که جمله اوّل محقق شد ديگر جمله دوّم تفويض الامر اليه برايش آسان مى‏شود. آن وقت است که ديگر تقيد به ظواهر شرع براى او آسان است، خودسازى هم براى او آسان است. ديگر معلوم است که کار آسيد حسين کوه‏کمرى را کار آسانى مى‏داند. آسان. گفتند همين آسيد محمّد فشارکى وقتى که بالاخره مرجعيت را گذاشت گردن ميرزاى کوچک و خودش کنار رفت. خواص طلبه‏ها مرتبا مى‏آمدند و رساله مى‏خواستند ـ چون آسيد محمّد انصافا خيلى بالا بوده ـ و ايشان هم مى‏گفتند نه.
مرحوم حاج شيخ رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه نقل مى‏کردند که ما هم از همان افراد بوديم همراه آسيد محمّد رفتيم تا درب منزلشان؛ ايشان دستشان را گرفتند به سفت درب خانه و اين آيه را خواندند و رفتند داخل و درب را بستند: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتّقين.»[2]
تقيّد به ظواهر شرعشان خيلى بالا بود. مرحوم آقاى بروجردى مى‏گفتند و اللّه‏ من يک قدم براى اين مرجعيّتم برنداشتم. همه از خدا بود. بعد مى‏فرمودند ما وقتى در بروجرد بوديم چيزها مى‏ديديم. چيزها مى‏شنيديم. اين مرجعيت اينها را از دست ما گرفت. بعد مى‏فرمودند در آخر عمر صرّاف شدم براى اينکه من در مدت عمرم يک شاهى از سهم امام ـ نه من نه اولادم ـ مصرف نکرديم. فقط از اين دست مى‏گيرم مى‏دهم به ديگران. بعد تبسّم تلخى مى‏کردند مى‏گفتند صراف يک چيزى مى‏گيرد پول را مى‏دهد ما پول را مى‏دهيم، چيزى هم نمى‏گيريم بجايش فحش‏مان مى‏دهند.
اين جمله‏اى که و اللّه‏ من يک قدم براى اين کار (مرجعيت) جلو نرفتم. على کل حالٍ اين حرف سوّم اين تقيد به ظواهر شرع با اين عمامه ما لازم و ملزوم است و اگر نه وصله‏اى ناهمرنگ است. طلبه غيبت‏کن! راستى چگونه مى‏شود يک طلبه از امام زمان(عج) که در محضرش است نه اقلاً از عمامه‏اش خجالت نمى‏کشد، غيبت مى‏کند، زبانش کليد ندارد، مسخره مى‏کند غيبت مى‏کند، شايعه‏پراکنى مى‏کند، دروغ مى‏گويد، چشم آلوده دارد، خدا را قسمش مى‏دهم به حق اين طلبه‏هايى که متقيّد به ظواهر شرع بودند و از تقواى بالايى برخوردار بودند؛ به ما توفيق خودسازى، توفيق عبادت و بندگى و ترک معصيت به همه ما عنايت کند.

و السلام عليکم و رحمه‏اللّه‏ و برکاته.

سخنران: آیت الله مظاهری (حفظه الله)

 

[1] . سوره الروم ،آيه 47.

[2] . سوره القصص ، آيه 83.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط