در مدح امام موسی کاظم علیه السلام
باب الحوائج[1]
باز شوری ز سر می زندسر شور شیرین لبی پر زِ شِکّر
آن که در چینِ زلفش دلِ من چون غزالی پریشان و مُضطر
عقل اقدم، اما مقدّم در حدوث زمانی مؤخر
نسخه عالیات حروف است دفتر عشق و عنوانِ دفتر
مشرق آفتاب حقیقت مطلع نیرّ ذات انور
مظهر غیب مکنونِ مطلق اسم اعظم در او رسم مضمر
شاه اقلیم حُسنِ الهی کز ستایش بسی هست برتر
طور سینا و انّی انا اللّه روضه قدس و موسی بن جعفر
کاظم الغیظ باب الحوائج صائم الدهر فی البرد و الحرّ
قبّه کعبه بارگاهش قبلة الناس فی البحر و البرّ
*****
هفتم امام[2]
در شریعت، تو هفتم امامی حاکم و معنی چاردفتر
عرش رافرش راه تو خواندم هاتفی گفت ای پست منظر
طائر سدرة المنتهی را طائر همّتش بشکندپر
اولین پایه اش قاب قوسین آخرین پایه بگذار و بگذر
آن چه در قوه وهم ناید کی تواند کند عقل باور
ای امید دل مستمندان نیست این رسم آقا و چاکر
یا بیفکن مرادر چه گور یا که از چاه محنت برآور
*****
مه خوبان[3]
چه آیین چرخ کج رفتاردارد که با نیکان سرِ پیکار دارد
مگر داردچه کیش این چرخ بد مست که کین با مردم هشیار دارد
گهی از کین به پای چوبه دار مسیح و میثم تمّار دارد
گهی آزاد مردان صفا را اسیر محبس اشرار دارد
به حبسِ سندی ابنِ شاهکِ مست مَهِ خوبان شهِ اخیار دارد
شهشناهی که در چرخ حقیقت به ازخورشید و مَهْ رخسار دارد.
ملک بر عصمتش تقدیس گوید فلک بر رفتعش اقرار دارد
به حلم آن کاظمین الغیظ یکتا نشانِ احمد مختار دارد
*****
در مدح سید اطهر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام [4]
ای لعبت نسرین بدن لاله بنا گوش
وای ماه شکرخند، شکر ریز، شکرنوش
گر نیست تو را خاک ره، ای سرو قبا پوش
باری است گران بودن این سر به سر دوش
ای در خم چوگان تو سرها همه چون گو
صد طعنه زاغیار تو ای دوست شنیدم
صد گونه ستم از تو در ایام کشیدم
امید خلاص از تو من رار بریدم
آن دم که مقید به دو گیسوی تو دیدم
صد دل به یکی حلقه و صد جان به یکی مو
تا کار من افتاد به روی چو مه یار
چون چشم خود از درد مرا ساخته بیمار
گاهی به زمین رخ نهم و گاه به دیوار
با این همه غم او ز پی قتل من زار
گه تیر مژه آرد و گه خنجر ابرو
تا دیده ام ای سر و تو را سیب زنخدان
آسیب غمش کرده مرا سر به گریبان
زان پیش که از حسرت آن سیب دهم جان
رحمی کن و ده کام من از لیموی پستان
ای رنگ من از حسرت تو زرد چو لیمو
ابروی تو یا تیغ کج اندر کف ماه است
گیسوی تو یا از من دلسوخته آه است
موی تو به رخ یا به گل افشانده گیاه است
در کنج لبت ترک من این خال سیاه است
یا جا به لب آب بقا ساخته هندو
ای برده به زلف سیه خو دل عالم
عالم شده آشفته از آن طره پر خم
خم قامت من همچو کمان ساختی از غم
غم نیست مرا گر شوی ای ترک تو همدم
همدم نه سزاوار بود جز تو پری رو
بازآی که گلزار زگل گشته معطر
بلبل چو یکی واعظ بنشسته به منبر
گه حمد خدا گوید و گه نعت پیمبر
گه مدح امام دو سرا موسی جعفر
کاوراست دو صد موسی عمران ارنی[5] گو
تنها نه ملک بر در او آمده دربان
کز بهر غلامیش زجان تاخته غلمان [6]
سازند مگر کحل بصر از دل و از جان
حوران بهشتی به در آن شه ذیشان
روبند غبار ره زوار به گیسو
ای زاده زهرا خلف سید لولاک [7]
در بزم عزای تو ملک با دل صد چاک
بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک
از شمع حریم تو یکی شمع در افلاک
بیضا[8] شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو
گر بست به زنجیر تو را خصم سیه دل
کی کاسته شد رتبه شیران ز سلاسل
گردون پی تعظیم تو این سان شده مایل
با کوی تو هرگز نتوان کرد مقابل
گر گنبد مینا بود و روضه مینو
روی تو به نور احدی آمده مظهر
شخص تو به شرع نبوی سید و سرور
بی مهر توای نوگل گلزار پیمبر
بر پای نخیزد به دمن لاله احمر
و زخاک نروید به چمن سنبل خوشبو
بوئیم گر امروز تو را راه محبت
دیگر چه غم از وحشت فردای قیامت
از ما کنی آن روز گر از لطف شفاعت
بی رنج و تعب جای نماییم به جنت
با اینکه نیاید گنه ما به ترازو
ای نور خدا شمع هدی، مصدر ایمان
دریای عطا، بحر سخا، منبع احسان
ای یوسف آل نبی، ای مظهر یزدان
وز درد شدی باغل و زنجیر گرانبار
غلطان به روی خاک ز پهلوی به پهلو
ای شاه حجازی به چه تقصیر به بغداد
مسموم نمودند تو را از ره بیداد
ما را غم قتل تو شها کی رود از یاد
الحق که بود ناسخ بد فعلی شداد
ظلمی که عیان گشت از آن فرقه بدخو
کلب تو «صغیر» آن که ترا هست ثنا خوان
کمتر بود از مور و تو برتر ز سلیمان
ران ملخش تحفه که در بخشش عصیان
ضامن شوی از نزد خدا از ره احسان
ای زاده آزاده تو ضامن آهو
پی نوشت ها:
[1] آیت اللّه کمپانی.
[2] آیت اللّه کمپانی.
[3] حکیم الهی قمشه ای.
[4] کتاب مصیبت نامه، صغیر اصفهانی، چاپ کتابفروشی ثقفی اصفهان، 1348، صفحه .99
[5] ارنی: اشاره است به آیه: «و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک...» (آیه 143 سوره اعراف) موسی (ع) به درخواست جاهلانه قوم خود تقاضای دیدن خدا را می نماید و پاسخ: (لن ترانی) هرگز مرا نخواهی دید می شنود.
[6] غلمان: (جمع غلام: پسر بچه) خدمتگزاران بهشت.
[7] سید لولاک: حضرت پبامبر خاتم (ص) است و اشاره دارد به حدیث قدسی: لولاک لما خلقت الافلاک: اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم.
[8] بیضا: خورشید.
- وبلاگ سردبیر ضیاءالصالحین
- بازدید: 819
- 1