شعر درباره ازدواج امام علی (ع) با حضرت فاطمه (س)
بلبلى شد نغمه خوان از ساز عشق
با گلى گويد به شادى راز عشق
مىدهد از عشق يك عاشق خبر
رونمايد عاشقى را، در سحر
از دو گل گويد سخن آن باخبر
تا شود با اين خبر يك باهنر
گوهرى دارد نبى، نام آشنا
آنكه باشد معدن مهر و وفا
نام او را فاطمه، احمد نهد
عاشقى را هر قدم يادش دهد
عاقبت بالغ شود آن نوبهار
گو كه آيد ميوه اش آنجا به بار
هر كسى گرد برايش خواستگار
زين سبب آيد به سويش بيقرار
چون دلش خواهد شود داماد گل
مى رود رو سوى او با ياد گل
ليك احمد با خيال بو تراب
مي كند هر خواستگارش را جواب
او به هر كس اين چنين گويد سخن
نغمه اى خوش آورد در اين چمن
اى برادر، از كلام من مرنج
فاطمه باشد در اين عالم چو گنج
منتظر هستم رسد فرمان ز حق
تا بيابم بر وصالش مستحق
هر كسى آمد سخن بود اين چنين
اين سخن جارى شد از سلطان دين
مصطفى هر جا چو يك مرد بشير
مى كند تنها اشارت بر امير
فاطمه را با على هم خانه ديد
آن دو را در خانه، هم پيمانه ديد
هر صحابى، زين سبب شد نااميد
بى گمان در گوشه اى تنها خزيد
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
عاقبت يارى رود سوى على
گويد او را، اى تويى ما را ولى
هرچه گشتم در بيابان يا كه شهر
كس نديدم لايق زهرا به دهر
جز تو كس با فاطمه همشأن نيست
بنده اى زيباصفت در شهر كيست؟
مصطفى هر جا اشارتها كند
پرده ها بر اين عبارتها كند
نام تو در پرده ها گويد به شوق
مى كند با نام تو در خانه ذوق
پس گذار اين دم، به سويش پا به پيش
تا شوى با مصطفى فاميل و خويش
مهر زهرا را به عالم چون كمند
بى گمان در اين زمان بر خانه بند
مرتضى تا اين سخن از او شنيد
برق شادى از دو چشمانش جهيد
زين سبب سوى نبى گردد روان
عشق خود را مى كند در دل نهان
گو به پايش اين زمان زنجير هست
دست و پايش را كسى با چرم بست
عقل، مى گويد على، آنجا نرو
ليك دل گويد على، سويش برو
عقل، گويد شرم كن در اين مدار
دل ولى گويد رسان خود را به يار
زين كشاكش مرتضى حيران شود
بى گمان در گوشه اى نالان شود
با چنين حالى رسد بر سر درش
او نبيند هيچكس را در برش
پس به در كوبد در ايندم شرمسار
سوى در آمد نگارش با وقار
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
مصطفى گويد، كه باشد پشت در؟
اين چنين در را بكوبد با نظر؟
مرتضى گويد منم، آن بنده ات
من على هستم، همان شرمنده ات
آمدم اينجا براى كار خير
زين جهت اينجا شدم چون مرغ طير
مصطفى در را به رويش باز كرد
راز خود را با دلش دمساز كرد
مى نشيند در كنارى سر به زير
گو به زنجيرش شود اينجا اسير
مى كند احمد به حيدر يك نگاه
روى او را ديده چونان روى ماه
چهره از شرمندگى چون خون، شود
بىگمان چون لاله اى گلگون، شود
قطره هايى از عرق روى جبين
مى درخشد قطره ها همچون نگين
مصطفى لبخند خوش دارد به لب
اين چنين گويد به او با تاب و تب
يا على جان، حاجتى دارى بگو؟
خود نما اين راز را در خانه رو
مرتضى گويد سخن اينجا يواش
راز خود را مىكند اينگونه فاش
گو سخن آيد برون از قلب چاه
قطع گردد هر سخن در بين راه
عاقبت گويد به احمد اى حبيب
اى كه بر دردم تويى هرجا طبيب
مهر زهرا بر دلم اينجا نشست
عشق او را در درون سينه بست
زين سبب خواهم نمايم اهتمام
نيم ايمان را كنم اينجا تمام
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
صطفى گويد جوابش را به شور
يا على، اى جان من در هر حضور
فاطمه دارد به وصلش اختيار
تا گزيند از براى خود نگار
بايد او، در اين جهان با حساب
همسرش را خود نمايد انتخاب
مىروم رو سوى او در اين زمان
تا نيازت را گذارم در ميان
مىرود احمد به سوى دخترش
اين چنين گويد سخن با گوهرش
فاطمه، اى جسم و جانم در جهان
اى كه هستى بر تنم روح و روان
مرتضى آمد كنارم در حرم
منتظر باشد كنى بر او كرم
او تو را خواهد براى ازدواج
زين سبب دارد به تو او احتياج
پس جوابت را برايم باز گوى
اين رضايت را به يك آواز گوى
از خجالت فاطمه بى تاب شد
چهره اش از شرم خود پرآب شد
مىكند در آن مكان خندان سكوت
گو بود آن گوشه در حال قنوت
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
حال او را تا نبى اينگونه ديد
نور اميدى به جان او دميد
گويد او را، حال تو خود صد نداست
اين سكوتت يك نشانى بر رضاست
بعد از اين گردد روان سوى على
تا بگويد راز بانوى على
يا على، بشنو، زيارت اين نويد
اذن وصلت، از عزيز ما رسيد
كن مهيّا جشن وصلت را سريع
تا كنم بر وصلتان فكرى بديع
مصطفى از وصلشان دلشاد شد
كار دين با وصلشان آباد شد
هر دلى در سينهاش آرام شد
بىگمان با وصل آن دو رام شد
عشق، آخر تيشه زد بر ريشه اش
تيشه زد بر ريشه انديشه اش
زين سبب با عشق آن گل زنده ماند
تا ابد بر جانمان پاينده ماند
قصه را پايان دهم با نام عشق
هست جانم تا ابد در دام عشق
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
منبـــــع: تاریخ منظوم چهارده معصوم،مجتبی رضا نژاد،صبای اهل بیت،تهران،1381،صص335-339.
- وبلاگ ایمان فروزش
- بازدید: 909
- 2