عشق به احسان، در فطرت انسان نهاده شده است

تاریخ ارسال:س, 02/02/1399 - 15:56
عشق به احسانِ مطلق، در فطرت انسان نهاده شده است

عشق به احسان در فطرت انسان نهاده شده است

استاد محمد شجاعی در این بحث« عشق به احسان در فطرت انسان نهاده شده است » مطرح کرده در ادامه بحث می فرمایند: با احسان، مقامِ محسنِ مطلق را کسب می کنیم.

 

همه انسانها فطرتاً خوبی و احسان را دوست دارند و آن را می طلبند. اما اینکه خودشان چقدر خوب هستند، این یک مسئله دیگری است. ما همه عاشق الله هستیم. ذات همه انسان ها عاشق خوبی مطلق، زیبایی مطلق، محبت مطلق و جمال مطلق است.
عشق به خوبی مطلق، جِبِلّیِ و فطری همه وجودها است. این عشقِ به خوبیِ مطلق و عشقِ به خدا و کمال مطلق، یعنی می خواهیم به خدا و کمال مطلق برسیم. این به کمال مطلق رسیدن، از نوع شبیه شدن به خدا است. این از نوع شبیه شدن به امام حسین ع است.

ارباب و نوکری با امام حسین ع بی معنی است، باید شبیه حضرت شویم

وقتی می‌گوییم، عاشق امام حسین هستیم، یعنی دوست داریم به او برسیم و در بهشت پیش او باشیم. این درست است. اما اگر بگوییم: «او ارباب ما باشد و ما رعیت او»، این نادرست است و خداوند تبارک و تعالی ما را اینگونه قرار نداده است.
در زیارت عاشورا که منشور زندگی است، می بینید که می‌گوییم: «أن یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخره» «معکم» از معیت است.(مفاتیح الجنان ،زیارت عاشورا) یعنی با یک شخص بودن. یکی از معنی هایی که در معیت هست، «معیت مقامی» است. یعنی با هم بودن و هم درجه بودن. نمی شود من نوکر باشم و او ارباب و بعد، «هم درجه» باشیم. یک ارباب نوکرش را خیلی جاها با خودش می برد، برای این که به کار او نیاز دارد. آن جا که خبری از این رابطه های اربابی و نوکری و این چیزها نیست. پس وقتی می گوییم:«ان یجعلنی معکم»، یعنی هم درجه خود شما باشم. چون آنجا اربابی وجود ندارد. معیتی که ما داریم راجع به امام حسین صحبت می کنیم، یعنی به حضرت می گوییم: «من می خواهم، مثل خودت باشم». پس ما باید خودمان را به امام حسین برسانیم.
یا وقتی می گوییم:«أن یبلغنی المقام المحمود لکم عندالله»، یعنی من همان مقامی که شما پیش خدا دارید را می‌خواهم. می‌خواهم به همان مقام برسم و مثل شما بشوم. اگر معنی اینکه ما امام حسین را دوست داریم و می خواهیم پیشش باشیم، این است که من به امام حسین برسم و ارباب و نوکری باشد که نمی شود. در مسأله ارباب و نوکری شبیه شدن معنی ندارد. اگر می خواهی به او برسی و همراهش باشی، باید شبیهش شوی، راه دیگری وجود ندارد.
برای شبیه شدن به الله هم همینطور است. اگر الله را می‌خواهی، باید مثل الله شوی. یعنی وقتی می‌گویی من عاشق الله هستم، باید حتماً شبیهش شوی تا به او نزدیک شوی. چون شباهت، تقرب می آورد. قرب ها بر اساس شباهت است. شما رفیقان تان را هم که انتخاب می کنید، بر اساس سنخیت های شخصیتی انتخاب می کنید. «إنّی أتقرب الی الله و الی رسوله و الی امیرالمؤمنین و الی فاطمه و الی الحسن و الیک»،(مفاتیح الجنان ، زیارت عاشورا) یعنی من می‌خواهم شبیه شما باشم. ما آمده‌ایم به دنیا که شبیه خدا شویم. ما نیامده ایم به دنیا که فقط زندگی کنیم. متاسفانه تفسیر غلطی که در اثر ضعف «انسان شناسی» داریم، این است که ما فکر می کنیم یک مشت حیوان هستیم که فقط قالب بشری داریم. به دنیا آمده ایم تا ازدواج و تولید مثل کنیم، کار و تفریح، مسکن، مقام، ریاست و پستی داشته باشیم، دین هم در کنارش باشد. یعنی حیوان های متدین باشیم. دین داری هم می کنیم، بعد هم می رویم بهشت.

با احسان، مقامِ محسنِ مطلق را کسب می کنیم

باید بدانیم، ما عبدیم و برای عبودیت به دنیا آمده ایم. عبودیت یعنی شبیه خدا شدن. آمده ایم شاگردی کنیم، عبودیت یعنی شاگردی. او رب است، یعنی مربی ماست. مالک و مدبر است و ما آمده ایم اینجا شاگردی کنیم و خدایی شدن را تمرین کنیم. چون به کمتر از آن، میل ما رضایت نمی دهد. خدا ذات انسان را طوری آفریده که با امام حسین هم که حرف می زند، می گوید من مقام خودت را می خواهم. ارباب نوکری در کار ما نیست و می خواهیم مثل خودت شویم.
 انسانِ محسن، با نیکوکاری به مقام محسن مطلق، یعنی خداوند می رسد. خداوند بشر را طوری آفریده که هم می تواند مثل خودِ خدا شود و هم اختیار به او داده که می تواند در مقابل خدا بایستد و مخالفت کند.
 

آیا خدا می خواهد که عده ای مشرک شوند؟
 

انسان می تواند با اختیار، هم به جنگ خدا برود و هم به دوستی با خدا اقدام کند. مشرکین گفتند: اگر خدا می خواست، ما مشرک نمی شدیم و این خواست خدا بوده که یک عده مشرک شوند. خدا اینگونه جواب می دهد: اگر به خواست من بود، خواست شخصی من خدا این است که همه شما هدایت شوید. منِ خدا دوست دارم همه شما شبیه من شوید. پس به خواست من نبوده که شما مشرک شدید. من یک خدایی هستم که دوست ندارم مزاحم خواست شما شوم. به همین دلیل شما را جوری آفریده ام که اختیار داشته باشید. بنابراین، همین که شما دارید معصیت می کنید، نشان می دهد که شما دارید خلاف میل من حرکت می کنید. تو داری با من مخالفت می کنی و من مخالفت تو را دوست ندارم. خدا کفر را برای بندگانش دوست ندارد.

انسان با اختیار خود، راه کفر و ضلالت را انتخاب می کند

 یک عده کافرند، چون با اختیاری که دارند به خدا «نه» می گویند. فرعون در مناجاتش به خدا می گوید: خدایا! من می دانم که تو هستی و موسی راست می‌گوید. اما من دنیا را می‌خواهم. به قول امروزی ها «ما اگر نخواهیم برویم بهشت کی را باید ببینیم؟» بشر عنود، اینطوری می شود. خلیفه اموی لحظه آخر بعد از آن همه جنایتی که کرده، به خدا می گوید: خدایا من می دانم تو آنقدر کریمی که اگر من عذرخواهی کنم، من را می بخشی، اما آنقدر از تو بدم می آید، که نمی خواهم از تو معذرت خواهی کنم.
آن یکی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می گوید: یا علی! من از اینکه خانه ات را آتش زدم و این جنایت ها را کردم، خیلی پشیمان و ناراحت هستم. اما حالا که لحظه آخر است، من را حلال کن. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: باشد؛ من حلال می کنم. می خواهی توبه کنی؟ گفت: آره من پشیمانم. حضرت فرمود: پس بیا به این چند نفری که هستند، اعلام کن که اشتباه کردی و حق با کی بوده. گفت: «النّار و لاالعار= جهنم می روم، ولی از کسی عذرخواهی نمی‌کنم». در روایت داریم که در قیامت، وقتی پیغمبر می خواهد ابولهب را شفاعت کند، ابولهب می گوید: این آمده عذاب را از من برطرف کند؟ شفاعتش را نخواستیم.

عشق همیشه حریف و دشمن دارد

عشق، همیشه حریف و دشمن می خواهد. خدا می گوید اگر تو عاشق من هستی، من تو را مختار آفریده ام، امتحان هایی برایت ایجاد می کنم تا معلوم شود واقعاً راست می گویی.
‌انسان آفریده شده تا شبیه خدا شود و در قیامت مالک بهشتی به اندازه آسمان ها و زمین گردد و مثل خدا هر چه اراده کند، همان شود. همه آن بهشت به اندازه آسمان ها و زمین و تابع اراده شما خلق شده. کافیست تو در ذهنت اراده کنی و هرجوری بخواهی، خلق می شود. هر تصرفی بخواهی در این مملکت خودت، می توانی بکنی. راهش این است که شبیه من شوید، تمرین کنید. در دنیا تضاد گذاشته ام، شیطان را فرستاده ام. شیطان برای ما لازم است، اگر شیطان نباشد هیچ کس به خدا نمی رسد.
نمی گوید مال و همسر را دوست نداشته باش. هرچقدر دوست داشته باشید، خوب است. ولی باید در دلت سه معشوق بالاتر از این ها باشد. «الله، اهل بیت، جهاد». اگر اینگونه نبودی، پس تو داری غیر طبیعی عمل می کنی. چون من تو را ذاتاً عاشق بی نهایت خلق کرده ام و تو محدودها را به بی نهایت ترجیح دادی، پس فاسق می شوی.

عشق به احسان در فطرت انسان

عاشق به هوای معشوق تغییر می کند

اگر می خواهی شبیه خدا شوی، باید در مسیرش بیفتی. باید اسم احسان را بگیری، باید محسن شوی. باید خوب باشی، آدم خوبی باشی، عاشق خوبی باشی. اگر شبیه خدا شویم، مثل خدا زنده ی پایدار خواهیم شد. با این تفاوت که خداوند خودش قائم به ذات است و ما قائم به او هستیم. او ذات دارد و ما ذات نداریم.
‌کسی می گوید: من به عشق این خانم که ترک است و می خواستم با او ازدواج کنم، زبان ترکی یاد گرفتم. کره ای است، زبان کره ای یاد گرفتم. من عاشقم، زبان معشوقم را یاد می گیرم. این عاشق ها مثل ما نیستند که می خواهیم عربی بخوانیم به عشق خدا؛ اما جان به لبمان می آید. درحالی که همه امکانات هم هست، اما تا آخر عمر هم نمی رویم یاد بگیریم.
‌چقدر سراغ دارم از شاگردان خودم، از کشوری مثل چین دختر گرفته، یا با پسر چینی ازدواج کرده و با آن ادبیات سخت، زبانشان را یاد گرفته، من چون می خواهم به او برسم، باید شبیه او شوم. او مرا اینجوری دوست دارد.

طرفِ معامله ما خداست نه مردم

منشا کارها، انتخاب ها، ارتباط ها و رفتار و افکار من این نیست که چون در حق من خوبی کرده، پس من هم به او خوبی می کنم. یا چون من را دعوت کرده، من هم او را دعوت می کنم و امثال این قبیل مسائل؛ بلکه، من اصلاً نمی خواهم با هیچ کس دیگری معامله کنم. در این صورت، نه دیگر دچار شرک می شوم و نه ریا، نه سمعه و نه منت گذاشتن. چون قرار نیست با این ها معامله کنم. فقط طرف معامله من یکی است. به عشق او می خواهم شبیه اش شوم. کاری ندارم که کس دیگری نمی خواهد شبیه او شود. شاید همسر من نمی خواهد شبیه خدا شود، من باید با او بد شوم؟ پدرم، مادرم، دوستم شاید نخواهد این مسیر را بیاید. من نمی توانم دعوا راه بیندازم. اگر اینطور باشم، اساساً از دایره ی طرف معامله بودن با بندگان خدا، خارج می شوم.
علی (علیه السلام) فرمود: اگر کسی به شما خیانت کرد، شما حق نداری به او خیانت کنی. چون وقتی به خائن خیانت می کنی، خودت هم خائن می شوی. ما نیامدیم با هیچ بنده خدایی اینطور رقابتها را راه بیندازیم. وقتی انسان با بندگان خدا درمی افتد، از تقرب به خدا دور می شود. چون مبنای عملش الله نیست، بندگان خداست و آن ها هستند که در او تحریک ایجاد می کنند که خوب باشد یا بد.
طرف امام حسین را به شهادت رسانده، خانواده اش را به اسارت گرفته، آنها را به کوفه و شام برده؛ حضرت سجاد علیه السلام می گویند: بدترین جای سفر ما شام بود. یزید به حضرت سجاد علیه السلام می گوید: آیا می بخشید، توبه قبول است؟ امام سجاد می گوید: بله قبول است، چون با هیچ کس کار ندارند. می فرماید: به والله قسم شمشیری که با آن سر پدرم حسین را بریدند، اگر پیشم امانت بگذارند، برای شان برمی گردانم. ما از اهل بیت یاد بگیریم که بنا نیست با هیچ بنده خدایی معامله کنیم. هیچ آدمی طرف ما نیست و هیچ کس ارزش معامله کردن را ندارد. اگر با کمتر از خدا معامله کردیم، می بازیم. زوج و اله ما خداست. همسر حقیقی ما خود خداست، «لا اله الا الله». اگر معروفی هم انجام دهید ،خدا آن را می داند و کافیست که خدا بداند.

«خوب بودن» فقط برای خداست

خوب بودن نه برای هیچ کس، خوب بودن فقط برای خدا، برای امام حسین، اگر کسی بد باشد، بد است. پس ما باید فکر کنیم که من اصلاً نباید آدم بد، بد خواه و بدجنس باشم. نباید چیز بدی در ذهن من بیاید، من باید ذهنم را از چیزی به اسم بدی، آزار و اذیت کسی، بدخواهی کسی و حسادت کردن به کسی پاک کنم. اگر کسی حسودی می کند به یک نفر، بدبخت است و به خدا نزدیک نمی شود. امام رضا (علیه السلام) به حضرت عبدالعظیم فرمود: به شیعیانم بگو، اگر کسی در دلش کوچک ترین بدی نسبت به یکی از شیعیان من بکند؛ من او را نفرین می کنم. خیر دنیا را نبیند و در دنیا خدا به اشد عذاب مبتلایش کند و در آخرت از خاسرین باشد. کسی که لذت می برد از اینکه یک شیعه، یک بچه امام زمان، بچه امام رضا از او پایین تر باشد و خودش از او بالاتر باشد، خیلی خطرناک است. هرجا می رویم، همه باید با هم برویم و صفا کنیم. امام حسین می گوید، بهشت بدون شما به من صفا نمی دهد. هر وقت می خواهید با من حرف بزنید، از خدا بخواهید که مقام من را به شما بدهد. اصلاً حسودی نمی کنند که ما مقام آن ها را داشته باشیم. بدون شما اصلاً به ما خوش نمی گذرد.
 اینکه خدا می گوید: سرعت داشته باشید و از بقیه در خوبی سبقت بگیرید، یعنی الآن که سبقت گرفتی، خوب است؛ ولی باید بقیه را هم با خودت ببری. در جلسه قبل گفتیم که فردِ محسن روز قیامت وقتی می بیند یک عده عقب مانده اند، می گوید خدایا! این اعمال خیر مرا بده به این ها. فرد محسن چون در دنیا اینجوری بوده، آخرت هم اصلاً تحمل نمی کند یک نفر عقب باشد. در روایت داریم سلمان و ابوذر می گویند: خدایا هر چه داریم، به دیگران بده.

نیت خیر و عمل خیری که باعث تحقیر کسی شود، خیر نیست

ثروتمندی که خیلی آدم کریمی بود، وقتی حج می رفت، از جیبش برای دیگران خرج می کرد. امام او را طلبید و گفت: چه جنایتی است که داری انجام می دهی؟ گفت: من عاشق این ها هستم، در هر سفر برایشان یک گوسفند از مال خودم زمین زدم. حضرت فرمود: در بین اینها افراد فقیر هستند که دوست دارند مثل تو باشند، اما پول ندارند و نمی توانند. مکرر پولت را به رخ آنها نکش. او واقعاً هم قصد خیر داشته، ولی در قصد خیر ممکن است کسی تحقیر شود.
 با پز دادن و گندگی کردن و پا روی پا انداختن و دستور دادن، کسی بزرگ نمی شود. با این ها آدم فقط کوچک می شود. آدم در پول دادن، در کمک کردن، خیلی باید دقت کند که اگر می خواهد کار خیری انجام دهد، کسی خجالت نکشد و کوچک نشود.
قدیمی ها هرگاه جایی می رفتند، نخودچی کشمش همراه خود می بردند که شاید بچه ای در خیابان و جایی ببینند و با دادن نخودچی کشمش او را خوشحال کنند. یا گاهی در سفر، کسی وسیله ای بر می دارد. مثلاً ناخن گیر و می گوید شاید کسی لازم داشت. این کار او برداشتن بار اضافه نیست، شاید بارش سنگین شود؛ ولی با آن سبک می شود. برای همین امام رضا علیه‌السلام فرمود: بهترین زندگی آن زندگی است که دست بیشتری در آن باشد. یعنی آدم های بیشتری از این زندگی سهم داشته باشند و بخورند. زندگی ای که فقط من باشم و خانواده ام، بخوریم و احساس خوشبختی کنیم، این یک زندگی کاملاً حیوانی و دور از رحمت و مغفرت خداوند است.
ما باید از روح خودخواهی، محدودبینی، خودم و خانواده ام، خودم و شهرمان، خودم و کشورمان، خودمان و ایل و قبیله مان دربیاییم. اگر بین ایرانی و افغانستانی فرق بگذاری، اگر عرب و عجم، سیاه پوست، سفید پوست برایت فرق کند، خطرناک است. ما قرار است جزء شئونات الهی باشیم. دیگران را با چشم طبیعی نگاه نکنیم و هر بنده ای را از چشم خدا نگاه کنیم و دوستش بداریم. به یک حیوان، پشه، مورچه، مگس، گل، گیاه از چشم خدا نگاه کنیم. یک گل، یک گیاه، از آن چشم نگاهش کنیم.

نمونه بارز احسان در خانواده

کسی که اهل احسان است برای خانواده اش بهترین است. کاش عروس و دامادها و زن و شوهران در خوب بودن با هم مسابقه بگذارند، نه در مچ همدیگر را گرفتن و جر و بحث کردن. وقتی قیل وقال می کنم، یعنی با خدا کاری ندارم و می خواهم خودم را ثابت کنم. به محض اینکه کسی به قیل و قال می افتد، پیامبر می فرماید، از چشمم افتاد. اگر کسی قیل و قال کند، من شفاعتش نمی کنم. صاحب گناهان کبیره، اهل زنا و قمار را شفاعت می کنم. آدم کش ها و فاحشه ها را شفاعت می کنم، ولی کسی که به جرو بحث و قیل و قال می پردازد، خیر. زیرا خیلی آدم منفوری است و من او را شفاعت نمی کنم. از قیل و قال بترسیم و فرار کنیم. هیچ جا با هیچ کس جر و بحث راه نیندازیم، می خواهیم چی را ثابت می کنیم؟ حالا بگذار تقصیر با ما باشد، به کجا برمی خورد؟ خیلی می ترسیم یک جا قبول کنیم تقصیر با ما بوده. برای همین خیلی گاردمان پر است. آماده بحث و جدل هستیم که مبادا لکه ای روی من بنشیند.
فرمود: زنی که بداخلاقی شوهر و یا غیرت شوهرش را به خصوص غیرت های بیجای او را تحمل می کند، روز قیامت با فاطمه زهرا محشور می شود و خداوند اجر هزار شهید را به او می دهد. این مردی که زنش به خاطر تحمل او ثواب هزار شهید را می برد، باید خیلی عوضی باشد، خیلی از خدا دور است که خدا می گوید اگر این را تحمل کردی، من این اجر را به تو می دهم. نگذاریم کسی به خاطر تحمل ما به بهشت برود. به خاطر زندگی و مساعدت، مودت، کمک متقابلی که به هم می کنیم؛ مرد مودت نسبت به زن دارد. زن مودت نسبت به مردش دارد. پدر و مادر نسبت به بچه ها. خیلی هم خوب است که این اجرها داده شود؛ ولی اگر کسی بدی ما را تحمل کند، بچه ما، ما را تحمل کند، به خاطر حرمت اینکه من پدرش یا مادرش هستم، ولی من واقعاً دارم در حق این بچه ظلم می کنم؛ زنم به خاطر اینکه من طلاقش ندهم و دعوایمان نشود و خشم نگیرم، دارد کوتاه می آید؛ یا شوهری که دارد زن را تحمل می کند. فرمود: اگر کسی زن بداخلاق را تحمل کرد، با ایوب محشور می شود. ولی وقتی یک زن تحمل می شود، خودش از خدا دارد لحظه به لحظه دور می شود.
احسان و معروف، یعنی باید وجودمان را تغییر دهیم، تصمیم بگیریم، بد جنسی ها، بدی ها، بد بینی ها، بد طینتی ها را از خودمان دور کنیم. آدم خوبی باشیم. آدم منصفی باشیم.
یک بحث خیلی خیلی مهمی را در معروف داریم، به نام بحث عملیاتی معروف. یعنی چگونه می توان پله پله تا مرحله احسان و معروف رفت؛ باید آفت هایش را بشناسیم که برای جلسه بعد بماند.

روایاتی در کوچک نشمردن کار خیر

هرکاری می‌توانید، بکنید و هیچ کاری را کوچک نشمارید. حضرت می‌فرماید:«ولا تَستَقِلَّ ما یُتَقَرَّبُ بِهِ إلَى اللّه‌ِ عز و جل ولَو شِقَّ تَمرَةٍ= چیزی که تو را به خدا نزدیک می کند کوچک نشمار، حتی اگر یک نصف خرما باشد».(الکافی ، ج2 ، باب تعجیل فعل الخیر)
در این که کار خیر را کوچک نشماریم، امام باقر (علیه السلام) می فرماید:« لا تَستَصغِرَنَّ حَسَنَةً أن تَعمَلَها؛ فإنَّكَ تَراها حَیثُ یَسُرُّك َ(وسائل الشیعة : 11/247/9) كار خوبى را كه مى كنى هرگز كوچك مشمار؛ زیرا آن را در جایى خواهى دید كه خوشحالت مى كند».
 انسان باید حریصانه به سمت خوب بودن و خوب شدن برود و ذاتاً از خوبی لذت ببرد. اگر کسی از خوبی ذاتاً لذت می برد، از اینکه کسی قدرش را نمی داند، ناراحت نمی‌شود. خدا مخصوصا آدم هایی را سر راه تو می گذارد که قدر تو را ندانند که در انسان شناسی به آن «مرگ سیاه» می گویند. سر راهت آدم هایی را می گذارد، مثل زنت، شوهرت، بچه ات، پدرت، مادرت، دوستانت، حتی معلمت که قدر تو را نمی دانند تا دیده شود که تو داری برای این افراد کار می کنی یا برای خدا؟

طرح و برنامه زندگی نباید مزاحم بندگی ما شود

ما نیامده ایم به زمین تا فقط زندگی کنیم، ما آمده ایم به زمین تا بندگی کنیم. حضرت فرمود، وقتی روی زمین آمدید، برای خودتان طرح و برنامه ای نداشته باشید که مزاحم بندگی ات شود. هروقت طرح و برنامه های ما مزاحم بندگی ما شد، خیرترین و مقدس ترین کار هم باشد، مفت نمی ارزد. خیلی وقت ها کارهای مقدس و خوبی انجام می دهیم که بندگی در آن نیست، چون برای هوای نفس خود انجام می دهیم. می خواهیم خوب، جلوه کنیم.

بندگی یعنی چه؟

مثلاً خدا به من می گوید در این مرحله نمی خواهم نماز بخوانی. مدتی مریضت می کنم، ببینم، عرضه داری راضی باشی یا نه؟ می خواهم به تو سرطان بدهم، می گیری؟ بندگی یعنی این. خدایا شادی بدهی، غم بدهی، پیروزی بدهی، خیر بدهی، من راضی هستم؛ ولی از تو خوب ها و بهترین ها را می خواهیم، از خدا بلا نخواهیم، اگر هم خدا بلا داد، نق و غر نزنید. ایمان ندارد کسی که هرکاری خدا با او می کند، راضی نباشد، هرجوری می خواهد رقم بزند بگذار بزند. چون خدا برای ما شر و بدی نمی خواهد. اگر چیزی را رقم زد که من خوشم نمی آید، حتماً به نفعم است.
بیاییم قیمت خودمان را بشناسیم و با کمتر از خدا معامله نکنیم. چون سرخوردگی دارد. هروقت یک جا دیدی از دست یک نفر ناراحت شدی، بدان خودفروشی کرده ای. اگر کسی یک جا دارد اعصابت را خرد می کند و به دلخوری و قهر و ناراحتی و کشمکش افتادی، بدان تو دل دادی به طرف مقابل و دلت را به او فروخته ای و چون او نمی تواند به وزان دل تو عمل کند، تو با او در افتاده ای. کسی که با خدا کار می کند، با بندگان خدا درگیری ندارد. مگر این که خداوند به دلیل متکبر بودن طرف مقابل، دستور به درگیری بدهد.
امام رضا (علیه السلام) فرمود کسی که کینه ی یکی از دوستان و شیعیان من در دلش باشد، من از خداوند خواسته ام، او را به اشد عذاب در دنیا دچار کند و در آخرت جزء خاسرین باشد.

آیا اگر خوب باشیم، سر مان کلاه رفته؟

حال ممکن است کسی بگوید اگر من خوب باشم، سرم کلاه می رود. به پیغمبر هم که از بس خوب بود، می گفتند او خیلی ساده است. می گفتند: «هو أذُن= او گوش است». هرچی می گوییم گوش می کند. چقدر ساده است. پیامبر فرمود: در آخرالزمان به مؤمن می گویند پخمه.
خدا می گوید: به خاطر اینکه می خواهی شبیه من شوی؛ حاضر هستی به تو بگویند هالو؟ بگویند: عقب افتاده؟ بگویند: این پنجاه و هفتی است؟ به روز نشده؟ هنوز، حاضری این فحش ها را بشنوی؟ اگر حاضر نیستی، پس تو هنوز خدا را جدی نگرفته ای و عاشق نیستی.
می بینیم که کسی به خاطر یک عشق مجازی، فحشا و منکرات و آدم کشی می کند، خجالت هم نمی کشد، می گوید طرفم راضی است. به خاطر معشوقم با پدر و مادرم هم در می افتم. گفته می شود که این کار تو رسوایی دارد؛ اما می گوید عیب ندارد. در عوض، ما به هم می رسیم. عاشق خدا شدن رسوایی دارد. اگر کسی اهل قمار با خدا نیست، لاف  نزند. شما تا بخواهی بروی به امام حسین، به اهل بیت، به امام زمان و به خدا بگویی می خواهیم پیش شما باشیم، می گویند: بلدی قمار بکنی یا نه. باخت بلدی یا نه. اگر تاب مسخره شدن و باختن را نداری نیا.

آیا حاضرید، چیزهایی که به شما دادم را پس بدهید؟

خدا اهل بیت علیهم‌السلام را در چشم همه عزیز کرد. چقدر آیه در شأن شان فرستاد. بعد در اوج این عزت، به آنها گفت آیا حاضرید به خاطر من، همه این چیزهایی که به شما دادم را از شما پس بگیرم؟
خدا زنی مثل فاطمه زهرا را که بر همه معصومین سر است، دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) می سپارد و می گوید این زن را به تو دادم، او هم همه ی صفات خدا را دارد. غیرت الله است. بعد می گوید باید حاضر باشی این را که به تو داده ام، جلوی چشمت بزنند و به خاطر خدا هم هیچ چیزی نگویی. می توانی یا نه؟ به خاطر من حرف نزن. بچه  ات را می خواهند سقط کنند. فاطمه را می خواهند بکشند، حاضری یا نه؟
امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه یک جمله دارد در رابطه با اسرا، در رابطه با خانم زینب کبری، خانواده امام حسین، علما معمولاً خیلی بیان نمی کنند، فقط سربسته یک چیزی می گویند و رد می شوند. زینب کبری را دردانه می کند، زنی که جزو مخدرات درجه یک عالم است، وقتی می خواهد برود، اسکورتی از ابوالفضل و امام حسین دارد. خاندان عزت و محبوبیت اند؛ ولی آنگونه و با آن وضع که امام زمان با یادآوری آن وضع گریه می کنند که بعد از یک عمر عزت، دشمنان آنها را به این وضع انداختند. خدا می گوید: حاضری تمام عزت و آبروی عمرت را بگذاری و برای خدا اسیر شوی یا نه؟

 شما تصور کنید، روی سینه ی پیغمبر کجا و گوشه ی خرابه کجا، بچه ها و نوامیس امام حسین در اوج عزت کجا و یا اینکه یک شب تا صبح آنها را با بدترین وضع در یک خرابه جا دادند کجا. اسیر گرفتند، اسیر کلمه ی عجیبی است:«إِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَأَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا( اللهوف ، ۱ ، ۶۳) خدا دوست دارد این ها را اسیر ببیند». حاضری به خاطر من اسیر شوی؟ آنها هم خیلی خوب جواب دادند و همه شان بردند. علی اصغرش هم بزرگ است مثل علی اکبر. همه شان اینجوری هستند. دختر کوچولوی امام حسین بزرگ است مثل زینب کبری. سکینه اش بزرگ است مثل فاطمه زهرا. گفتند: چرا دختر امام حسین شوهر نمی کند، چرا هر خواستگاری می آید قبول نمی کند. خود حضرت فرمود: او غرق خداست. آنقدر آنها شیفته خدا بودند، حتی بچه هایشان، که در راه خدا این چیزها را تحمل کردن برایشان شادی داشته، «و ما رایت الا جمیلاً». از این رو می بینید زینب کبری در سیدالشهدا متوقف نمی شود. حرف های بد می زنند و کوچکشان می کنند، زینب کبری تماشا می کند که چگونه امام حسین را سر می برند. از نظر عواطف خواهری خیلی سخت است. ما نمی فهمیم. وقتی می آید بالای بدن بی سر برادرش، می گوید: خدایا این قربانی را از ما قبول کن. خدایا من دارم حسین را به تو هدیه می دهم. حسین را می دهم تا خودت را بگیرم. قربانی یعنی به عشق کسی دیگر این کار را می کنی. من ازحسینم گذشتم. این کسی است که وقتی بچه هایش را هم به شهادت می رسانند، اصلاً نمی رود جنازه بچه ها را بردارد. شما مرام را نگاه کنید؛ به هر شهیدی زینب کبرا رفت شر زد، ولی طرف بچه های خودش نرفت. می گوید می ترسم برادرم خجالت بکشد.
اینها کی بودند؟ مسیحی اش هم می بینی می آید، شرنگ امام حسین گرفته، یک مسیحی آمده تازه مسلمان شده دو دقیقه با امام حسین زندگی کرده، ولی عین امام حسین عمل می کند. مادرش همینطور، سر پسرش را جلوی پایش انداختند. سر را به سمت دشمن می اندازد و می گوید چیزی که در راه خدا دادم، پس نمی گیرم. باید این درس ها را یاد بگیریم که اگر کاری می کنیم؛ بدهیم برای خدا برود.

نویسنده : استاد محمد شجاعی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
لطفا پاسخ سوال را بنویسید.

مطالب مرتبط